مقدمه: نقد ایده ایدولوژیک ایرانشهری جوادطباطبائی انگیزه این نوشتار است چرا که ایده اندیشه ایرانشهری برای ایرانی ایدهای است بس ایدولوژیک که وجود نداشته است اگر چه ایران وجود دارد. حتی واژگان مزبور یعنی (ایرانشهر) اقتباسی از دولت شهریهای اتن و اسپارت است.
ایده ایرانشهر به سبک و سیاقی که سید جواد طباطبائی مطرح میکند در تاریخ معاصر ما سابقهای داشته است که حسین کاظم زاده ایرانشهر نظریه پرداز آن بوده است. این ایده دیکتاتوری منور رضا شاه را یاری داد. نظریه پردازی که عاقبت در انزوا و در کشور سوئیس درگذشت.
این یاداشت قصد دارد تا افسانه ایرانشهری و توهم دولت اسلامی را دو روی یک سکه معرفی کند. آرائی که با هم مخالف هستند و نتیجه کارشان نیز تقابلی است که متوهمان دولت اسلامی را در برابر نگاه افسانه ایرانشهری پیروز میگرداند اما هر دو جریان به حوزه تمدنی ایرانی سود چندانی نمیرسانند.
مدیریت حکومتی، اجتماعی، فکری و فرهنگی حوزه تمدنی که خود دین ساز و صادر کننده دین به جهان بوده است با ورود دین اسلام و پذیرش آن به عنوان دین اکثریت مردم ایران چه ایران سنی و چه ایران شیعه، کاری بس سترگ بوده است چرا که در حوزه اندیشه، ما دارای دو عنصر با فاصله ایرانی-اسلامی شدهایم. این فاصله میان ایران و اسلام واقعی است اما در آداب رسوم و سلوک و موجودیت ایرانی حقیقی نیست.
این فاصله گذاری در فکر و نظر در تاریخ معاصر ما، با روشنفکران منور الفکر ایرانی پا گرفت و در مقابل آن روحانیونی در صدد محو عنصر مزاحم که ایرانیت بود تلاش کردند که اساسا تقابلی شوم بوده است.
در ۱۸۰ سال اخیر این تقابل با مبانی فلسفی یا دلایل جامعه شناسانه یا تولید ادبی یا در هر شکل دیگری، میان دو عنصر ایران و اسلام به کشمکشی رسیده است که مسیر اندیشه و فکر را برای فرهنگ سازی روز آمد در جامعه ایرانی دچار اختلال کرده است چرا که این نخبه گان هستند که با فکر خلاق و و برانگیخته به خلق یا توجیه فرهنگ، اداب، رسوم، سلوک و اشکال زنده اجتماعی و هنری و رفتاری کمک میکنند.
ایده ایرانشهری
در ایده ایرانشهری باید اصل ایران باشد و فلسفه و فرهنگ دینی و عرفی در درون این محتوی تعریف گردد. حال مسئله این است که در ایده طباطبائی چنین نیست.
ایده ایرانشهری جوهریونانی مسلکی دارد اما در عمل همان باستان گرائی را دامن میزند چرا که جواد طباطبائی هگلی مشرب است که قدرت و دولت مسئله او است. عقلانیت طباطبائی دلبرده یونان است و روش عقل فلسفی وی به هگلیان میرسد.
در نگاه هگل، عقل در تاریخ به خود آگاهی میرسد و آنچه واقعی است حقیقی نیز میشود. از نظر هگل، ناپلئون مبنای تحقق این عقلانیت میشود. ناپلئون ایرانی یک بار در دوره رضا شاه متبلور شد.
اما اندیشهای که انسان در آن موضوع نباشد به قدرت و دولت و اقتدار فکر میکند و عقلانیت این تفکر نیز قدرت مدار میشود.
اندیشه طباطبائی در مورد ایده ایرانشهر یک بار آزمون شده است. اجزا این اندیشه بنیانی دموکرات و انسانگرا ندارد.
این عقلانیتی که با اتکا به قدرت و توجه به دولت میخواهد ایران را حفظ کند و به فکر ایران باشد دو تجربه را باید بداند و نقد و بررسی کند.
۱-ایران به شکل تاریخی و در سایه هجوم اقوام مهاجم ایران شده است. با مذهب پیوند خورده و شاه در نهاد سلطنت محکم شده است.
این ساختار یا نهاد سلطنت توانسته است به کمک نهاد دین، مذهب را نرم و فرهنگی کند. در این راه حکمت ایرانی که تلفیق عرفان و دین است نقش محوری داشته است.
۲-حکمت ایرانی در دوره جدید کج کارکرد شده است.
بازسازی ایران با عقلانیت اقتدار گرایانه به مدل رضا شاهی رسیده است که سنتی معیوب است. مبشر این ایده کاظم زاده ایرانشهر است. البته کاظم زاده ایرانشهر فردی خوش فکر بود که میخواست با عنصر عرفان و تقلید صنعتی از غرب، ایران را به دوره شکوفائی گذشته برساند.
اما گفتیم که ایده ایرانشهری در تاریخ معاصر یک بار آزمون شده است.ای کاش طباطبائی بحث خود را با نقد و بررسی این ایده در نظر و تئوری آغاز میکرد. اگر چه عادت روشنفکران ما ادعای یکه بودن است و باور ندارند که نظرشان در گذشته زمینه داشته است. شرط مروت هم آن است که حتی به شکل انتقادی به این زمینه اشاره کنند.
به نظر نگارنده، ایده ایرانشهر کاظم زاده ایرانشهر از ایده طباطبائی به ایرانیت نزدیک تر است چراکه وی به ویژ گی اندیشه ایرانی و توان تقلیدش برای تمدن سازی تکیه داشت و نسبت به آن شناخت پیدا کرده بود. اگر چه به عنصری که مذهب و سنت مذهبی بود نپرداخته بود و البته این بحث جای دیگری را میطلبد.
اما مهم تر آن است که طبا طبائی اضلاع اندیشهاش نیز با آنچه حکمت ایرانی میخوانند سازگار نیست. چرا؟ این عدم انطباق و ناسازگاری به دلایل ذیل قابل توضیح است: ۱- عقلانیت از نظر وی عقلانیت یونانی و غرب است. ۲- دین از نظر وی رخدادی مثبت نیست. ۳-وی عرفان ایرانی را هم در کلیت به نام تصوف رد میکند. ۴- از اجزائی که او از فکر ایرانی میگیرد، سیاست نامه نویسی است و آن را محصول نفوذ فلسفه یونان میداند. ۵- در دوره جدید هم آنچه برای توجیه مشروطه خواهی و جریان مشروعه مذهبی قائل است باز همان میراث و عنصر منطق یونانی است که از فلسفه یونان وارد اصول فقه شده و آخوند خراسانی نیز با این منطق مشروطه را تائید کرده است. ۶- طبا طبائی تصریح میکند راه دیروز غرب راه امروز ما است.
مجموعه این دیدگاه ازطباطبائی اندیشمندی در بن بست خلق اندیشه برای ایران میسازد چرا که حتی اعراب اندلس و غیره، ایرانیان را با عرفان میشناسند و صاحب اندیشهای عرفان زده که عقل را در خود مستحیل میکند.
این ادعای نادرست متوجه آن نیست که حوزه تمدنی اسلام در شرق رونق گرفته است که اساسش بر تمدن ایرانی است که این تمدن فلسفی نیست بلکه مبتنی برحکمت است. این حکمت بر اساس خرد ایرانی است این خرد عرفان و مذهب و فلسفه را با هم همراه کرده است اما فلسفه یوانی اساس این حکمت ایرانی نبود ه است.
طباطبائی از عناصر دو گانه مهم این حکمت گریزان است، یعنی عرفان و مذهب اما در عوض به عنصر سومی که همان فلسفه یونانی است متوسل میشود و متوجه نیست که در اندیشه ایرانی اساس تفکر نیست بلکه همراه آن است و با گزینش این عنصر سوم، اگر فلسفه اصل و محور تفکر ایرانی شود راه به جای نمیبرد.
اما چرا راه به جایی نخواهد برد؟ در کتاب روشنفکران مذهبی و عقل مدرن به نظرات طبا طبائی پرداختهام و مشکل او را در نقد سنت از درون (که معتقد است سنت در ایران و اسلام متصلب شده است) توضیح دادهام.
طبا طبائی بعد از برگشت مجدد به ایران با پرداختن به برخی مسائل تاریخی و مواضع روحانیون مشروطه خواه و بعد هم طرح اندیشه سیاسی ایده ایرانشهری، دغدغه حفظ ایران دارد. اما او ایران واقعی را به چه میزان میشناسد. در ضمن وی در مبانی تفکر خود راه نجاتی برای ایران قائل نیست چرا که از نظر ایشان سنت متصلب شده است و نقد از درون آن غیر ممکن است.
طبا طبائی در سال۱۳۸۰ طی مصاحبهای مفصل در پاریس تصریح میکند که سنت از درون باید نقد شود اما از نظر او این سنت متصلب شده است و علت آن هم شرع و تصوف است.
حال سوال این است که آیا نظر وی تغییر کرده است یا بازی در عرض را انتخاب کرده تا شاید بدین طریق راهی باز شود؟
اکنون که مجموعه ایدههای کلان فلسفی طباطبائی برای تفکر در ایران به کار نمیاید. وی با این مبانی کلان نظری به اندیشه ایرانشهری میپردازد که دولت و قدرت محور است. عقلانیت مورد نظر او قدرت و دولت را برای حفظ ایران میخواهد. طباطبایی از بقای ایران میگوید اما نکته این است که ایران هست و اندیشه برای ایران باید همه گیر، جدید و مردم گرا باشد.
ایران طباطبائی ایران مقتدر، متمرکز و دولت محور است که مردم در این ایران جایگاه فرعی دارند و اشکال این است که طباطبائی در عمل برای ایرانی برنامه میریزد که آن را نمیشناسد. ایران فعلی ریشه در دوره صفویه دارد و همان مذهب و عرفان در شکل گیری آن نقش داشته است.
ایرانی که طباطبائی میخواهد حفظ کند با فلسفه یونانی شکل نمیگیرد اما این ایران دولت محور هست.
طباطبائی دغدغه درستی دارد لکن راه حل درستی نیز برای حفظ ایران ارائه میدهد؟ باید دید که کدام ایران را باید تقویت کرد. ایران مورد نظر طباطبائی اکنون نیز هست، دولت محور و قدرت محور. این ایران ریشه دار است، مهم آن است که این ایران را برای مردم خواست و نه حکومتها.
پس به طور فهرست وار میتوان گفت که:
۱- ۱ طبا طبائی مبانی عقلانیتش یونانی است.
۱- ۲-مذهب وعرفان در دید وی امر مثبتی نیست
۱. -۳ ایران سرزمین مذاهب و عرفان است.
۲- ۱اندیشه سیاسی طباطبائی هگلی و قدرت محور است که مردم و دموکراسی مسئله آن نیست و عقل در این اندیشه سیاسی با قدرت پیوند برقرار میکند.
۲-۲- ایده ایرانشهری طباطبائی ایدلوژیک است. چنین ایرانی اسطورهای است و وجود نداشته است.
۲-۳- ایده ایرانشهری در تاریخ معاصر ما در دوره رضا شاه نقش تحکیم کننده دیکتاتوری منور را داشته است که بانی آن کاظم زاده ایرانشهر است.
۲-۴-طباطبائی برای حوزه تمدنی مبتنی بر عنصر حکمت که تلفیق مذهب و عرفان و بعد فلسفه است چه ایدهای میتواند داشته باشد؟
۲-۵- طباطبائی سیاست نامه نویسی ایرانی را عقلانی میداند اما نسبت این سیاست نویسی را با شریعت نمیداند و نمیشکافد.
۲-۶- طباطبائی با روایتی بس ایدولوژیک از اندیشه ایرانشهری میگوید. او میخواهد ایرانی بسازد که در تاریخ گذشته ریشه و مبانی ندارد. آیا این نگاه از هر نگاهی در تاریخ معاصر ما ایدولوژیک تر نیست؟
قسمت دوم این مقاله به این نام خواهد بود: ایران و مصدق، ایران و سحابی۲