رادیو فردا - در سلسله گفتار پیشرو، کتابی را به شما معرفی میکنیم بهنام «زندگی در شرق مسلمان»؛ نویسنده این کتاب «پیر پونافیدن» است که آن را به روسی نوشته و همسرش «اما کوشران پونافیدن» نیز آن را به انگلیسی برگرداندهاست. ترجمه انگلیسی کتاب در سال ۱۹۱۱ یعنی کمی بیش از ۱۰۰ سال پیش چاپ شده و حاوی خاطرات نویسنده از ۳۶ سال کار و زندگی بهعنوان کنسول پادشاهی روسیه در ایران و عثمانی، و سفرهای او به مناطق مختلف ایران، «عربستان ترکی» (حجاز، بغداد و بصره و بخشی از مناطق کردی عراق عرب) و «هندوستان» میشود.
بخش ایران عنوان «در سرزمین شیر و خورشید» را دارد. اما در بخشهای دیگر نیز اشارههایی به موضوعهای مرتبط با ایران وجود دارد، از جمله وضع زنان ایران در چهارچوب شریعت و عُرف و همچنین وضع کلی کُردها که در آن دوره از نظر تابعیت دولتی در دو کشور ترکیه عثمانی و ایران زندگی میکردند. این اثر در ضمن حاوی عکسهایی است که نویسنده خود و همسرش از ایران، عثمانی و هندوستان گرفتهاند.
بخش اول: صد سال پیش
بخش دوم: زنان
بخش سوم: نوروز و عاشورا
بخش چهارم: زندگی اجتماعی
بخش پنجم: در چهاردیواری ایرانیان
بخش ششم: خلقوخوی ایرانیان
در میان کـُردها
پس از بازدید از خرابههای تمدن باستانی بابل در جنوب بغداد، دوباره رو به شمال نهادیم، به سوی کوههای «حمرین» که حدودا ۵۶۰ کیلومتر در امتداد مرز ایران ادامه مییابد، یعنی تا محلی که رودخانه «زاب کوچک» به دجله میریزد. روی تپههایی که حدودا ۱۵۰ متر ارتفاع داشتند، کُردها زندگی میکردند ، یعنی از همان قومی که من و همسرم با آنها در ایران هم آشنا شده بودیم.
(رشتهکوههای کوچک «حمرین» که یک شاخه غربی کوههای زاگرس است، در نقاط شمال شرقی عراق کنونی قرار دارد که از مرز ایران شروع شده، ایالتهای صلاح الدین و کرکوک را قطع میکند و نوعی خط طبیعی و جغرافیایی بین اعراب در جنوب این کوهها و کردها در شمال آن به شمار میرود. در گذشته این رشتهکوهها مرزی طبیعی بین بابل در جنوب و آشور در شمال بود، -م.)
در حالیکه به رشته کوههای حمرین نزدیک میشویم، وارد ولایات ترکی-عثمانی سلیمانیه، کرکوک و «طاوق» میگردیم که اهالی آنها کرد هستند.
کـُردها در سرزمین پهناوری به مساحت نزدیک به ۳۹۰۰ کیلومتر مربع زندگی میکنند که از کوه آرارات و شهر ارومیه در شمال آغاز شده تا نیمههای رود دجله یعنی درههایی که رودخانههای زاب کوچک و زاب بزرگ به دجله میریزند، دامن گسترده است. (با در نظر گرفتن وسعتی که نویسنده از کل مناطق کردنشین بهدست داده مساحتی که در اینجا قید شده بسیار کم به نظر میرسد. م.)
این منطقه که کردها در آن مسکون شدهاند، «کردستان» نام دارد و سرزمینی کوهستانی وصعبالعبور است. گستره این سرزمین در شمال تا مرز روسیه میرسد و در شرق در امتداد مرز ایران و ترکیه رو به جنوب می گذارد. نظر به آبیاری طبیعی و کافی توسط رودخانهها و جویبارهای کوچک، کردستان دارای دشتهای سرسبزی برای چراندن گوسفندان است. تقریبا همه کـُردها دامداری میکنند. آنها فصل زمستان را در دهکدهها سپری میکنند، پیوسته دنبال گلههای خود از چراگاهی به چراگاه دیگر میروند و از این جهت نیمه کوچنده محسوب میشوند. بخشی از کردستان در ایران و بخشی دیگر در ترکیه است. نظر به اینکه این منطقه کوهستانی در فصل زمستان چندین ماه غیر قابل عبور است، مردم آن عملا صاحب نوعی استقلال شدهاند و به راحتی از یک سوی مرز به سوی دیگر آن میروند. کـُردها از بس که به این حالت غیر قانونی خو گرفتهاند، دوام آوردن و زندگی ثابت در یک سوی مرز برای آنها خوشایند نیست. بخش بزرگ کـُردها در ترکیه و بخش کوچکتر آنها در ایران به سر میبرند.
(تا جنگ جهانی نخست و تقسیم امپراتوری عثمانی، دولتهایی مانند عراق، سوریه، اسراییل و عربستان موجود نبودند و این سرزمینها بخشی از امپراتوری ترکیه-عثمانی محسوب میشدند-م.)
مرز میان دو کشور عثمانی و ایران در سال ۱۶۳۹ طی عهدنامهای معین شد که از سوی سلطان مراد چهارم عثمانی و شاه صفی ایران امضاء شد و بعدها از سوی کمیسیونی شامل نمایندگان روسیه و انگلیس که هنگام قبول قرارداد ارضروم در سال ۱۸۵۱ تاسیس گشته بود، دقیقتر گردید.
کـُردهای ترکیه اساسا در ولایات دیاربکر، ارزروم (ارضروم)، موصل و بخشهایی از ولایت بغداد زندگی میکنند. در ایران اکثریت ساکنان سوج بولاق، اشنویه و کرمانشاه کُرد هستند. تعداد کـُردها در ترکیه (ترکیه، عراق و سوریه امروز -م.) حدودا یک و نیم میلیون نفر و در ایران حدود ۶۰۰ هزار نفر گمانه زنی می شود.
چه در ترکیه و چه در ایران کردها به دو طبقه تقسیم میشوند: یکجانشینها و عشایر. عشایر کرد زیر گروههای بسیاری دارند. آنها دارای «بیگ»ها و شیخهای خود هستند که نفوذ و قدرت محلی آنها از شیوخ عرب به مراتب بیشتر است. جنگجویان کرد اسبسوارانی مادرزاد هستند و از این جهت مهارت آنها از جنگجویان عرب بیشتر است. اسبان آنها بیشک از نژاد اسب عربی است اما این اسبها خود را با شرایط کوهستانی منطبق کردهاند و برای نمونه هم جثه آنها کوچکتر شده و هم به راحتیِ یک بز کوهی از بلندیها بالا میروند. از زمان جنگ روسیه و ترکیه، کردها با تعداد زیادی تفنگهای مارتینی-هانری مسلح شدهاند و حتی هنگام شلیک حین سریع ترین اسب تازیها، کمتر اتفاق می افتد که نتوانند هدفشان را بزنند. راهزنی میان آنان بسیار پیشرفت کرده و هر مسافری که از کردستان میگذرد، اگر فقط یک بار قربانی حمله و چپاول آنها شده باشد، باید خود را خوششانس حساب کند. اگر فردی که مورد سرقت قرار میگیرد، مقاومت نکند، بعید است که راهزنان کُرد اورا به قتل رسانند، چرا که اکثرا به غنیمتی که میگیرند، بسنده میکنند.
عشایر کرد اغلب با همدیگر در حال جنگ هستند و علت آن هم اکثرا «نزاع ناموسی» ( و یا «خونبس») است که گاه مدتها طول میکشد و باعث قتلهای «شرافتی» و یا «ناموسی» بین طایفهها و عشایر میشود.
کـُردها مردمی مستقل و مهماننواز هستند و آزادی خود را دوست دارند. آنها به وعده خود وفا میکنند و به «نان و نمکی» که با کسی خورده باشند، صادق هستند. زنان کرد در مقایسه با زنان دیگر اقوام مسلمان آزادیهای بیشتری دارند و حتی در حضور مهمان هم چادر و یا روسری به سر نمیکنند. اما متقابلا کار و زحمت زنان کرد نیز نسبت به زنان دیگر کشورهای مسلمان بیشتر است.
شورش شیخ عبیدالله نهری
کردها میان سه امپراتوری عثمانی، ایران و روسیه پراکندهاند، اما با اینهمه رابطه میان عشایر کرد پیوسته برقرار است وآنها هر وقت فرصتی دست داد، در راه استقلال خود جد و جهد میکنند. یک نمونه از این فرصتها در سال ۱۸۸۰ (یکصد و سی سال پیش، -م.) دست داد و در جریان آن، یکی از شیوخ و بزرگان طوایف کرد در طرف عثمانیِ مرز قیام کرد. وقتی که قیام شروع شد و آن شیخ به ایران حمله کرد، من در ایران بودم.
جنگ روس و عثمانی به تازگی پایان یافته بود و کُردها مقدار معتنابهی تفنگ بدست آورده بودند. بخشی ازاین اسلحهها را حکومت ترک به آنها داده بود، چرا که کـُردها در جنگ، متحد ترکها بودند. بخش دیگر تفنگها را هم آنها خودشان در جنگ دسترس کرده بودند. در چنین لحظه مناسبی یک شیخ بانفوذ و محبوب کُرد بنام عبیدالله پیدا شد که آرزوی تاسیس یک پادشاهی مستقل کُردی را داشت. این چنین نقشهای طبیعتا پراز خطر و ریسک بود و البته موفق نشد، اگرچه مایه دردسر بسیاری برای ترکیه و بخصوص ایران گردید، چرا که در ایران این شورش باعث ویرانی کامل روستاهای بیشمار و مرگ هزاران نفر شد.
شیخ عبیدالله شخصیت جالبی بود. او در دهکدهای درست در آن سوی مرز ایران و ترکیه، در طرف ترکیه (عراق امروز، -م.) متولد شد. او، هم شیخ بود، هم سید و هم بخاطر شخصیت و خطابت خود نفوذ زیادی در میان نه فقط طایفههای خود، بلکه همه عشایر کردستان داشت. او هر روز در «قصر» خود در این دهکده مجلسی برپا میکرد. مخصوصا تابستانها جلوی پنجره اتاق نشیمن این خانه روی زمین می نشست و صحبت میکرد و به سوالهای مردمی که برای شنیدن سخنان شیخ به آنجا میامدند، جواب میداد. بعضا تا ۶۰۰ نفر از دهها و مناطق مختلف کردستان برای شرکت در مجالس عبیدالله به دهکده او میآمدند. او به شکایات مردم گوش میداد و اختلافات را رفع میکرد. شیخ در این قضاوتهای خود، با چنان رفتار بیطرفانه ای حکم میکرد که در عالم شرق نمونه نداشت. طبیعتا مهماننوازی و سخاوت او نیز در افزایش محبوبیتش بیتاثیر نبود. او به هرکسی که برای کاری پیشش میآمد غذا میداد، به فقرا کمک میکرد و به هرکسی که ازپا افتاده و در حال پیگرد بود سرپناه میداد. وقتی بخاطر بیماری و یا به علت دیگری خود شیخ نمیتوانست در این مجالس شرکت کند، پسرش این وظیفه را انجام میداد.
شیخ عبیدالله که برنامه خود را می چید، بهتدریج اکثریت شیوخ کُرد ترکیه و ایران را قانع کرد که به او بپیوندند. یکی از آنها شیخ حمزه آقابیگ نام داشت که با قساوت و بیرحمی خود شهرت یافته بود و کینه کهنه ای نسبت به حکومت ایران داشت. برای درک بهتر موضوع باید دانست که صحنه وقوع این شورش در آذربایجان، فلات ارومیه در مناطق هم مرز با ترکیه بود که در عین حال بخشی از جمعیتش ایرانی شیعه (آذری، -م.) یا اینکه مسیحی نسطوری و یا آسوری بودند. روایت است که این گروه نسطوریان باقیمانده همان طرفداران اسقف «نسطوریوس» هستند که در شورای کلیساهای شهر «اِفِسوس» (در ترکیه کنونی، -م.) در سال ۴۳۱ محکوم به ارتداد شدند. تصادف عجیبی است که نسطوریها هم درست مانند خود کـُردها پراکندهاند و در هر دو طرف مرز ایران و ترکیه میتوان جماعتهای نسطوری را یافت. نسطوریان ایران که حدودا ۴۰ هزار نفر هستند، در ولایات ارومیه، سلماس، سولدوز، برادوست، ترگور و مرگور زندگی میکنند. در برخی از این ولایتها ارمنیها هم بصورت پراکنده زندگی میکنند که تعدادشان حدودا چهارده هزار نفر است. باقیمانده جمعیت عبارت از شیعههای ایرانی (آذری، -م.) و سنیهای کرد هستند.
در ماه سپتامبر ۱۸۸۰ کُردهای ترکیه از مرز گذشته و شهرستانهای اشنویه، سوج بولاق و میاندوآب را تصرف کرده، در سر راه ویرانگرانه خود، دهها روستا را با خاک یکسان نمودند و هزاران نفر مسیحی و شیعه ایرانی را به قتل رساندند. خود شیخ عبیدالله که در راس یک دسته بزرگ هشت هزار نفره جنگجویان کُرد بود، اورمیه را محاصره کرد، اما ارومیه تنها در اثر میانجیگری یک پزشک و میسیونر آمریکایی بنام دکتر «کوشران» از قتل و غارت مصون ماند. دکتر کوشران موفق شد که شیخ عبیدالله را قانع کند که حمله نهایی به ارومیه را به تاخیر بیاندازد. با این ترتیب نیروهای دولتی که از تبریز به آنجا اعزام شده بودند فرصت یافتند که خود را به ارومیه برسانند و خطر حمله مسلحان شیخ عبیدالله را دفع کنند.
(دکتر کوشران پدر زن نویسنده این خاطرات، پیر پونافیدن بود. دختر دکتر کوشران و همسربعدی پونافیدن «اِما کوشران» زمانی در ارومیه متولد شده بود که دکتر کوشران در آنجا زندگی میکرد -م.)
خود شیخ بخاطر دوستیاش با دکتر کوشران هرچه از دستش میآمد انجام داد تا مسیحیان را حفظ کند. مثلا شیخ آن دسته از تفنگچیان بیرحم خود را که در حین قتل و غارت مسیحیان دیده شده بودند، اعدام کرد. اما او دیگر قادر نبود که جلوی همه و تمام قساوتهای غیر قابل تصور طرفدارانش را بگیرد که از تعصب مذهبی، انتقامجویی و یا حرص غارت و چپاول سرمست شده بودند. دسته تجاوزگر به تدریج به تبریز که مرکز تجاری ایالت آذربایجان و اقامتگاه ولیعهد ایران بود، نزدیک میشد. تبریزیان دچار هراس و هیجان شدند و هر کسی که میتوانست از شهر فرار کرد. در تهران حقیقت را از شاه پنهان کردند تا اینکه بالاخره نمایندگان روسیه و بریتانیا ابعاد جدی این خطر را به او شرح دادند. یک نیروی بیست هزار نفره از تهران به تبریز اعزام شد که فرمانده آن، وزیر پیشین جنگ، «سپهسالار» بود. در آن روزها سپهسالار که با شاه کنار نمی آمد، وظیفه حاکم قزوین را برعهده داشت. در عین حال، تیمور پاشا، خان ماکو که شهری هم مرز با روسیه است، در راس پنج هزار نفر از قوای خود به کمک مردم ارومیه شتافت. همزمان، قوای روس نیز با خواهش شاه به مرز اعزام شدند.
در نتیجه همه این اقدامات و بخصوص پخش خبر نزدیک شدن قوای روس، کـُردها به تدریج به سوی مرز ترکیه عقب نشینی کردند. هنگامی که جنگجویان کرد عقب نشینی میکردند، ایرانیان شیعه (آذریها، -م.) شروع به انتقامجویی از کـُردهای سنی همشهری و همروستایی خود کردند که به حمایت مهاجمین شیخ عبیدالله برخاسته بودند. بعد هم نیروهای تیمور پاشا و قوای دولتی ایران که اعزام شده بودند، به این قتل و غارت انتقامجویانه پیوسته با این ترتیب ویرانی و کشتار بیشتر در ایران را سبب شدند. قوای دولتی ایران در مقر زمستانی مرز ایران و ترکیه مستقر گردیدند.
و اما تحت فشارهای دول اروپایی بر دربار عثمانی در استانبول، شیخ عبیدالله به استانبول آمد. دولت ترکیه با تشریفات و احترامات خاصی از شیخ استقبال نموده قصری برای زندگی او در پایتخت عثمانی اختصاص داد. اما شیخ در ماه رمضان به آپارتمانهای شخصی خود در شهر رفته در آنجا اقامت کرد و در پایان ماه رمضان باز از موطن اصلی خود در کردستان سر در آورد! این بار دولت عثمانی با مشکلات بسیار او را بازداشت و به مکه تبعید کرد. شیخ عبیدالله در سال ۱۸۸۳ در مکه درگذشت. اکثر رهبران دیگر شورش شیخ عبیدالله و از آن جمله حمزه آقا بیگ از سوی ایرانیان دستگیر و اعدام شدند.