تغییر حکومت از طریق شرکت آحاد مردم در یک مبارزه مستمر و طولانی و ضد خشونت
در این راهکار باید به خود جوشی و یا خود انگیختگی خود و مردم توجه شود، زیرا اگر مردم ازخود انگیختگی خود غفلت ورزند، حرکتی در جهت استیفای آزادی و حقوق خود بوجود نخواهد آمد و تداوم پیدا نمیکند. انگیزه، خود انگیختگی ویا خود جوشی است که آدمی را به حرکت در میآورد. نظر به اینکه راهکار سوم، تغییر حکومت از طریق شرکت آحاد مردم در یک مبارزه مستمر و طولانی و ضد خشونت را پیشنهاد میکند. در این راهکار هم اساس بر خود انگیختگی و خود جوشی مردم استوار است. زیرا اگر مردم وارد صحنه مبارزه طولانی و ضد خشونت و یا خشونت زدایی نشوند، در به همین پاشنه خواهد چرخید و رسیدن به آزادی و دموکراسی امری ذهنی و رؤیائی خواهد بود. نکته مهم و کارساز این است که تجربه بارها نشان داده که بدون وجود سازمان و یا تشکیلاتی که قادر باشد، برای رسیدن به هدف و هم حفظ و نگهداری پیروزی بدست آمده ازدستبرد قدرت طلبان و دیکتاتوران، خود جوشی مردم را در جهت اهداف مورد نظر سامان و سازمان دهد، امکان بهره گیری از این نیروی خودجوش مردمی در مواقع بحرانی و سخت وجود نخواهد داشت. در هر سه انقلاب یاد شده در قسمت اول (مشروطه، ملی شدن نفت و انقلاب اسلامی)، به نظر من خود جوشی متناسب آن زمان وجود داشته، اما فقدان سازمان و سامانه مناسب موجب شکست شده است. علاوه بر اینکه ایستادگی و مقاومت در خط صحیح و مردمی لازم است که در طول زمان ادامه پیدا بکند تا در بین جامعه و مردم، شرایط خود جوشی بوجود آید و مردم بیدار شده و به وجود خود جوشی در خود پی ببرند - و به یاد بیاروند که استعداد و نیرو از آن مردم است که رژیم استبدادی از آنها میگیرد و علیه خودشان بکار میبرد- و این مرحله نیز به سازمان و تشکیلات مناسب در زمان و مکان خود نیاز دارد. به نظر میرسد و یا از دید من در حال حاضر چون عوامل زیر در کشور موجود نیست:
• کسانی که بعد از پیروزی انقلاب خود از عوامل خشونت و استقرار استبداد بودهاند، در ذهن بسیاری از مردم چنین جا انداختهاند که انقلاب با خشونت عجین است.
• به ناحق مردم را از انقلاب ترسانده و چنین معنی کردهاند: انقلاب یعنی خشونت در صورتی که انقلاب تغییر و تحول در سیستم، همان چیزی است که همۀ مردم جز اقلی خواهان آن هستند.
با توجه به واقعیت موجود کشور و شرایط منطقه و جهان برای هیچ نوعی از انقلاب آمادگی ندارد، و نیازی هم به انقلاب دوباره نیست و بویژه اینکه:
• نبود سازمان مردمی درخور و
• فقدان رهبری جمعی مناسب
خود معضلی دیگر است که به مؤلفههای فوق افزوده میشود. علاوه بر آنچه گفته شد، ملت ما با اهداف مشخصی مهمترین انقلاب کلاسیک جهان را به پیروزی رساند، اما اهداف انقلاب به وسیلۀ استبدادیان به انحراف کشیده و دیکتاتوری بر کشور حاکم شد. ولی با وجوی که استبداد و دیکتاتوری بر کشور حاکم شد، اهداف انقلاب همچنان زنده و پویا است، بنابر این دیگر انقلابی لازم نیست. مهم پی گیری و تحقق هدفهای انقلاب است که میشود آنها را در داشتن آزادی، استقلال و اختیار و داشتن حق تعیین و حاکمیت بر سرنوشت خویش خلاصه کرد.
در وضعیتی که مختصر توضیح داده شد، بهترین، سالمترین، کم خطر ترین و موفقیت آمیز ترین روش برای رسید به دموکراسی و آزادی همان راهکار سوم است.
راهکار سوم
این راهکار و این نوع از مبارزه برای رسیدن به دموکراسی نسبی بر آگاه کردن و آگاه شدن مردم به حقوق و آزادی خدادادی خویش استوار است که مطمئن ترین، سالم ترین و کم خطر ترین راهی است که ما را به هدف مان رهنمون میکند. این راه و روش که بر آگاه کردن قشرهای مختلف مردم به حقوق و آزادی خود در زمینههای مختلف و طول زمان استوار است، در شعار اصلی صحبت از براندازی نیست، هدف هم بر اندازی رژیم و جانشین کردن رژیم دیگر نیست. بلکه تحول در رژیم موجود و باز گشت به اهدافی است که مردم برایش انقلاب کردند. آن هم از راه و روشهای مسالمت آمیز و ضد خشونت. در وضعیت و شرایط منطقهای و جهانی که ما در آن قرارداریم و همچنین شرایط کشور، راه حل براندازی راه به جائی نخواهد برد و معضلی بر معضلات کشور خواهد افزود. بنا بر این که هدف براندازی نیست، و هر چه هست صحبت از رسیدن به آزادی و حقوق خویش است که مورد قبول آحاد ملت و نزد افکار عمومی جهانیان هم از اعتبار بی بدیلی برخوردار. پس شناسائی ساز و کار و امورِ در دسترس و امکان پذیر واجد اهمیت است که باید آنها را شناسائی کرد و برای عمل به خود ومردم نشان داد.
ممکن است در ذهن افرادی بعضی از راهکارها و اعمال خوب و عملی وجود داشته باشد، اما اگر در ذهن جامعه چنین نباشد و یا جامعه آمادگی پذیرش آن را به هر دلیلی نداشته باشد، طرح آن بی فایده خواهد بود. پس آگاه کردن مردم به حقوق و آزادی خدادادی خویش راهکاری است که متضمن هر دو نتیجه است یعنی اینکه اگر بر اثر آگاه کردن و شدن مردم به حقوق و آزادی خویش، آنها اقدام به استیفای حقوق وآزادی خود کردند، و حکومت در اثر این مبارزه مستمر به خواستههای به حق مردم پاسخ مثبت داد، که چه بهتر و مردم به حقوق خود رسیدهاند، دعوا هم دعوای شخصی نیست، دعوا بر سر حقوق و آزادی است و اگر نه! حکومت همچنان به مخالفت با حقوق وآزادی مردم ادامه داد، و مردم هم به مبارزه ادامه دادند، نتیجه این که حکومت بر اثر فشار مردمی در تنگنا قرار گرفته و در نهایت متلاشی و در حقیقت چه بخواهی و چه نخواهی انقلاب به وقوع خواهد پیوست. پس برای رسیدن به دموکراسی:
آگاه کردن مردم به حقوق و آزادی خدادادی خویش مناسبترین و بهترین راه خواهد بود. اما این راهکار برنامه کوتاه و دراز مدت لازم دارد. افزون بر این که باید آماده پرداختن بهای آن هم بود و همه باید بدانند که بدون پرداختن بها هیچ چیزی مفت و مجانی بدست نخواهد آمد و تا بحال در هیچ جای جهان چنین چیزی اتفاق نیفتاده است.
چه در علوم دقیقه و چه در علوم انسانى تا یک تئورى و راه حلى بطور ملموس بعمل در نیاید بطوریکه بروشنى و وضوح کاربرد آن مشخص شود، کمتر به باور جامعه ها وارد مىشود و کمتر کسانى بدنبال گسترش و تحقق آن مىروند. در این راهکار این نکته قابل توجه است که نوشته، تئورى و یا نظریه بخشى از قضیه است و مهمترین قسمت آن بعمل درآوردن آن است. تا یک تئورى و یا نظریهاى بعمل در نیاید و جهان و یا جوامع کاربرد آن را مشاهده نکنند، قادر نخواهند بود آن را به باور خود منتقل کنند و بعمل درآورند.
بنابر این به وجود آمدن و یا آوردن جمعهای ولو کوچک که بیانِ همان عقیده در عمل باشد و بشود آنرا به جوامع عرضه کرد، کار برد آن بیش از هزاران کتاب و نوشته خواهد بود. اگر تمام کوششها متوجه بوجود آوردن و خلق آن جمعها بشود، بیراهه رفته نشده است.
اگر جمعى و یا حزبى پسوند و یا پیشوند، مرام، اندیشهاى و یا دینی را با خود حمل مى کند، نحوه عمل آن جمع باید بیانگر ارزشها، شعارها و نشانه هاى ویژه آن دین، مرام و یا اندیشه باشد. به نحویکه اگر از خارج، کسى وارد آن جمع شد، به محض برخورد و یا زندگى چند روزهاى در آن جمع، بفهمد و برایش قابل لمس باشد که این جمع بیان عملى همان دین، مرام و یا اندیشه در عمل است. در حقیقت جمع، بیان عملى دین، مرام یا اندیشه از تئورى به عمل است. دینامیکى که یک چنین جمعى ایجاد مىکند غیر قابل محاسبه است. پس اصل بر تغییر است و تغییر هم باید در فرد ایجاد شود تا تغییر در افراد، اثر خود را در جمع بگذارد و تغییر در جمع حاصل شود.
تغییر در زمینه فردی
قدم اول در این راهکار تغییر درخود است. انرژی مثبتی که از تغییر در خود ایجاد و به اطراف پراکنده میشود، خود موجبات تغییر را در دیگران به وجود میآورد. ما غالباً به پند و اندرز و نصحیت دادن به دیگران بسنده کرده و از عمل کردِ خود غفلت میکنیم و توجه نمیشود و یا کمتر میشود که تا عمل نکنیم تغییری حاصل نمیشود. تغییر در خود اصلی اساسی و بنیادی است. لاجرم از اموری ولو سخت باید پرهیز کنیم. برای مثال، از امروز سعی کنیم:
• از رشوه دادن خودداری کنیم
• از پارتی بازی برای رسیدن حقمان خود داری کنیم
• برای پیشبرد عملی از ضابطه استفاده کرده و رابطه را فراموش کنیم
• برای کارهای خود به دنبال رابطه نرویم و به توجیه کردن بهره جستن از این و آن قدرت نپردازیم
• ولو ضرری هم متوجه خودمان شود تا جای ممکن از شهادت دادن به حق، دوری نکنیم
• جرأت و شجاعت به خرج دهیم و از اعمال نادرست خود به درستی انتقاد کنیم
• شجاعت داشته باشیم و اعمال نادرست خود را به گردن این و آن نیدازیم و برای تبرئه خود دیگران را مقصر ندانیم واز همه آنچه گفته شد مهمتر،
• از دروغ گفتن تحت هر عنوان و بهانهای دوری گزنیم که دروغگوییام الخبائث است و...
اگر چه برای جامعه خو گرفته به چنین اعمالی دوری کردن از آنها سخت است، اما حد اقل برای کسانی که دلشان برای کشورشان و آزادی و عدالت میتپید، فرض است که برای تغییر از اینگونه اعمال دوری گزینند، تا این تغییر در دیگران هم اثر خود را بگذارد. ناگفته نماند که تغییر در اعمال فوق برای رژیم سهم مهلک است، زیرا به میزانی که در مردم تغییر ایجاد میشود و از اینگونه اعمال بویژه دروغگویی پرهیز میکنند، به همان نسبت مرگ رژیم جلو میافتد. چرا که جای شک نیست که رژیمهای دیکتاتوری بر دروغ و چنین اعمالی تکیه دارد.
اما چون در همین رژیم اینگونه اعمال به لحاظ قانون، شریعت و عرف و جامعه، آن را درست میداند، اگر مردم تصمیم به تغییر بگیرند، گرچه، سخت و آب خوردن نیست و باید برای همینها هم بها پرداخته شود ولی اعمالی از این دست برای هر کسی در همین رژیم هم عملی است.
اگر به همین موارد در طول زمان عمل شود، مشاهده خواهید کرد که چه تغییری در جامعه و رژیم به وجود میآورد. هر کسی بویژه زعمای قوم و کسانی که مدعی تغییر و رسیدن به دموکراسی هستند، توجه کنند که برای پیشبرد امور شخصی و غیر شخصی خود، آیا از عوامل فوق بهره نمیجویند و بعد هم به توجیه چون و چرای آن برای دیگران نمیکوشند؟ ما کمتر به تغییر فردی بها میدهیم، از خود غفلت کرده و همه چیز را از دیگران میخواهیم. ما غافلیم که تغییر در خود، اولین و مطمئن ترین گام در تغییر جمعی، همان تغییر فردی است.
تغییر در زمینه جمعی و خشونت زدایی
هر دسته و گروه و یا چند نفری در هر وضعیت شغلی و کاری که هستند، دست به تشکلهایی که آن حرفه و یا قشر کاری طلب میکند بزنند، و این تشکلهایهای کوچک و بزرگ، فقط خواستار حقوق صنفی و شغلی خود که در قوانین هم کم و زیاد موجود است باشند و دفاع کنند. در تمامی رژیمهای دیکتاتوری، هر تشکل صنفی و قانونی هم که بوجود آید، افراد نفوذی خود را به درون آنها میفرستند، تا آن تشکل را به انحراف بکشانند، و یا افراد منعفت طلب، برای نفع شخصی خود، نقش نفوذی رژیم را در درون تشکلها بازی میکنند، به این علت تک تک افراد و بویژه زعما، باید گوش به زنگ و حساس باشند که این تشکلها از لباس شغلی و صنفی خود خارج نشوند، که بهانه و دست آویز به رژیم در کوبیدنشان داده شود.
البته فراموش نشود، که هیچ رژیم دیکتاتور و استبدادی، به قوانین خود هم پایبند نبوده و نخواهد بود، بلکه سعی میکند که از این قوانین هم درجهت تحمیق مردم خود سود جوید، و با این قوانین که پایبندی عملی هم بدانها ندارد، رژیم خود را رژیمی مردمی و آزادیخواه به جهانیان معرفی کند و در برابر فشارها از خود دفاع کند.
نه تنها در تشکلهای صنفی و شغلی، رژیم تمامی کوشش خود را بکار میبرد که به طرق مختلف آنها را از زی خود خارج سازد، تا بتواند به سرکوبشان بپردازد، بلکه هر حرکت، نهضت و یا جنبشی که به راه میافتد، سعی میکند که آن را از راههای مختلف به انحراف بکشاند و زمینه سرکوب آنها را فراهم آورد. و مهمترین زمینه و بهانه هم، علاوه بر نفوذ دادن افراد نفوذی خود به درون جنبش و یا نهضت است تا به کار بردن خشونت را به جمعیت برافروخته و زجر کشیده تشویق کند و از راه و روش مسالمت آمیز و خشونت زدائی آن را به روش بکار گیری خشونت برگرداند. جامعه و زعمای قوم باید بدانند که وقایع در حال اتفاق افتادن است و یا اتفاق خواهد افتاد و جنبشها و نهضتها در راه است، مهم این که چگونه جنبش و یا نهضتی رهبری میشود که به انحراف کشیده نشود و موجبات سرکوب همه جانبه آن از جانب رژیم را فراهم نسازد. باید گوش به زنگ بود که علائم انحطاط رژیم برای اهل بصیرت بیش از پیش آشکار و عیان گشته است که در مجالی دیگر به این علائم پرداخته میشود.
نظر به اینکه بکار بردن هر نوع خشونتی از نظر جامعه و جهانیان، عملی نابخردانه است، این خواست رژیمها است که جنبش را به طرق مختلف وادار کنند، که به خشونت روی آورند، تا رژیم تحت عنوان دفاع از تمامیت ارضی کشور، امنیت، حقوق و آزادی ملت و... بتواند آن نهضت را سرکوب کنند. البته همچنانکه گفته شد، همیشه رژیم خود کامه حل مشکل خود را در به کارگیری قدرت و زور و سبعیت میبیند و لذا بوسیلۀ نفوذیهای خود دست به خشونت میزند، و به جمع برافروخته در درون جنبش القا میکند: وقتی رژیم خشونت بکار میبرد، و ما را قلع و قم میکند، پس چرا ما متقابلاً دست به خشونت نزنیم. همان روشی که در رژیم شاه از سال ۴۲ به بعد، چند نسل جوان جامعه ما را به مبارزه مسلحانه علیه رژیم کشاند، و بعد از قلع و قم و سرکوب، بعدها بسیاری از آنها این روش را نازا و ناکارآمد و اشتباه معرفی کردند. اینجاست که زعمای قوم بایستی بسیار حساس و گوش به زنگ باشند و نگذارند و اجازه ندهند که جنبش دست بکار خشونت شود، که در این صورت مرگ خود را رقم زده است.
جنبشها و نهضتها باید بدانند که اگر وارد مبارزه خشونت زا شوند و از این طریق بخواهند به آزادی، حقوقمداری و بر قراری عدالت فردی و جمعی برسند، به دست خود نابودی خود را رقم زده و به خواست رژیم پاسخ مثبت دادهاند. تمامی گروها چه در گذشته و چه در دوران معاصر که خواستهاند از طریق مبارزه خشونت زا به آزادی، حقوقمداری و بر قراری عدالت فردی و جمعی برسند، یا شکست خورده و از بین رفتهاند و یا خود به دیکتاتوری بدتر از دیکتاتوری قبلی مبتلا شدهاند. پس روش مطمئن و موفق، روش مسالمت آمیز و عدم خشونت است. با این توجه که رژیمهای دیکتاتوری تحت عناوین مختلف خشونت بکار خواهند برد و جامعه اگر به آزادی، حقوقمداری و بر قراری عدالت فردی و جمعی علاقه مند و پای بند است، باید بهای آن را بپردازد و بداند که هیچ دست آوردی بدون بها نیست. اما با این روش کمترین بها را میپردازد. برای مثال اگر مردم در لیبی و بویژه در سوریه دست بکار مبازه مسلحانه و خشونت زا نشده بودند، آیا کشورشان به ویرانهای بدون دست آوردی تبدیل میشد؟ و آیا ملیونها انسان آواره، بی خانمان، و این همه کشته و زخمی و انواع بیماریهای جسمی و روانی بر جای میگذاشت؟ از دید من قطعاً خیر! و حتی اگر قول کسانی که میگویند این رژیم اسد بود که مبارزه مسالمت آمیز مردم را به خشونت کشاند، بپذیریم، باز هم اگر مردم عکس العمل نمیشدند، نتیجه کار به فاجعه نمیانجامید. طبیعی است که دیکتاتورها کارشان به کارگیر خشونت است. اما اگر جامعه و بویژه زعمایش عکس العمل نشوند، و به جای خشونت زدائی، روش خشونت را به کار نگیرند، آلت دست این و آن کشور هم نمیشوند و مجوز کشت وکشتار را هم به رژیم نمیدهند.
با قبول اینکه اسد دست به کشتار زده است، به زعم من اگر مبارزه عدم خشونت ادامه مییافت و کشتهها به یکی دو هزار نفر میرسید، پدر جدِ اسد هم دوام نمیآورد- اشتباه نشود از دید من حتی کشتن یک فرد به مثابه کشتن جمع است، اما واقعیت این است که رسیدن به آزادی، عدالت و حقومداری بدون پرداخت بها ممکن نیست - و اسد را قادر نمیساخت که به بهانه حفظ تمامیت ارضی کشور و حفظ ملت از دست ستیزه جویان و تروریستها دست به کشتار و قلع و قم همه جانبه بزند و از کشورهای دیگر بخواهد که به حمایتش برخیزند و در این صورت، دیکتاتورترین کشورها هم نمیتوانست از رژیم اسد حمایت و پشتیبانی کند. وقتی گروههای مختلف از این و آن کشور پول و اسلحه دریافت کردند، طبیعی است که آلت دست این و آن کشور چه خواسته و چه ناخواسته میشوند و لاجرم مجوز هر نوع کشتاری را به رژیم میدهند و لذا درتخریب و کشت و کشتار و خیانت به ملت خویش شریک و سهیم هستند. و کشورهایی هم که به این گروهها پول و اسلحه دادهاند، هر وقت منافعشان اقتضا کند، همین گروهها را فدای منافع خود میکنند همانگونه که تا به حال چنین کردهاند.
نکته دیگر اینکه وقتی حرکتی، جنبشی و یا نهضتی اتفاق افتاد که خواهی نخواهی اتفاق میافتد و رهبران جنبش نتوانستند و یا نخواستند که خواست اصلی مردم را بفهمند و شعار همآهنگ با خواسته به حق مردم ندادند و شعار عوضی دادند، طبیعی است که مردم در جنبش چند دسته میشوند، و رژیم بهتر و ساده تر هم جنبش را سرکوب میکند و هم رهبرانش را گرفتار، بعنوان مثال وقتی رهبران جنبش سبز، شعار بازگشت به دوران طلایی خمینی را سر دادند، طبیعی بود که اختلاف و تشتت در بین مردم بپاخاسته پیش آید. آیا رهبران جنبش سبز فکر میکردند که مردم نمیدانند، که ریشه هر جرم و جنایتی که در کشور رخ داده بن مایهاش از دوران آقای خمینی بوده است؟ زمان چندانی از آن دوران نگذشته بود و مردم با چشم خود دیده و با پوست و گوشت خود ادراک و احساس کرده که در آن دوران است که قدرت به انحصار روحانیت به رهبری آقای خمینی در میآید، و در آن دوران است که کشتار فلهای انجام میگیرد، و در آن دوران است که مردم حقوق اولیه خود را هم از دست میدهند و خفقان بر کشور حاکم میشود، و این حرف حقی است که آقای کدیور خطاب به کروبی مینویسد: «راستی آقای خامنهای چه کرده که نمونه اعلای آن در زمان آقای خمینی انجام نشده باشد؟!» (۸)
وقتی چنین شعار غلطی داده میشود، باید در انتظار شکست و متلاشی شدن آن هم بود. پس به دو نکته اساسی و پایهای باید توجه شود:
۱- روش مسالمت آمیز و وخشونت زدایی باید سرلوحه کار قرار گیرد.
۲- شعار باید دقیق و منطبق با خواسته اساسی و به حق مردم باشد.
در این راهکار سوم، همیشه دفاع باید بر حق و آزادی، عدالت و حقوق که مورد قبول آحاد ملت و جهانیان است استوار باشد. این راهکار همه را به یک چشم نگاه میکند، محرم و نامحرم، خودی و ناخودی، مسلمان و غیر مسلمان، و... ندارد. زندگی مسالمت آمیز، همراه با صلح و صفا و شرکت برابر همه در اداره زندگی را برای همه کسانی که در مرز سیاسی - جغرافیائی ایران هستند، طلب میکند.
در این راهکار باید به دنبال شناخت و جستجوی اعمالی بود که در همین نظام دیکتاتوری و استبدادی در دسترس و یا عملی است، رفت. باید همین قوانین موجود را دستمایه کرد و از آنها برای رسیدن به حقوق خود بهره جست. در همین قوانین امور بسیاری وجود دارد که اگر ما موفق شویم، رژیم را وادار به اجرای آن کنیم، ما را به اهدافمان نزدیک ونزدیکتر میکند. افزون بر اینکه از امکانات موجود، برای خلق و ایجاد فرهنگ فعالیت و خلاقیت در زمینههای مختلف بویژه فرهنگی باید سود جست. چگونگی راهکار دستمایه کردن قوانین و خلق و ایجاد فرهنگ فعالیت و خلاقیت بوقت دیگر موکول میشود.
هنگامی که در مورد این راهکار سوم صحبت به میان بود، بعضی هم ایراد میگرفتند که این همان روش اصلاح طلبی است که شما آن را ناکارآمد و شکست خورده میدانید. باز هم ممکن است بعضیها بگویند که خوب این همان روش اصلاح طلبان است، پس چرا با آن مخالفت میکنید؟ پاسخ این است که این روش با روش اصلاح طلبان اختلافهای اساسی و عمده دارد که در زیر به بعضی از آنها اشاره میشود.
تفاوت این روش با روش اصلاحات
۱- روش اصلاح طلبی در جائی صادق است و عمل میکند که در پایه و اساس مشکل چندانی وجود نداشته باشد. در صورتی که نظام ولایت مطلقۀ فقیه از پایه بی بنیاد و بر دروغ ساخته شده است. حفظ و پذیرش یک ساختاری یک چیز است و در همان ساختار روشهای تغییر را جستجو کردن حرف دیگری است. به زعم من غالب سران اصلاح طلب، هدفشان حفظ رژیم به هر قیمتی است، چرا که فکر میکنند، در این رژیم ممکن است دوباره به قدرت باز گردند و اگر در رژیم تغییر اساسی رخ دهد و دموکراسی نسبی بر قرار شود، به شرط اینکه جامعه اعمال جنایتکارانه گذشته را مورد عفو و بخشش قرار دهد، حد اقل باید پاسخگوی اعمال گذشته خود باشند.
۲- اصلاح طلبان با روش اصلاح طلبی در داخل نظام خواستار تقسیم قدرت بین خود و طرف دیگر هستند و نه اینکه احاد ملت ایران به آزادی و حقو ق خود برسند و این روش در خودی و ناخودی و یا محرم و نامحرم خلاصه میشود. اما روش راهکار سوم خواهان حقوق و آزادی همۀ مردم ایران در چهار چوب مرز جغرافیائی- سیاسی است و همه را با یک چشم مینگرد. از زبان هیچ یک از سران اصلاح طلب شنیده نشده که در رژیم ولایت مطلقه فقیه رسیدن به دموکراسی، امری تخیلی و واهی است، بلکه بسیار شنیده شده، که بهترین دموکراسی برای ایران همان حکومت دینی ولایت فقیه است. حتی وقتی دعوا بر سر تقسیم قدرت و سهیم شدن در آن باشد، قدرت هدف میشود و مبازه برای سهیم شدن در قدرت به آزادی نمیانجامد. بسیارند کسانی که بر سر تقسیم و سهیم شدن در قدرت مبازه میکنند و از آن لذت هم میبرند، اما بعید است که این مبارزه به آزادی و حقوقمداری بینجامد.
۳-روش اصلاحات صاحب قدرت بدون مسئولیت و پاسخگویی را قبول دارد و تا به امروز آن را رد نکرده مگر در محافل خصوصی و زیر لحافی. و لی راهکار سوم چنین صاحب قدرتی را خلاف آزادی حقوقمدار و عدالت میداند و حقیقت هم همین است. هیچ عقل سلیمی صاحب قدرت بی پاسخگویی را نمیتواند بپذیرد. پس چرا نباید آن را آشکارا در همه جا گفت و آن را به بیان همگانی تبدیل کرد؟
۴- روش اصلاح طلبی خواهان بازگشت به قدرت کسانی است که خود مسبب و بانی چنین وضعیتی هستند. اما این روش که بر عدم خشونت استوار است، حد اقل خواهان روشن شدن عملکرد افرادی است که بانی جنایت و دیکتاتوری و خشونت شدهاند. و نه اینکه از مردم طلبکار هم باشند و وانمود شود که حر شدهاند، غافل از اینکه وقتی حر آگاه شد که نسبت به امام به راه خطا رفته، اول کسی بود، جانش را فدا کرد. ما نمیگوییم که آن هم باید جان فشانی کنند، اما حد اقل باید اعمال خطاکارانه خود را به درستی بپذیرند، و نه اینکه جوری آنها را بیان کنند که نکته مثبتی دیگر در کارنامه اعملشان برای خود ثبت و دوغ و دوشاب را یکی کنند و به خورد نسل ناآگاه بدهند.
۵- خواست همۀ سران اصلاح طلبان، ازخاتمی گرفته تا مهندس موسوی، کروبی و... رسیدن به دوران طلائی خمینی است. در دوران خمینی است که پایه انحصارگری، استبداد مطلقه فقیه، قتل و غارت، جنایت و فساد به دست آقای خمینی و دستیارانش ریخته میشود و این آقای خمینی است که ادامه چنین روش و منشی را به سایرین و حکومتگران امروزی منتقل کرد. و البته دوران طلائی آقای خمینی دورانی است که اصلاح طلبان امروزی، دست چپی و یا تند روهای آن دوران بوده و نقش مهمی در استقرار و استمرار دیکتاتوری و جنایت و فساد داشتهاند.
۶- باز خواست دیگر آنها اجرای قانون اساسی ولایت مطلقۀ فقیه است. نمیدانم آنها قانون اساسی موجود مصوب سال ۶۸ را نخواندهاند که امروز خواستار اجرای آن هستند؟ اگر با دقت به قانون اساسی نگریسته شود، مشخص است که سه قوه مستقیم و یا غیر مستقیم در اختیار رهبر است. قوه قضائیه که در هرکشوری مستقل و تضمین کننده آزادی و عدالت است، در کشور ما دربست در اختیار رهبر است و خود طرف ملت است. قوه مقننه هم که از طریق شورای نگهبان که تعیین کننده اعضای اصلی آن با رهبر است، غیر مستقیم در اختیار رهبر قرار میگیرد. در قوه مجریه هم اهرمهای مختلفی تعبیه شده که رئیس جمهور را از استقلال در عمل باز میدارد. قانون اساسی مصوب سال ۶۸، از دید من سامانهای است برای اجرای منویات ولی فقیه. (۱۱)
۷- در این راه کار اساس ایستادگی بر حق است و نه این و یا آن مصلحت، ایستادگی و استقامت یکی از کارهایش این است که جامعه را به حرکت برانگیزد ولذا آرمان و آرمان شهر میطلبد، اما اصلاح طلبان و اصلاح طلبی در این رژیم که بر بازگشت به قدرت و تقسیم قدرت استوار است، آرمان و آرمان شهرش همان دوران طلایی خمینی است. چگونه میشود از مردم توقع داشت که برای رسیدن این قشر به قدرت و یا تقسیم آن مقاومت و ایستادگی کنند؟
۸- راه کار سوم، نیازمند استقامت و دانش است، و دانش از لوازم استقامت است و استقامت بدون وفای به عهد بی معنی است، اصلاح طلبان و اصلاح طلبی در این رژیم به کدام قول و عهد و پیمان خود پایبند بودهاند؟ آیا کسانی که به قول خودشان وقتی به آمریکا برای کسب علم و دانش رفته، به قول خودشان به دنبال روشهای تخریب و اسلحه رفتهاند، و دوران مدیدی در قدرت بوده، و به استقرار و استمرار این دیکتاتوری کمک رساندهاند و حقیقت را بخواهید اصلاح طلبان امروزی، همان اسلحه به دستان و چپهای آن دوران بوده و در استقرار و استمرار این دیکتاتوری از اصول گریان امرزوی نقش بس مخرب تری داشتهاند، بنا به قول بهزاد نبوی، «... در مبارزه و قلع و قمع گروه فرقان و مبارزه با حرکتهای تجزیه طلبانه در کردستان و سیستان و بلوچستان در اوایل انقلاب، مبارزه بی امان با منافقین، لیبرالها (منظور نهضت آزادی و جبهه ملی است و رئیس جمهور منتخب، آقای بنی صدر و همراهان و طرفدارانش. ن.)، گروههای ضد انقلاب چپ و راست، مارکسیست و سلطنت طلب و...» (۲) نقش مهمی بر عهده داشتهاند. (۳) حتماً این قلع و قمع کردنها بدون داغ و درفش و با شاخه گل انجام گرفته است؟!!
۹-اصلاح طلبان در داخل رژیم میخواهند به قدرت باز گردند و به قول حجاریان که غبطه میخورد که در این نزدیک به چهار دهه به کادر سازی نپرداختهاند. غافل از اینکه اولاً در درون رژیم استبدادی کادری ساخته نمیشود و ثانیاً اگر هم کادری ساخته شود، برای رژیم ساخته میشود. همچنانکه سازمانهایی که ساخته شد، همه به آلتی در دست استبدادیان قرار گرفت و از جمله وزارت اطلاعاتی که شما ساختید، آیا در دست استبدادیان و بلای جان مردم قرار نگرفت؟ غیر ممکن نیست که بیرون از رژیم بود و برای مبارزه از امکانات موجود بهره جست. اما هرگز نباید بر خلاف حق عمل کرد.
هنوزهم تفاوتهای زیادی بین این دو روش یعنی روش اصلاح طلبان و اصلاح طلبی و راهکار توضیح داده شده وجود دارد و فعلاً به همین اندازه بسنده میشود و این مختصر هم به عنوان بازکردن بحث در این زمینه است. البته مىدانم که بازکردن این بحث براى بسیارى شاید ناخوش آیند باشد ولى اگر این مطلب موجب باز شدن و تحقیق این مسئله شود و حقایق روشن گردد، باعث خوشحالى است.
محمد جعفری
[email protected]
یادداشت و نمایه:
۸-تحلیل انتقادی کتاب نامههای کروبی http://kadivar.com/?p=16097
۹- آیا میدنید چرا چنین رژیمی برپاست؟ به نقل از: پیشگامان اصلاحات، از حمید کاویانی، نقش سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران در تحولات سیاسی دهه ۷۰، چاپ اول پائیز ۱۳۷۹، ص۲۸۸.
۱۰- منظور آقای بهزاد نبوی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی است که وی رهبر بلند پایه آن بوده است.
۱۱- برای اطلاع بیشتر از سامانه قانون اساسی مصوب سال ۶۸، نگاه کنید به کتاب آیا میدانید چرا چنین رژین برپاست؟ ص ۴۵۴-۴۳۸.