نجات: بله، آقای محسن رضایی اولین مسئول حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران بودند. موقعی که اطلاعات سپاه پاسداران تشکیل شد تقریبا آن موقع تنها تشکیلات اطلاعات امنیتی که در جمهوری اسلامی بعد انقلاب تشکیل شد به همت آقای محسن رضایی بود.
ایشان که اطلاعات را تشکیل دادند بعد از اینکه شهادت شهید بهشتی اتفاق افتاد جمعی از رفقایی که سابقا با آقای رضایی همکاری میکردند در کارهای مخفی، به این نتیجه رسیدند که وظیفهشان است که برای مقابله با ضد انقلاب بیایند به آقای محسن رضایی کمک بکنند. لذا ما برای اینکه بیاییم با ضد انقلاب مبارزه کنیم آمدیم و کمک کردیم به ایشان.
ایشان در سال ۶۱ به من پیشنهاد کردند که من مسئول حفاظت اطلاعات سپاه بشوم. حفاظت اطلاعات تا قبل از آن، یک مجموعه جمع و جوری بود که شاید عدد آن در کل کشور به صد نفر هم نمیرسید.
آن موقع که بنده آمدم در حفاظت اطلاعات به کمک ایشان و واقعا همین ابتکاراتی که جوانان آن موقع داشتند، یک پایگذاری حفاظت خوبی شد برای سپاه پاسداران و در اکثر استانهای کشور این حفاظت اطلاعات تشکیل شد وگسترش پیدا کرد. این ادامه پیدا کرد تا اینکه اواخر سال ۶۲ قانون وزارت اطلاعات تشکیل شد، در قانون وزارت اطلاعات حفاظت اطلاعات سپاه تبدیل به یک سازمان شد، یعنی نیروهای مسلح حفاظت اطلاعاتشان تبدیل شد به یک سازمان و از زیر نظر اطلاعات خارج شد که مسئول آن سازمان را باید رهبری انقلاب مشخص میکرد که سال ۶۳ حجت الاسلام سعیدی که الان نماینده ولی فقیه در سپاه هستند، شدند اولین رئیس سازمان حفاظت اطلاعات سپاه با این تشکیلات جدید.
توافقی که بین من وآقای سعیدی انجام شد واین یک توافق داوطلبانه بود من قبول کردم که مسئول حفاظت اطلاعات یگانهای خودمان در جبهه بشوم که در آنجا میشد حفاظت اطلاعات در قرارگاههای خاتم سپاه یا حفاظت اطلاعات نیروی زمینی سپاه. تقریبا از سال ۶۳ که منجر به عملیات بدر شد، ما از تهران منتقل شدیم جنوب و تا آخر جنگ مسئول حفاظت اطلاعات یگانهای سپاه را داشتیم.
س: گفتید آشناییتان با آقا محسن رضایی به قبل از انقلاب برمیگردد؛ شما جزء «منصورون» بودید؟
نجات: من با یکی از شاخههای منصورون فعالیت داشتم؛ شاید اولین سازمانی هم بود که به عنوان یک سازمان مسلح، اعتقاد به ولایت فقیه را تئوریزه کرد. یعنی شما قانون اساسی را در آن موقع سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی پیشنهاد داد به مجلس، قبل از اینکه قانون اساسی تشکیل بشود، تنها قانون اساسی است که ولایت فقیه را آورده بود جزء قانون اساسی.
س: چه زمانی جدا شدید از سازمان مجاهدین و آن گروهها هم به نوعی از هم جدا شدند؟
نجات: تقریبا سال ۶۱ بود یعنی اواخر سال ۶۰ بود که اختلافات داخل سازمان شروع شد، اختلافات هم بیشتر روی میزان ارتباط نماینده ولایت فقیه در سازمان مجاهدین انقلاب بود که آقای راستی بودند. تعدادی از اعضای سازمان خدمت امام رسیدند از امام خواستند که یک نفر را به عنوان نماینده خودشان مشخص کنند.
آنجا هم افراد مختلفی پیشنهاد شد. گفتند اتفاقا بعضی از گروههای ما ازقبل با آیتالله راستی ارتباط دارند. امام فرمودند همین ایشان خوب است، ایشان نماینده من باشند در آنجا. بعضی پیشنهاد کردند که اجازه بدهید ایشان نماینده شما در بعد ایدئولوژیک باشد، در بعد سیاست نباشد. یعنی یک عده از همان زمان میخواستند سیاست را از دیانت جدا کنند، امام این موضوع را نپذیرفتند.
س: این مطلب را چه کسانی میگفتند آن موقع؟
نجات: جناح آقای بهزاد نبوی یک مقدار اعتراض داشتند نسبت به این قضیه. همه جناحها ارتباطشان خوب بود با آقای راستی. ایشان در مقطعی احساس کردند که بعضی از مواضع سیاسی سازمان مجاهدین انقلاب با مواضع امام فاصله دارد، یک مقدار دخالتشان را بیشتر کردند در امور و سازمان.
آن برادرهایی که جناح چپ اسم گرفتند، روی این دخالت نماینده ولی فقیه اعتراض داشتند حتی این بحث به خود امام کشیده شد، آقای راستی رفتند خدمت حضرت امام و گفتند که اینها معتقد هستند شما باید نظارت بکنید و دخالت نکنید. امام هم خندیدند که اگر نمایندهای قرار باشد که آنجا باشد و دخالت نکند به چه درد میخورد.
خب این اصرار آقای راستی که خطوط امام را آنجا بیشتر اجرا کند، باعث گلهمندی آن جناح شد و نهایتا فکر میکنم اواخر سال ۶۱ بود که ۱۸ نفر از سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی جدا شدند و همین افراد بعدها موقعی که سازمان مجاهدین انقلاب به این نتیجه رسید - بعد انحلال حزب جمهوری اسلامی - بهتر است به فعالیت جنگ بپردازد و فعالیت تشکیلات دیگری را انجام ندهد، سال ۶۵ منحل شدند لیکن این برادرها از این خلا استفاده کردند و سال ۷۰ یک تغییراتی دادند و «سازمان مجاهدین» را کردند «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی»، آن آرم جهادی را هم برداشتند و شد «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران» با مشی آقای نبوی.
س: گفتید درگیریهایی در اوایل انقلاب با منافقین و گروهکها داشتید که خودش دامنه وسیعی دارد، یک اشارهای بکنید که چه سختیهایی این درگیریها داشت و چطور اداره میکردید؟
نجات: بعضی اوقات دوستان میگفتند که ما جبهه هستیم به اصطلاح دو ماه یا سه ماه خانواده خود را نمیبینیم. من یادم هست که اوج درگیری ما با منافقین زمانی هفته به هفته بچهها نمیرسیدند خانه بروند، حالا شما در نظر بگیرید آن شرایطی را که ما پیوستیم به سپاه پاسداران، شرایطی بود که واقعه حزب جمهوری اسلامی اتفاق افتاد که هفتاد نفر از بهترین مردان این کشور شهید شدند، بیست سی نفر از این تعداد، نمایندگان مجلس بودند که هر کدام در شهر خودشان رای اول را داشتند.
شهید بهشتی در آنجا بودند، بسیاری از وزرای ما در انجا شهید شدند. ما آن موقع احساس کردیم که دیگر نمیشود ایستاد و منتظر این فجایای منافقین باشیم. یک تعدادی ۲۰ - ۳۰ نفر به آقای محسن رضایی رجوع کردیم و از ایشان خواهش کردیم که اجازه بدهد ما کمکشان بکنیم. در آن موقع هم همین بخش امنیتی رایک بخشی از کار بر روی منافقین و سازمان پیکار را به ما واگذار کردند که الحمدالله نتایج خوبی هم داشت. یعنی ضرباتی که به منافقین وارد شد که منجر به خروج بخش نظامی منافقین از کشور شد، حاصل همین زحماتی بود که آن موقع برادرها کشیدند.
س: لحظه شروع جنگ کجا بودید؟
نجات: بنده در سال ۵۹ در کمیته ایدئولوژی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بودم.
س: چگونه مطلع شدید؟ در تهران حضور داشتید؟
نجات: نه، ما آن موقع برای کمک به سپاه یک کمیتهای را در سازمان مجاهدین انقلاب درست کردیم به نام کمیته پشتیبانی کردستان. آن روز من یادم است که در مسیر برگشت از کردستان بودیم در روز ۳۱ شهریور که این اتفاق افتاد و هواپیماهایی که آمدند بمباران کردند را ما در آسمان دیدیم که تعدادی هواپیمای نا آشنا هستند که در راه متوجه شدیم که رسیدیم به تهران متوجه شدیم شروع جنگ است.
س: فکر میکردید که هشت سال ادامه پیدا کند؟
نجات: نه، روز اولی که گفتند بروید جبهه، گفتند که شما شش ماهه میروید جبهه. من گفتم که حالا شما میگویید شش ماه، ولی ما میرویم و تا آخرش میایستیم.
س: وضع ارتش و سپاه در آغاز جنگ چگونه بود؟ البته سپاه که واقعا نوپا بود، ارتش اوضاعش چطور بود؟
نجات: ارتش در ابتدای شروع جنگ دو تا مشکل را با خودش یدک میکشید. اول اینکه ارتش تسویه شده بود، تقریبا ما «سرتیپ تمام» چند نفر به اندازه انگشتان دست داشتیم. تسویه مفصلی در ارتش شده بود. یک خیانتی هم آن تیمسار مدنی انجام داد که مدتی گذاشته بودنش به عنوان وزیر دفاع.
ایشان هم امد تغییراتی را در نیروی انسانی ارتش انجام داد که ارتش کاملا در حالت عدم آمادگی قرار داشت. یگانهایی هم که سپاه پاسداران داشت عمدتا یگان مبارزه با ضد انقلاب بود نه درگیری برای جنگ، لذا ما هم یگان نداشتیم و سیاست بنی صدر هم این بود که اجازه نمیداد سپاه پاسداران برای دفاع یگان تشکیل بدهد و دیگر اینکه میگفت شما اگر میخواهید نیرویی تشکیل بدهید، نیروهایتان را بفرستید داخل ارتش.
این خاطره زیبا و تلخی است که چندین بار حاج محسن رفیقدوست گفتند که شهید کلاهدوز از جنوب زنگ زد و گفت اگر به دست من هزار قبضه آرپیچی و گلولهاش را برسانند، من نمیگذارم که دشمن به ایستگاه حسینیه برسد. حاج محسن رفیقدوست هم میگفت من هم رفتم ستاد مشترک ارتش و از آنها درخواست کردم که به ما اسلحه بدهید، گفتند دلمان میخواهد بدهیم، اما بنیصدر به ما گفته که حق ندارید به سپاه اسلحه بدهید. اگر نیرو دارند داخل یگانهای ارتش بفرستند.
ایشان هم گفتند من شبانه راه افتادم، گفتند بنی صدر توی پایگاه دزفول است، منتظر شدم تا ازجلسه بیاید و گفتم اسلحه میخواهیم، دستور بدهید که این اسلحه را به ما بدهند، بنی صدر گفت ما به شما اسلحه نمیدهیم، بیایید با ارتش کار بکنید. حاج محسن رفیقدوست میگفت من جلوی ماشینش خوابیدم گفتم یا از روی جنازه من رد میشوی یا زیر این برگه را امضا میکنی، و ایشان هم زیر برگهها را امضا کرد که این اسلحهها تحویل سپاه پاسداران بشود.
میگفت آمدیم تهران رفتیم لجستیک ارتش و آنجا هم گفتند که به ما اعلام کردهاند که اگر کسی همچین نامهای را آورد اسلحه را به او تحویل ندهید!
ایشان هم زرنگ بود، یگ گردان پاسدار برد کنار تسلیحات ارتش که میدان توپخانه بود. دیوار تسلیحات ارتش را انبارش را تخریب کرد، دو تا کامیون هم گذاشت هرچه اسلحه میخواست برداشت برد و بعد هم دیوار را آورد بالا.
من یادم است که این خاطره را هم از آقا شنیدم و هم از خود حاج محسن رفیق دوست که رفتیم خدمت آقا که در ان زمان نماینده امام بودند در شورایعالی دفاع. گفتند آقا ما امدیم اجازه بگیریم که اگر ارتش به ما اسلحه نداد، اجازه داریم خودمان برویم و از انبارش برداریم، آقا هم خندیدند که شما دیروز رفتید برداشتید چرا امروز آمدید از ما اجازه میگیرید؟
یعنی سپاه پاسدارانی که میخواست گردان تشکیل بدهد و بگوید که اسلحه بدهید که از خودمان در مقابل دشمن حمایت کنیم، بهشان اسلحه نمیدادند. بنیصدر تفکرش این بود. به مجردی که در خرداد سال ۶۰ بنیصدر اول از فرماندهی کل قوا برکنار شد، بعد هم از کشور فرار کرد، اولین عملیات مشترک را سپاه وارتش انجام دادند به عنوان «عملیات فرماندهی کل قوا خمینی روح خدا». بلافاصله بعد ان عملیات فتح المیبن که ابعاد عملبات فتح المبین را شما میدانید در منطقه و بعد هم عملیات شکستن حصر آبادان عملیات ثامن الائمه. عملیات بیتالمقدس هم که از اردیبهشت ۶۱ شروع شد تا خرداد.
یعنی ظرف یکسال از خرداد سال ۶۰ که بنی صدر رفت کنار، یعنی آن افکار لیبرالی رفت کنار و سپاه وارتش کنار هم حضور پیدا کردند و سپاه تشکیل تیپ داد، توانستیم دشمن را از مرز بیرون کنیم.
س: آیا درست که ارتش و سپاه از میانه جنگ با هم اختلاف پیدا کردند؟
نجات: ارتش و سپاه هیچ وقت با هم اختلاف نداشتند، اگر هم اختلافی بود روی شیوه عملیات بود. بعضی از دوستان زرنگ ما در سپاه هم میگفتند که اگر بعضی از افراد سیاسی ما را تحریک نمیکردند، همین اختلافات هم به وجود نمیآمد.
س: سپاهیها این را میگفتند؟
نجات: هم سپاهیها هم ارتشیها. یعنی بعضی از این اختلافات از بیرون سیستم تزریق میشد. یعنی تشویق میکردند که این روش برای عملیات بهتر است یا روش دیگری انجام شود.
س: یعنی شخصی مثل صیاد شیرازی تحریک میشد؟
نجات: صیاد شیرازی هیچ موقع با سپاه مشکل نداشت، یعنی ما موقعی که صیاد میآمد داخل سپاه، احساس میکردیم که یک پاسدار داخل سپاه میشود.
بعضی اوقات سیاستهایی که بالاترها اتخاذ میکردند باعث میشد که اینها از هم دور بشوند.
س: یعنی فرماندهی جنگ؟
نجات: حالا فرماندهی جنگ که مستقیم خود امام حضور نداشتند. آقای هاشمی بودند ممکن بود که مطلبی بگویند که این اتفاقات بیفتد.
س: نقش آیت الله هاشمی رفسنجانی در جنگ چه بوده است؟
نجات: از نظر من آقای هاشمی رفسنجانی دو تا نقش باصطلاح ویژه میشود برشمرد. یک نکات مثبت ایشان است که هماهنگی بین سپاه و ارتش را خوب انجام میداد، باعث ایجاد وحدت فرماندهی بین سپاه و ارتش میشد، در حل مشکلات پشتیبانی جنگ نسبتا خوب کار میکرد. بالاخره پل ارتباطی بین جبهه بودند و دولت، لیکن من اگر بخواهم نقش منفی بگویم، ایشان نقش و اثر ویژهای را برای دولت آن زمان و نخست وزیری آن موقع داشتند، یعنی بیشتر نخست وزیر بود که آن موقع کار انجام میداد.
واقعا دولت ما مثل دولت عراق نمیشود بگویم دولت جنگ، با اینکه امکانات زیادی از کشور آمده بود پای جنگ. دولت آنچنان که باید و شاید پشتیبانی نمیکرد.
من یک خاطرهای را از برادر عزیزم سردار رشید نقل میکنم که انشالله ایشان هم راضی باشد که بگویم. ایشان میگفتند که جلسهای بود در تهران، آن موقع مقام معضم رهبری رئیس جمهور بودند، آقای هاشمی رفسنجانی رئیس مجلس بود، نخست وزیر وقت هم انجا بود، یک تعدادی هم از فرماندهان سپاه هم بودند، در انجا که فرمانده کل سپاه این مساله را مطرح کرد که اگر شما برای ما پانصد گردان را تجهیز کنید، یعنی تبلیغات کنید که نیروی بسیجی بیاید، به اینها لباس بدهید و تغذیهشان را تامین بکنید و امثالهم، ما میتوانیم وضعیت جبههها را یک تغییر اصولی بدهیم.
آقای رشید از روی یادداشتش میخواند و میگفت که تنها کسی که در میان آن جلسه به شدت از ما پشتیبانی کرد، آقای خامنهای رئیس جمهور وقت بودند و آنجا نخست وزیر ان موقع گفت که ما بند پوتین این پانصد گردان را هم نمیتوانیم تامین بکنیم. این برای آن زمانی است که ما یک گزارشی را در سنگر از دست یکی از اسرای عراقی گرفتیم که در آن، وزیر مخابرات آن موقع گزارش داده بود به صدام که من سه ماه رفتم در فلان لشکر و سپاه سوم، این کارها را انجام بدهم و یک ارتباطاتی را برقرار کردهام، اگر اجازه بدهید برگردم بغداد.
س: بعضیها میگویند که ما فاو را به دلیل فعالیت سیاسی برخی از فرماندهان سپاه در مجلس از دست دادیم؛ درست است چنین چیزی؟
نجات: نه، ببینید مقطعی که فاو سقوط کرد، به دنبال آن شلمچه سقوط کرد، یک استراتژسی را فرماندهان سپاه پیشنهاد دادند که همان جلسه که عرض کردم همین استراتژی بود که ما باید پانصد گردان به یگانهای خودمان اضافه کنیم که ما اگر یگانهایمان حدود سیصد گردان است، برسانیم به هشتصد الی هزار گردان، اگر آن پانصد گردان را برای ما تامین میکردند ما نیروی کافی در فاو و شلمچه میگذاشتیم، در غرب با یک نیروی دیگر میجنگیدیم از ما میخواستند که ما عملیات دیگری انجام بدهیم، ما رفتیم عملیات حلبچه را انجام دادیم، والفجر ده در عملیات حلبچه ما رفتیم حلبچه را گرفتیم.
عملیات بعدی ما در منطقه ماووت بود، عمده قوای ما سه چهارم نیروی ما منتقل شده به غرب کشور، یک چهارم نیروی سپاه و بخشی از نیروی ارتش مانده در جنوب. خب با این یک چهارم نیروی ما، عراق هم همه نیرهایش را جمع کرد باصطلاح پاتکهای مفصلی کرد و موفق شد فاو و شلمچه را از ما بگیرد. اگر طرح سپاه پذیرفته میشد که ارتقای نیرو پیدا کند و ارتقای تجهیزات داشته باشد، این اتفاق نمیافتاد.
س: برخی معتقدند که ما آخر جنگ دیگر توان جنگ را نداشتیم و تحلیل رفته بودیم چنین موضوعی درست است؟
نجات: این را با یک خاطره پاسخش را میدهم؛ سال ۶۷ که دشمن یک دور دیگر عملیات کرد حتی تا پاسگاه زید هم آمد، بعد از اینکه ما قطعنامه را پذیرفتیم.
آن موقع همه یگانها برای دفع تجاوز پر شده بودند، نیرو به اندازه شاید سیصد چهارصد گردان آمده بود داخل یگانهای سپاه پاسداران. مقام معظم رهبری هم که ان موقع رئیس جمهور بودند ایشان همیشه در مقاطع حساس در جبههها حاضر بودند. من در ان جلسه بودم. فرماندهان سپاه گفتند که الان همه یگانها آمادگی دارند ما از شما خواهش میکنیم که اجازه بدهید یکبار دیگه به دشمن حمله بکنیم و شلمچه و فاو را پس بگیریم.
مقام معظم رهبری هم که رئیس جمهور بودند، گزارش گرفتند، یعنی برایشان احراز شد که واقعا یگانها میتوانند این کار را انجام بدهند. گفتند من باید از امام اجازه بگیرم.
همان شب زنگ زدند به حاج سید احمد آقا گفتند که فرماندهان سپاه و فرمانده قرارگاهها اینجا جمع هستند و چنین پیشنهادی میدهند، حاج احمد آقا قرار شد تا ده دقیقه بعدش پاسخ بدهد، ایشان رفتند از امام سئوال کردند و امام یک پاسخی دادند. حدس میزنید چه پاسخی دادند؟
مجری: نمیدانم!
نجات: امام همان کاری را که در صدر اسلام پیغمبر اسلام (ص) انجام دادند، همان تصمیم را ایشان گرفتند. گفتند که ما قطعنامه را پذیرفتیم، گفتیم که صلح میخواهیم بکنیم، لذا ما خلاف عهدمان انجام نمیدهیم، چون پذیرفتیم پایان جنگ را، یکبار دیگر شروع کننده جنگ نخواهیم بود. یعنی با اینکه میدیدند ما آمادگی داریم اجازه عملیات را ندادند. لذا وقتی میگویند ما کاملا بریده بودیم اینطور نبود. بچهها گفتند که یکبار دیگر برویم داخل عراق، ولی امام نپذیرفت، آن هم به خاطر اینکه قطعنامه را پذیرفته بودند، نمیخواستند نقض عهد کنند.
س: به نظر شما پذیرش قطعنامه کار درستی بود؟
نجات: در آن شرایط با آن وضعیتی که ما قصد داشتیم، تصمیم ما این بود که یک نقطه کلیدی را در عراق بگیریم آن نقطه کلیدی را هم ما بصره تعیین کرده بودیم، که بعد از اینکه آن نقطه کلیدی در عراق را گرفتیم بتوانیم اراده خود را بر دشمن تحمیل بکنیم، چون در مذاکره کسی برنده است که دستش پر باشد؛ یعنی همیشه پشتوانه دیپلماسی باید یک قدرت باشد.
اگر ما یک نقطه کلیدی را ما در عراق میگرفتیم، میتوانستیم این قدرت را مذاکره کنیم. قطعنامه ۵۹۸ را زمانی سازمان ملل صادر کرد که ما تو فاو و شلمچه بودیم یعنی پشت درهای بصره بودیم. علتی که امام قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفتند به دو علت بود، یکی اینکه دیدند یگانهای ما دارند آنجاهایی را که به دست آورده بودند که نقاط کلیدی بود از دست میدهند، دو اینکه قطعنامه ۵۹۸ همان شروطی که امام میخواستند را تامین کرده بود. به این دو دلیل بود. البته امام اسم آن را جام زهر گذاشتند، ولی به نظر من در جنگ برنده اصلی ما بودیم. اول دشمن را بیرون انداختیم ماشین جنگی دشمن را خاموش کردیم به همه خواستههای خودمان رسیدیم، بعد هم همین شورای امنیت سازمان ملل عراق را به عنوان متجاوز محکوم کرد و محکوم کردند که غرامت جنگی ما را پرداخت کنند.
س: حال و هوای جبههها بعد از قطعنامه چگونه بود؟
نجات: قطعنامه که پذیرفته شد همه ما به قول معروف دمغ بودیم. همه فرماندهان یکجا جمع شدیم موقعی که متنی را که امام فرمودند خواندند، همه فرماندهان گریه میکردند، انجا یک نفر پیشنهاد کرد که شاید امام از دست ما ناراضی باشد، همه ما برویم تهران جماران و بگوییم که اگر اشتباهی کردیم به ما بگویید و ما هم اماده هستیم که هرچه شما بگویید عمل بکنیم، قصد کرده بودیم که فردا برویم، حاج احمد آقا فهمیدند این موضوع را و گفتند که امام فرمودند به تهران نیایید، ما در تصمیمی که گرفتیم مصمم هستیم و تغییر هم نخواهیم داد، بعد شما آن بیانیهای که امام به فرماندهان جنگ نوشتند، یک تکه هایی از آن نامه را در برنامه بخوانید. من به فرزندان عزیزم به فرماندهان عزیزم میگویم که این روحیه خودتان را حفظ کنید، عبارات بسیار قشنگ و زیبایی بود که دستخط زیبایی هم نوشته شده بود که انصافا این بود که ما برای ادامه انقلاب اسلامی همیشه باید قدرتهایمان را حفظ کنیم و ادامه بدهیم.
س: چرا بعد از پذیرش قطعنامه با اینکه تجربهاش را داشتیم، دیگر مثل اول جنگ نبودیم، یکباره حمله کردند و تا نزدیکیهای اهواز هم دوباره امدند؟
نجات: تصور ما این بود که ما قطعنامه را پذیرفتیم، عراق هم چون از قبل اعلام کرده بود که آن هم میپذیرد، فکر میکردیم که آن هم به عهد خودش پایبند است همانطور که امام به عهد خودش پایبند بودند و رزمندگان این تصوری را که آنها خلاف عهد خودشان را بکنند، نداشتند.
یک اصلی هم داریم که بسیجیهای ما در موضع آفند خلی بهتر عمل میکنند، مثلا یگانهای آن موقع سپاه یگانی که پدافند بکنند نیست. اگر به یک بسیجی میگفتند تو باید در خط پدافند مستقر شوی، خط پدافند را برای خود مرگ خودش میدانست ولی اگر میگفتند تو یگان خطشکنی، باید شب اول بزنی به خط و شهید بشوی، مثل این بود که همه دنیا را به او داده باشی. لذا در خطشکنی و آفند، بچههای بسیجی آمادگیشون بیشتر از خط پدافند بود.
س: سردار چه سالی ازدواج کردید؟
نجات: سال ۵۶
س: یعنی یکسال به انقلاب مانده. چطور آشنا شدید؟
نجات: من از دانشگاه علم و صنعت که فارغ التحصیل شدم کارشناسی ارشد را دانشگاه شریف شروع کردم، همان موقع به مادرم گفتم که من میخواهم ازدواج کنم اولین جایی هم که رفتیم، چون همشیره بنده همسرم را به ما معرفی کردند که با هم همکلاسی بودند، پسندیدم؛ در همان شیراز بودند، البته ایشان در دانشگاه تربیت معلم دانشجو بودند که در تهران ادامه تحصیل دادیم.
س: خطبه عقدتان را چه کسی خواند؟
نجات: خطبه عقد ما را حضرت آیت الله راستی کاشانی خواندند در قم.
س: مهریه ایشان چقدر تعیین شد؟
نجات: ۱۴ سکه بود.
س: سفری رفتید؟ خاطرهای از ازدواج دارید؟
نجات: ما شبی که ازدواج کردیم صبح ساعت ۴ باید میرفتیم فرودگاه که برویم تهران برای کلاس، بعد هم به اصطلاح میخواستیم یک خانهای تهیه کنیم پول برای اجاره خانه نداشتیم، رفتیم از یک صندوق قرض الحسنه که در نارمک بود ۶۰۰۰ تومان آنجا قرض گرفتیم، آمدیم یک خانهای را اجاره کردیم. من یادم است که تا سه چهار ماهه اول که ما این خانه را اجاره کردیم، هدیه هایی را که برای عقد ما داده بودند آن سکهها را میفروختیم و پول اجاره میدادیم
س: اهل عاشقانه نوشتن برای همسرتان بودید؟ از اول ازدواج تا الان؛
نجات: نه ما این بازیها را خیلی بلد نبودیم؛ البته همسر ما آدم فداکار و صبوری است، موقعی که من جبهه میرفتم نکاتی را مینوشتم. البته بیشتر نکاتی را مینوشتم که ایشان برای بچهها بخواند. آن نکات البته عاشقانه نبود، نکاتی راجع به جبهه و حالاتی که در جبهه بود.
س: فکر میکردید که شهید میشوید؟
نجات: ما که لیاقت نداشتیم و در خط مقدم نبودیم. حفاظت اطلاعات بودیم که حفاظت اطلاعات هم معمولا خط دوم به بعد بود و امکان شهادت ما خیلی کم بود.
س: چند تا فرزند دارید؟
نجات: هفت فرزند دارم. چهار تا دختر دارم و سه تا پسر. دختر اول من که رشتهاش روانشاسی است دانشجوی دکتراست و تقریبا دارد تمام میکند، سه تا فرزند دارد همسرش همه مهندس عمران است. دختر دوم بنده هم استاد حوزه علمیه است سطح سه را خوانده. دختر سوم هم دانشگاه تربیت معلم لیسانس خود را گرفته رشتهاش شیمی است که دارای یک فرزند است. دختر چهارم هم دانشجو هستند سال سوم.
پسر اول بنده هم روحانی است و درس خارج میخواند، ایشان هم چهار تا فرزند دارد. پسر دوم من لیسانس اقتصاد دارد و شغل آزاد دارد و فرزند سوم من هم فوق لیسانس دارد و الان دانشجوی دکتری است، همزمان هم کار فرهنگی انجام میدهد با یکی از موسساتی که مربوط به سازمان بسیج است.
س: چند تا نوه دارید؟
نجات: فعلا یازده تا نوه دارم و یک چند تایی هم تو راه است. آقا فرمودند شما بچه حزباللهیها باید بچههایتان را زیاد کنید
س: با نوهها خوش میگذرانید دیگر؟
نجات: بله، بهترین وقت من هم همین موقعهایی است که نوهها میآیند خانه ما و یاد دوران کودکی خودمان میافتیم. من به بچه زیاد علاقه دارم و بچه کوچک را که میبینم حتی فرزند خودم هم نباشد، علاقه دارم که باهاش بازی کنم فکر میکنم یک طبیعت کاملا بی شیله و پیلهای دارند.
س: با فرزندان بحث سیاسی میکنید؟
نجات: بله اگر فرصت باشد در خانه معمولا آنها سوال میکنند
س: فکرتان از نظر سیاسی به هم نزدیک است؟
نجات: بله همه از نظر فکری هیچ فاصلهای با هم نداریم.
س: جرات نمیکنند از شما فاصله بگیرند! (میخندد)
نجات: نه اینطور نیست؛ اتفاقا در برخی از انتخابات شده که انتخاب من شخص دیگری بوده و اینها هم شخص دیگری را رای دادهاند. لازم نیست که حتما سلیقهها یکی باشد، ولی از نظر خط مشی سیاسی آنها هم تابع ولایت فقیه هستند و در خط انقلاب هستند، دلسوز هستند برای انقلاب و واقعا یکی از شکرگزاریهای من نسبت به خداوند متعال این است که خداوند به من فرزند صالح و خوبی عطا فرموده.
س: سردار شما یک مقطعی را شما دارید که به نظرم خدا بهتان خیلی لطف کرد که آن مقطع را به شما هدیه داد، اینکه در کنار کسی بودید که از عزیزترین هاست؛ آن هم مقطع ده ساله فرماندهی سپاه ولی امر، یعنی از ۷۹ تا ۸۹ اگر اشتباه نکنم. قطعا حرفهای گفتنی زیاد دارید از شخصیت حضرت آقا، بالاخره با ایشان ارتباط نزدیکی داشتید، شاید هم همه آنها گفتنی نباشد ولی من دوست دارم خودتان انتخاب بکنید و بگویید.
نجات: بله، همانطور که گفتید واقعا یکی از بهترین مقاطع عمر خدمتی من همین مقطعی بود که خدمت مقام معظم رهبری حضور داشتم، شاید بیشتر از اینکه جنبه کاری برای من داشته باشد، من بسیاری موارد را از ایشان آموختم.
من یک مقطع خوب عمرم مدتی بود که در جبهه بودم خیلی از چیزها را آنجا یاد گرفتم، یک مقطع شاید از آن مهمتر همین ده سالی بود که این توفیق را خداوند به من عطا فرمودند که در خدمت مقام معظم رهبری بودم. شاید از چیزهایی که بشود گفت در این تریبون، یکی از مسائلی که در مقام معظم رهبری و خانواده ایشان بارز است، سادهزیستی ایشان است. خوب محافظها و یا برادرانی که از نزدیک رفت و آمد به منزل ایشان داشتند و یک مقداری هم من در حد خودم موفق بودم و توفیق حاصل شد، از لحاظ وسائلی که در زندگی ایشان است، این وسائل را یک خانواده زیر متوسط ما حاضر نیست با این وسایل زندگی بکند، حالا از فرش و منزلی که ایشان هستند اکثرا موکت است یا اگر فرش است، فرش نخنمای قدیمی است که بخشی از زمان ازدواجشان و بخشی بعد از ان مانده در آنجا. ما در مهمانی هایی که چه ایشان برای اقوام و فامیل میدادند چه اعضای دولت و مسئولین رفت آمد میکردند گاهی من ندیدم که دو رقم غذا سر سفره باشد.
یک موقع من تعجب کردم از این قضیه که در معمول ما این است وقتی مهمانی میآید دو رقم غذا درست میکنیم. ایشان یک خاطرهای را فرمودند و گفتند که پدر من موقعی که ازدواج کرده بودند با مادر ایشان قرار گذاشته بودند اگر مهمان آمد منزل یک نوع غذا با دوخورشت اماده کنند، ایشان فرمودند که من با خانمم به این توافق رسیدیم که مهمان هم بیاید منزل ما یک رقم غذا درست کنیم، زندگی فرزندان ایشان هم همینطور است، ایشان از اول به فرزندانشان گفتند که و به دامادهایشان شرط کردند که وارد کارهای اقتصادی نشوید و واقعا هم همینطور بود. من فکر نمیکنم هیچ کدام از فرزندان ایشان منزل ملکی داشته باشند.
راجع به خودرو هم، من یادم هست خودرویی که ایشان استفاده میکردند، خودرو مدل ۷۵ یا سال ۶۲ - ۶۳... حاج محسن رفیق دوست رفته بود خارج از کشور که اوج ترورها بود، یک تعدادی خودرو آورده بود، یکی دوتا را هم داده بودند به رئیس جمهور وقت که آقا بودند که وقتی رهبر شدند، همین خودروها هم منتقل شده بود و ما چون احساس میکردیم که خودروها خیلی کهنه شده است بدون اینکه من مشورت بکنم با ایشان، از فرمانده سپاه خواستم یکی دوتا خودروی جدید ما بخریم، آن روزی که ما خودرو را آوردیم و خواستیم که ایشان سوار شوند، به ما خیلی ایراد گرفتند که چرا شما این خودرو را آوردید. من عرض کردم آن خودرو، خودرو کهنهای است ممکن است نشود از آن استفاده بکنیم.
ایشان گفتند که آقای نجات اگر پیکان قابل ضد گلوله شدن بود، من به شما میگفتم که پیکان برای من بیاورید استفاده کنید، حالا اگر ماشینی مدل بالاتر از این آوردید، دیگر مسئولیت شرعی به عهده خودتان است. باید ماشینی بیاورید که ارزانترین قیمت باشد، حالا چون حفاظت گفته ضدگلوله باشد که بتوانید ضد گلولهاش کنید. من یادم است مدتها رفتم ایران خودرو و به نتیجه هم رسیدیم که بتوانیم خودرو سمند را گیربکس و موتورش را تقویت کنیم و ضد گلوله کنیم و با مسئول آن موقع ایران خودرو هم به توافق رسیدیم و پکیج آن را هم آماده کردند که من موقعی که به مقام معظم رهبری خبر دادم خیلی خوشحال شدند. ایشان گفتنند خیلی هم خوب است که یک خودرو ایرانی را شما ضدگلوله کردید و میتوانید به بقیه مسئولین کشور هم بدهید. مسئول ایران خودرو عوض شد و ما موفق نشدیم آن پروژه را به نتیجه برسانیم.
نکته مهم دیگری که من در زندگی آقا دیدم، بحث نظم ایشان است. من ندیدم مسئولی به منظم بودن مقام معظم رهبری، یعنی فرض کنید اگر جلسهای قرار است در حسینیه امام ساعت ده و نیم شروع بشود، ایشان ده و بیست دقیقه از دفتر کارشان میآیند بیرون، حساب مسافت کارشان را هم میکنند که تو راه شاید کسی بخواهد با ایشان صحبت بکند و یا یک عمامه گذاری هم بکنند در راه، سر ساعت ده و نیم ایشان وارد حسینیه میشوند. بعضی از مراسماتی هم که بیرون از بیت ایشان بود که ما باید شرکت میکردیم، ایشان از ما سوال میکردند که مساحتی که ما از اینجا تا آن محل در راه هستیم، چقدر است؟ ما میرفتیم برآورد میکردیم مثلا میدیدم که نیم ساعت باید این مسافت را طی کنیم و ایشان درست سی و پنج دقیقه قبل از آن سوار ماشین میشدند که یک وقت دیر به آن مراسم نرسیم.
یادم است در ماه رمضان بود که میخواستیم به پادگان نیروی زمینی ارتش برویم، خوب بعدازظهر ماه رمضان رفتیم یکی دو بار آن مسیر را رفته بودیم، احساس من این بود که سی دقیقه در راه باشیم. مقام معظم رهبری از من سئوال کردند که ما چقدر در راه هستیم؟ من گفتم سی دقیقه. ایشان گفتند که من فکر کنم شما اشتباه کنید باید حداقل چهل وپنج دقیقه تو راه باشیم، گفتم نه بچهها رفتند و دیدند که سی دقیقه تو راه هستیم. ایشان احتمال میدهم که به گفته ما اعتماد نکردند، فکر کردند همان چهل وپنج دقیقه است، لذا ۴۵ دقیقه زودتر راه افتادند، من در پادگان نیروی زمینی بودم بچهها بیسیم زدند به جای اینکه سه در پادگان باشند، یکربع به سه دارند میآیند، من به فرمانده نیروی زمینی گفتم که آقا دارند یک ربع زودتر میآیند شما آمادگی دارید؟ گفتند بله. ما آمادگی داریم. من هم پیام دادم که شما یک ربع زودتر وارد شوید که وقتتان تلف نشود.
یک موقع ما دیدیم که اسکورت ارتباطشان با ما قطع شد و درست ساعت سه وارد پادگان شدند و من از مسئول تیم ما که همراه آقا بودند، سوال کردم که شما که این اطراف بودید، گفت آقا به ما گفتند که نه، ما به اینها گفتیم سه وارد پادگان میشویم، زودتر بیاییم ممکن است که نظمشان بهم بخورد. گفتند برویم یک جایی زیر سایه درختان بایستیم سر ساعت سه وارد پادگان میشویم. ببینید رهبر یک کشور میتواند یک ربع زودتر هم وارد شود، لیکن چون به ارگان نظامی میخواهد وارد شود که نظم برای آنها مهم است، یکربع زیر درختی با ماشین منتظر میماند، بعد سر ساعت سه وارد پادگان میشوند.
س: سردار دیدارهای داخلی و خارجیشان که در این مدت ده سال داشتند چه چیزی برایتان جذاب بود؟ دیدار با کدام مقامات چه داخلی چه خارجی؟
نجات: فکر نکردهام روی اینکه کدام دیدار خارجی و یا داخلی جذاب بود. ما بیشتر دیدارها معمولا حضور نداریم، محافظین هستند، آن دیدارهایی که بیشتر از یک نفر است، معمولا مسئولین دفتر آقا آنجا حضور دارند. شاید برای من جاذبترین دیدار، دیدار سید حسن نصرالله با آقا بود. برای ما سید حسن یک شخصیت خیلی دوست داشتنی بود و هست، ولی نوع اظهار ارادت ایشان به آقا، نوع علاقه آقا به سید حسن که من احساس میکردم واقعا آقا سید حسن را به عنوان فرزند خودشان فرزندی که احساس میکند واقعا دارد کار مهمی در دنیا انجام میدهد، به ایشان نگاه میکنند و سید حسن هم واقعا - به ایشان - مثل پدری که از هرجهت مسلط است یه ایشان نگاه میکنند. یک دفعه من برای کاری رفته بودم لبنان خدمت سید حسن نصرالله رسیدم، به ما گقت که شما چون خدمت مقام معظم رهبری هستید قدر ایشان را نمیدانید.
نکته دیگری که در زندگی آقا برای من عجیب است، توکل ایشان به خداست. ایشان به شدت به کمک خدا و عنایت خدا معتقد است. این را در همه لحظات زندگی ایشان میتوان دید. من یادم است یک ماموریتی بود که میخواستیم برویم من سر آن قضیه یک مشورتهایی خدمت ایشان میکردم، آن ماموریت به ذهن ما میرسید که ماموریت سختی باشد، ایشان فرمودند که فلانی شما آیت الکرسی را هم فراموش نکنید و بخوانیدش. من عرض کردم که ما در سپاه ولی امر اعتقاد داریم که ۵۰ درصد کار و ۵۰ درصد هم دعا، ایشان گفتند اتفاقا شما کاملا اشتباه میکنید! شما ۱۰۰ درصد کار، برنامه ریزی، آینده بینی و طرح ریزی و ۱۰۰ درصد هم دعا.
بعضی اوقات مثلا در قضیه «فتنه»، یک دفعه دانشجوها آمدند خدمت آقا که در ماه رمضان بود، یک نفر از وسط آن دانشجویان بلند شد و به آقا عرض کرد که چرا ما در مقابل این منافقین انقدر صبر و حوصله از خودتان نشان میدهید؟ آقا فرمودند چرا شما به مجردی که یکسری از افرادی که تخلفی کردند یا انتقادی کردند، لقب منافق میدهید؟ یعنی حضر نشدند - با اینکه افراد فتنه گر بوند که ظلم بزرگی به نظام کردند - این را حاضر نشدند که بپذیرند وبه اینها بگویند منافق.
یا آن روزی که آن اتفاقات عاشورا افتاد که یک عدهای به این خیام عاشورا در روز عاشورا حمله کردند وآن شعارها را هم دادند، بلافاصله از طرف دفتر آقا برای ما پیام آوردند اط ظرف ایشان و گفتند این را بدانید این آقایانی که فتنهگر هستند انها اهل این کار نیستند که میآیند خیمه امام حسین را آتش میزنند! اینها کار ضد انقلاب است، این را به آنها نسبت ندهید! با اینکه ما میتوانستیم با اینهمه خیانتی که آنها کردند، بگوییم کار آنها است، اما آقا حاضر نشدند این مقدار هم ما در کارمان اشتباه بکنیم. حالا علیرغم اینکه آقا نسبت به حادثه عاشورا تاکید داشتند که نکند ما این را نسبت بدهیم به فتنهگرها، شما نگاه کنید یکی از همین سران فتنه فردای ان روز به جای اینکه خودش هم محکوم کند جریان اهانت به امام حسین را، گفتند که خداجویانی که در روز عاشورا آمدند با نیروهای نظامی...! افرادی که ضد انقلاب بودند، آن فتنهگر اسمشان را گذاشت خداجو! از این چیزها زیاد است.
مثلا من یادم هست، نکته خیلی عجیبی برای خود من بود که خب آن موقع در جریان فتنه افرادی دستگیر میشدند، سریع نیروی انتظامی اینها را بازجویی میکرد اصرار هم این بود که شب تا صبح تکلیفشان معلوم شود، کسی بیگناه نگهداری نشود. یک نکته عجیبی را آقا گفتند که الان من به بچههای اطلاعات میگویم باورشان نمیشود. آقا فرمودند اگر شما ۵۰ نفر را دستگیر کنید بدانید ۴۹ نفر از آنها گناهکار هستند، مجرم هستند و یک نفرشان بیگناه است و نمیتوانید تشخیص بدهید آن یک نفر کدامشان است، نمیتوانید این ۵۰ نفر را شب تا صبح نگه دارید! یا باید آن بیگناه را تشخیص بدهید و آزادش کنید یا هر ۵۰ نفر را رها کنید. به خاطر اینکه یک بیگناه را نکند ما شب تا صبح نگه داریم.
س: در قضیه کهریزک از شما خواندم که آقا اولین نفری بودند که...
نجات: اولین نفری که در قضیه کهریزک، گزارش آمد و به قوه قضاییه گفتند، قبل از اینکه این اتفاقات بیفتد، دستور دادند که بروید رسیدگی کنید، همچین گزارشی هست، دادستان آن موقع اطمینان داد که رسیدگی شده! او هم ظاهرا گروهی را فرستاده بود و آنها گفته بودند که نه این چیزها نیست و ما رفع کردیم آن اشکلات را. اگر همان موقع که گفته بودند رسیدگی کرده بودند این اتفاقات نمیافتاد در آن مقطع.
خیلیها فکر میکنند که حصری که اتفاق افتاد به دلیل آن حوادث بعد از انتخابات اینطور نبود. فتنه و جریانات آشوبهای بعد انتخابات از بیست وچهار خرداد بوده دیگه در نه دی سال ۸۸ تمام شد. اردوکشی شد، روز قدس آمدند آن شعارها را دادند، روز سیزده آبان روز عاشورا این کارها را انجام دادند، لیکن روز ۹ دی همه چه آنهایی که به آقای موسوی رای دادند چه آنهایی که به احمدی نژاد رای دادند، فتنه را محکوم کردند وآن راهپیمایی را در تهران وسراسر کشور انجام دادند و فتنه خوابید. لیکن فتنهگرها آزاد بودند. اما بیست ماه اتفاق جدیدی افتاد. آن اتفاق جدید چی بود؟ انقلاب بیداری مردم در مصر اتفاق افتاده بود، بیداری مردم در تونس اتفاق افتاده بود، جریان شورش شورشیان مسلح سوریه بر علیه آقای بشار اسد هم شروع شده بود. بعضی از این افراد که الان هم آزاد هستند، از زندان نامه نوشتند به مصر و تونس و گفتند جنبش شما مثل جنبش سبز ماست! یعنی چه؟ یعنی نظام ما را با نظام مصر و تونس مقایسه کردند!
این جنبش سبز باصطلاح میخواست بگوید ما اعتراض داریم به انقلاب، خودشان را به عنوان یک انقلاب مطرح کردند برعلیه جریان دیکتاتوری. همینها از زندان نامه نوشتند به جبهه النصره و جریانات داخل سوریه را حمایت کردند، حمایت کردند از آن جریان مسلحی که الان داعش است. بعد، با اینکه در بیست ودوم بهمن سال ۸۹ یعنی بیست ماه بعد از جریان انتخابات، مردم ما آمدند راهپیمایی کردند و از مردم یبداری اسلامی در جهان اسلام هم حمایت کردند، آقای موسوی و آقای کروبی نامه نوشتند برای وزارت کشور که اجازه بدهید در بیست و پنج بهمن ما یک راهپیمایی بگذاریم از میدان انقلاب تا میدان آزادی. این درخواستشان را هنوز هم وزارت کشور اعلام موافقت یا مخالفت نکرده بود، همه رسانههای خودشان تبدیل کردند به یک اطلاعیه؛ راهپیمای بزرگ بیست و پنج بهمن از میدان انقلاب تا میدان آزادی! طراحیشان چه بود؟
شبکه هایی که از آنها حمایت میکردند، اعم از بی بی سی و صدای آمریکا میگفتند که مردم چادر بیاورند و بزنند در میدان آزادی، بکنند عین میدان التحریر مصر و آنجا برعلیه نظام بتوانند یک جریانی را انجام بدهند. خب روز بیست و پنج بهمن نزدیک به سه چهار هزار نفر از میدان فردوسی تا میدان انقلاب آمدند در خیابان، با اینکه وزارت کشور هم مجوز نداده بود؛ با نیروی انتظامی هم درگیر شدند، دو نفر شهید شدند آنجا. فردای آنروز آن دونفر اطلاعیه دادند از حضور این مردم تشکر کردند و به نیروهای انتظامی که وظیفه خودشان عمل کرده بودند حمله کردند!
س: شما آن موقع معاون امنیت داخلی بودید؟
نجات: بله، در این مدت هم شرط نظام این بوده که اینها بیایند معذرت خواهی کنند از ملت.
س: الان یک بحث هایی میشود که حصر یکی از این دو نفر میخواهد لغو شود؛ این درست است؟
نجات: تا جایی که من اطلاع دارم، این در جلسه اخیر شورای امنیت ملی هم مطرح شده، اگر شورای عالی امنیت ملی تصمیم بگیرد که حصر را بردارد، این حق قوه قضاییه است که اینها را محاکمه کند. علی القاعده این نوع جرایم هم اگر برود قوه قضاییه فرد محاکمه بشود، من بعید میدونم حکمی کمتر از اعدام یا حبس ابد به این افراد بخورد.
س: به عنوان جانشین سازمان اطلاعات سپاه فضای کشور چطور است؟ الحمدالله یک امنیت پایدار خوبی داریم، مردم برای این امنیت خدا را شکر میکنند، برای امنیت این کشور که خیلی هم شهید دادیم در سوریه و عراق، الان وضعیت امنیتی ما چطور است؟
نجات: ما بین کشورهای دنیا یک کشور با امنیت خوبی هستیم؛ نگاه نکنید یک اتفاقاتی مثل همین اتفاقاتی که در پارلمان یا حرم امام (ره) افتاد یا بعضی اوقات در یکجایی تروری انجام میشود، در کشورهای اروپایی که مدعی امنیت هستند به مراتب بیشتر از ما دارند.
س: ولی ملت فکر همین را هم نمیکردند!
نجات: بله، این امنیت هم مرهون چند چیز است؛ اول مرهون خود مردم است. ما مردم بسیار خوبی داریم، یعنی کوچکترین اتفاقی که میافتد به ما اطلاع میدهند. الان در کردستان وسیستان وبلوچستان بیشترین همکاری را با دستگاه امنیتی همین مردم اهل سنت سیستان بلوچستان و کردستان دارند. بیشترین نقش را در امنیت خودشان دارند.
الان مناطق مرزی ما را برادران سلحشور اهل سنت دارند آنجا حفاظت میکنند، نیروی امنیتی ما هستند، در سپاه هم دارند کار میکنند. در یکجایی بود که حمله به مقری شده بود در آنجا فکر میکنم دو یا سه تا پاسدار بودند، چند تا از این برادرهای بسیجی اهل سنت هم بودند. آن برادران اهل سنت آمدند و مانع شدند پاسدارها بیایند بیرون از مقر، میگفتند شما مهمان ما هستید اگر قرار باشد کسی شهید بدهد، باید ما شهید بدهیم. حتی مانع به شهادت رساندن پاسداران ما شدند.
بعد هم دستگاههای اطلاعاتی ما الان خوب هستند و با قدرت هستند، امکانات خوبی در اختیار دارند، بین وزارت اطلاعات و سپاه ارتباط خوبی است و این تدبیری که بر اساس قانون مقام معظم رهبری اتخاذ کردند که بر اساس وظایف قانونی که سپاه پاسداران داشته، وظیفه اطلاعاتیشان را در حفاظت از انقلاب انجام بدهد، این نقش مکمل وزارت اطلاعات واطلاعات ناجا هست وماهم ارتباطاتمان باهم دیگه همافزا است. جایی هم که نیاز به هماهنگی بیشتری است معمولا دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی است و این هماهنگی را انجام میدهد.
س: شما سال ۸۹ معاون امنیت داخلی شورای عالی امنیت ملی شدید؛ آیا ناگفتهای از آن دوران دارید که بخواهید بیان کنید؟
نجات: آقای جلیلی نقل کردند و گفتند که یکی از مسئولین عالی رتبه چین آمده بود ایران و ملاقاتی را با آقای جلیلی داشتند، گفته بود که آمریکاییها بیست سال ما را تحریم کردند و همه نوع تحریمی که امکان داشته باشد و بدتر از شما را به ما اعمال کردند.
ولی ما یک تصمیم گرفتیم تحریم آنها را خنثی کنیم؛ همین تصمیمی که الان مقام معظم رهبری گرفتند و اسم آن را گذاشتند اقتصاد مقاومتی. ما امدیم به امکانات داخلی خودمان اتکا پیدا کردیم و تصمیم گرفتیم یک قدرت اقتصادی بشویم و امروز ما دومین قدرت اقتصادی دنیا هستیم. آنها گفتند شما این تحریم را قدر بدانید! از این تحریم استفاده کنید تبدیل به قدرت اقتصادی بشوید و به اعتقاد من، اگر امروز مسئولین ما به اتکای همین جوانهای مبتکر و مخترعی که هستند و این قدرت عظیم زیرساخت علمی وامکانات معدنی وفنی و تجهیزاتی که داریم، خوب ازآن استفاده کنیم ما هم میتوانیم تبدیل به یک قدرت اقتصادی بشویم واتکای خودمان را از دشمن قطع بکنیم و این پاشنه آشیلی که دشمن فکر میکند هست به عنوان تحریم را قطع کنیم.
مجری: امیدوارم این گفتوگو کمی بیشتر از زوایای شما را نشان داده باشد. برایتان آرزوی توفیق میکنم. برنامه ما با دستخط شما تمام میشود.
سردار نجات:
«بسمه تعالی
خداوند را شاکریم که ما را مسلمان و پیرو پیامبر عظیمالشان و اسوه انسانیت قرار داد. خداوند را شاکریم که ما را شیعه امام علی (ع) قرار داد. خدا را شاکریم که ما را در عصری قرار داد که در کشور ما حاکمیت اسلام و حاکمیت ولایت فقیه یعنی حاکمیت فقیه عادل قرار دارد و خدا را شاکریم که ما را پاسدار حکومت و نظامی قرار داد که پاکترین و عادلانهترین و زیباترین نظام روی کره زمین است.
خدا را شاکرم که امام خمینی (ره) را درک کردم و دست او را بوسیدم و مقام معظم رهبری، این انسان پاک و با ایمان را درک کردم و خدمتگزار ایشان بودم.
خداوند ما را خدمتگزار این مردم خوب، مدافع مستضعفین و مبارز با مستکبرین که در راس آنها آمریکای جنایتکار است قرار دهد».