به گزارش خبرنگار ایلنا، شایعات پرحاشیه درباره مسئولان و افراد وابسته به آنها همیشه برای جامعهی تشنهی خبرهای سیاسی، بازاری داغ داشته است. خبرهای غیررسمی این حوزه نیز به واسطه کانالهای تلگرامی، شبکههای مجازی و بنگاههای خبری خارج از اراده دولت گوش به گوش و دهان به دهان میچرخد. گاه کار آنقدر بالا میگیرد که باور شایعات از مستنداتی که مسئولان از آنها پردهبرداری میکنند، نزد عموم منطقیتر به نظر میرسد.
چرا و چگونه جامعه به راحتی پذیرای شایعه میشود؟ آیا تمام مشکلات؛ ناشی از ولنگاری فضای مجازیست؟ آیا رسانههای رسمی و دولتی در ارسال اخبار و اطلاعات به جامعه به درستی انجام وظیفه میکنند؟ کاهش مقبولیت رسانههای رسمی داخلی چقدر در گسترش و پذیرش شایعات در جامعه تاثیرگذار است؟
ابراهیم اصغرزاده در گفتوگو با ایلنا؛ به این پرسشها پاسخ داده و از راهکارها و مَنِشی سخن میگوید که در چنین شرایطی باید پیش گرفت و بر لزوم نگاهی دوباره به ساختارهای سیاسی و مدیریتی کشور تاکید میکند.
مشروح این گفتوگو را در زیر میخوانید:
چه اتفاقی میافتد که جامعه شانتاژهای خبری علیه مسئولان نظام را باور میکند؟
زوال سرمایه اجتماعی. بگذارید از یک مثال ساده شروع کنم. میدانید برخی مقامات و مسئولان ایران از محیط توئیتر برای انتقال پیام استفاده میکنند و در آن عضوند درحالیکه توئیتر فیلتر است و دسترسی به آن در ایران غیرمجاز است. مسئولان بهتر از دیگران میدانند فیلترینگ هیچگاه نتوانسته مانع از دسترسی افراد به سایتهای فیلتر شده؛ گردد با این حال همچنان برای فیلترینگ ساعتها جلسه میگذارند و وقت صرف میکنند.
دو هزار سال پیش مورخ یونانی، هرودت، در توصیف ایرانیان نوشت که آنها راستگویی را به فرزندان خود میآموزند، ولی حالا بعد از بیست و یک قرن در بخشی از جامعه، راستگویی و صداقت نوعی سادهلوحی تعبیر میگردد و در مقابل هفتخط بودن یا زرنگی ستایش میشود. واقعا چرا؟
اتفاقی که شما اسمش را شانتاژ گذاشتهاید نوعی آفت اجتماعی است که منشاء آن فقرِ سرمایه اجتماعی است. یعنی دارایی و ثروتی از جنس احترام متقابل، حس تعلق و احساس منفعت مشترک و در یک کلام اعتماد متقابل میان مردم و مسئولان و مردم با یکدیگر که در مجامع باز دموکراتیک فراوان یافت میشود. در غیاب مازاد این سرمایه، سایر سرمایههای دیگر مانند سرمایه پولی، سرمایه انسانی و حتی سرمایه فرهنگی اثربخشی خود را از دست میدهد. سرمایه اجتماعی دارایی شخصی نیست و هیچ فردی به تنهایی مالک آن نیست. این سرمایه در دل شبکههای روابط و مجموعه هنجارهای موجود یک سیستم اجتماعی قرار دارد و باعث ارتقای سطح اعتماد و همکاری اعضای جامعه میشود. دکتر همایون کاتوزیان این کمبود را تاریخی میداند و عنوان «جامعه کوتاه مدت» برایش برگزیده تا نشان دهد جامعه ایرانی سرشار از التهاب، ناامنی و بیثباتی از گذشته دور بوده است. رسم این بوده که «اصبحت امیراً و امسیت اسیراً» (صبحگاهان امیر بودم و شامگاهان، اسیر) یعنی از ثبات رفتار و برنامه طولانی مدت خبری نیست. یعنی انباشتِ آنچه سرمایه بلندمدت اجتماعی مینامیم، شکل نمیگیرد و بازده مورد انتظار را ندارد.
اتفاقی که شما اسمش را شانتاژ گذاشتهاید نوعی آفت اجتماعی است که منشاء آن فقرِ سرمایه اجتماعی است. یعنی دارایی و ثروتی از جنس احترام متقابل، حس تعلق و احساس منفعت مشترک و در یک کلام اعتماد متقابل میان مردم و مسئولان و مردم با یکدیگر
در شورای شهر تهران که بودم متوجه بافت اقوام ساکن محلات در کلانشهر تهران شدم که پازلگونه کنار هم زندگی میکنند و در درون خود از سرمایه اجتماعی متراکم بالایی برخوردارند ولی در سطح کلانشهر با هم مثل غریبهها و کسانی که تضاد منافع دارند، رفتار میکنند وپتانسیل حس تعلق به تهران و حق شهر در آنها شکل نمیگیرد. میگفتند گور بابای شهرداری دزد. یک مو هم اگر از خرس بکنیم غنیمت است.
این سرمایههای متعارض هم مثبت است هم منفی. ما برای اداره شهر نیازمند انباشت سرمایه و پتانسیلی هستیم که حس تعلق به شهر نامیده میشود و دارایی بسیار مهمی از روابط میان افراد است که درشرایط بحرانی مورد بهرهبرداری قرار میگیرد و باعث انجام امورات آنها میشود نه برعکس اینکه موجب غیریتسازی و انشعاب منافع گردد. در سطح ملی حیات این سرمایه آنگاه به خطر میافتد که فساد دامنگستر شود و ریشه اعتماد میان مردم و حکومت را بخشکاند. فساد آن سم مهلکی است که میتواند تاثیر هر سرمایه دیگری را از بین ببرد. مجموعه فسادهای گسترده سالهای اخیر اعتماد عمومی را به مرزهای حداقلی رسانده است.
مرکز افکارسنجی ایسپا، دو سه سال پیش تحقیقی در مورد شاخصهای اخلاقی شهروندان تهرانی انجام داد. نتایج تحقیق منتشره در مورد نگاه اهالی پایتخت به وضعیت صداقت و راستگویی همشهریهایشان بسیار ناامیدکننده بود. حدود ۷۵ درصد از تهرانیها اعتقاد داشتند که تعداد افراد راستگو روز به روز کمتر میشود. در پرسش دیگر، حدود ۷۱درصد از شهروندان اعتقاد داشتند که در معامله نمیشود به حرفهای فروشندگان اعتماد کرد. در مقابل تنها ۱۶درصد باور داشتند که فروشندگان قابل اعتمادند. این حس ناامنی را من وشما در حمل و نقل عمومی و یا ترافیک هر روزه شهر و تلاش برای یافتن یک جای پارک هم تجربه میکنیم. در پاسخ به پرسش سوم، کمتر از ۲۳ درصد اعتقاد داشتند که سیاستمداران در ایران به مردم دروغ نمیگویند. در مقابل نزدیک ۵۵ درصد؛ سیاستمداران را دروغگو دانسته و بقیه نیز برای پاسخ دادن به این سوال ارزشی قائل نشدند.
فساد آن سم مهلکی است که میتواند تاثیر هر سرمایه دیگری را از بین ببرد. مجموعه فسادهای گسترده سالهای اخیر اعتماد عمومی را به مرزهای حداقلی رسانده است
خب شهروندی که احساس میکند مقامات مدام دروغ میگویند، چگونه میتواند به بقای صداقت و راستی در جامعه امیدوار باشد. در جامعهای که شوقِ غارت، اختلاس و حیف و میل ثروت ملی فراگیر شود و قبح دزدی، بیعدالتی، تحقیر و توهین به غیرخودی، دروغگویی علنی و بیعفتی در زبان آنهم از سوی اشخاصی که باید الگوی جامعه باشند، از بین برود. به قول سعدی: قاضی که به رشوت بخورد پنج خیار، ثابت کند از بهر تو صد خربزه زار. نباید انتظار داشت که مردم عادی چنین روشهایی را ابزار رسیدن به منافع خود نکنند. در نتیجه پدیده دروغگویی، شایعهپراکنی، یا ریاکاری به امری کاملا عمومی تبدیل میشود. برای مقابله با چنین پدیدهای زور و سانسور نه ممکن است نه مفید، تجربه هم این را ثابت کرده است.
مثلا سالهاست که از قانون منع استفاده از گیرندههای ماهواره در ایران میگذرد مگر کسی توانسته با زور کلانتری و کماندوها که از بیرون بام، ساختمانها را تسخیر میکنند، قانون را اجرا کند؟!
اما هستند کسانی که اگر هم باور نکنند ولی دوست دارند چنین اتفاقاتی واقعیت داشته باشد؟
این قضاوت عجولانه است. باید بپرسید چرا برخی گزارشات خبری و اطلاعات منتشره در شبکههای مجازی به فوریت از طرف مسئولان تکذیب شده ولی بعد از خوابیدن هیجانات اولیه به اثبات میرسد. پروندههای بورسیههای تقلبی در وزارت علوم، حقوقهای نجومی یا مثلا حیف و میل املاک نجومی که دارایی شهرداری تهران است، ماجرای آقازادهها و ژنهای خوب و صدها مورد مشابه اگر در شبکههای مجازی به آن پرداخته نمیشد فکر میکنید حالا حالاها توسط سازمانهای مسئول برملا میگردید؟ به برخی حرفها که آدرس غلط میدهند و دنیای ماهواره و اینترنت را مسبب انتشار شایعات و تضعیف مسئولان برمیشمارند توجه نکنید. آسیبشناسی کنید ببینید کجای کار میلنگد؟
خویشاوندسالاری، نوچهپروری و مال خودسازی بیتالمال چه ربطی به دشمنان دارد؟ برخی دنبال راهحل مبنایی نیستند آنها فکر میکنند با ارسال امواج پارازیت و اعمال فیلترینگ اوضاع روبراه میشود درحالی که آنها صرفا صورت مسئله را پاک میکنند. این روزها که پروندههای دولت پاکدست احمدینژاد یکی یکی افشا میشود خودشان را دارند به کوچه علی چپ میزنند انگار نه انگار که زمانی برای خودسریهایش جیغ و هورا میکشیدند و او را دولت امام زمان معرفی میکردند. فکر نمیکنند خب همین فضای مجازی و همین شبکههای ماهوارهای در سرتاسر جهان هم وجود دارد و ملتها از آن با آموزش کردار درست، راستگویی و اخلاق به فرزندانشان بیشترین بهره را میبرند چرا پس در هیچ کجا با این حجم وسیع از شایعهپردازی، ترویج ریاکاری و دروغگویی یا به قول شما شانتاژ روبرو نیستند؟
باید بپرسید چرا برخی گزارشات خبری و اطلاعات منتشره در شبکههای مجازی به فوریت از طرف مسئولان تکذیب شده ولی بعد از خوابیدن هیجانات اولیه به اثبات میرسد
بله شبکههای دنیای مجازی این نقطه ضعف را دارد که به شایعات و افشاگریها دامن میزند و حتی آنها را در کنشگران اجتماعی درونی میکند، ولی مقصر شبکه اجتماعی نیست. باید مطالعه کرد به چه علت سیستم ایمنی جامعه دچار نقص شده است و جامعه فاقد مصونیت ذاتی و مکانیزمهای خود ایمنی در برابر آلودگی است؟ مشکل ما اینجاست که چگونه و چرا شایعات برای مردم باورپذیر میشود. باید پذیرفت که پشت این واقعیت اجتماعی دلایل جدی اجتماعی و فرهنگی وجود دارد. شایعه یک نوع مکانیسم جبرانی برای ناکامی و سرخوردگی است که از شدت فشارهای درونی و روحی مردم میکاهد. چرا از این منظر به موضوع نمینگرید؟ شایعه هم کارکرد مثبت و هم کارکرد منفی دارد. شایعه پیامی است که در میان مردم در موقعیتهایی رواج مییابد که مردم مشتاق آگاهی و اطلاع باشند ولی نتوانند آن را از منابع موثق دریافت کنند.
جامعه بسته، انحصار رسانههای جمعی و انسداد مجاری اطلاعرسان مستقل فضای مناسب برای گسترش شایعه میسازد. شایعه در جوامع فاقد دموکراسی یا جوامع در حال گذار به قاعده تصاعد هندسی بازتولید و بازپخش میشود. هر جامعه بستهای که خطوط قرمز متعدد در آن به پنهانسازی و انکار حقایق منجر شود به همان نسبت که سقوط اخلاقی و کاهش سرمایه اجتماعی را تجربه میکند، اشتیاق به افشاگری در او اوج میگیرد و به جای گذشت و ایثار، خشونت کلامی، برچسبزنی و انتقام مورد ستایش قرار میگیرد.
غریزه جمعی هر اجتماعی دسترسی به آگاهی و کشف حقیقت است و برای رسیدن به آن به دنبال منابع اطمینانبخش میرود، اگر تامین نشد سراغ منابع غیرموثق و شایعات میرود. شایعه به دلیل پیوند با انسان پدیدهای اجتماعی است که در تمام جوامع انسانی متداول است و تصور جامعه بدون وجود شایعه امری محال بنظر میرسد. نکته اما این است که چرا مردم به جایی میرسند که در پذیرش اطلاعات از منابع غیرموثق دیگر دنبال دلیل و مدرک نمیگردند، بلکه صرفا به شیوع و تواتر آن و اینکه همه میگویند بسنده مىکنند. آنچه باعث میشود مردم به گزارشات و آمار مسئولان و منابع رسمی کمتر اعتماد کنند فرآیندی است که موجب اعتمادزدایی از این منابع شده است.
اگر بگویید این اتفاق، شانتاژ از جانب مردم است یعنی در آن نوعی تهدید و باجگیری یا هوچیگری نهفته است که بهنظرم عمومیت ندارد. من آنرا از جنس دروغ اجتماعی و شایعهپردازی واکنشی میدانم یعنی مکانیزمی واکنشی و دفاعی. درست است در دروغگویی، حقیقت به صورت عامدانه و آگاهانه پنهان نگاه داشته میشود ولی در دروغ اجتماعی و شایعهپردازی واکنشی لزوما خودآگاهی تا این حد وجود ندارد. اشخاص نسبت به نادرست بودن آن شک میکنند، اما چون نتیجه بهنوعی برایشان مطبوع و خواستنی است نادرستی احتمالیاش را نادیده میگیرند. گاهی مردم در ناامیدی از اصلاح امور دچار سندرم توهم توطئه میشوند. بگذریم از کسانی که از حفظ وضع موجود سود میبرند.
شبکههای دنیای مجازی این نقطه ضعف را دارد که به شایعات و افشاگریها دامن میزند و حتی آنها را در کنشگران اجتماعی درونی میکند، ولی مقصر شبکه اجتماعی نیست
شهروند مالباختهای را درنظر بگیرید که تمام هستی و اندک سرمایه مادی زندگیاش را به صندوق و موسسه مالی سپرده که تحت نظارت همین مسئولان تابلو و عنوان و مجوز داشته است. حال درمانده و بیپناه به هر ریسمانی چنگ میزند. خب حق دارند اعتمادشان را به همه چیز از دست بدهند و هر شایعهای که زمین و زمان را بههم ببافد،بپذیرند. سراغ دست پنهان و توطئهگر بیگانه هم میروند. خوب است به یاد بیاوریم سالهای پایانی عمر رژیم گذشته را که در آن سرمایه اجتماعی حکومت به حداقل ممکن کاهش یافته بود. شاه مملکت که میگفت کورش آسوده بخواب، ما بیداریم مردم برایش چه جوکها که نساختند. هر فساد و جنایتی را به شخص شاه و دربارش منسوب میکردند. هر تصادف در جاده و یا غرق شدن در رودخانه را به ساواک نسبت میدادند. بیماری دائیجان ناپلئونی کار، کار انگلیسیهاست دامن خیلیها را گرفته بود.
اینکه میگوییم توهم توطئه نوعی بیماری است بدین معنا نیست که اساسا هیچ توطئهای در هیچ موردی در کار نیست یا آنچه توطئه خوانده میشود همه از باب خواب و خیال است. نه، منظورم تاکید بر این است که وقتی جامعه دچار سقوط اخلاقی میشود دیگر کسی سراغ دلیل و مدرک یا اخبار و اسناد فابل رد و اثبات نمیرود بلکه با تنفر و با جانبداری عاطفی و ایدئولوژیک هر شایعهای را پرورش میدهد. چیزی که قابل اثبات و انکار نیست. چنین رفتاری را باید بیشتر معلول دانست تا علت. عدهای که از وضع موجود آسیب دیدهاند، واکنشی با ترویج شایعات شیطانی و خشونت کلامی از جریانات مسلط انتقام میگیرند و با تکرار در شبکههای زنجیرهای آنرا باورپذیر میسازند. در این نبرد نامتعارف شکست سازمانهای رسمی ایدئولوژیساز و نهادهایی که قرار است هویت یکپارچهای از مردم به نمایش بگذارند از پیش قطعی و حتمی است.
چرا سطح تاثیرپذیری مردم ما از رسانههای معاند داخلی و خارجی روز به روز افزایش پیدا میکند به نحوی که یک رسانه معاند تبدیل به یکی از مهمترین رسانههای موثر در رویدادهای کشور میشود؟ چرا در انتخاباتها رسانههای بیگانه مهمترین آلترناتیو ماجرا هستند؟ چرا اقبال به کانالهای تلگرامی غیررسمی سیر صعودی دارد و از سوی دیگر توجه به رسانههای داخلی با سیری نزولی مواجه میشود؟
انحصار رادیو تلویزیون باعث میشود اطلاعاتی را که مردم از این طریق بدست میآورند با واقعیات محیطی مقایسه کنند و در موقعیت متناقضی قرار گیرند.درنتیجه بلافاصله قضاوت میکنند که به آنها دروغ گفته میشود. وقتی رسانههای رسمی کارآمدی و مشروعیت خود در بیان حقایق را از دست بدهند در معرض اعتمادزدایی قرار میگیرند. سرمایه اجتماعی و آن احساس منفعت مشترک و اعتماد متقابل به وارونگی دچار میشود. وجود اینترنت و شبکههای ماهوارهای نیز به مردم اجازه میدهد علاوه بر شکستن انحصار رسانه رسمی، اطلاعرسانی قابل اعتمادتری را تجربه کنند یا لااقل چنین تصور کنند.
شایعهسازی و دروغگویی اجتماعی که به موازات این کارزار گسترش مییابد را باید تابعی از ضعف استراتژی نظارت و نظام مدیریت سیاسی و فرهنگی دانست. شکاف اطلاعاتی و بیاعتمادی به رسانههای همگانی منجر به چندپارگی در شخصیت عمومی جامعه و هویت جمعی شده و شایعهپردازی، تزویر و دورویی، ریاکاری و دروغگویی عمومیت مییابد. اینجا ما با تقدسزدایی از مشروعیت مسئولان و موسسات نظارتی روبرو هستیم هرچند چهرهی لویاتانی آنها باقی میماند و از طریق فرامین آمرانه اعمال میگردد.
وقتی رسانههای رسمی کارآمدی و مشروعیت خود در بیان حقایق را از دست بدهند در معرض اعتمادزدایی قرار میگیرند
انسداد مجاری مستقل خبررسانی، ممیزی آثار هنری و فرهنگی و پردهپوشی در اطلاعرسانی رسمی به پیدایش فرهنگ غیررسمی و فرهنگ زیرزمینی منتهی شده است. در این فرهنگ زیرزمینی مسائل اخلاقی و اجتماعی دستاویز هیجانات و شایعات و طنز میشود و درنهایت مسئولیتپذیری در جامعه برای گروهی که باید قشر تاثیرگذار باشند به مسئولیتگریزی تبدیل میشود. انرژی کاربران دراین فضاها صرف تخلیه هیجانات روحیشان میشود. رواج شوخی و خشونت کلامی و هجو بزرگان و افرادی نظیر دکتر شریعتی یا جوکسازی و دست انداختن مقامات نمونهای است که آسیبدیدگان و ناراضیان از این طریق ناراحتی خود را نشان میدهند، و آنرا به انتقاد مستقیم ترجیح میدهند.
گاه در جامعه رسما تظاهر به دینداری به صورت جمعی و الگو یافته تعریف میشود، مثلا مسئولان عکسهای شرکت خود در عزاداری را منتشر میکنند ولی جامعه در مواجهه با آن واکنش متعارضی را بروز میدهد. البته رواج فرهنگ زیرزمینی علل متفاوتی دارد. علاوه بر بیاعتمادی به سازمانهای رسمی، ضعف مهارتهای زندگی اجتماعی و فقدان سنت گفتگو در سطوح مختلف میان مسئولان و مردم نقش مهمی در ایجاد شرایط مورد توجه شما ایفا میکند.
دشمن همیشه مشغول سر و صداست. همیشه کارش توطئه بوده است، امّا چه میشود که صدای دشمن شنیده میشود؟ بین شیوع سر و صدا و توطئه، با شنیده شدن و موثر افتادن آن فرق است. گاهی تا دهها سال صدای دشمن موثر نیست، امّا ناگهان یا آرام آرام، تبدیل به یک امر موثر میشود. چرا گاه صدای دشمن از صدای مسئولان بلندتر شنیده میشود؟
شاید تعریف مردم از دشمن با آنچه مراد شماست تفاوت دارد. به هرحال باور یا باورناپذیری مردم نسبت به مقاصد دشمن تا آنجا که به بحث ما مربوط است متاثر از میزان صداقت، صراحت و شفافیت در موضوعات حساس و حیاتی جامعه است. ببینید اگر ریاکاری و تظاهر به دینداری مانند رشوه دادن و رشوهگرفتن پذیرش عمومی پیدا کند، یعنی قبح آنرا بفهمند و در عین حال آنرا به عنوان نوعی ضرروت اجتماعی توجیه کنند، یعنی همه پارتیبازی، خویشاوندسالاری و دروغگویی اجتماعی را برای انجام اموراتشان طبیعی بدانند و همه هم به روی هم نیاورند، به این دلیل است که تصور میکنند این یک راهبرد برای حفظ موقعیت و بقای خود و برای کسب درآمد و منزلت بیشتر است. در این صورت فاجعه رخ خواهد داد و در این صورت صدای دشمن چه بلند باشد چه کوتاه شنیده میشود و صدای مسئولین شنیده نخواهد شد.
انسداد مجاری مستقل خبررسانی، ممیزی آثار هنری و فرهنگی و پردهپوشی در اطلاعرسانی رسمی به پیدایش فرهنگ غیررسمی و فرهنگ زیرزمینی منتهی شده است
گویا همگان درباره تزویر، دروغگویی و ریاکاری به عنوان یک استراتژی بقا باهم تفاهم کردهایم. بهعبارتی دروغ و ریا مشروعیت اجتماعی پیدا کرده است. در ساختاری که افراد با فشارهای سیاسی و اقتصادی گوناگون روبرویند، کاهش ارزش پول به صورت روزمره دارایی و اندوختهشان را تهدید میکند. والدین نگران بازداشت فرزند خود به دست گشت ارشادند. مذاکرهکننده دیپلمات نگران است به دیاثت سیاسی متهم نشود و برچسب جاسوسی نخورد، سیاستمدار باید حرفی را بزند که مراکز قدرت خوشش بیاید. عملا سیاست فرهنگی نظام یک مسیر را میرود و یک سبک زندگی را ترویج میکند و چند متر آن طرفتر مجموعه شرایط و نیروهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی که تجربههای شهروندان را شکل میدهد، سمت و سوی دیگری را نشان میدهد. اگر کسانی که نقش مدیریت و نظارت بر امور اجتماعی و رفتار شهروندان را برعهده دارند خود متهم به ندانمکاری و ظاهرسازی شوند، قدرت مانور در تاثیرگذاری و حفظ سرمایه اجتماعی را از دست خواهند داد.
چرا مردم نسبت به مسئولان و مدیران خوشبینی نشان نمیدهند یا دستکم سخنان آنان را به سختی باور میکنند؟
احساس فریبخوردگی از خود فریب زیانبارتر است. این احساس که فکر کنیم دائما در معرض اطلاعات و آمار کذب هستیم، عاملی برای فقدان خوشبینی نسبت به مسئولان است. آدمی هنگامی که از کسی رودست میخورد تصورات منفی خود را به گونه اغراق شدهای درباره او ترسیم میکند و حتی بدون هیچ دلیل هر خبر منفی را درباره او میپذیرد. گاهی بدبینی درمورد چنین کسی جنبه انتقامآمیز هم پیدا میکند.
متاسفانه جامعه بی«گفتگو»ی ایرانی مانند پازل قومیتی کلانشهر تهران که قبلا به آن اشاره کردم در حال بازتولید یک ساخت نوین طوایفی و عشایری با هویتهای متکثر و بعضاً متباین است. این نشانه خوبی برای تمدن و فرهنگ ما نیست. این خود بازگشت به عقب و علامت زوال و اضمحلال فرهنگی است. مثلا اگر بخواهید کارتان راه بیافتد باید به یکی از هزارفامیل وصل باشید یا در یکی از کلنیهای مذهبی و قومی عضویت داشته باشید. دین در حفظ چارچوبهای اخلاقی نقش بسیار بزرگی دارد. مذهب و عرف هنوز هم میتوانند یک جامعه را از فروپاشی اخلاقی نجات دهند یا دستکم سرعت آن را کاهش دهنداما مشروط به آنکه متولیان دین و اصول اخلاقی جامعه به مادیات آلوده نشده و سودجوییها درون آنها به محورهای اصلی بدل نشده باشد.
گویا همگان درباره تزویر، دروغگویی و ریاکاری به عنوان یک استراتژی بقا باهم تفاهم کردهایم
فامیلپرستی و تقسیم غنائم میان هواداران و رفقا ولو به نام دین همان بلا را بر سر جامعه میآورد که قبل از این بر سر سلسلههایی مانند ساسانیان، صفویان و پهلویها آورد. مرحوم فیضالاسلام در ترجمه و شرح نهجالبلاغه مینویسد: از حکیم دوراندیشی پرسیدند،انقراض دولت ساسانیان را چه سبب شد؟ گفت: «ایشان افراد کوچک را به کارهای بزرگ گماشتند که از عهده آن کارها برنیامدند ومردم بزرگ را به کارهای کوچک واداشتند که به آن کارها اعتقاد ننمودند،از این رو نظام کارشان از هم گسست وجمعیتشان پراکنده شد.» (ترجمه وشرح نهجالبلاغه،فیضالاسلام، ص756).
تردید نداشته باشید که هر نظام سیاسی باید شایستهسالار باشد. بخصوص نظامی که خود را میراثدار دین الهی میخواند. معیارهای پاداشدهی یا مجازات در جامعه بایستی اولا شفاف و روشن باشد و ثانیا درباره این معیارها توافق و اجماع جمعی در جامعه وجود داشته باشد و ثالثا دولتمردان خود نسبت به این معیارهای پاداش و مجازات ملتزم باشند.
با این تفاسیر آیا وقت آن نیست که دست به اصلاحات اساسی در شیوه مدیریتی کشور بزنیم؟ اصلاحی که به مثابه یک انقلاب درونی عمل کرده و آفات و کاستیها را از دامن انقلاب بزداید؟ پاسخ اگر آری هم باشد باید پرسید چگونه؟
عقلانی شدن اقتصاد و اخلاق مدنی، قانونیت و شهروندی و آزادی و دموکراسی و باز شدن فضا و کنار گذاشتن افراد بیمسئولیت و بیفرهنگ و سپردن کارها به افراد دارای مهارت و دلسوز و توانا، براساس شایستهسالاری و توزیع امتیازات و تشویقها بر مبنای شایستگی و صلاحیت اکتسابی و نه انتسابی میتواند مقدمه اصلاح اساسی باشد. باید شرایطی را فراهم کرد که افراد به صورتی واقعی اخلاق را در خود درونی کنند نه از طریق ابزار ریا و تظاهر که بیش و پیش از هر چیز به نظامهای دینی و عرفی ضربه میزند.
حتما شنیدهاید فلان مداح میلیونها تومان درآمد دارد و تازه هزینه دارودستهاش هم را باید عزاداران بپردازند. یا شنیدهاید فلان عالم دینی وجوهات میگیرد و دستش در کار صادرات و واردات است، یا فلان نهاد نظامی بنگاهداری میکند و فلان بنیاد واردکننده انحصاری فلان اجناس است و تازه برخی هم مالیات نمیپردازند. وقتی حجم اقتصاد زیرزمینی کشور یا بهعبارتی اقتصاد پنهان به رقمی معادل سی میلیارد دلار در سال میرسد، چه انتظاری از اصلاحات جزیی و روبنایی دارید؟
وظیفه مبرم نظام در شرایط فعلی خارج کردن عرصههای سیاسی و فرهنگی از فضای امنیتی، خشکاندن زمینههای تحقیر و تبعیض میان آحاد شهروندان در بهرهگیری از فرصتها، شفافسازی بازگرداندن نظم و دیسیپلین به اقتصاد ملتهب، شفافسازی حوزههای خاکستری و زیرزمینی اقتصاد و کوتاه کردن دست گنگها و تبهکاران اقتصادی است. مشکلاتی که به دلیل طبیعت غیرقانونی این قبیل فعالیتها به وجود میآید باعث به هدر رفتن منابع در سطح ملی و ایجاد اختلال و انحراف قطعی در اجرای قانون، پایهگذاری اقتصاد مولد، و ایجاد مانع در راه کارآمدسازی سیستم میشود.
وقتی حجم اقتصاد زیرزمینی کشور یا بهعبارتی اقتصاد پنهان به رقمی معادل سی میلیارد دلار در سال میرسد، چه انتظاری از اصلاحات جزیی و روبنایی دارید؟
برای استمرار اصلاحات به تضمین آزادی و امنیت رسانههای مستقل نیاز داریم که میتواند بخش عمدهای از اعتماد آسیب دیده اجتماعی را ترمیم کند و سرمایه اجتماعی تخریب شده را افزایش و ارتقا بخشد. دولت با چالشهای اقتصادی جدی روبروست، ارزش پول ملی در غیاب اقتصاد مولد و بیثباتی ناشی از تحریمهای مجدد امریکا در معرض سقوط آزاد قرار دارد و این خطر وجود دارد که یک جهش بزرگ در برابری ارزش ریال و دلار صورت گیرد، زمانی که بیکاری و فقر فراگیر شود و قدرت خرید مردم به شدت کاهش پیدا کند، با اعتراضات اجتماعی مواجه خواهیم گردید که دیگر به وعدههای سرخرمن هیچ کس اعتماد نخواهند داشت.
وای به روزی که اکثریت جامعه خود را قربانی سیاستهای اقلیت غارتگر ببیند آنگاه جامعه به دو پاره «غارتگر - قربانی» تقسیم میشود و کسی از انتقام قربانیان در امان نخواهد ماند. کسی دیگر نه به محافظهکار، نه به اصلاحطلب و نه به میانهرو رحم نخواهد کرد. آنگاه خیلی زود؛ دیر خواهد بود.