Saturday, Oct 14, 2017

صفحه نخست » انتظار از هيچ كس نداشته باشيم؛ ف. م. سخن

0755D5DC-3B4F-435B-8285-4BE7DA805333.jpegدر صفحات مجازى، گهگاه مى بينم، كه دوستى از شدت درد فرياد بر آورده، كه به يارى فلان زندانى سياسى بر خيزيم! مطلبى در باره ى او بنويسيم! يادى از او در سايت ها بكنيم!

مگر كور شده ايم! مگر كر هستيم! مگر انسان نيستيم! مگر هم نوع خود را دوست نداريم! مگر اين زندانى چه كرده است كه اكنون بايد در آستانه ى اعدام باشد، و احدى از او سخن نگويد!

و همه ى اين ها را مشخص است كه با خشم و اندوه مى گويد! با خشم و اندوه مى نويسد! دلش سوخته است از ديدن وضع اسف بار همرزم اش، هم نسل اش، هم محلى اش، كه چيزى به دار كشيدن اش نمانده است...

او راست مى گويد، ولى از اين وضع گريزى نيست.

نمى توان در مردم «احساس» ايجاد كرد. مردم، يك واحد كوچك نيست كه به آن حكم كرد فلان كن و بهمان كن. مردم، يك توده ى دودى شكل است؛ درست تر بگويم يك موجود بى شكل است، كه دائم فرمى به خود مى گيرد. جماعت نويسنده و متفكر نيز از همين قبيله و تبار است. نمى توان او را در جايى جُست و بر او حكم راند.

از قديم همين بوده، الان هم همين هست. بايد پذيرفت كه چنين است. مى توان از چنين موجودى گله كرد ولى نمى توان از او انتظار داشت.

همه ى ما، تاكيد مى كنم همه ى ما، زنده و رو به مرگ، بايد سطح انتظارات مان را از مردم پايين بياوريم و آن را نزديك به صفر كنيم. در غير اين صورت رنج خواهيم برد. به بيان صحيح تر، رنج مان افزون خواهد شد:
يك، رنج از مشكلاتى كه داريم
دو، رنج از برخوردى كه ديگران با ما مى كنند.

مطلقا مطلقا مطلقا، از ديگران نبايد انتظار داشته باشيم. ديگران در گير خود ند، مثل ما كه نسبت به ديگران در گير خوديم. آرى. قبول كنيم و بپذيريم كه ما هم نسبت به ديگران درگير خوديم.

7A7D7B82-33A3-4CFA-9A15-5BBB7D929D29.jpeg

من، نويسنده ى شما، ف. م. سخن، اگر فردا افتادم و مُردم، نبايد انتظار داشته باشم كه كسى فاتحه اى، بر قبر من بخواند. كسى يادى از من بكند و اين ياد، ادامه دار باشد. ديگران چون من هم، به همين ترتيب. اگر آن اتفاق خجسته افتاد و آن موجود دودى شكل، به هردليل، تكرار مى كنم به هر دليل به ياد من بود و به ياد من ماند، طبيعتا خودم يا روح ام يا نام ام بايد خوشحال شود، در غير اين صورت همين است كه هست. همين است كه هست...

اى آقايى كه اكنون پاى اعدامى و تو را در زندان جا به جا كرده اند. از من و از هيچكس انتظار نداشته باش كه موقع گذارت از مقابل چشمان ما، ناله سر دهيم و خروش بر آوريم! انتظار نداشته باش كه بر سر خود زنيم و سينه چاك دهيم! واقعيت همين است كه مى بينى. تو از مقابل ما مى گذرى و ما حداكثر، گذار تو را مى بينيم، گيريم شبلى وار گِل پاره اى به تو نمى زنيم.

اى خانمى كه اكنون در حال نوشتن براى جامعه اى! بدان كه اين كار را براى خودت مى كنى. خوبش مال تو، بدش هم مال تو. فردا اگر خسارتى خوردى، فردا اگر در ايران مال ات را حكومت برد، فردا اگر ماموران امنيتى ريختند و تو را در ايران گرفتند و به هزار آزار و اذيت محكوم شدى، خواست خودت بوده، براى خودت بوده، از جامعه انتظار خيزش و جوشش نداشته باش.

و تو زنى هستى، مردى هستى، تنها، در ميان توده ى مردم. آن ها را مى بينى، آن ها را دوست دارى، آن ها اما به كار خودند. ممكن است حتى تو را نبينند و هرگز تو را نشناسند، حتى اگر حلاج وار زير آزار ها و شكنجه ها تكه تكه شده باشى...

آرى... اين ما هستيم، در آستانه و در درون فصل سرد. بسيار سرد و يخزده و بى حال. اما مى درخشيم همچون كريستال هاى يخ، در زير نور آفتاب رنگ پريده ى پاييزى...

مطلب قبلی...
مطلب بعدی...


Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy