۱- مسلمان یا اسلامی
میان دوواژگان بالافرق است؛ بیگمان فرقش از ماه من تا ماه گردون است. اما چرا فرق است؟ اسلام دین است؛ دینی که رسالتی فردی و جهانی دارد وایران سرزمینی معلوم با تاریخی مشخص است. مردم یک کشور میتوانند مسلمان شوند اما باز هم در آن سرزمین زندگی میکنند و هویت آنجا را با خود یدک میکشند. این سرزمین آداب و سنن خود را دارد. اگر ایران قبل از اسلام بوده است، میتوان گفت ایران مسلمان شده است اما اسلامی نه. اسلامی شدن دو چهره دارد؛ به عبارت دیگر اسلامی که از عربستان آمده است دو ویژگی دارد: ۱-جوهره دین ۲- بخشی از آداب وسنن جامعه عربستان. تفکیک این دو ویژگی ضروری است. البته فرهنگهابرهم اثر میگذارند اما یکی نمیشوند.
در تاریخ گذشته هم ما ایران اسلامی نداشتهایم. حکومت اسلامی هم در میان نبوده است؛ حکومت دینپناه با حکومت اسلامی فرق دارد. اما ایران مسلمان ممکن است چراکه دین اسلام پذیرفته شده و بعدها با فرهنگ و آداب و سنن اینسرزمین تلفیق شده است. بهخصوص که ایران قبل از اسلام همسرزمینی ساختارمند برای حکومت و هم سرزمینی فرهنگی بود. این ساختارمندی در حکومت تا آن میزان قدرتمندشده که سلوکیان را آداب ملکداری ایرانی آموخته است؛ چون آنان ملکداریامپراتورینمیدانستند.
از بحث دور نرویم؛ اسلام دین است اما فرهنگ ایرانی یا حوزه فرهنگی ایران متفاوت از دین اسلام است. میان دین و فرهنگ تلفیق صورت میگیردواین تلفیق باعث تفاوت فرهنگی میان مسلمان عرب، مسلمان پاکستانی و مسلمان ایرانی میشود که این تفاوتها بسیار مهم است. در این مقام است که تمدن ایرانی بعد از اسلام باوجود دین ساز بودن، اسلام را پذیرفت و وضعیتی را باعث شد که ایرانی-اسلامی نام گرفت. این وضعیت و ویژگی متمایز همانند ایران اسلامی یا اسلام ایرانی هم نیست. گرچه میشود در باب اسلام ایرانی در حوزه فرهنگ، تمدن و اندیشه سخن گفت اما شایسته است که خط فاصلهای میان این دو کلمه گذاشت تا هم اسلام بهعنوان دین فردی، جهانی و اجتماعی محفوظ بماند و هم ایران فرهنگی بهعنوان بخشی از جوامع مسلمان، خلاق و مستقل باشد و در نتیجه آن روابط متقابل به وجود آید.
شایسته است در اینجا ذکر کنیم که مرحوم مرتضی مطهری با علی شریعتی بر سر این خط فاصله میان اسلام و ایران و رابطه فرهنگی آنها اختلاف نظر داشت و شریعتی را التقاطی میدانست.
همچنین بایسته است گفته شود که اعراب بهطورکلیمیپندارند دین و فرهنگی که آنان درست میدانند نماینده زیست درست اسلامی است. برای همین از ابن حزم اندلسی تا محمد عابد جابری، اندیشه و فکرو فرهنگ ایرانی را با اسلام متباین دیدهاند که پنداری خودپندارانه است. چراکه سنت تمدنی عرب با اسلام زنده شد اما ایران قبل از اسلام هم وجود داشته است.
۲- ایران اسلامی
ساخته شدن واژگان (ایران اسلامی) چند دلیل و علت داشت. علت اصلی آن توجه به ایرانی بود که در دوره پهلوی مطرح شد و بیشتر به دوره قبل از اسلام معطوف بود. البته این روایت غالب از دهه ۱۳۵۰ دچار تغییر و نرمش هم شد اما چون جریانی موافق با حکومت پهلوی بود به چشم نمیآمد. قدرت گرفتن سید حسین نصر در برابر شجاعالدین شفا در دفتر فرح ازجمله این تغییرات است.
اما ایران دو ساحتی یا دو زمانی داستانی بود که در زمان روشنفکران مکتب برلین ساخته شد و قبل از آن هم میرزا آقا کرمانی بهنوعی آغازگر این ایده بود.
روایت است که رهبر انقلاب مصدق را مسلمان ندانست. این اتهام به هویت ایرانی هم ضربه زد و مفهوم ملیگرایی را در مقابل اسلام قرار داد. تقابل رسمی اسلام و ایران را مرحوم مطهری به شکلی نرم وبا عنوان التقاط علی شریعتی که فرهنگ را از مذهب تفکیک کرده بود، در نامه معروفش به رهبر انقلاب در سال ۱۳۵۶ کلید زد. البته بیگمان مرحوم مطهری اصولیمشرب به اندازه رهبر انقلاب در تقابل ملیگرایی و اسلام جلو نرفت.
وجود جریان نهضت آزادی و جبهه ملی و محبوبیت مصدق به شکل انضمامی باعث شد که حتی مرحوم بهشتی هم به تقابل ایران و اسلام اشاره و تأکید کند؛ اینکه اسلام موجب حفظ ایران میشود. نتیجه این نگاه ترکیب واژگانی "ایران اسلامی" را خلق کرد. ایران اسلامی در ادامهی راه به مجلس شورای اسلامی ختم شد و بهمرورزمان ملیت و ایرانیت بیمقدار شد. ناگفته نمیتوان گذاشت که کم مقدار کردن نگاه ملی به وسیله حکومت نگاههای افراطی قومی را باعث شده است، درحالیکه عمده تبعیض در ایران مذهبی است تا قومی. به عبارتی کردان و بلوچان به دلیل سنی بودن و پس از آن بر اثر مدل تمرکز غلط دولت-ملت مدرن در کشور ما شامل تبعیض شدهاند.
در گذشته ایران بهصورت ممالک محروسه اداره میشدو دارای دولتی غیرمتمرکز بوده است.
در برابر تلاش انباشته ضد ملیگرایی، جریانی دیگری وجود دارد که ایرانی انتزاعی و خیالی بدون توجه به فرهنگ آن میسازد. این جریان بیشتر به ایران قبل از اسلام اشاره میکند که در حافظه ملی ما ایرانیان چندان حضور پررنگی ندارد. این تقابل نیز مبارک نیست و عملی انفعالی محسوب میشود.
۳- ایران سرزمین فرهنگی
نسلی از اساتید دانشگاهی ازمحمد قزوینی و بهار تا باستانی پاریزی و کدکنی ایرانی تاریخی را به ما نشان میدهند که میان ایران قبل و بعد از اسلام پیوندی مناسب برقرار کرده است. شاهنامه ازجمله آثار برجستهای است که این جریان فرهنگی را به ما نشان داده است. کافی است که از شاهنامه به خمسه نظامی و از خمسه نظامی به دیوان سعدی و حافظ سیری کنیم تا قدرت این ایران فرهنگی را مشاهده نماییم.
به نظر میرسد این نسل از محققان را باید بهتر شناساند. اینان مبشران ایران فرهنگی هستند. ایران فرهنگی ظرفی است که هم اسلام و هم ایران را در خود جای داده و یکی را به دیگری تقلیل نمیدهد.
ایران فرهنگی را جریانی دانشگاهی و ایرانشناس به ما معرفی کرده است. این جریان از محمد قزوینی تا دهخدا و باستانی پاریزی و اززرینکوب تا محیط طباطبائی و مجتهدی و موحد و کدکنی و... را شامل میشود. اینها در تحقیقات و آثار خودنگاه ایدئولوژیک نداشتند، بلکه ایرانشناس و ایرانخواه بودهاند و اندیشه ایران فرهنگی را میتوان از آثار ایشان استخراج کرد. این استخراج به شناخت واقعی نسبت به تاریخ گذشته و آثار گرانسنگ این بزرگان نیاز دارد.
عدم ارتباط این جریان با جریان ملی و ملی-مذهبی بیشتر به خاطر مسائل امنیتی بوده است وامروزخلأ این ارتباط احساس میشود. نگارنده روزگاری این تلاش جریان مزبور را چندان ارج نمینهاد چراکه آن را فاقد فکر میدانست.
به این فقدان فکری نقدوارد هست اما جایگزین فکر نمیتواندایدئولوژی باشد. منظور از ایدئولوژی بسته عقیدتی وارد شده از غرب است؛ مانند لیبرالیسم و سوسیالیسم که برای ما اینگونه بودهاند.
حتی علی شریعتی که به ایده ایرانی بودن نزدیک شده بود این جریان را بهخوبی ارج نگذاشته و توجه کافی نکرده است. شریعتی به این جریان نقد آسیب شناسانه وارد کرده لکن در بدیلسازی برای رقابت با آن چپ، مارکسیستی و ایدئولوژیساز اهمیت داده که در عمل به فاصله بیشتر با این جریان فرهنگی انجامیده است.
در کل میتوان گفت بعد از حذف نگاه رقیبان پرسروصدا اما غیرمؤثر، برای جامعه ایران بستری مناسب جهت نظریه ایرانسازی (ایران فرهنگی) بهوجود آمده است.
۴- روشنفکران فرهنگی
در تندباد مصاف عقاید وارداتی و در کشمکش این عقاید باهم، ازباورهای فلسفی مدرن چپ تا عقاید لیبرال چیزی در ایران گم شد و همزمان کسانی مورد بیتوجهی قرار گرفتند. این اساتید تاریخ ایران را دوباره تبیین کردند و البته درخوانش روایت نیز گزینشی ایدئولوژیک نداشتند. آنها فقط ایران قبل از اسلام یا ایران بعد از اسلام رابه تنهایی ندیدند و یکی را علیه دیگری عمده نکردند. بلکه تلاش کردند روند کلی تاریخ این سرزمین را برای شاگردان خود تشریح کنند. اینان نه ایرانیِ ضد اسلام بودند و نه ایرانیِ اسلامی و مسلمان بودنشان در تحقیق علمی-تاریخی دخالتی نداشت. در واقعنگاه فرهنگی این اساتید بیشتر به تاریخ گذشته ایران و شرح و فراز و فرود این تاریخ معطوف بود. آنهاایران فرهنگی همراه با حوزه تمدنی مشخص و اثرگذار آن را هدف سخن خود قراردادند و در این راه هم با اطلاع و سواد گام گذاشتند؛ اسیر فلسفههای وارداتی نبودند تا ایران مثله شدهی فقط اسلامی یا ضد اسلامی را روایت کنند.
میبایست ایران فرهنگی رادر بستر تاریخ شناخت و در کنار ایران سیاسی و ساختاری بررسی کرد. این بزرگان جذابیتی در دوره ایدئولوژیها نداشتند و اتفاقاً در دوره ایران اسلامی مارک وابستگی خورند. ازکدکنی و زرینکوب و باستانی پاریزی گرفته تا ندوشن و علی حاتمی و بسیاری دیگر چنین روایتی از ایران فرهنگی را برای ما بیان میکنند.
چنین اساتیدی بسیارند؛ باید به آثار ایشان برای شناخت ایران فرهنگی بیشتر پرداخت. قبل از شناخت تاریخ ایران و سرفصلهای مهم آن هر نظریهای برای ایران نظریهایایدئولوژیکبا ریشههای وارداتی است. چگونه میشوددرباره ایران فرهنگی سخن گفت اما دوره صفویه را بهخوبی نشناخت. چگونه میشود از شیعه سخن گفت اما جریانات شیعه و رابطه آن را با حکومت و علیه آن ندانستوچگونههای دیگری که نظریهسازان ما چندان اطلاعی از آن نداشتند.
این نظریهسازان همه را بهبیاطلاعی متهم میکنند اما اگر دقت کنیم ما کمترین تعداد نظریهساز مطلع از تاریخ ایران را دارا هستیم. این نقصان بزرگ در عمل نظریههای مطرح شده و مدزده را دچار فراموشی زودهنگام میکند.
نظریههایی که سروصدای زیاد دارند اما مانند برق و باد میآیندمیروند. ساختن نظریهای مؤثر برای ایران وابسته به میراث بزرگانی است که هم تاریخ ایران را خوب خوانده و میدانند و هم مناسب بیان کردهاند. بیگمان قدر و اندازه این بزرگان هنرمند، ادبی، مورخ و اندیشمند در جامعه عقدههای مدزده بهخوبی ادا نشده است. شناخت این دانشمندان به معنی شناخت آثار آنان است که برای این دوره جامعه ما بسیار مفید خواهد بود.
جامعهای به سوی علوم تخصصی حرکت خواهد کردکه روایتهای تکوجهی در آن رنگ ببازد. این جامعه به تعمق نیاز دارد و برای عمیق شدن باید سوژه موردمطالعه را هم خوب شناخت. نگاه ایران فرهنگی در فراز و نشیب تاریخ ایران نقاط قوت و ضعف متعددی را در هر دوره نشان میدهد. بهعنوانمثال در صفویه فقط انحطاط رانمیجوید بلکه فراز و نشیبها را مییابد و عناصر و ویژگی دورههای تاریخی ایران را به ما نشان میدهد. توسعه دیدگاه ایران فرهنگی در گرو این است که حوزه تمدنی فعال ما چه ویژگیهایی داشته باشد.
روشنفکران فرهنگی ما شناخت درستی به تاریخ گذشته ما دارند این شناخت امروز ضروری مینماید چرا که بعد از افت اسلام گرلائی توهم ایران گرائی افراطی میشود احساس کرد که دو روی یک سکه هستند.
عنوان قسمت ۵ از فصل دوم (دو ایران یا یک ایران) است.