Thursday, Nov 9, 2017

صفحه نخست » پسر شجونی: سال۸۸ برای پدر صدقه می‎دادیم

Jafar_Shajouni.jpgخبرگزاری تسنیم به مناسبت اولین سالگرد درگذشت جعفر شجونی، گفت‌وگویی را با پسرش مصطفی انجام داده است.

پسر شجونی از سخنرانی‌های پدر گفت؛ از مرگ بر نظام بانکی که او در جمع بانکی‌ها سر داد یاد کرد و از نامه‌های چند کیلویی مردمی گفت که پس از انجام هر سفری، توشه بازگشتش می‌شد و یک به یک به خواندن آنها می‌پرداخت.

اهم صحبت‌های او به شرح زیر است:

پدرم همواره سخنرانی‌های مقام معظم رهبری را استماع می‌کردند و حتی بعد از سخنرانی‌، سعی می‌کردند مکتوب بیانات ایشان را نیز مطالعه کنند و می‌گفتند که در قیامت درباره تبعیت از رهبری سوال خواهند کرد. به همین دلیل من خود را ملزم به تبعیت از آقای خامنه‌ای می‌‌دانم؛ پدرم می‌گفتند من با آقای خامنه‌ای دوستی دیرینه و خاطرات زیادی از ایشان دارم؛ بخشی از جوانی خود را باهم گذرانده‌ایم اما امروز من ایشان را به عنوان امام خود قبول دارم و تابع اوامر ایشان هستم.
خدا شاهد است که هرکس تماس می‌گرفت و از او دعوت می‌کرد، اولین جمله‌اش این بود که آدرس را بگو. شهادت می‌دهم که ایشان عاشقانه به جمع نیروهای انقلابی و متدین می‌رفت. می‌گفت من نروم چه کسی برود. می‌گفت وقتی از من خواسته‌اند که بیا سخنرانی کن، اگر نروم قیامت جواب امام حسین (ع) و حضرت زهرا (س) را چگونه دهم؟ اگر بگویم کار داشتم شاید بگوید کار شما چقدر واجب بود که به بچه‌های انقلاب و متدین گفتی کار دارم.
ایشان در فتنه ۸۸ بسیار تکاپو داشتند تا جایی که هر شب برای سلامتی‌شان صدقه می‌دادیم. برخی روزها برای سخنرانی به سه تا چهار شهر می‌رفت. یادم هست می‌گفت انقلاب ما مثل "نوزادی" می‌ماند تا بزرگ شود، انواع بیماری‌ها را می‌گیرد و باید مراقبش باشیم تا بزرگ شود.
یکبار بالای منبر گفت "قبل منبر به من گفتند که سیاسی صحبت نکن اما من به ایشان گفتم که مگر مرا نمی‌شناسید که دعوت کرده‌اید. من آخوند هستم و حرف سیاسی می‌زنم، هر کجا بلندگو گیر بیاورم، از انقلاب و شهدا صحبت خواهم کرد. " می‌گفت، نسبت شجونی به عقایدش "هدفی‌" است نه "علفی" که با بادها بلرزد. عاشق خانواده شهدا بود و اعتقاد داشت اگر مسئولان نظام اسلامی هر کاری بکند، بازهم نمی‌توانند مجاهدت شهدا را جبران کند.
خدا شاهد است وقتی برای سخنرانی به برخی از شهرستان‌ها می‌رفت؛ هنگام بازگشت چند کیلو‌نامه همراهش بود. تک تک نامه‌ها را می‌خواند و با آنها تماس می‌گرفت، حتی با برخی از آنها تماس می‌گرفت و می‌گفت من شرمنده شما هستم که نمی‌توانم کاری برایتان انجام دهم.
به برخی دختر و پسرها در خیابان توصیه می‌کرد که به دفتر بیایید؛ با آنها آنقدر درباره ازدواج صحبت می‌کرد که کارشان به عقد می‌رسید. اما درباره طلاق، وقتی دو جوان برای طلاق به دفتر می‌آمدند یا کسانی را می‌دید که برای طلاق اقدام کرده‌اند، سعی می‌کرد هر طور شده منصرفشان کند.
می‌گفت جگرم کباب می‌شود وقتی می‌بینم این جوان‌ها از هم جدا می‌شوند. بهتر بگویم برخی طلاق‌ها را آنقدر کش می‌داد که طرفین از طلاق منصرف می‌شدند. آخر کار به خودشان می‌گفت من شما را سرکار نگذاشتم خواستم اینقدر طول بکشد که شما بفهمید زندگی کردن و دوست داشتن بهتر از جدایی و طلاق است. ‌از ازدواج جوان‌ها بسیار خوشحال می‌شد، یادم هست مراسم عروسی یکی از خبرنگاران خبرگزاری‌ها بود که از صبح می‌گفت شب باید عروسی بروم. آن شب همراهش بودم، به خدا قسم با تمام عشق به مراسم عروسی آن خبرنگار رفت و هنگام برگشت نیز بسیار خوشحال بود.
یکبار یک دختر و پسر را دید که باهم در حال قدم زدن هستند، حاج آقا صدایشان زد و بعد از خوش و بش گفت‌ کی برای ازدواج اقدام می‌کنید؟ آنها هم گفتند به زودی. ‌ حاج آقا گفت یعنی الان به هم "محرم" نیستند؟ اینکه که خیلی بد است؛ زود باشید من هم کمکتان می‌کنم که بتوانید ازدواج کنید. برخی کارهای خیر را یواشکی انجام می‌داد و ما به تازگی بعضی از این کارها راکشف کردیم.
یکبار به یکی از مراسم‌ها برای سخنرانی در جمع کارکنان بانک‌ها دعوت شد که با اصرار رفت. بالای منبر وقتی کارکنان آن بانک می‌گفتند مرگ بر اسرائیل؛ گفتند، شما بگویید مرگ بر‌ اسرائیل اما من می‌گویم مرگ بر برخی بانکی‌ها. مرگ بر کسانی که ربا می‌دهند و ربا می‌گیرید اما نمی‌توانید ۵ میلیون وام ازدواج به یک جوان دهند.

مطلب قبلی...
مطلب بعدی...


Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy