بی بی سی - مسلمانانی که ترک مذهب میکنند، در بسیاری از موارد مرتد محسوب میشوند و هدف آزار و خشونت قرار میگیرند. اما در آمریکا گروهی از اسلام برگشته در دانشگاهها تور گذاشتهاند و کارشان را تبلیغ و تشریح میکنند.
محمد سید ده سال پیش ترک مذهب کرد و به یک "مسلمان سابق" تبدیل شد. او در آمریکا به دنیا آمده و در پاکستان و با اعتقاد کامل به اسلام بزرگ شده است.
او میگوید: "شما با هیچ گونه شک و تردیدی روبرو نمیشوید... اطراف شما همه معتقدند."
اما در سال ۲۰۰۷ او متوجه یک واقعیت شد: این که او دیگر اعتقاد ندارد.
محمد از کودکی به "ستارهشناسی، برنامههای فضایی، سریال پیشتازان فضا و فیلمهای جنگ ستارگان" علاقهمند بود. او که والدینش هر دو دکترا دارند خودش را یک لیبرال میداند.
اوایل بیست سالگی، چند ماه قبل از حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۱۱ به آمریکا برگشت و آمریکا که به جنگ رفت به جمع معترضان ضد جنگ پیوست.
همزمان بعضی از دوستان پاکستانی او به مسلمانان "فوق محافظهکار" تبدیل شدند.
"یک نفر بود که او را از زمان دبیرستان میشناختم... با هم در یک دانشکده درس خواندیم و خیلی به هم شبیه بودیم، او هم مانند من لیبرال بود. بعد از مدتی نیم متر ریش گذاشت."
سر و شکل دوست محمد او را "ترساند".
"او از عذاب و فشار شب اول قبر حرف میزد... و میگفت این یک مسئله واقعی است که کسانی آن را مشاهده کردهاند - تفکری به شدت خرافاتی."
"با پیشینه علمی که داشت صحبت درباره این چیزها برایم عجیب بود. همین باعث شد که حدود یک سال برای نگاه دوباره به مذهب وقت گذاشتم."
محمد قرآن و حدیث و روایت خواند. "قبل از آن دیدگاهم این بود که اسلام دینی انسانگرا و علمی است، حرفهایی که مرتب میشنوید."
"میخواستم به دوستم نشان دهم که نگاهش اشتباه است. اما وقتی که حسابی با او سر و کله زدم کاملا برایم روشن شد که دیدگاه او در واقع دیدگاهی اسلامی است... برخوردش این بود که حق کاملا با او است و من در اشتباهم."
در همان زمان محمد یک شب با دوستانش قرار شام گذاشت. یکی از آنها چند سال قبل از سرطان خون جان سالم به در برده بود."او خدا را به خاطر درمان شدنش شکر میگفت. اما من در ذهنم داشتم به آمار و احتمال بهبود سرطان فکر میکردم - این که درصدی از بیماران حتما خوب میشوند."
"با خودم فکر کردم 'از کجا میدانی این خدا بوده که تو را نجات داده است و تو جزو همان درصدی نبودی که در شرایط عادی از سرطان نجات پیدا میکنند؟ ' در آن لحظه فکر کردم که او دچار توهم شده است. این حرفها نمیتوانست واقعی باشد. مسئله احتمالات در میان بود."
"همان جا بود که فکر کردم 'من میدانم که اینها همه اشتباه است. و مدتی است که این را میدانم فقط پیش خودم به آن اقرار نکردهام. '"
آیا اعتقاد نداشتن انتخاب محمد بود؟
"مسئله این نبود که بخواهید یا نخواهید اعتقاد داشته باشید. مثل این بود که شما قانون جاذبه نیوتن را بفهمید - وقتی آن را می فهمید آن را میدانید... نمیتوانید از آن به بعد دیگر آن را ندانید."
محمد خانوادهاش را خانوادهای نسبتا لیبرال توصیف میکند. "مادرم به شخصه خیلی آدم باز و روشنفکری بود."
او تصمیم میگیرد به خانوادهاش بگوید دیگر مسلمان نیست. نه بلافاصله بلکه "در عرض چند هفته یا یکی دو ماه."
واکنش آنها چه بود؟ "به وضوح شوکه و ناراحت شدند."
در بعضی فرقهها و شاخههای اسلامی خروج از دین جرمی نابخشودنی است. نتیجه یک گزارش در سال ۲۰۱۶ نشان داد که از دین برگشتهها در ۱۳ کشور اسلامی ممکن است با مجازات اعدام روبرو شوند.
محمد میگوید: "اگر کسی را دوست دارید باید بهترین را برایش بخواهید. اگر اعتقاد داشته باشید که عزیز شما دارد راه اشتباهی را میرود که آخرش - به اعتقاد شما - به آتش ابدی دچار میشود، خیلی سخت است که واکنشی نشان ندهید... واکنشهای منفی از جایی میآید که در آن عشق هست نه نفرت."
محمد بعد از آن که فهمید که دیگر اعتقادی به اسلام ندارد، این موضوع را پنهان نکرد. او با دوستانش درباره باورهایش گفت و با "مسلمانان سابق" دیگر آشنا شد.
در جریان یک برنامه جمعی او سارا حیدر را دید.؛ زاده پاکستان و بزرگ شده در تگزاس. سارا ۱۵ یا ۱۶ ساله بود که ترک مذهب کرد. او هیچ "مسلمان سابق" دیگری را ندیده بود.
سارا میگوید: "وقتی محمد گفت که او هم ناباور است، حرفش را باور نکردم. فکر کردم دارد شوخی میکند. وقتی فهمیدم دارد جدی میگوید شگفتزده شدم."
سارا والدینش را این طور توصیف میکند: "محافظهکارتر از عموم خانوادههای غربی و لیبرالتر از بیشتر مادر پدرهای مسلمان."
سارا میگوید: "هیچ وقت با من بدرفتاری نکردند. اما هیچ وقت هم از انتخابهای من راضی نبودند. هر قدمی که برمیداشتم مانعی جلوی راهم میگذاشتند... خیلی طول کشید تا درک کنند که این یک تصمیم آگاهانه است و تا حدی برای انتخاب من احترام قائل شوند. اما بالاخره به آن مرحله رسیدند، در حالی که والدین بسیاری از کسانی که اسلام را کنار میگذارند، چنین درکی نشان نمیهند."
"من بعدا کسانی را شناختم که به همین دلیل ارتباطشان با خانواده قطع شده بود؛ چه به دلیل ترس از آزار و اذیت جسمی و روحی و چه به این دلیل که خانواده آنها را طرد کرده بود."
محمد و سارا بعد از شناختن یکدیگر تصمیم میگیرند دیگرانی را هم که شبیه خودشان هستند، پیدا کنند.
محمد میگوید: "سارا فکر میکرد تنها است. فکر کردیم احتمالا خیلیها این طور فکر میکنند."
آنها از طریق دوست و آشنا و تالارهای اینترنتی شبکهای کوچک و غیررسمی از مسلمانان سابق درست کردند. بعد نوبت قدم بعدی بود: ملاقات در دنیای واقعی.
محمد تلاش میکرد آدمها را تکتک انتخاب کند و تلفنی با آنها صحبت میکرد. اما باز هم از این که مسلمانان تندرو محل جلسات آنها را پیدا کنند، نگران بودند.
سارا به یاد میآورد: "ترسناک بود. از شروع کار نگران و دلواپس بودم. واقعیت این است که کاملا با این ایده موافق نبودم. کنجکاو و هیجانزده بودم اما بخشی از وجودم نگران بود. میدانستم که با شرکت در جلسه دارم ریسک میکنم."
محمد به یاد میآورد "یکی رفت دستشویی و خیلی طول کشید، به شوخی و البته تا حدی جدی به سارا گفتم دارد تفنگش را سر هم میکند."
در نهایت "طرف بدون تفنگ از دستشویی برگشت. جلسه به خوبی برگزار شد و صدای ما بیشتر شنیده شد."
بقیه قرارهای آنها در بارها و کافهها و رستورانهای واشنگتن برگزار میشد. در میان آنها کسی بود که برای شرکت در جلسات شش ساعت میآمد و شش ساعت هم برمیگشت.
بعضی از آنها "ضربه روحی شدیدی خورده بودند". تقریبا در تمام جلسات کسانی بودند که اشکشان در میآمد.
"وقتی دیدیم چقدر تقاضا وجود دارد، فکر کردیم که باید تلاشمان را بیشتر کنیم."
آنها تصمیم گرفتند به شهرهای دیگر بروند. در پاییز سال ۲۰۱۳ محمد و سارا گروه "مسلمانان سابق آمریکای شمالی" را تشکیل دادند و تبدیل به چهره عمومی ترک مذهب شدند.
آیا محمد با تردید هم روبرو شد؟
او میگوید: "البته، همیشه به خطرات پیش رو فکر میکنید. مرتب با خودتان مرور میکنید که آیا ارزشش را دارد یا نه... اما راه دیگری هم نبود. یکی باید این کار را میکرد. یک نفر باید پیشقدم میشد."
اما چرا محمد؟ او میتوانست کاری نکند و زندگی راحتتری داشته باشد.
او خود میگوید: "راستش راه دیگری نمیدیدم... کس دیگری نبود که این کار را بکند. ما در زمان مناسب در مکان مناسب بودیم و ذهنیت مناسبی هم نسبت به این کار داشتیم... فکر میکنم به تربیتم مربوط میشد، این که اگر کسی به دردسر افتاده باید دستش را بگیری و کمکش کنی."
چهار سال بعد، شبکه محمد و سارا - که با حضور داوطلبان و کمکهای اهدایی اداره میشود - در ۲۵ شهر آمریکای شمالی حدود ۱۰۰۰ مسلمان سابق را جمع کرد.
گاهی یک نفر نیمهشب تلفن میزند. بعضی وقتها این افراد میخواهند خودکشی کنند. یک نفر بعد از آن که به خانوادهاش گفت که میخواهد ترک مذهب کند، با تفنگی که سرش را نشانه رفته بود، روبرو شد. یکی دیگر را مجبور کردند در جلسه جنگیری شرکت کند.
یک نفر دیگر که نگران جانش بود از خانواده فرار کرد. خانوادهاش برای پیدا کردن او کارآگاه خصوصی استخدام کردند. او طی ۱۸ ماه شش بار بین ایالات مختلف آمریکا جابجا شد.
گروه مسلمانان سابق آمریکای شمالی (Ex-MNA) به شیوههای مختلف به اعضا کمک میکند.
"اگر بخواهند صحبت کنند، سعی میکنیم آنها را به کسی در گروه سنی مشابه که بهتر میتواند با آنها ارتباط برقرار کند وصل کنیم."
این گروه کمکهای عملی هم ارائه میکند. محمد میگوید: "دختر جوانی بود که والدینش به او اجازه تحصیل در مدرسه نداده بودند. دوران دبیرستان در خانه درس خوانده بود و میخواستند زودتر ازدواج کند. نگذاشتند به دانشگاه برود. او میخواست از خانه بیرون برود و زندگی خودش را داشته باشد."
"ما توانستیم او را به یک نفر دیگر وصل کنیم که یک جای خواب اضافه داشت. کمک خیلی بزرگی نبود اما برای کسی که هیچ چارهای نداشت، کمک قابل توجهی بود."
آیا اعضای این شبکه تهدید میشوند؟
محمد میگوید: "معمولا از طریق ایمیل یا در شبکههای اجتماعی. گاهی یکی بدون آن که هدف خاصی داشته باشد بد و بیراهی میگوید اما کسانی هم هستند که تهدیدهای جدی و مشخص میکنند."
"اولین بار که این اتفاق افتاد به پلیس زنگ زدیم. آنها اصلا متوجه قضیه نشدند. با افبیآی تماس گرفتیم و آنها فهمیدند که قضیه جدی است."
یک شب در واشنگتن
یک یکشنبه شب در واشنگتن مامور پلیسی جلوی در اتاق ۳۰۹ مرکز ماروین در دانشگاه جورج واشنگتن نشسته است. داخل اتاق حدود ۵۰ نفر - زن و مرد و پیر و جوان از نژادهای مختلف - منتظر نشستهاند. آنها برای جلسه "عادیسازی ترک مذهب" به عنوان بخشی از تور گروه مسلمانان سابق آمریکای شمالی در دانشگاهها گرد آمدهاند.
این تور در دانشگاه کلرادو بولدر شروع شد، جایی که تمام کیفها را برای سلاح گشتند. بعد به ویرجینیا رفتند، دو جلسه در جورجیا و واشنگتن دیسی.
روز پنجشنبه گذشته به بوستون رسیدند و قرار است جلسات بیشتری هم در بهار آینده برگزار شود.
در واشنگتن دیسی در غیاب سارا که به استرالیا رفته، "امتیاز شمس" یک مسلمان سابق از لندن به محمد پیوست. امتیاز در تاسیس گروه "باور ناباوران" نقش داشته است؛ گروهی در بریتانیا که به کسانی که مذهبشان را ترک کردهاند کمک میکند.
محمد در سخنانش از اسلام انتقاد میکند: "وقتی مردم درباره این که محمد (پیامبر اسلام) خودش تا چه حد فمینیست بوده، حرف میزنند باید مچشان را گرفت، باید به آنها خندید". اما محمد در عین حال از بخشهایی از اسلام هم ستایش میکند.
او به حاضران میگوید: "میتوانید در اسلام زیبایی هم پیدا کنید. اسلام ملغمهای است از ایدههای بسیار زیاد؛ بعضی خوب و بعضی بد."
"بسیاری از این ایدهها کهنه و تاریخگذشته است چون به ۱۴ قرن پیش مربوط میشود. این به معنای آن نیست که همه آنها بد است. از نظر شخص من یکی از بهترین نکات اسلام توصیه موکد به صدقه دادن است."
جلسه با سوالات حاضران تمام میشود؛ بعضی از طرف مسلمانان و بعضی هم از طرف غیر مسلمانها. همه احترام جلسه را نگه میدارند. مامور پلیس کنار در نشسته و معلوم است که به بحث علاقهمند شده است.
قبل از جلسه محمد اذعان کرد که تردیدهایی داشته است؛ نه درباره ترک اسلام بلکه درباره این که آیا تبدیل شدن به چهره شناخته شده ترک مذهب ارزشش را داشته یا نه.
"هر کسی در این موقعیتها قرار میگیرد. طبیعی است. آدم است دیگر. به این فکر میکنم آیا این کار ارزش زحمتهایش را داشته؟"
" اما از طرف دیگر تاثیر خوبی که کار میگذارد را میبینید. آدمهایی را میبینید که در موقعیتهای بدی گرفتار بودند و الان وضعیت بسیار بهتری دارند."
"شنیدن این داستانها دلگرمکننده است؛ این که بشنوی چطور در زندگی آنها تاثیر داشتهای."