Thursday, Dec 28, 2017

صفحه نخست » نکاتی پیرامون مفاهیم ملیت، اقلیت، خودمختاری، بخش سوم: نگاهی به تاریخ کردستان، علی شاکری زند

Ali_Shakeri_Zand_2.jpgباید دانست منطقه‌ای از ایران که در قدیم اردلان نامیده می‌شد۲۳و به‌دنبال نامگذاری جدید آن به دلائل اداری در دوران سلجوقی و سلطنت سلطان سنجر، از پایان قرن ششم هجری، با عنوان تازه‌ی کردستان در دفاتر دیوانی ثبت شد و حدود آن را ضبط و تعیین‌کردند۲۴ و از آن زمان بود که در تاریخ بدین نام خوانده‌‌‌شد، از دوران باستان محل زندگی طوایفی ایرانی بوده که از راه دامداری و زراعت روزگار‌می‌گذرانده‌اند. در دوران پس از اسلام حکمرانان این منطقه معمولاً از سران طوایف آن بودند که تحت حاکمیت حکومت مرکزی یا یک حکومت بزرگ محلی اداره‌ی امور را در دست داشتند. خاندان اردلان که نام آن با نام قدیم منطقه مطابقت داشت و نسب خود را به ساسانیان می‌رساندند از قرن هشتم ه. ق. تا اواخر قاجاریه حکمرانی منطقه را بر عهده داشتند. در گذشته‌های دورتر برخی از خاندان‌ها و طوایف این منطقه در مناطق دیگری جز کردستان نیز حکمرانی‌کرده‌بودند. معروف ترین آنها خاندان‌های شدادیان و ایوبیان بوده‌اند. اما این خاندان‌ها که بیرون از کردستان حکمرانی کردند هیچگاه دعوی تشکیل کشور مستقل کردستان، که حتی، چنان که دیدیم، نام آن نیز هنوز وجودنداشته، نکردند و اساساً در نظر آنان چنین هویتی با جنبه‌ی سیاسی به‌وجود نیامده‌بوده‌است. شدادیان میان ۳۴۰ و ۵۲۵ ه. ق. در ارمنستان و گنجه حکمرانی کردند و با تأسیس سلطنت سلجوقی به اطاعت آن درآمدند. خاندان ایوبی نیز نوادگان شادی‌ابن ایوب از اهالی دوین واقع در اِران، شمال ارس، و از تبار مردم کردستان بودند، اما بی‌آنکه هرگز این تبار در زندگی آنان جایی داشته‌بوده‌باشد. آنان در ابتدا از عاملان اتابکان زنگی فارس بودند و بزرگترین آنها، صلاح‌الدین ایوبی فرزند نجم‌الدین ایوب بود که همراه با عمش شیرکوه به یاری شاور وزیر خلیفه‌ی فاطمی مصر اعزام‌شد. صلاح‌الدین، پس از انجام خدماتی در کنار عم خود که بعداً در مصر مقام وزارت یافت، با مرگ او خود نیز به مقام وزارت خلیفه‌ی فاطمی رسید (۵۶۴ ه. ق. ـ ۱۱۶۹م.) و سپس با بیماری این خلیفه و خلع او قدرت را از آن خود کرد (۵۶۷ ه. ق. ـ ۱۱۷۱م.). از آن پس او به فتوحات خود در قلمرو اتابکان در شرق و غرب ادامه‌داد، با مرگ خلیفه‌ی فاطمی به استقلال حکمرانی کرد و دولت مسیحی بیت‌المقدس را از میان برداشت. همو بود که با آگاهی از ارادت فرزند و نماینده‌اش در دمشق به شیخ شهاب‌الدین سهروردی بینانگذار فلسفه‌ی اشراق خشمگین شد و به وی فرمان قتل او را داد و پسرش نیز با همه‌ی علاقه‌اش به شیخ اشراق دستور داد تا او را از بالای حصار قلعه به زیر اندازند تا هلاک‌شد. پس از مرگ صلاح‌الدین (۵۸۹ ه. ق. ۱۱۹۳م.) قلمرو حکومتش چند بار میان فرزندان و نوادگانش تقسیم شد، تا سرانجام در سال ۶۴۸ ه. ق. پایان یافت و ممالیک مصر جای آنان را گرفتند. چنان که دیدیم نه شدادیان نه ایوبیان، به‌ویژه خاندان اخیر که بسیار با قدرت و بر سرزمینی بزرگ حکومت می‌کرد، هیچیک داعیه‌ی حکومت مستقلی مخصوص کردستان ـ که هنوز به این نام شناخته‌نبود، نداشتند و در دوران ایوبیان هم این نام که به‌تازگی وارد دفاتر دیوانی سلجوقی شده بود جز عنوانی اداری در دستگاه آنها، و سپس مغول، نبود و نماند زیرا هنوز به ذهنیت اهالی و طوایف منطقه، که هر یک خود را بر حسب نام ایل و طایفه‌ی خود می‌شناختند، راه‌نیافته‌بود. مقایسه‌ی این حکومت‌ها با حکومت‌های اعراب و مغولان از این لحاظ بسیار آموزنده‌است. این دو قوم پیش از فتح ایران در سرزمین‌های خود بیشتر به‌صورت چادرنشین به‌سرمی‌بردند، و دارای هیچ سابقه‌ی کشورداری به معنی وسیع ‌آن زمان که در مورد ایران و روم شرقی و غربی و چین صدق‌می‌کرد، نبودند. اعراب مسلمان جزیره‌العرب، که عموماً خدمتگزار حکومت‌های ایران بودند، با ظهور اسلام و گردآمدن زیر لوای آن بدون این که از صحراگردی و سازمان اجتماعی ایلی خود بیرون‌آمده‌باشند در مدینه دارای یک مرکز سیاسی شده‌بودند و در مکه دارای یک مرکز دیگر که می‌توان آن را کانون دینی آنان نامید. بدین ترتیب آنان به نوعی وحدت نیم‌بند قومی دست‌یافته‌بودند که تنها ضامن آن دین واحد بود و، چنان که پس از مرگ پیامبر غزوات ابوبکر علیه اهل ردّه نشان داد، رؤسای دینی، حافظ آن. تا جایی که اطلاعات مسلم نشان می‌دهد در حیات پیامبر اسلام نیز طرحی برای فتح ایران وجود‌نداشته‌است.

در زمان عمر نیز، سرداران و رزمندگان عرب پیش از نخستین نبردهای پیروزمندانه‌ی خود علیه سپاهیان ساسانی از اندیشه‌ی جنگ با آنان برخود‌می لرزیدند. اما از زمانی که در پی رشته وقایع سیاسی نامساعدی در رأس کشور ایران و سپس بی‌پاسخ ماندن دست‌اندازی‌های کوچکی در مرزهای بی‌حفاظ‌مانده‌ی آن فکر تعرض وسیع به خاک کشور ما در مدینه پیداشد و خلیفه عمرابن خطاب پس از مدتی تردید و رایزنی آن را پذیرفت وضع دیگری پیش‌آمد. از این پس با شروع شکست‌های ایرانیان، مدینه که مرکز «حکومت» نوپای مسلمانان بود، با حفظ هویت سیاسی متمایز عربی و شعار دینی‌اش، خود را برای حکومت بر ایرانیان و سپس بر مردم روم شرقی، آماده می‌کرد. در این فرآیند ایران به «فضای حیاتی» و دنباله‌ای سرزمینی برای حکومت مستقل عربی و مسلمان با ایدئولوژی راهنما و متحدکننده‌ی آن تبدیل‌می‌شد. در این رخداد دورانساز تاریخی، احساس قوی تمایز ماهوی عربی این حکومت که ایدئولوژی اسلامی نیز پشتوانه‌ی آن بود، آن را تقویت‌کرده، از صورت یک احساس سطحی به درجه‌ی یک ادراک قومی و دریافت فرهنگی مبدل‌می‌ساخت، نقش اصلی داشت. بدون آن احساس نیرومند تفاوت قومی و فرهنگی حکومت عربی اسلام در ایران ساسانی حل و هضم می‌شد، و به هویت جدیدی دست‌نمی‌یافت. اما این احساس تفاوت ماهوی به آنان این امکان را داد که هرچند برای اداره‌ی سرزمینی به وسعت و آبادانی ایران آن زمان کمترین سررشته‌ای از کشورداری نداشتند، به کمک شکست‌خوردگان ایرانی به مدیریت بر حکومت عظیمی که از این رهگذر به‌وجودآمده‌بود و به توسعه‌ی آن بپردازند و، گو این که در دوران عباسی دستگاه خلافت اندک‌اندک از جهت فرهنگی ایرانی شده بود، اما خلفای عرب همچنان بتوانند به‌مدت ششصد سال، با ‌حفظ عنوان حکومت اسلام، در اعمال سروری قومی خود کامیاب گردند. اما درست وارونه‌ی چنین وضعی را در دوران ورود پارت‌ها به‌خوبی می‌بینیم. این قوم ایرانی خاوری به دلیل خویشاوندی فرهنگی شدید خود با ایرانیان باختری که زیر حکومت سلوکیه قرارداشتند هم در جنگ‌های خود با سلوکیان از یاری دیگر ایرانیان برخوردار شدند و هم به سرعت به بازسازی نهادهایی که از گذشته‌ی ایران به‌یادگار مانده‌بود پرداختند و آیین‌های پیشین ایرانی را برقرار و زنده نگهداشتند. بدین جهت مورخان جهان که امپراتوری اسلامی را به‌درستی یک حکومت عرب می‌شمارند، حکومت و فرهنگ اشکانی را فرهنگی غیرایرانی نمی‌دانند. مورد مغول‌ها نیز، خاصه در مورد چنگیز، با مورد اعراب مسلمان شباهت بسیار دارد. طوایف مغول زمانی که زیر رهبری تموچین متحد شدند و او به همین دلیل لقب چنگیز گرفت، هنوز بطور عمده صحرانشین بودند. تا جایی که می‌‌دانیم چنگیز نیز در ابتدا، زمانی که خواست باب روابط دوستانه با سلطان محمد خوارزمشاه را بگشاید و بازرگانان خود را به کشور او فرستاد نه خیال حمله به خوارزم را داشت نه می‌توانست از قدرت خود برای چنین کاری اطمینان داشته‌باشد. اما چنگیز هم مانند سرداران عمر، پس از اشتباهات خوارزمشاه که خشم او را بر انگیخت، و به‌دنبال نخستین پیروزی‌هایش بود که دلیرتر شد، ماوراء‌النهر و خراسان و دیگر نواحی ایران را فتح‌کرد و شهرهای بیشمار را گرفت و ویران ساخت و مانند اعراب بر بخش بزرگی از جهان آن روز مسلط‌گردید. چنین شد که او و بازماندگانش پس از آشنایی نزدیک با زندگی شهرنشینی و کشورداری در سرزمین‌های بزرگی که هیچگونه قرابتی با مردمان و فرهنگ آنها نداشتند به فکر تأسیس حکومت‌های مستقل خود بر اساس یاسای چنگیزی افتادند. آنها نیز، عیناً مانند اعراب که نخستین دیوان‌های خود را به‌دست دبیران بزرگ ایرانی بنیادکرده‌بودند، در ایران با یاری گرفتن از دیوانیان ایرانی، و در چین به کمک ماندارن‌های چینی، به اداره‌ی حکومت‌های شهرنشین مستقل مغول پرداختند، و همانگونه که هرمزان نخستین دیوان را برای عمر تأسیس کرد و خاندان بزرگ و دانشمند برمکی وزیران و دبیران قدرتمند عباسیان شدند، هلاکو نیز دانشمند بزرگی چون خواجه نصیرالدین توسی را به وزارت خود برگزید. اما در ایران حکومت عرب و حکومت مغول حکومت‌های بیگانه بودند و گواه روشن آن جنبش‌های دائمی و خاموشی‌ناپذیری بود که شش قرن پس از حمله‌ی عرب، تا برافتادن خلافت به ابتکار نصیرالدین توسی، و پس از هلاکو، تا ظهور سربداران و سپس صفویه در برابر حکومت‌های مغول در سرتاسر ایران برمی‌خاست. این احساس و ادراک تفاوت هویت از دو جانب بود، و خواجه نصیرالدین توسی نیز که وزارت هلاکو را، که مانند همه‌ی مغولان به نجوم علاقه‌ای شدید داشت و بهمین دلیل او را از دیرباز می‌شناخت، پذیرفت، می‌خواست تا به‌نیروی شمشیر او کار خلافت بغداد را که دیلمیان در ریشه‌کن ساختن آن دودلی و تعلل نشان داده‌بودند، یکسره‌سازد. اما، برخلاف دو قوم بیگانه‌ای که از آنها یادشد طوایف ایرانی، هنگامی که به اندیشه‌ی حکمرانی در سرزمین خود می‌افتادند، در میان آنها بسیار به‌ندرت شاهد حرکتی به منظور بنای یک دولت مستقل محلی و مبتنی بر یک هویت قومی متمایز و ویژه بوده‌ایم. در دوران سلجوقی از لحاظ صوری بغداد هنوز مرکز خلافت عباسی قدیم بود. اما با آمدن هلاکو این خلافت برچیده شد و تا تأسیس سلطنت صفوی، که ایلخانیان در مناطق مخلتف حکمرانی می‌کردند، دولت مرکزی دیگری در ایران وجود‌نداشت. این وضع می‌توانست سودای حکمرانی را درسر بسیاری از سران محلی برانگیزد. اما حتی حمله‌ی محمود افغان و اشرف افغان به اصفهان هم به‌منظور تأسیس کشور جدیدی نبود. هنگامی که در پایان کار خاندان صفوی سران طایفه‌ی غلجایی در دورترین نقطه‌ی جنوب شرقی افغانستان کنونی به تحریک امپراتور گورکانی هند، عالم یکم، بنای سرکشی در برابر اصفهان را گذاشتند و سپس محمود افغان به‌دنبال دو لشگرکشی توانست به اصفهان وارد شود، با آن که غلجایی‌ها که کوهستانی بودند و فرهنگی نیمه ایرانی و نیمه هندی داشتند، این فاتح اصفهان و برادرزاده‌اش اشرف افغان نیز که او را به قتل رسانید و بر جایش نشست، هیچیک مدعی تأسیس کشوری برای خود و طایفه‌ی کوچک خود نبودند و هر دو سودای سلطنت بر ایران را داشتند. افغانستانی هم که در زمان محمدشاه قاجار پس از تجزیه‌ی هرات از ایران، زیر فشار نظامی امپراتوری انگلیس و تسخیر بوشهر، تأسیس‌شد نتیجه‌ی سیاست آن دولت استعماری بود.
برخی از این طوایف و تیره‌ها یا به‌دلیل اشتغال بیشتر به کشاورزی، دوری نسبی از شهرنشینی و شکل ایلی زندگی اجتماعی خود، و زیستن در مناطق کوهستانی که دارای راه‌های ارتباطی زیاد و همواری نبودند، با امور کشورداری چندان سروکار نداشتند، یا اگر سران آنها، که با روش‌های سرکردگی و مدیریت بیشتر آشنا بودند به حکمرانی روی‌می‌آوردند، این کار را، بدون نیاز به کشورگشایی، در قلمرو زندگی طوایف نزدیک به خود و منطقه‌ی خود و در همآهنگی با حکومت‌های مرکزی می‌کردند. خاندان کهن و بزرگ اردلان که پیش از این از آن نام‌برده‌بودیم از این جمله‌بودند. این خاندان‌های بزرگ که بخشی از اشراف کشور بودند، معمولاً با خاندان‌های بزرگ دیگر و به‌ویژه خاندان‌های سلطنت پیوندهای زناشویی و خویشاوندی داشتند، و مردان و زنانی از میان آنان در امور حکومت مرکزی دارای نفوذ می‌شدند و به مقامات بلند دولتی دست‌می‌یافتند؛ امری که در دوران قاجار و حتی در دوران مشروطه هنوز بسیار شیوع‌داشت.
به‌طوری که دیدیم، در دوران معاصر، فعل و انفعالات ژئوپولیتیکی بزرگ در مرزهای ایران، بخصوص تأسیس اتحاد شوروی در شمال کشور ما که پس از زمان کوتاهی در دوران رهبری لنین، سیاست توسعه‌طلبانه‌ی تزارها در جهت ایران را از سر گرفت، و پیدایش جمهوری‌های ترکیه، عراق و سوریه در غرب کشور ما، که هر یک بخشی از خاک کردستان را در خود جای داده‌بودند، درخارج از مرزهای کنونی ایران مسئله‌ای به نام مسئله‌ی کردستان به‌وجود‌آمد. در اتحاد شوروی همه‌ی تصمیمات استراتژیکی را بر یک مبنای ایدئولوژیکی استوار‌می‌ساختند. این مبنا برای توسعه به‌سوی ایران اختراع مفهوم ساختگی «ملیت» ‌های ایران بود، که، زیر عناوین خوش‌ظاهر بشردوستانه، هدفی جز تقسیم کشور ما را دنبال‌نمی‌کرد. این حقیقت با تأسیس فرقه‌ی دموکرات آذربایجان، در پایان جنک جهانی دوم که کشور ما تحت اشغال نظامی سه ‌کشور انگلستان، شوروی و آمریکا قرارگرفته‌بود و اوضاع داخلی چندان مساعدی نیز نداشت ثابت‌ شد. دولت شوروی خواست با استفاده از حضور ارتش خود در مناطق شمالی ایران و آزمایش میزان پایداری دو متفق غربی خود در احترام به قول تخلیه‌ی ایران با پایان جنگ که هر سه کشور در کنفرانس تهران به ایران داده‌بودند، بکوشد تا ابتدا منطقه‌ای به‌اصطلاح «خودمختار» در آذربایجان تأسیس‌کند و در صورت امکان با الحاق آن به اِران که روسیه‌ی تزاری آن را نیز آذربایجان شمالی نامیده‌بود، این ایالتِ از هر حیث ایرانی را نیز مانند اران از کشور ما جداسازد. بی‌ آن که به جزئیات این واقعه وارد‌شویم باید بگوییم که پایان آن با شکایت ایران به شورای امنیت سازمان ملل و تهدید جدی شوروی از سوی ترومن رییس جمهور آمریکا، با خروج نیروهای شوروی از ایران، ذوب‌شدن فرقه‌ی دموکرات و پناهندگی سران فرقه به همان کشوری که آنان را به این ماجرا سوق‌داده‌بود، صورت‌گرفت. رهبر آن سید جعفر پیشه‌وری نیز که بنا به‌منابع موثق از شعارهای فرقه دچار پشیمانی شدید شده‌بود با یک توطئه‌ی استالینی کشته‌شد. اما بدبختانه داستان به همین محدود‌نماند. و در کنار فرقه‌ی دموکرات در گوشه‌ای از کردستان ایران هم پدیده‌ای به‌نام جمهوری مهاباد پیدا شد. جمهوری مهاباد چه بود؟
هنگامی که در آذربایجان فرقه‌ی دموکرات تشکیل خود را اعلام‌کرد در گوشه‌ای از کردستان نیز گروهی از سران ایلات به فکر تشکیل حکومتی در آنجا افتادند. اصل موضوع از اینجا سرچشمه‌می‌گرفت که به‌دنبال کوشش‌هایی در کردستان عثمانی که با کنفرانس لوزان بی‌نتیجه‌مانده‌بود فکر رهایی مردم کردستان عثمانی همچنان دنبال‌شد. پیداست که پژواک این اندیشه نمی‌توانست به ایران نرسد. از سوی دیگر برخی از سیاست‌های نابجای رضاشاه مانند کشف حجاب و لباس متحدالشکل، به‌ویژه کلاه یکسان، که دوامی هم نیاورد همانگونه که سبب اعتراض سران مذهبی و حتی برخی از خود مردم، و از جمله دکتر مصدق در مورد کشف‌ِحجاب اجباری، شده بود، در نقاطی که البسه‌ی محلی داشتند نیز موجب نارضایی‌ شد و از این رهگذر وسیله‌‌ای هم به دست کسانی داد که در پی بهانه‌ای برای اظهار‌ِوجود بودند. بلوای ملا خلیل درباره‌ی لباس کردی نمونه‌ای از این اظهار وجودها بود.
در کردستان نیز این قبیل مسائل موجب نارضایی‌هایی جدی‌تر می‌شد و برای کسانی که نسبت به خواستهای کردستان ترکیه حساس‌بودند مضمونی شد برای طرح خواست‌هایی کمابیش مشابه.
در اولین ماههای ورود متفقین به ایران که قوای شوروی از ورود نیروهای مرکز به شمال کردستان ممانعت‌می‌کردند اختلاف میان سران منطقه از یک سو، میان بعضی از آنها با نمایندگان مرکز از طرف دیگر رفته‌رفته بالا‌گرفت و به‌سرعت رو به شدت گذاشت و در منطقه‌ی مُکریان که مهاباد در مرکز آن قرارداشت ناامنی برقرارگردید۲۵.
«الگوی جذب رضاشاه و دولت‌های ایران تا پیش از شهریور ۲۰ در حوزه‌ی مکریان چند ویژگی داشت. از سویی جذب نخبگان شهری همچون قاضی‌محمد و دیگر فعالان شهری، دوم سرکوب عشایر و مقابله با اقتدار آنها و بالاخره تأسیس نهادهای اداری و دولتی در منطقه جهت بسط اقتدار دولت. در این راستا روش‌ها و سیاست‌هایی همچون برخورد با عشایر، دستگیری مبادله‌کنندگان کالا در مرز، سرکوب هرگونه مقاومت مانند سرکوب «قیام» ملاخلیل، زیر نظر گرفتن فعالیت وابستگان به اردوگاه کمونیسم و شوروی در منطقه و نظایر اینها در دستور کار قرار‌گرفت. با اشغال ایران در شهریور ۱۳۲۰ از سوی نیروهای شوروی در حوزه‌ی شمال و شمال غرب کشور، به‌ویژه آذربایجان‌غربی، مستقر گردیدند و پس از اشغال منطقه در ماه‌های آتی مانع از فعالیت‌های عادی ارتش و قوای دولتی شدند. در نبود استاندار، قوای انتظامی فعال و البته با توجه به دخالت روس‌ها در دامن‌زدن به آشوب‌های عشایری پس از سال‌ها بی‌تحرکی، عشایر کرد آذربایجان‌غربی در پی احیای اقتدار از دست رفته‌ی خود برآمده و دوره‌ای تازه از هرج‌و‌مرج عشایری برمنطقه حکم‌فرما شد که در خلال آن خسارات سنگینی متوجه جان و مال ساکنان آذربایجان‌غربی اعم از کرد و آذری گردید. فعالیت قاضی‌محمد و گروهی دیگر از نخبگان محلی برای استقرار آرامش در این سال‌ها موجب تقویت رابطه‌ی این گروه از چهره‌های سرشناس محلی با دولت گردید. در این بین فرصت مناسبی هم برای برخی از نخبگان کرد عراقی فراهم‌آمده تا با حضور در منطقه در جهت بسط آرزوهای خود بکوشند. در اثر تلفیق این دو گرایش، یعنی تلاش فعالین محلی برای خاتمه دادن به آشوب‌های عشایری کردی و ارائه‌ی یک ترتیب جدید سیاسی از یک‌سو و حضور پاره‌ای از کردهای عراقی که تجارب سیاسی خود را از حوزه‌ای دیگر کسب‌کرده‌بودند از سوی دیگر، اولین حزب سیاسی در مهاباد با نام کومله ژ-کاف تأسیس شد. تأسیس این تشکل سیاسی مسیر تازه‌ای در تحولات آتی مهاباد گشود۲۵.»
«در چنین وضعیتی بود که گروهی از جوانان و فعالان شهر مهاباد در جستجوی راهی دیگر برای پیشبرد خواسته‌های خود برآمده و با تأسیس تشکیلات موسوم به کومله ژ-کاف در ۲۵ شهریورماه ۱۳۲۱ رسماً کار خود را آغاز کردند و آن هم بدون حضور علنی قاضی‌محمد. اگر چه میزانِ حضور و تأثیر کردهای عراقی مستقر در مهاباد و نیز نقش نیروهای شوروی در این ماجرا تاکنون چندان مورد کاوش قرار‌نگرفته‌است ولی در هرحال از دانسته‌های موجود چنین برمی‌آید که ماه‌ها قبل مقدمات تأسیس حزب مهیا‌شده و جلسات سرّی برای تشکیل حزب برگذار‌می‌شد۲۵.»
نام این تشکیلات، به کردی: کومله ژیانه کرد، به معنی جمعیت احیاء کرد بود.
عامل مؤثر دیگری در این جریان از این قرار بود که با ورود قوای متفقین به ایران و منطقه‌ی مکریان افسری به‌نام میر حاج از سوی جمعیت هیوا از کردستان عراق به مهاباد آمده در تماس گروهی یازده‌نفره قرار تشکیل جمعیت گذاشته‌می‌شود؛ ک. ژ. ک. به‌ پیشنهاد میرحاج تأسیس و برنامه‌ی حزب هیوا با تغییراتی چند به عنوان برنامه‌ی آن انتخاب‌می‌شود. این گروه که در ابتدا شکلی بسیار ابتدایی داشت، پس از چندی توانست افراد معتبرتری چون قاضی محمد را که علاوه بر تعلق به خانواده‌ای سرشناس رییس معارف شهر نیز بود به خود جلب کند. ک. ژ. ک. شعار کردستان بزرگ را اعلام می‌کند، با کرهای عراق پیمانی موسوم به پیمان سه‌مرزی می‌بندد، با شوروی ارتباط‌می‌گیرد و درخواست پشتیبانی می‌کند.
در این زمان قوای شوروی و انگلستان برای احتراز از تماس با هم و به منظور حفظ این منطقه به‌‌عنوان «تامپون» از ورود به آن خودداری‌کرده‌بودند. شوروی در مناطق اشغالی برای تأمین نیازهای خود به آذوقه و محصولات کشاورزی و حفظ امنیت مناطق، با برخی رؤسای عشایر و مالکین محلی در ارتباط بود. شش ماه از اشغال ایران نگذشته‌بود که گروهی از متنفذان کردستان به شوروی دعوت‌شدند۲۶.
قاضی محمد که در سال ۱۳۲۳ به ک. ژ. ک. پیوسته‌بود به‌زودی به فرد اصلی این جریان بدل‌گشت. هنگامی که برای یاری‌گرفتن از فرقه‌ی دموکرات بدان رجوع‌کردند فرقه به آنان پیشنهادکرد که برای حل این مسئله به‌شمال‌رفته با سران حزب کمونیست «آذربایجان» شوروی دیدارکنند. چنین شد که در سپتامبر ۱۹۴۵ قاضی و گروهی دیگر به شوروی دعوت‌شدند و با جعفر باقراُف نخست وزیر جمهوری آذربایجان شوروی دیدارکردند. آنان از شوروی خواهان یک دولت خودمختار کرد و خواستار دریافت کمک بودند.
در تیرماه سال ۲۴، وقتی مسأله‌ی تلاش برای تجزیه ایران در دفتر‌ِسیاسی کمیته‌ی مرکزی حزب کمونیست شوروی مطرح‌شد، علاوه بر آذربایجان، برنامه‌‌ای مشابه با برنامه‌ی آذربایجان برای کردستان نیز در دستور کار قرار‌گرفت و طی مصوبه‌ای به اجرا گذاشته‌شد.
در بند سوم مصوبه‌ی مورخ ۱۵ تیرماه در این باره که با امضاءِ استالین به باقرف، صدر حزب کمونیست جمهوری آذربایجان شوروی در باکو ابلاغ شد، چنین آمده بود:
«فعالیت مناسب بین کُردهای شمال ایران برای جلب آنان به جنبش جدایی‌طلبانه و ایجاد یک ولایت خود مختار ملی کُرد انجام شود.»
در این قرار از جمله چنین آمده‌است:
«درباره‌ی‌ اقدام به تشکیل یک حرکت تجزیه‌طلبانه در آذربایجان جنوبی و دیگر استان‌های ایران شمالی.
فوق‌العاده سرّی به: رفیق باقروف اقدام به تشکیل یک حرکت تجزیه طلبانه در آذربایجان جنوبی و دیگر استان‌های ایران شمالی.
۱. در نظر بگیرید که توصیه می‌شود به کارهای مقدماتی برای تشکیل یک ولایت ('اوبلاست') خودمختار ملی آذربایجان در چارچوب دولت ایران شروع شود که صاحب اختیارات وسیع باشد. در عین حال در استان‌های گیلان، مازندران، گرگان و خراسان هم یک جنبش تجزیه طلبانه سازماندهی شود.
۲. در آذربایجان جنوبی فرقه‌ای دمکرات با نام 'فرقه ('حزب') دمکرات آذربایجان' با هدف رهبری جنبش تجزیه طلبانه ایجاد شود. ایجاد فرقه دمکرات آذربایجان جنوبی باید همزمان با تجدید سازماندهی شاخه آذربایجان حزب توده ایران باشد و طرفداران جنبش تجزیه طلبانه از تمام طبقات مردم را به آن جلب کند.
۳. فعالیت مناسب بین کُردهای شمال ایران برای جلب آنان به جنبش جدائی طلبانه و ایجاد یک ولایت خود مختار ملی کُرد انجام شود.
۴. درتبریز گروهی از کارگران مسئول برای رهبری جنبش تجزیه طلبانه را تشکیل داده به آنها وظیفه هماهنگ کردن ('برقراری تماس') کارشان با سرکنسولگری اتحاد شوروی در تبریز را بدهید. سرپرستی عمومی این گروه به عهده باقروف و یعقوبوف است. (و الخ...)
ششم ژوئیه ۱۹۴۵
دفتر سیاسی حزب کمونیست (بلشویک) اتحاد شوروی
(امضاء:) استالین.» ۲۷
بر طبق دستورالعمل استالین برای حزب خودمختاری طلب آذربایجان می‌بایست نام «فرقه‌ی دموکرات آذربایجان» یا نام حزبی به همین عنوان انتخاب‌می‌شد.
همزمان با این دستور بودکه قاضی محمد نیز، با طرحی مشابه، به مهاباد رسید. او باید ابتدا جمعیت ژ. ‌ک. را منحل‌می‌ساخت و بعد حزبی جدید به‌جای آن تأسیس‌می‌کرد. قاضی محمد از دوستانش به یک گردهمآیی‌ دعوت‌کرد و ماجرا را برایشان شرح‌داد.
آقای احسان هوشمند جامعه‌شناس زاده‌ی کردستان، در حاشیه‌ی سفر قاضی محمد به بادکوبه می‌نویسد: «در خصوص این سفر باید تأکیدکرد که بنا بر اسناد نو منتشر[شد]ه، شوروی‌ها حتی در همان مراحل نخست اشغال ایران نیز سیاست‌هایی را در جهت تجزیه ایران و الحاق آذربایجان به شوروی در پیش گرفتند که البته تحت تأثیر وضعیت جبهه‌های جنگ با آلمان و ملاحظاتی دیگر به صورت دلخواه پیش نرفت و به گونه‌ای که می‌دانیم این برنامه به فرصتی دیگر ـ پایان جنگ ـ موکول شد. در این مرحله چنین به نظر می‌آید که شوروی‌ها برای رهبری شورش در مناطق کردنشین آذربایجان غربی عمرخان شریفی رئیس شکاک‌ها را در نظر داشته و در هیئت اعزامی هم عمرخان به باکو دعوت شده بود. البته تنوع چهره‌های دعوت شده به باکو از میان رؤسای عشایر گرفته تا چهره‌های موجه شهری چون قاضی محمد نشان از آن دارد که شوروی‌ها برای اجرای مقاصد بعدی خود گزینه‌های دیگر را نیز در نظر داشته‌اند. در ماه‌های بعدی، تحریک عمرخان هم از چشم مأموران دولت دور‌نماند. برای مثال در گزارش سرلشگر آق‌‌اِولی رئیس ژاندرمری به وزارت کشور درباره‌ی نقش شوروی‌ها در تحریک عمرخان می‌خوانیم «سه نفر افسر روس به ملاقات عمرخان شکاک رفته پس از مذاکراه با نامبرده، عمرخان نیز به قوتاس که آن هم یکی از رؤسای طوایف است پیغام داده که روس‌ها به او تکلیف اغتشاش و ناامنی نموده اند۲۸.»
این موضوع همچنین یکی از مسائلی بود که در گفت‌و‌گوهای انجام‌شده پیرامون پیمان اتحادی که در ۲۳ اوت ۱۹۳۹ میان استالین و هیتلر و به امضای مولوتوف و فون ریبنتروپ، به‌منظور تقسیم لهستان، فنلاند و کشورهای اروپای شرقی بسته‌شد و به غلط به پیمان عدم تعرض موسوم گردید، مورد مذاکره قرارگرفته بود؛ «شمال ایران» یکی از مناطقی بود که در صورت اجرای کامل این توافق به شوروی می‌رسید۲۹.
آقای حسن قاضی که از او با عنوان پژوهشگر تاریخ مهاباد یادمی‌شود، ماجرای این سفر تاریخی و نتیجه آن را چنین شرح می‌دهد:
«تا جایی که از منابع مکتوب بر می‌‌آید، در این سفر، آنها [مقامهای شوروی] وعده کمک داده‌اند. به کردها گفته می‌شود از آنجایی که شوروی‌ها از ماهیت واقعی کومله ژ. ک اطلاعی نداشتند، یا اینکه فکر کردند ممکن است اینها جهت دیگری داشته باشند، خواستند و گفتند برای اینکه ما بتوانیم به شما کمک کنیم، شما باید اسم تشکیلات خودتان را عوض کنید۳۰.»
اما معلوم نیست به چه دلیل زعمای شوروی اگر منظور از عنوان جمعیت را نمی‌دانند یا نمی‌فهمند باید بجای کسب توضیح از نمایندگان خود آن جمعیت به‌ آنان تکلیف کنند که نام آن را تغییردهند، و آنها نیز که از طرف جمعیتی نمایندگی داشتند و از آن بالاتر خود را نماینده‌ی خواستهای مردم کردستان نیز می‌دانستند دست‌بسته به این خواست نابجا، و در حقیقت به این فشار نامشروع، تسلیم‌گردند. آیا درست است که ما بگوییم در برابر حکومت وطنمان ایران که دیگر دیکتاتور آن هم روانه‌ی تبعیدگاه شده‌بود استقلال یا حتی خودمختاری می‌خواهیم، اما همین که در برابر زورگویی یک قدرت بیگانه که نیروهای آن خاک ما را اشغال کرده‌اند واقع‌شدیم، تنها به این دلیل که زور بیشتری دارد و منطقه در اشغال اوست به‌آسانی حرف‌شنوی پیشه‌کنیم. ایرانیان، از هر منطقه و زبان که باشند از دیرباز نگفته‌اند «سالی که نکوست از بهارش پیداست»؟
آقای حسن قاضی درباره‌ی آن جلسه همچنین می‌گوید: «قاضی محمد در آنجا این مسأله را مطرح می‌کند و می‌گوید که ما باید خودمان را با این مسأله تطبیق بدهیم تا بتوانیم به خواسته‌هایمان برسیم. بعدتر اساسنامه‌ای که در هشت ماده نوشتند برای حزب دموکرات کردستان تصویب شد.»
و این گفته نیز تأیید‌کننده‌ی همان نکات بالا، یعنی به گفته‌ی ایشان لزوم «تطبیق‌دادن خود به آن «مسئله» یا همان خواست نامشروع رفقا، و برای چه؟ برای این که «به خواست‌هایمان برسیم.» حال اگر این که دستیابی به یک «خودمختاری» خیالی از همان گام نخست استقلال رأی و اراده‌ی خود را در برابر اراده‌ی زورمندان خارجی فدا کنیم همان که نقض غرض می‌نامند نیست پس چیست؟
دکتر محمد رضا خوبروی پاک، در کتاب جمهوری زودگذر مهاباد، (به فرانسه) فصل پنجم، تشکیل حزب دموکرات کردستان ایران (ح. د. ک.)، با مقایسه‌ی دو تاریخ عنوان شده برای تأسیس حزب دموکرات کردستان، یکی به‌ادعای فرقه‌ی دموکرات آذربایجان و حزب دموکرات کردستان، ماه اوت ۱۹۴۵، و دیگری به‌گفته‌ی و. ایگلتون و ژ. پ. دِری‌یِنیک، همایون پور، و مورخان دیگر، در ماه نوامبر همان سال، دو ماه پس از دیدارهای صورت‌گرفته با باقراُف، می‌گوید آن دو حزب و حزب توده، هرچند که نمی‌توانستند بازدید از باکو و این را که ح. د. ک. که به دستور «برادر بزرگ» به‌وجود‌آمده بود به سکوت برگذارکنند، اما می‌خواستند هرگونه رابطه میان حزب دموکرات و اتحاد شوروی را منکرشوند.
او همچنین یادآور می‌شود که پس از تشکیل مجمع شصت‌نفره از متنفذان مهاباد به دعوت قاضی محمد و در مرکز روابط فرهنگی که به ابتکار شوروی‌ها تأسیس‌شده‌بود، و گرچه آنان فکر تشکیل آن را داده‌بودند اما خود در آن حضور‌نیافتند، قاضی نتایج سفر باکو را بیان‌داشت و تشکیل حزب دموکرات را بنا به توصیه‌ی باقرف پیشنهادکرد. در آنجا می‌خوانیم که، در حالی که ازتشکیل دولت مهاباد سخنی به میان نیامد، حاضران بدون طرح هیچ پرسشی پیشنهاد را پذیرفتند و به‌عضویت آن حزب درآمدند. او از قول نصرت‌الله جهانشاهلوی افشار یکی از نزدیکترین همکاران پیشه‌وری نیز اضافه‌می‌کند که تشکیل ح. د. ک. بیش از هر چیزکار شوروی‌ها بود که قاضی محمد را نیز برای رهبری آن تعیین‌کرده‌بودند.
بر وابستگی فکری گروه بنیانگذار کومله. ژ. ک. به شوروی نیز نشانه‌های بسیار وجوددارد.
در مورد نشانه‌های این وابستگی در رفتار ح. د. ک. نیز می‌توان از جمله به گواهی‌های محمد صمدی رجوع‌کرد. نویسنده‌ی نگاهی به تاریخ مهاباد، از سندی به امضاء کومله ژ. ک. یاد میکند که می‌تواند گواهی، اگر نگوییم بر وابستگی سیاسی کامل، دستکم بر اعتقاد کورکورانه‌ی این گروه به شوروی بوده است۳۲.
در چنین اوضاعی بود که جمهوری مهاباد که بعضی می‌گویند باید آن را جمهوری کردستان نامید در شهر مهاباد و از طرف قاضی محمد اعلام‌شد.

علی شاکری زند
نکاتی پیرامون مفاهیم ملیت، اقلیت، خودمختاری، بخش چهارم: انزوای مهاباد در کردستان


ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
۲۳ نک. دایره‌المعارف مصاحب، زیر ماده‌ی اردلان.
۲۴ نک. فرهنگ معین، زیر ماده‌ی کردستان. در کتاب شش جلدی تاریخ و فرهنگ ایران در عصر انتقال از دوران ساسانی به دوران اسلامی، تألیف دکتر محمد محمدی ملایری، که طی بیش از ۲۶۰۰ صفحه‌ی‌آن، به نقل از ده‌ها کتاب جغرافیا و تاریخ ایرانی ـ اسلامی قرون نخستین بعد از اسلام از صدها شهر و قصبه و منطقه و کوه و رودخانه، خاصه در بخش باختری ایران، نام‌برده‌شده هیچ جا به منطقه‌ای به‌نام کردستان برنمی‌خوریم. حمد‌الله مستوفی جغرافی‌دان و مورخ معروف قرن هشتم هجری، صاحب تاریخ گزیده، از اولین کسانی است که در کتاب‌های خود از منطقه‌ی کردستان نام‌می‌برد و حدود آن را برمی‌شمارد. (ف. معین، همان). حمزه اصفهانی (۳۵۰ـ ۲۷۰ ه. ق.) نویسنده‌ی کتاب التصحیف و آثار دیگر، می‌گوید ایرانیان قدیم، که در آن زمان «فرس» نامیده‌می‌شدند، دیلمیان را اکراد طبرستان می‌نامیدند، و اعراب را کردان «سورستان» [نام بین‌النهرین، عراق و شام، در دوران ساسانیان] می‌خواندند. معین، همان. و این بدان دلیل بود که در متون قدیم فارسی دیده‌شده که در مناطق بسیاری واژه‌ی کرد به معنی دامپرور و شبان به‌کار‌می‌رفته‌است. در زبان پهلوی کورت (kurt) به‌معنی کرد بوده‌است. نک. فرهنگ پهلوی ـ فارسی دکتر بهرام فره‌وشی. اما ارتباط نام‌هایی که به عنوان ریشه‌ی فرضی واژه‌ی کرد از زبان‌های سریانی و یونانی (کتاب آناباز یا ده‌هزار تن گزنوفون مورخ و فیلسوف یونانی که در آن از برخورد سپاهیان شکست خورده‌ی کورش دوم در راه بازگشت از ایران با مردمانی بومی در کوهستان نام‌برده) ذکر شده، مورد تأیید مورخان قرارنگرفته‌است.

۲۵ «مُکریان: مناطق کردنشین ایران در امتداد مرزهای غربی کشور یعنی در استان‌های آذربایجان غربی، کردستان، کرمانشاه و ایلام قرارگرفته‌اند. بخشی از مناطق کردنشین نیز در مرکز، شمال و شمال شرقی کشورقرار دارند. مردم کرد حداقل به سه زبان، و در هر زبان به چندین گویش سخن می‌گویند. حدود نیمی از کردهای کشور شیعه مذهب، گروه بزرگی سنی و اقلیت بزرگی ازکردها نیز پیرو آیین یارسان (اهل حق) می‌باشد. این تنوع فرهنگی، زبانی و مذهبی از ویژگی‌های خاص و حائز اهمیت حوزه کردستان است. یکی از حوزه‌های کردنشین ایران در صفحات غربی آذربایجان واقع است. این بخش کردنشین استان آذربایجان غربی به همراه بخش‌هایی از سقز و بانه در استان کردستان به حوزه‌ی مکریان مشهور است. مرکزیت این حوزه در دوره‌ی بررسی این مقاله، یعنی دهه ۱۳۲۰ شهر مهاباد بود. این حوزه محل سکونت برخی ایلات و طوایف کرد می‌باشد. ایلات و طوایفی همچون منگور، شکاک، مامش، گورک، دهبوکری، فیض‌الله‌بیگی، هرکی و زرزا و سایرین که در منطقه مستقر بوده و هر یک در ساختار اجتماعی ـ سیاسی و اقتصادی منطقه دارای جایگاه خاصی بوده‌اند.» احسان هوشمند، سال‌های آشوب؛ زمینه‌های اجتماعی و سیاسی یک بحران ـ پیش درآمدهای ظهور جمهوری مهاباد؛ سایت احسان هوشمند؛ مجله‌ی گفت‌وگو.

http://www.ehsanhoushmand.info/fa/salhaye_ashoob_mahabad/

۲۶ عبدالرحمن قاسملو در این‌باره در کتاب چهل سال مبارزه در راه آزادی پس از بحث درباره‌ی سفر ۳۰ تن از مالکین و رؤسای عشایر کرد به باکو بنا به دعوت دولت شوروی چنین می‌نویسد:
«اگرچه من در آن زمان یازده ساله بودم، لیکن مانند بسیاری از کودکان آن دوره سیاست توجه مرا به خود جلب کرده بود. پدرم یکی از اعضای آن هیئت بود. بیاد دارم موقعی که از سفر باکو برگشت، چند عدل قند و یک تفنگ ته‌پر شکاری خوب همراه آورده بود. چنین می‌نمود که شورویها قند و تفنگ و وسایل دیگر را به عنوان هدیه به همه‌ی اعضای هیئت داده بودند. به ویژه قند خیلی با ارزش بود. چون آن زمان {قند} در ایران کمیاب و گران بود. این کار به‌نظر من بسیار عجیب می‌نمود. زیرا در خانواده ما برادران و عموزاده‌هایم که از من بزرگ‌تر بودند، از این سخن به میان می‌آوردند که پدرم همراه چند نفر دیگر به باکو رفته‌اند تا حقوق و آزادی کردها را طلب نمایند! به همین علت رک و صریح از پدرم پرسیدم: پس حقوق کردها چه شد؟» (چهل سال مبارزه در راه آزادی. چاپ دوم کردی ۱۳۶۷ صفحات ۶۲-۶۱).
۲۷ این سند و دیگر اسناد مربوط به این موضوع که در آرشیوهای حزب کمونیست شوروی و حزب کمونیست «آذربایجان شوروی» نگهداری‌می‌شد و پس از انحلال اتحاد جماهیر شوروی برای پژوهش آزادگردید از سوی شمار بزرگی از پژوهشگران بررسی، ترجمه و منتشر شد. منبع ما اینجا ترجمه‌ی است از سوی گاری گلدبرگ برای 'مرکز مطالعات جنگ سرد مؤسسه وودرو ویلسون' (واشنگتن) به انگلیسی که توسط عباس جوادی (با کسب اجازه از 'مرکز ویلسون') از انگلیسی (با مقایسه با روسی) به فارسی ترجمه‌کرده‌است.
نک. فرقه دمکرات و حکومت یکساله‌ی آن، بی‌بی‌سی: ۲ مارس ۲۰۱۶ - ۱۲ اسفند ۱۳۹۴.
۲۸ «به نوشته‌ی جمیل حسنلی مورخ آذربایجانی و بر مبنای اسناد حزب کمونیست شوروی، اتحاد جماهیر شوروی در همان مراحل اول اشغال ایران قصد ضمیمه کردن صفحات شمالی کشور را داشت. امّا برخی عوامل و از جمله وضعیت جبهه‌های جنگ با آلمان موجب تغییر این سیاست و تعویق آن به فرصتی دیگر شد.» در مورد دلایل این سفر و اهداف شوروی از دعوت این افراد به باکو می‌توان به کتاب فراز و فرود فرقه دموکرات آذربایجان، اثر جمیل حسنلی، ترجمه منصور همامی، تهران، نشر نی، مراجعه کرد. ا. هوشمند، همان.
۲۹ «استالین بازی خود را با هوشیاری، و بدون خروج از چارچوب توافق‌های ۱۹۳۹ پیش‌می‌برد. او بهترین سردفتر خود، مولوتوف را برای دفاع از احترام به متون مورد توافق، یعنی مناطق نفوذ، به برلن ‌فرستاد. فکری که ریبنتروپ، مبتکر این دیدار، دنبال‌می‌کرد این بود که اتحاد شوروی را به پیوستن به هم‌پیمانان معاهده‌ی سه‌جانبه (آلمان، ژاپن، ایتالیا)، که به‌تازگی امضاء‌شده‌بود، برای جلب تمایل آن به تقسیم مستملکات امپراتوری انگلیس در آسیا، ترغیب‌کند. زبان‌آوری‌های هیتلر درباره‌ی سیاست جهانی و به‌لحن اشپنگلر، مانع از آن ‌نشد که او[مولوتوف] بر رعایت مقررات ـ یعنی توافق‌های سِرّی آلمان و روس درباره‌ی اروپای خاوری ـ تأکید‌ورزد. اما چند روز بعد استالین نیز علاقه‌ی خود به تقسیم جهان به چهار بخش را، (با حق‌ویژه‌ی شوروی در شمال ایران، عراق و شرق ترکیه)، بیان‌داشت؛ اما در اختلاف‌ِنظر درباره‌ی فنلاند و بالکان هیچ مسئله‌ای حل‌نشد.» [ت. ا. ]
نک. فرانسوا فوره، گذشته‌ی یک توهم، به فرانسه، ص. ۵۴۴:
François Furet، Le passé d'une illusion، Robert Lafont، Paris، 1995، p. 544.
۳۰ بی‌بی‌سی، به عبارت دیگر: گفتگو با حسن قاضی ۲ فوریه ۲۰۱۲، اسفندماه ۱۳۱۲.
۳۱ نک. دکتر محمد رضا خوبروی پاک، جمهوری زودگذر مهاباد (به فرانسه)، فصل پنجم، تشکیل حزب دموکرات کردستان ایران (ح. د. ک.):
M. R Khoubrouye Pak، République éphémère de Manabad، Chapitre V، La création du Parti Démocrate du Kurdistan Iranien (PDKI)، L'Harmattan، Paris، 2003.
در این کتاب همچنین می‌توانیم نکات زیر را، به‌تفصیل و با ذکر منابع متعدد بخوانیم:
قاضی محمد به منظور کاستن از نگرانی‌های برخی از سران از شباهت این حزب با احزاب موجود در آمریکا نیز سخن‌گفته‌بود.
برخورداری از خودمدیری در چارچوب کشور ایران و تعیین کردی به‌عنوان زبان امور اداری و آموزشی موضوع مواد یکم و دو برنامه‌ی حزب، و برقراری انجمن ایالتی پیش‌بینی شده در قانون اساسی ایران و اشتغال مردم محلی در امور اداری مواد سوم و چهارم آن را تشکیل‌می‌داد. در مواد هفتم و هشتم نیز همآهنگی کامل با «خلق آذربایجان» و توجه به منافع اقلیت‌های آن و نگهداری از آزادی‌ِعمل «خلق‌های ساکن ایران» پیش‌بینی‌شده‌بود. [ت. ا. ] همچنین شباهت‌های بسیار برنامه‌های دو حزب، آذربایجان و کردستان ـ به‌جز این که در مورد ح. د. ک. متن معتدل‌تر است ـ بر نقش نمایندگان شوروی در تدوین آنها گواهی می‌دهد.
در همین فصل کتاب همچنین می‌خوانیم که بنا به گزارش‌های سرلشگرارفع برنامه ی‌حزب د. ک. با نظر هاشم‌اوف کنسول شوروی در مهاباد تدوین شده بود.
از طرف دیگر ح. د. ک. با این که در ماده‌ی ۳ برنامه‌اش به قانون اساسی ایران استناد می‌کرد، اما برخلاف فرقه‌ی دموکرات آذربایجان، بر تمامیت‌ ارضی ایران تکیه‌نمی‌کند. به باور نویسنده آنچه به‌وضوح به‌‌چشم‌می‌خورد فقر سیاسی و ایدئولوژیکی قاضی محمد است و به‌نظر می‌رسد که او جز حزب توده و فرقه‌ی دموکرات آذربایجان الگوی دیگری نداشته‌است.
اختلاف مهم دیگری میان ح. د. ک. و فرقه در این است که در حالی که پیشه‌وری خود را نخست وزیر یک دولت محلی نامید سخنی از جمهوری به‌میان‌نیاورد، قاضی محمد بدون کمترین روشن‌بینی اعلام جمهوری کرد و خود را پیشوای عالی آن نامید. او در یک نظام مشروطه‌ی سلطنتی، در عین استناد به قانون اساسی آن، اعلام جمهوری کرده‌بود! به گفته‌ی مؤلف کتاب حزب. د. ک. نه با مارکسیسم آشنا بود نه با سوسیالیسم، اما شعارهای آن سرشار از ستایش اتحاد شوروی و شخص استالین بود.
در تاریخ ۱۲ دسامبر «مجلس آذربایجان» اجلاس خود را افتتاح‌کرد و هیأت نمایندگی پنج‌نفره‌ای هم که از مهاباد به آنجا فرستاده‌شده‌بود در آن حضوریافتند. قاضی با وجود این بدگمانی که آنان قصدداشته‌اند تا کردستان را به‌صورت بخشی از آذزبایجان بنمایانند هیأت را فرستاد. در محل فرقه با اعضاءِ این هیأت بگونه‌ای رفتار‌می‌کرد که گفتی نمایندگان بخشی از آذربایجان بوده باشند. آنان که متوجه این ترفند شده‌بودند بدون اعتراض در سه نشست آن مجلس حضوریافتند و سپس به مهاباد بازگشته منظور فرقه را برملاکردند.
افسران شوروی به بارزانی که به‌تازگی از عراق به کردستان ایران آمده‌بود توصیه‌کردند که با قاضی محمد همکاری‌کند و از قاضی خواستند تا به بارزانی‌ها و افسران عراقی که از عراق آمده‌بودند سرپناه‌دهد. این سبب‌شد که گروه بیشتری از بارزانی‌ها از عراق به ایران آمدند و شمار نفرات جنگی ملا مصطفی به سه هزار نفر که به تفنگ‌های ارتش عراق و چند مسلسل و یک توپ مسلح‌بودند، رسید. در ماه نوامبرهم، یک کنگره‌ی کرد در باکو تشکیل‌شد تا بتواند اکثریتی از کردها را به سوی حزب جلب‌کند.
توضیح: یادداشت شماره‌ی ۳۱ در شکل نخست مقاله در دوماه‌نامه‌ی میهن وجودندارد.
۳۲ نویسنده‌ی نگاهی به تاریخ مهاباد، نشر رهرو، ۱۳۷۷، ص ۱۲۰، از سندی به امضاء کومله ژ. ک. به قرار زیر یاد میکند که در زیر از قول او نقل می‌شود. او می‌نویسد:
«اطلاعیه‌ای پیدا کردم که در تاریخ دوم آبان ماه ۱۳۲۳ شمسی (۲۴ اکتبر ۱۹۴۴ میلادی) از طرف جمعیت [کومله ی] ژ. ک منتشر شده بود. اگر نشان جمعیت در بالا و نام کمیته‌ی مرکزی در پایین آن اطلاعیه نمی‌بود، هر خواننده‌ای فکر‌می‌کرد که این اطلاعیه مربوط به حزب توده‌ی ایران است. متن این بیانیه چنین بود: «در این روزها رادیو و مطبوعات ایران اعلام‌کردند که حکومت اتحاد شوروی، به منظور استخراج نفت، درخواست نمود که مناطقی در شمال ایران در اختیارش قرار گیرد و به امتیاز داده شود، ولی حکومت نمک‌نشناس ایران، نیکی‌های سه سال اخیر اتحاد شوروی را نادیده گرفته و این درخواست را رد‌کرده است... بدین وسیله در مورد ادعای حکومت اتحاد شوروی و پاسخ حکومت ایران، چند سطر ذیل را اعلام می‌داریم: پاسخی که از طرف دولت ایران به نماینده‌ی اتحاد شوروی داده شده است، به هیچ عنوان با منافع ملت‌های ایران هماهنگی ندارد، بنابراین منفعت سه میلیون نفر مردم کرد نیز مورد نظر نبوده است. ملت کرد پس از تحمل این همه ظلم و ستم، نمی‌تواند ببیند که درخواست دولتی همچون دولت اتحاد شوروی که پیوسته ارتقا سطح زندگی وسرفرازی ملت‌های کوچک را وجه‌ی همت خود قرار داده است، از سوی مرد نفهمی چون «ساعد» نخست وزیر ایران، رد شود و زمینه‌ی اغتشاش در کشوری که سه میلیون کرد در آن ساکن هستند، فراهم گردد. «کومله ژ. ک.» به آگاهی حکومت اتحاد شوروی می‌رساند که ۹ میلیون نفر ملت کرد، به ویژه کردهای ایران، مخالف تصمیم حکومت ایران دایر بر ندادن امتیاز نفت شمال هستند و تحت هیچ عنوان، با این نظر، موافقت ندارند.» در دومین شماره‌ی نشریه‌ی نیشتمان ضمن آن که رهبران کومله خود به هواداری و تمایل به حکومت شوروی اعتراف کرده بودند، آمده بود: «چند نفری از این بی مغزها که کتاب و شماره‌ی اول «نیشتیمان» را خوانده و هواداری و تمایل ما را به حکومت شوروی دیده بودند، گفته بودند که آرمان جمعیت ژ. ک. ترویج مرام و عقاید کمونیزم است.... ما کمونیست نیستیم و اگر هم کمونیست باشیم، جای هیچ اعتراضی برای مردم نیست».

مطلب قبلی...
مطلب بعدی...


Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy