حکایت های جمهوری اسلامی، حکایت هایی ست ترکیب شده از کمدی و تراژدی، آن هم در سطح بالا و از نوع بسیار مرغوب! به هر گوشه این حکومت شگفت انگیز که نظر می افکنیم، عجایبی می بینیم که نمی دانیم بخندیم یا گریه کنیم!
اوایل سال شصت یکی از دوستان من در هتل رویال گاردن سابق که در خیابان تخت جمشید بین پهلوی و حافظ قرار داشت کار می کرد. گهگاه به آن جا می رفتیم و رستوران گردان آن هم که راه افتاد گاهی برای شام می ماندیم.
در یکی از این رفت و آمد ها متوجه شدیم جلسه ای در پایتخت برگزار شده و عده ای آدم درب و داغان را از جاهای مختلف دنیا به اسم «کارشناس» و «صاحب نظر» به جمهوری اسلامی دعوت کرده اند و عده ای را هم در همان هتل رویال گاردن که اسم بعد از انقلاب اش را فراموش کرده ام اسکان داده اند. وقتی منتظر آسانسور بودیم تا ما را به رستوران گردون ببرد، یکی از مهمانان گرانقدر که از افریقا به ایران تشریف آورده بود، ناگهان دامن دشداشه اش را بالا زد و با عریان کردن «ال و اوضاع»ِ مبارک، بی هیچ تعارف و خجالتی کنار گلدان بزرگ گل و گیاهی که در کنار آسانسور بود به صورت نشسته مشغول قضای حاجت شد!
رفیق ما و ما، کلی به ماجرا خندیدیم و البته آن شب از خوردن شام در رستوران گردان هتل صرف نظر کردیم!
این ماجرا مربوط به حوالی سال های شصت و شصت و یک بود ولی بعدها، در جای جای «میهن اسلامی» بسیاری از عجایب و غرایب را به چشم دیدیم که چون ممکن است شنونده وقوع آن ها را باور نکند، آن ها را تعریف نمی کنیم!
امروز دیدم حضرت آیت الله مکارم شیرازی از سخنان حسن روحانی که گفته است حتی اگر امام زمان ظهور بفرمایند در دوره ی ایشان هم می توان انتقاد کرد، رنجیده خاطر شده اند و برای «دکتر» حسن خط و نشان کشیده اند و فرموده اند که معصومین و بخصوص حضرت امام زمان «عج» جزو خط قرمز های ما هستند و شما برو از هر کی میخوای انتقاد کن، چه کار داری به کار معصومین؟!
ما به عنوان یک فرد مسلمان شیعه ی اثنا عشری، از کودکی در مخ مان فرو کرده اند که اسلام یعنی همین که ما داریم، یعنی یک حضرت محمد «ص» داشتیم که ایشان حضرت علی «ع» را جانشین خود کرد و بعد حضرت امام حسن «ع» و حضرت امام حسین «ع» بر سر کار آمدند و بقیه ی امامان هم که از ششم و هفتم به بعد و خاصه در ردیف های دهم و یازدهم اسامی شان را با هم قاطی می کنیم امور مسلمین جهان را بر عهده داشته اند تا رسیده ایم به حضرت امام مهدی «عج» که به ایشان علیه السلام نمی گوییم بلکه عجل الله تعالی فرجه شریف می گوییم و ایشان پسر بچه ای بودند که برای این که دشمنان به ایشان دسترسی پیدا نکنند رفته اند در جایی و به روایتی در چاهی و به روایت دقیق تر در چاهی در جمکران پنهان شده اند و این پنهان شدن تا امروز ادامه داشته است و ایشان یک روز که ظلم در جهان به حد نهایت خود برسد با ۳۱۳ نفر از یاران شان قیام می فرمایند و بساط ظلم و جور را در هم می پیچانند! (وقتی هم می گوییم که امام این همه کشته مرده دارد آن وقت یاران ایشان همه اش ۳۱۳ نفر می شوند به ما پاسخ می دهند که این تعداد ستاد فرماندهی ایشان است والّا جمعیت هوادار ایشان بی شمار است! و وقتی می گوییم پس اگر بی شمار است چرا ظلم و جور در جهان بسیار می شود و ایشان ظهور می فرمایند، که در این جا پاسخ دهنده یک نگاهِ بدجور به ما می اندازد و به ما می فهماند که ببند دهن ات رو و وارد معقولات نشو!)
این ها را در زمان شاه، هم در درس تعلیمات دینی و هم در خانه و خانواده و هم در جامعه به ما گفته بودند و ما هم فکر می کردیم که اسلام یعنی همین که ما داریم. تا این که بزرگ که شدیم و به اولین کشور اسلامی که ترکیه بود سفر کردیم دیدیم اگر از دین اسلام و مذهب شیعه مان حرف بزنیم ممکن است جماعت ترک بگیرند ما را یک فصل سیر کتک بزنند بس که اسلام ما با اسلام «اکثریت» مسلمانان جهان فرق دارد!
حالا خیر سرشان امامان ما را قبول ندارند و حضرت علی را هم که جانشین پیغمبر نمی دانند هیچ، اصلا شیعیان را مسلمان نمی دانند و ما در کشورهای اسلامی به نوعی کافر به شمار می آییم! حالا در این حیص و بیص شما جرات داری از یک پسر بچه حرف بزن که رفته از دست دشمنان توی یک چاه غایب شده و تا امروز زنده است و ظهور هم خواهد کرد! قطعا دست و پای شما را خواهند بست و به تیمارستان هدایت خواهند کرد!
حالا این همه انکار بس نبود، برخی از خودی های متخصص در امر شیعه که خودشان هم شیعه هستند، عَلَمِ «نبود» حضرت مهدی را بلند کرده اند و با سند و مدرک نشان داده اند که چنین حضرتی اصلا وجود خارجی نداشته و این داستان به خاطر مسائل مالی شیعه و غیره ساخته و پرداخته شده و اگر در زمان امام حسن عسگری، اوقاف و چه می دانم آستان قدسی وجود می داشت و دستگاه حاکمیت شیعه پول و پله ای در جیب داشت، چه بسا اصلا داستان امام مهدی «عج»ی ساخته و پرداخته نمی شد!
این را ما نمی گوییم بلکه جناب آقای سید حسین مدرسی طباطبایی که خودش ملا و مجتهد و غیر از این ها استاد دانشگاه هاروارد است در کتاب «مکتب در فرایند تکامل» که در ایران هم منتشر می شود فرموده است!
ببخشید روده درازی کردم! قصدم از بیان این داستان ها این بود که بگویم امام زمان خودش در تاریخ پا در هوا ست آن وقت آیت الله مکارم شکر فروش شیرازی خط قرمز برایش تعیین می کند و امروز و فرداست که کفن پوشان از قم به طرف تهران سرازیر بشوند که چرا دکتر حسن در باره ی حضرت اش چنین و چنان گفته است در جایی که حضرتی «وجود نداشته» و «ندارد» که این ها به خاطرش همدیگر را تکه پاره می کنند!
یک روز ملا در قهوه خانه نشسته بود داشت چای نوش جان می کرد که ناگهان یک نفر با شتاب به قهوه خانه آمد گفت چه نشستی ملا که خانه ات آتش گرفته و زن ات در طبقه ی سوم خانه به محاصره آتش در آمده است!
ملای بدبخت استکان چای را به طرفی پرتاب کرد و دو بامبی بر سرش کوبید که ای وای همسرم! ای وای خانه ام! و شروع کرد به دویدن به طرف خانه...
همین طور که داشت می دوید کمی فکر کرد به خودش گفت من که خانه ام طبقه ی سوم ندارد... باز در حین دویدن به خود گفت من که اصلا خانه ندارم... همین طور که داشت به دویدن اش ادامه می داد، یادش آمد که او اصلا زن ندارد که بخواهد گرفتار آتش بشود...
حالا حکایت ماست و آیت الله مکارم و دکتر حسن! شاید همین طور که داریم همگی می دویم، به فکر آقایان برسد که اصل ماجرا خودش محل تشکیک است آن وقت به خاطر این موضوع مورد شک، گریبان هم را گرفته اند دارند یکدیگر را جر و واجر می کنند!