اتوبوس انتخاباتی سید محمد خاتمی دراولین روزهای سال ۱۳۷۶ که به راه افتاد هیچ کس پیش بینی نمیکرد کمتر از دوماه دیگر مسافر ویژه آن برامواجی از شادی مردم راهی خیابان پاستور شود. مردمی که حاضر نبودتد برای دستیابی به آرمانهای مدنی خود بار دیگر از کوچههای تنگ و یک طرفه اتقلاب گذر کنند در یک همبستگی نا نوشته حماسهای مدنی آفریدند. در بامداد سوم آن خرداد رویایی میتوانستیم رنگ شگفتی را نه تنها بر سیمای انبوه رای دهندگان که بر چهره مسافران اتوبوس هم ببینیم. مسافرانی که تنها برای کسب حداکثر ۵ میلیون رای گام در این سفر نهاده بودند اما با صندوق هایی جادویی و انباشته از رای به نامزد خود روبرو شدند. این بهت زدگی بیش ازهرچیز نشان داد که جتبشی مدنی در زیر پوست جامعه و چه بسا پیشگام تر از نخبگان رخ داده است. جنبشی که قرار ندارد بار دیگر بدون محاسبه و درموجی از شیفتگی از پی فرد و یا گروه خاصی روان شده و به آنها چک سفید بدهد. بی تردید جنبش دوم حرداد ۷۶ نشان از بالندگی جامعهای را داد که بجای غوطه در کاریزمایی احساسی، تنها بشرط و شروط مشارکت درسرنوشت خویش با منتخبین خود قرار برهمراهی خواهند داشت. حیرت مسافران اتوبوس و تحلیلهای شتابزده که بجای پیش بینی آینده به پس بینی از رخداد گذشته پرداختند نشان داد که بدنه جامعه ایران از برگزیدگان خود پیشی گرفته است. برگزیدگانی که بایستی از این پس امکان ادامه حیات سیاسی اجتماعی خود را همچون ماهی تنها با غوطه در این دریای جامعه میسر میساختند.
از همان فردای دوم خرداد تقسیم کار توسط نخبگان اتوبوس سوار آغاز گردید. آنها مردم را به عنوان اهرم فشار از پایین و مسافرین قطار براه افتاده را برای چانه زنی در بالا برگزیدند. گر چه واژه و مفاهیم جدیدی از قبیل " جامعه مدنی"، "تساهل و مدارا"، "اصلاحات"، تاکید بر وجه جمهوریت و.... در گفتمان اجتماعی جای گرفت اما هرگز جریانی که خودرا اصلاح طلب نامیدند و قراربود که ظرفیتهای مردم سالارانه نظام را پویا کنند یک مانیفست مدون از راهبردهای اصلاحات را ارائه ندادند. آنها که در بالا به چانه زنی سرگرم بودند به سرعت دریافتند که اساسا وجود عینی این نوع اصلاح طلبی و در فقدان مانیفستی شفاف تنها به تند رویهای طیف موسوم به اصولگرایان و بنابراین نفی طرف مقابل (برهان خلف) بمنظور تایید خود وابسته است. تند روی هایی که پس از دولت موقت اکثریت مردم درهر فرصتی نشان دادند از آن بیزارند. این بخش از مردم جدای از تاکید بر مردم محوری در اداره جامعه در آرزوی بازگشت به دامان دینی بودند که پیکرش را تا به این حد با ردای سیاست نپوشانده باشند. مسافران قطار اما بتدریج و بی حضور این مردم و در زیر بیرق اصلاح طلبی به چانه زنیهای ملتمسانه مبادرت و ماهیت اصلاح را با واژه مصلحت جابجا نمودند. از نظر آنانی در این نحله که سودایی جز کرسی مدیریت نداشتند مردم ابزاری همانند پاروی برف روبی شده بودند که تنها در فصلهای خاصی مانند ایام انتخابات بکار میآمدند. همان مردمی که در بزنگاه دوم خرداد آنگونه شاهین قدرت را ناباورانه برسر آنها نشانده بودند اما اکنون تماشاگر رقابتی شدند که خود در آن سهمی ایفا نمیکردند. تحلیلگران "اصلاحات نشان" نیز از قبیل عباس عبدیها که از روزنه سفارت آمریکا توانسته بودند به "روزن"ها برسند درهر بزنگاهی و با تحلیلهای خاکستری گویی بر روی مجموعهای ازجملات همواره چون بالرینها حرکت و در مورد هر رخدادی میتوانند نظر بدهند. تحلیل هایی که مایه بیشتر آنها شبیه توصیه خودکشی به مردم برای پرهیز از مردن است. آنها تنها با شیوه ترساندن مردم از جهنم به توصیف بهشت موعود خود میپردازند. بدون تردید پدیده احمدی نژادیسم بیش از هرچیز دستاورد این چانه زنیهای ایزوله و دور از مردم توسط مدعیان اصلاح طلبی بود. بیشترین کنش این دست از اصلاح طلبان بخصوص در این سالهای اخیر تمرکز نگاه در اردوگاه (بزعم خودشان) رقیب و مچ بگیری از آنها و برای اثبات خود بوده است. هر دوی آنها اما حالا برای ماندن در مسند قدرت بیش از پیوند با مردم به وجود دیگری نیازمند شدهاند. تئوری پردازان مدعی اصلاح طلبی بخوبی میدانند تنها با کابوس سازی از آمدن رقیب است که میتوانند جمعی از مردم را وادار کنند که در روزهای رای گیری حتی سالخوردگان ناتوان خودرا به پای صندوقهای رای بکشانند. این گروه از اصلاح طلبان همواره بجای آنکه بگویند چه برنامهای دارند بر اینکه رقیب چه بلایی بر سر آنها خواهد آورد تاکید مینمایند. در طول این سالها و در روندی تدریجی چهرههای شاخص اصلاح طلب نوعا امر و نهی و توصیهشان تنها به مردم و نه کانونهای قدرت بوده است. تداوم چنین مناسبات معکوسی یود که سرانجام از زیر پوست امثال وزیر اقتصاد دولت اصلاحات، مالکیت یک صرافی رانتی برون زد. براستی چه باید کرد؟
باید بدانیم که سرنوشت اکنون اصلاح طلبان بمفهوم نفی ضرورت اصلاحات نیست. رویکرد اصلاح طلبی اساسا در ذات و سرشت تکامل جوی همه انسانها و جوامع بالنده قرار دارد. هیچ تشکل و حزب سیاسی هم نباید آن را تنها بنام خود مصادره نماید. اکنون که نشانهها از سرخورگی مردمی حکایت میکند که غریوشادی بیست سال قبلشان در امواجی از بی اعتمادی فرو خفته است بایستی آنان که هنوز با مردم میثاقی از پیوند دارند طرحی نو دراندازند. آنها با مرزبندی آشکار با چانه زنان تا میتوانند به سلوکی متقابل با جامعه روی آورند. شاید در این عهد و پایبندی میزهایی را از دست دهند اما بدون تردید بر سریر اقبال اجتماعی باز هم جلوس خواهند کرد.