Monday, Feb 26, 2018

صفحه نخست » شوخی خطرناک با افسردگی؛ ف. م. سخن

15EAE4B0-0013-43F4-9C9D-9A380569C3B5.jpegخواننده لابد به طعنه خواهد گفت:


این «سخن» وارد هر عرصه ای شده بود، الّا روان شناسی که این را هم می خواهد به سیاهه ی نوشته هایش اضافه کند.

اِشکالی ندارد. این طعنه را پیشاپیش می پذیرم. اما در این یکی دو روزه، دو سه مورد دیدم که به نظرم شوخی با «بیماری» افسردگی آمد، آن هم شوخی از نوع بد ش.

من چون خودم به این بیماری دچار هستم و نوع سخت و شدید آن هم نصیب ام شده، در طول سال های اخیر، هم تجربه ی خودآگاه نسبت به این بیماری پیدا کرده ام هم از تجربه ی اهل تخصص برخوردار بوده ام و بسیار چیزها از آن ها آموخته ام. ولی قصد ندارم از چیزهایی که از اهل تخصص یاد گرفته ام در اینجا -یا هر جای دیگر- سخن بگویم فقط شاید این یک جمله را آن هم نه به دیگران که به خودم می گویم:
باید دکتر رفت.

به کانال خبرنامه گویا در تلگرام بپیوندید

ممکن است دکتر خوب نباشد. ممکن است دکتر سواد لازم نداشته باشد. ممکن است اگر در خارج زندگی می کنیم، دکترِ ایرانی، با روشِ «ایرونی» بخواهد ما را درمان کند. همه ی این ها درست. ولی باید دکتر رفت.

باید نزد دکتری رفت که کارش را بلد باشد. این قدر بلد باشد که بتوانیم به او اطمینان کنیم و وقتی می گوید فلان دارو را بخور، آن را بخوریم و فکر نکنیم که ما موش آزمایشگاهی ی این خانم یا آقای دکتر شده ایم. فکر نکنیم که این هم که می خواهد به ما دوا بخوراند و ما را با دوا معالجه کند. مگر ما دیوانه ایم که دوا بخوریم و بی حس و خواب آلود یک گوشه بیفتیم؟

ننه جون مون، کارگر خونه مون، عمه مون، خاله مون، به ما گفته عزیزم دوا نخور. به خوبی های زندگی فکر کن. به نعمت هایی که خدا بهت داده. ببین وضع زندگی افریقاییه رو. این کار رو که بکنی دیگه افسردگی از یاد ت میره. چیه هی افسرده ام افسرده ام. پا شو یه کم به سر وضع ات برس. پا شو خودت رو جمع کن مثه مرده افتادی گوشه ی خونه...

اگر همه ی کارهایی که ننه جون و عمه جون و خاله جون گفتند بکن و «توانستید بکنید» و کردید و دیدید باز یک موجود مضطرب و افسرده حال هستید که مثل مرده گوشه ی خانه تان افتاده اید، تا دیر نشده، بر خیزید و فقط این یک کار را بکنید:
دکتر بروید.

دکتر رفتن البته شرط و شروطی دارد. این که دکتر بروید و نسخه از او بگیرید بعد نسخه را یک گوشه بیندازید یا دارویی که دکتر داده را کلا نخورید یا وقتی چند قرص اول را خوردید و دچار سر گیجه و منگی اولیه ی خوردن دارو شدید آن را کنار بگذارید یا بگویید که از وقتی قرصای این دکتره رو میخورم چاق شدم و این قرصا خیلی بیخوده، این جور دکتر رفتن موجب رفع افسردگی شما نخواهد شد. خودتان را گول نزنید. به همان «جوشونده ی گل گاو زبون» عمه جون و خاله جون بچسبید ایشاللا حال تان خوب می شود.

افسردگی، بیماری وحشتناکی ست. من اسم اش را سرطان روح گذاشته ام. یک جا پیدایش می شود بعد آرام آرام رشد می کند و همه ی بدن را می گیرد و به مرحله ای می رسد که دیگر درمان شدنی نیست و باید با آن «ساخت». بله. باید با آن ساخت. با آن زندگی کرد.

نوشتن این چند خط سه دلیل داشت:
-یک مطلبِ [...] در باره ی داروهای افسردگی که در بی بی سی فارسی منتشر شده بود و من دیشب در مطلبی دیگر به آن اشاره کردم.
-یک مطلب [...] در باره ی افسردگی که در سایت «ایران وایر» منتشر شده بود و در آن خانم لابد روان شناس در همان اول مطلب اش برای هیجان انگیز کردن موضوع از پرت کردن خود از بالای پل عابر پیاده سخن به میان آورده بود.
-سوال یک نفر در فیس بوک در باره ی چگونگی رفع استرس شدید، و پاسخ دوستان ایشان به ایشان که به من نشان داد چقدر متخصص روان شناس و روان کاو در جمع ایرانیان داریم.

*****

جای [...] خودتان هر کلمه ای معادل چرت و پرت و مزخرف و خزعبل به ذهن تان آمد بگذارید.

مطلب قبلی...
مطلب بعدی...


Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy