دویچه وله - سروش معتقد است که داوری اردکانی پرورده "نظام سفلهپروریست که فاجعههای فرهنگی یکی پس از دیگری از آن برمیخیزد". به گفته او داوری از کسانی است که "با همدستی نیروهای اطلاعاتی" اندیشوران را "از صحنه فرهنگ بیرون راندند".
عبدالکریم سروش، موضعگیری اخیر دکتر رضا داوری را دستاویزی ساخته، برای حمله به این استاد فلسفه و حکمت دانشگاه. داوری به تازگی از شرکت در نشستی عذرخواسته که "سرشت دینی علوم" موضوع آن بوده است. رضا داوری دلیل آورده است که: «این بحث سی سال است که به نتیجه نرسیده است و به نظر نمیرسد که در آینده نیز به نتیجه برسد!»
این بحث به دنبال آن برخاست که به تازگی حسن روحانی رئیس جمهور، تصریح کرد که "اسلامیکردن علوم" در نظام جمهوری اسلامی عملی یکسره لغو و بیفایده بوده که در سی سال گذشته با صرف تلاش فراوان و بودجهای کلان هیچ ثمری نداشته است. آقای روحانی تصریح کرد که "فیزیک و شیمی اسلامی" وجود خارجی ندارد.
سروش در نامه خود به طعن داوری را "نورچشم نظام، فیلسوف فرهنگ، مدافع ولایت افلاطونی و قهرمان غربستیزی و سینهچاک اسلام ولایی" خوانده و سپس دانش فلسفی او را به ریشخند گرفته است:
***
خطی زشت است که به آب زر نبشته است؛ عبدالکریم سروش
یکم: چنین مینماید که از دکتر رضا داوری اردکانی، دعوتی به عمل آمده است تا در «نشست علم دینی» شرکت کند و داوری عذر آورده است که نه خود بدانجا می رود، نه کسی را میتواند بفرستد، چرا که «این بحث سی سال است که به نتیجه نرسیده است و به نظر نمیرسد که در آینده نیز به نتیجه برسد»! وی آنگاه دلیل خود را چنین میآورد که «وصف دینی نمیتواند صفت ذاتی علم باشد» و میافزاید که «فقه و اصول فقه و حدیث و تفسیر و کلام و حتی فلسفه اسلامی در زمرهی علوم اسلامی هستند ولی علمهای دیگر... با روش خاص به تحقیق در مسائل خاص خود میپردازند و ملاک درستی و نادرستیشان رعایت روش است. هیچ علمی را با ملاک بیرون از آن نمیتوان سنجید»
این سخنان را اگر کسی جز چهره ماندگار فلسفه و عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی و رئیس فرهنگستان علوم و استاد برجسته فلسفه دانشگاه تهران و صاحب نشان درجه یک علمی کشور گفته بود، لاحول میخواندم و «اذا مرّو باللغو مرّوا کراماً» گویان از آن درمیگذشتم. لکن، چه جای تساهل است؟ وقتی اعظم فلاسفه قوم که نور چشم نظام، «فیلسوف فرهنگ»، مدافع ولایت افلاطونی و قهرمان غربستیزی و سینهچاک اسلام ولایی، نامهای سرگشاده مینویسد،آیا نباید از آن رازگشایی کرد!؟
به کانال خبرنامه گویا در تلگرام بپیوندید
گروهی به هلهله برخاستهاند که گویا دکتر داوری در کهنسالی «مستبصر» شده و پشت به استبداد دینی کرده و غیرت علمیاش جنبیده و با دلیری دست ردّ به سینهی تاریکاندیشان و دینفروشان و دانشتراشان زده و نشان داده است که گرچه آب از جویبار نظام نوشیده امّا میوهای بدانان نداده است و حرفی را که سی سال است دیگران میزنند او هم عاقبت بازگو کرده است.
این البته ابتهاجی کاذب و اجتهادی فاسد است. نان به نرخ روز خوردن که اینهمه هلهله ندارد. امّا مرا درین مقام سخنی با آنان نیست! سخن من این است که آیا داوری اردکانی بضاعت لازم برای چنان داوریهایی دارد و آیا دلایلی که برای نفی «علم انسانی دینی» آورده از استواری فلسفی برخوردار است ؟ و آشکار کنم که به قول فقیهان: اَلحُکمُ کَماذکرهُ لا لما ذکره.
این را هم بیفزایم که داوری بهانه است، روی سخن با نظام سفلهپروری ست که فاجعههای فرهنگی یکی پس از دیگری ازان بر میخیزد. شاید مشفقانه بتوان گفت که داوری اردکانی خود از قربانیان این نظام است گرچه بیتقصیر نیست.
دوم: در بضاعت وی همین قدر باید گفت که وی از فلسفه علم (علمشناسی فلسفی و تاریخ علم) چندان چیزی نمیداند و حداکثر اطلاع او از روششناسی علم، همان است که در کتاب فلیسین شاله ترجمه دکتر یحیی مهدوی در جوانی خوانده است؛ کتابی که یکصد سال پیش برای دبیرستانهای کشور فرانسه نوشته شده و هفتاد سال پیش به فارسی برگردانده و کتاب دانشگاهی شده است. داوری کردن در باب علم، بدون دانستن فلسفه و تاریخ علم و روششناسی علم، پای از گلیم خود فراتر بردن و تیر در تاریکی افکندن است. وی در کتاب «فلسفه کارل پوپر» نشان داد که بهرغم هایوهوی نظامشادکنی که علیه آن فیلسوف برآورد، هنوز حتی معنی ابطالپذیری را نمیداند! گفتنیست که از اتفاقات میمونی که پس از انقلاب بهمنی افتاد یکی این بود که فلسفه علم توفانوار به درون محافل بسته «فیلسوفان فسرده وطنی» وزید و درهای بسته را وا کرد و هفت گنبد دانشگاه را پرصدا کرد، امّا دریغا وی از این فرصت میمون بهره شایستهیی نبرد و فروتنانه خود را با آموزههای فیلسوفان علم آشنا نکرد وگرنه ای بسا که به شناختی پختهتر از علم میرسید.
همچنین سخن در باب علم گفتن، کسی را سزاست که لقمهای از سفره علوم نوین برچیده باشد. وی که از نوجوانی اندکی طلبگی کرده و سپس متاسفانه مدتی را در انجمنها و محافل حزب توده به سر برده و کشتزار مغز را به کشت و زرع آنان سپرده، و سپس در محضر فردید نشسته و سخنانی مغشوش و مخدوش در باب هایدگر ازو شنیده و عمری به تکرار آنها مشغول بوده است، چگونه میتواند در باب دلارامی مجلسآرایی چون علمِ نوین سخن بگوید که صدهزار فردید از یک تار زلف او آونگان است؟
آگاهان میدانند که ذرّهای مبالغه در آنچه آوردم نیست. کتابهایی که دکتر داوری پس از انقلاب نوشته، متاسفانه چنان آشفته و پر از مکرّرات ملالآورست که صدای دوستانش را هم درآورده است [۱]. قبل از انقلاب هم جز کتاب «فلسفه چیست؟»، چه دارد که توان فلسفی او را بنماید؟ این کتاب هم تُرکجوش نیمخامی ست که خود داوری سالهها از تجدید طبعش شرم داشت تا در این اواخر سودجویان (با اذن یا بیاذن او) آنرا دوباره به غول عظیم گوتنبرگ سپردند و روانه بازار کردند! در فلسفه اسلامی هم کدام تحلیل از کدام مسئله از مسائل فلسفه اسلامی، در کدامیک از کتابها یا درسهای وی موجود است که فلسفه اسلامیدانی او را نشان دهد؟ بلی دروس منظومه سبزواری از مرحوم مطهری در دست است که به نیکی سطح نازل سوالهای داوری را در بر دارد.
چنانکه در جای دیگر آوردهام وی را به اسباب و ادلّهای که پوشیده نیست، نیروهای امنیتی برکشیدند تا در مقابل روشنفکران دینی بایستد، و او که بیپروایی را از فردید و قدرتگرایی را از هایدگر آموخته بود و نه در میان استادان درخششی و نه در میان دینداران سابقه درخشانی داشت، جز با آن خدمتها نمیتوانست جایی در دل حاکمان باز کند و ردای ریاست بپوشد و چشم و چراغ کیهانیان و کیهاننویسان بشود. چنین بود که پیش پایش فرش قرمز گستردند، او را قدر نهادند و بر صدر نشاندند و به اصناف القاب و جوایز و سِمَتها و صفتها مزیّن و مشرّف نمودند و حتی جایزهای را به نام او کردند تا آیندگان را نیز وامدار نام نامیرای او کنند و بدانند که «این همه آوازهها از شه بوَد».[۲]
بلی در میان فلسفه آموختگان، امثال او و بلکه برتر از او بسیارند، امّا شک نیست که او در خوشخدمتی بی مثالست [۳].
گرچه شیریندهنان پادشهانند ولی
او سلیمان زمان است که خاتم با اوست
سوم: میرسیم به تحلیل دکتر داوری از «علم دینی» و برهان بر آنکه چنین علمی ناشدنی و نابودنی است. صادقانه میگویم اگر دکتر داوری به همان فقره نخست بسنده کرده بود و مثل همیشه قول بیدلیلی را از دو لب مبارک برآورده و درانداخته بود، ایمنتر بود تا اکنون که پای چوبین استدلال را به دست سخن داده و آن را بیتمکین تر کرده است.
هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست! با مبهمات و مجهولاتی چون «ذات علم» و «ماهیت دین»، نمیتوان ظرایف و دقایقی را که در این مسئله هست، رازگشایی و بازنمایی کرد.
گفتهاند که «هیچ علمی را با ملاک بیرون از آن نمیتوان سنجید»! یعنی چه؟ مگر «علم» را میسنجند؟ شاید مسائل علم یا تئوریهای علم منظور باشد که این طور شلخته ادا شده است؟ بسیار خوب. ببینیم آیا همینطور است؟ تئوری داروین که متعلّق به جانورشناسی بود، نیازمند عمری طولانی برای زمین بود. زمینشناسی (که لابد علمی بیرون از جانورشناسی است)، این نیاز را برآورد و نشان داد (در قرن نوزدهم) که عمر زمین دست کم سیصد میلیون سال است و این مؤیّدی قوی برای نظریه داروین بود. آیا اینجا علمی بیرونی ملاک (؟) آن علم دیگر نشده است؟ پیشبینیهای یک علم که در علم دیگری آزموده و احراز میشوند، همه از این قبیلاند.
تعداد این گونه نمونهها در تاریخ علم فوق احصاء است. نمونه دیگر استفاده مرحوم آیت الله محمدباقر صدر از تئوری احتمالات در علم الحدیث و سنجش اعتبار روایات است! وی چنان به این امر مبتهج است که خلاصهای از آن را در مقدمه رساله عملیه خود آورده است.
بلی یک راه گریز وجود دارد و آن اینککه بگویند که همه علوم طبیعت، چون روش تجربی دارند، در حکم یک علم واحدند و لذا زمینشناسی بیرون از جانورشناسی (و گیاهشناسی و فیزیک و بلورشناسی و ستارهشناسی و روانشناسی و اقتصاد و ...) نیست. پیداست که این دلیل علیل، عذری بدتر از گناه است و سرکنگبینی است که صفرا را افزونتر میکند! این اولا.
ثانیاً معیّن نکردهاند که منظورشان از «علم» کدام علم است؟ طبیعی تجربی؟ انسانی تجربی؟ انسانی تفهمّی؟ تاریخ؟ یا ... بر همه اینها حکم واحد راندن، فقط برای مغالطهکردن خوبست، وگرنه کدام علمشناسی آنها را در کنار هم مینشاند و «ذات» همه را یکسان میپندارد و آسانگیرانه خود را از چنگال تحلیلهای ظریف منطقی و عالمانه میرهاند؟
ثالثاً اگر از نظر ایشان «فلسفه اسلامی» داریم (چنانکه بدان تصریح کردهاند)، پس علم انسانی اسلامی هم میتوانیم داشته باشیم. این چه تناقضی است که یکی را «ذاتاً» موصوف به صفت اسلامی بدانیم و دیگری را نه؟ این گاف گزافیست که بر قلم دکتر داوری جاری شده که فلسفه را (به قول خودش) ذاتاً اسلامی دانسته و آن را جزو علوم دینی آورده است و علوم انسانی را نه! آیا وی نمیداند که فلسفه «ذاتاً» غیردینی است و به قول مرادشان، فردید، ذاتا یونانی است؛ پس اسلامیشدنش از کجا آمده است؟ از هر جا آمده، علوم انسانی را هم از همانجا اسلامی کنند. نکند ملاحظه مصباح یزدی و جوادی آملی، ایشان را به اراده باطل و افاده باطل کشانده است؟
حالا اگر مماشات کنیم و فلسفه را نه ذاتا بل بالعرض اسلامی بدانیم، آنگاه علوم انسانی را هم میتوان بالعرض اسلامی کرد و در هر حال داوری اردکانی به مراد و مدّعای خود که نفی علوم انسانی اسلامی است، نمیرسد!
رابعاً اگر فلسفه اسلامی جزو علوم اسلامی است (به قول دکتر داوری)، آنگاه رابطه تنگاتنگی که علوم با فلسفه دارند (و این امروز بیش از هر زمان دیگر آشکار شده است)، اسلامی شدن علوم را هم، برخلاف نظر وی، نوید میدهد!
خامساً علم اصول فقه را همچون فقه و حدیث و تفسیر جزو علوم اسلامی شمردن، نشانه آشکار بیدقتی و بیخبری است. اینها هیچ مشابهتی با هم ندارند. علم اصول فقه چیزی است از جنس فلسفه زبان و منطق گزارههای تجویزی و تکلیفی و کاملاً برگرفته از عقل بشری است بدون تکیه بر وحی و آموزههای نبوی.
سادسا آقای داوری ذکری از حضور پیشفرضها در علم نکرده وبه «روش» بسنده کرده است که البته خبر از نقصانی عظیم در درک ایشان از علم میدهد.از قضا همین پیشفرضها دستمایه موافقان و مویدان علوم انسانی اسلامی شده و تا بدانهها و جایگاهشان در علم پرداخته نشود رد و قبول آن علوم مبنایی استوار ندارد.
چهارم: معلوم نیست دکتر داوری در تعریف علم و تمایز علوم چه معیاری دارد؟ و بهترست بگویم معیاری ندارد. وی یک جا از روش و جای دیگر از مسائل علوم سخن میگوید. در کلامش نه از موضوع علم خبری هست نه از غایت آن. و این خلایی مهیب است. ارسطوئیان از موضوع علم و گاه از غایت آن سخن میگفتند و تمایز علوم را به تمایز موضوعات (یا غایات) میدانستند. هیچجا، هیچکس از تمایز مسائل علوم سخن نگفته است. امروزیان نیز از تمایز موضوعات سخن میگویند گرچه تعریفشان از موضوع علم آن نیست که «عوارض ذاتیهاش» مورد بحث عالمان باشد. روش هیچگاه ملاک تمایز علوم نبوده است. روش تجربی، فیزیک را از بیولوژی و ستارهشناسی و بیوشیمی جدا نمیکند. همه در عین اختلاف، داورشان تجربه است.
بهعلاوه این علوم تجربی هم، در نظر گذشتگان برهانی شدنیاند، چرا که پس از جمعآوری استقرایی دادهها، کیمیای قاعده «الاتفاقی...» قانون استقرایی را به قانونی مجرّب بدل میکند که میتواند به منزله یکی از مقدّمات ششگانه در قیاسات برهانی وارد شود و نتیجه ضروری به دست دهد. در فلسفه علم جدید، چنان کیمیایی یافت نمیشود و لذا قوانین و تئوریهای علوم طبیعی و اجتماعی طلا نشده، همچنان مس باقی میمانند. ابطالپذیرند، امّا نه چنانککه دکتر داوری گمان میکند که ابطالپذیر یعنی باطلشونده! شرح این خلط و کژفهمی را در جای دیگر آوردهام. همچنین وی روشن نکرده است که قصدش از روش، مقام داوریست یا مقام گردآوری؟ و البته چنین انتظاری از او آب در هاون کوبیدن است.
نیز باید افزود که علم کلام و علم حدیث هم در دینی بودن یکسان نیستند. علم کلام غایتی دینی دارد (گرچه اغلب مسائلش با فلسفه اولی یکی است)، در حالیکه تفسیر و حدیث موضوعاً دینیاند (و فلسفه از هیچ لحاظ دینی نیست، نه غایه نه منهجا نه موضوعا)؛ و این هم شاهد دیگری است از برآمیختن دوغ و دوشاب و ماهی گرفتن از آب گلآلود!
حالا جالب است به سخن یکی از مدافعان علم دینی، یعنی آقای عبدالله جوادی آملی، نظر کنیم که میگوید همه علوم طبیعی دینیاند، چون مطالعه طبیعت میکنند و طبیعت هم فعل خداست. نمیدانم پاسخ دکتر داوری به این نظریه چیست. بنابر تمام صغراها و کبراهایی که وی چیده است، باید به این نظر تسلیم شود و دست از نفی و انکار ناپخته خود بردارد و قبول کند که مسائل همه علوم، دینی است!
پنجم: قصد صاحب این قلم از نقدهای یاد شده، اثبات امکان علم طبیعی دینی یا علم انسانی دینی نیست. سخن در آن است که با چنان مقدّمات نیازموده و نامعتبر نمیتوان به خیال خود سخن آخر را گفت و به مصاف مدّعایی رفت که سی سال است به بضاعت و معیشت وا افتخار و اعتبار قومی بدل شده است! البته هیچ بعید نیست که دکتر داوری بعد اللتیا و التی همین رای را هم پس بگیرد یا چنان اما و اگری درآن پیش آورد که چیزی از آن باقی نماند. بیمبنا بودن چنین اقتضایی دارد.
برای اینککه این مقال از فایدتی علمی خالی نباشد و همه قوت و قوّت در سراب و خلاب ضایع نشود، میآورم که علم تجربی آن است که داورش تجربه باشد و علم عقلی آن است که داورش برهان باشد و علم دینی آن است که داورش دین باشد. مدّعیان اگر بتوانند علمی (در باره انسان و طبیعت) بنا کنند که داور صدق و کذبش دین باشد، نه تجربه و برهان، آن علم قطعاً دینی است و از هیولای ذات و ماهیت و ... نمیترسد. اینکه چنان دانشی یافتشدنی است یا نه، منوط به کوشش کوشندگان است و اگر از من بپرسند، جوابم این سخن سعدی است:
گویند بکوش تا بیابی
میکوشم و بخت یاورم نیست
و این نومیدی را از وصول به «ذات دین و ماهیت علم » نگرفتهام ( که نه ذاتگرایم و نه مرا بدان تاریکخانهها راهی هست) بلکه خُرده خبری که از ادیان دارم، به من میگوید که چنان داناییها و تواناییها را در آنها نمیتوان جُست.
در پایان خوش دارم طبع را موزون کنم و عبارتی شیرین از نوشته آقای حسن محدّثی گیلوایی را که در همین خصوص نوشته است بر ترشی عبارات خود بیفزایم، تا طعمی مطبوع بیابد:
«واقعاً مأیوس کننده است چند دهه سرمایه گذاری بر فیلسوف نورچشمی، آخرش هیچ!»
و من میافزایم کاش این معلّقزدن ها مدلّل بود. حیف از داوری که از کعبه معرفت بدر آمد و به بتخانه قدرت رفت وندور چشمی ظالمان شد ود در کنار سفلگان نشست و اجازه داد تا وی را چنان مصرف کنند که نام نیکی از وی باقی نماند.
عنکبوت ار طبع عنقا داشتی
از لعابی خیمه کی افراشتی؟
چون نداری دانش آهنگری
ریش و مو سوزد چو آنجا بگذری
هر که گیرد پیشه بی اوستا
ریشخندی شد به شهر و روستا
----------------
پانوشتها
۱. «کتاب دکتر داوری، جز مجموعهای از یادداشتهای پراکنده و نامنسجم نیست، همانند اغلب آثار و نوشتههای داوری عنوان پرمدّعا و پرطمطراق از مضمون بسیار نحیف، و مشتمل بر تأملات و استدلالهایی که به انجام نمیرسند و هرگز نمیتوان عنوان یک اثر فکری بر آنها نهاد... آثاری مانند «خرد سیاسی در زمانه توسعه نیافتگی» چون فاقد نظم و انضباط علمی و آکادمیک است... اساساً در حوزه اندیشه سیاسی اهمیت چندانی ندارد و بیشتر برای مقاصد جدلی و خطابی اهمیت دارد». دکتر احمد بستانی، مهرنامه شماره ۴۶، نوروز ۹۵، ص ۴۷۱.
۲.اخیرا نیروهای امنیتی نسل تازهیی از تنُکمایگان را برکشیدهاند تا جانشین پیشینیان شوند. افرادی چون آیتالله(!) صادقی رشاد، عبدالحسین خسرو پناه و جناب پروفسور (!)همایون همتی ازین زمرهاند که افاضات و افاداتشان هر هفته زینتبخش سایت خبرگزاری مهر ( متعلق به سپاه ) است. مهدی گلشنی را هم چند صباحی جلو انداختند اما آبی از او گرم نشد!
با این علما هنوز مردم
از رونق ملک نا امیدند
۳. شک ندارم که نسلهای آینده خواهند پرسید چگونه در یک فاجعه فرهنگی، کسی را که حتی یک تالیف منقّح و آکادمیک در هیچ فنّی نداشت چنین بر سریر فرهنگ نشاندند و او را الگوی دانش و بینش وانمودند و به جوانان آدرس غلط دادند. استادش فردید ازاو هم بدتر و بی ثمرتر. مسلما دکتر محسن جهانگیری و دکتر نصرالله پور جوادی در تولید علم و تحریر کتاب و دانشپروری از دکتر داوری بسی جلوترند. دکتر سید جواد طباطبایی هم (حافظ هگل بودنش را که فرو پوشیم) صاحب تالیفات و تتبعات کلان است و سخنانش دست کم صدر و ذیلی و آغاز و انجامی دارد. در عرصه علوم انسانی دینی، مضبو ترین سخنان را از آن دکتر خسرو باقری یافتم که با فلسفه علم نیک آشناست و بر آراء قوم تسلط کافی دارد. دکتر داوری راست میگوید که برآمیختن علم و سیاست کار نیکویی نیست اما فراموش میکند که خود وی مصداق مسلّم و مجسّم این برآمیختگی ست. سیاست سفلهپرور، وی را بر سریر فرهنگ نشانده است نه دانش و بینش.
شاید جوانان ندانند که داوری و استاد و شاگردانش با همدستی نیروهای اطلاعاتی چه به روز دردمندان این دیار آوردند و هرکدام را با عناوینی چون ماسونی و صهیونی و سکولار و غربزده و یهودی و بی ولایت و... چگونه از صحنه فرهنگ بیرون راندند. روزنامه کذایی کیهان و مجله سوره و اخیرا مجله مهرنامه که لانه این فردیدیان بود برگی سیاه از دفتر قطور سیئات آنان است.