از ویدا گفتن را از سال ۲۰۰۳ شروع کردهام. آن سال جایزه «کتابخانه زنان صدیقه دولت آبادی» به کتاب «داد بیداد» ویدا تعلق گرفت. تقریبا هر پنج عضو هیئت داوران که من نیز درمیان آنان بودم، از ابتدای روند بررسی کتابها میدانستند که دادبیداد جایزه آن سال را از آن خود خواهد کرد.
کتاب داد بیداد اولین اثر گروهی درباره خاطرات و نظرات زنان زندانی دردوران پهلوی دوم بود که به ابتکار و همت ویدا جمع آوری و تنظیم شده بود. از میان دلایلی که هیئت داوران را ملزم به اهدای جایزه به داد بیداد کرد، میتوان به مواردی چون: بدعت حرکتی گروهی و زنانه در قالب ادبیات مکتوب، تاکید براهمیت تاریخ شفاهی زنان، صحت و یک دستی زبان کتاب اشاره کرد.
این جایزه برای جنبش زنان ایران به ویژه نسل جوان وسیلهای برای آشنایی با زنی از جنس دیگرو افزوده شدن نیرویی پرتجربه شد. برای من نیز آغازپیوندی نزدیک با ویدا علیرغم هزاران کیلومتر فاصله جغرافیایی شد. تا که هفت سال بعد در پاریس ملاقاتش کردم و از آن روز تا آخرین روز حیاتش، پاریس برای من مترادف با ویدا حاجبی بود.
علت جاذبه جادویی ویدا برای من معلول سه ویژگی بارز او بود:
۱. تعهد ویدا به خلقآثار مکتوب ومستند
۲. قدرت انطباق او با شرایط موجودبا تکیه برعاملیتی که درجسم و جان او میجوشید.
۳. تاکید ویدا بر مهر مادری و رویکرد مدرن او به مفهوم مادری.
+++++++++++
۱. در باب تعهد ویدا به تولیدات مکتوب، شاید بتوان گفت که او از معدود زنان مبارزی است که نه تنها تمام عمر برای عدالت و برابری مبارزهای جانانه کرد بلکه تجارب گرانبهایش را برای نسل ما و نسلهای پس ازما نیز به صورت مکتوب برجای گذاشت.
ویدا حاجبی
در سالهای اول پناهنگی در پاریس، مجله «آغازی نو» را تا ده سال با گروهی از دوستانش منتشر میکند. پس از آن به تالیف کتاب روی میآورد. حاصل این تلاش فردی، دوجلد کتاب داد بیداد، یکی از مهم ترین آثار در تاریخ شفاهی زنان زندانی است.
کتاب «پری»، خواهرش را به پاس این نوشت که به گفته خودش، پری معلم آغازین او برای پای گذاشتن در مسیر مبارزات سیاسی بود.
هیچگاه یادم نمیرود که وقتی کتاب «یادها» منتشر شد، از قول پسر جوانم به اوگفتم: ویدا «بامداد» گفت اگر کسی بخواهد جزییات و ناگفتههای تاریخ جنبش چریکی را بداند باید کتاب یادها را بخواند. و او که چه شکفته شد از شنیدن نظر یک جوان درباره کتابش، فارغ از آن که این جوان فلان منتقد به نام یا بهمان چهره سیاسی مشهور بوده باشد. اینگونه بود که ویدا تا آخرین دم حیات، نگین زرین حلقه جوانان پرشورو پیران خرابات بود. هم بدین سبب، «فرنگیس حبیبی» رفیق گرمابه و گلستان ویدا در مراسم یادبود او گفت: «ویدا قهرمان نبود. قهرمانها جایی دردوردستها ایستادهاند و تنهایند. ویدا همیشه دوربورش شلوغ بود.»
بعد از مرگ رامین پسرجوانش، به سرعت به سراغ تدوین و گردآوری کتابی درباره زندگی رامین رفت که انگار آخرین گوهر خزانه تالیفات او بود. انگار مانده بود تا رامین را هم بنویسد وبرود.
۲. بخش دیگر جاذبه ویدا برای من، سعی و تلاش ویدا درانطباق با وضعیت موجود، نه در مفهوم عامیانه تسلیم ورضا که با اتکا به تحلیلی هشیارانه از موقعیت وتلاشی درخور برای تغییر. قدرت انطباق با شرایط موجود از طریق بهره وری از عاملیت فردی که درجسم و جان او میجوشید ادامه یک زندگی شایسته را در هرشرایطی برای او امکانپذیر میکرد. نگاه او به زندگی درکوران سختیهای خاص و قدرت انطباق با شرایط پیرامون مشقی بود که از او آموختم.
در هفت سالی که در اروپا گذراندهام، هفتاد بار تصمیم به بازگشت گرفتم. این سرگردانی و بی تکلیفی را به ویژه تاچهار سال اول مهاجرت بیش از هرکس با ویدا حاجبی در میان میگذاشتم و از رنج دوری فرزند و دوست و خانواده و زاد وبوم برایش رنج نامهها میخواندم. تا سرانجام در یک روز بهاری پاریس درکنار پنجره آشپزخانه آن خانه کوچکی که گویی ویترین تاریخ روشنفکران ایرانی درپاریس بود، آنچنان عتابی بر من کرد که مثل یک آدم سیلی خورده یکباره به خود آمدم.
در بازگشت از پاریس، تا مدتها فقط خجالت میکشیدم، خجالت از ناتوانی خودم در پذیرش آنچه از نگاه ویدا حاجبی هزینه انتخابی اراده مند برای پای گذاردن درراه مبارزه بود. تا مدتها، دیگر با او از رنجهای هجران و احساس گناه نگفتم، تا شب تولدهشتاد سالگیاش که نه تنها به او بلکه درجمعی بزرگ از تاثیرسیلی جانانه او بر تغییر نگاه خود و از تاثیر سلوک او برنحوه ادامه زندگیم درغربت گفتم. هرچند در آتش تند حرفها و سرزنشهایش سوخته بودم اما انگار برای یافتن واژه واژه همان حرفها بود که ققنوس وار از خاکستر خود سربر آوردم و با آموزههای ویدا، سعی در پذیرفتن شرایط و ایجاد فرصت برای نمایش عاملیت فردی زنی تنها در راه برابری خواهی کردم. سختی و سردی دوری ازیارو دیار را ازچشمان ویدا نگاه کردم. از چشمانی که انگار میراث او بود برای پسرش رامین ولابد به دلیل تحفه بودن آن چشمها و نگاه آن چشمها بود که رامین آن دو چشم روشن را به وصیت پس ازمرگ اهدا کرد. تا مگر پس از مرگش کسی دیگر جهان را چنان روشن ببیند که او وویدا دیده بودند. ا
۳. جاذبه سوم ویدا برای من تاکید او بر مهر مادری و رویکرد مدرن او به مفهموم مادری است. از مادری بسا بیش از دیگر نقشهای زنان سخن گفته شده است. القای نقش کلیشهای مادری از سوی زمامداران و گاه مردمان نیز، چه در قالب قدردانی و چه درقالب تبلیغات منفی برعلیه مادرانی که درگیرفعالیتهای اجتماعی و سیاسی هستند، افکارعمومی جامعه رابه شدت تحت تاثیرقرار داده است. القای این نقشهای جنسیتی گاه موجب بروز عکس العملهای نفی گرایانهای از سوی برخی از زنان شده است. برای مثال درمیان خاطرات زنان زندانی دوران شاه کمتر اشارهای به هویت و حس مادری شده است. پس از انقلاب و دهه سیاه شصت رنج مادران زندانی حکایت مثنوی هفتاد من کاغذ است اما در تمام این سالها آنچه درروایت زندانیان سیاسی کمتر مورد توجه بوده مادری پامال شده آنان است. جای خوشبختی است، که بعد از خیزش مجدد جنبش زنان دردهههای اخیر، تاکید بر حس مادری همچون هویتی پرافتخاربه هزارزبان از سوی زنان فعال اجتماعی وسیاسی درزندان و یابیرون از زندان بیان شده است. اما شاید بی اغراق بتوان گفت که ویدا اگرنه اولین ولی بی تردید از معدود زنان سیاسی است که با تاکید برزایایی مفهوم مادری از تنگنای کلیشههای باسمهای چنان رها میشود که گاه در نوشتهها و حرفهایش درباره مادر وفرزندی معلوم نیست که مادر کدامست و فرزند کدام؟
کتاب یادها را با نام رامین آغاز میکند: «برای پسرم رامین با شکیبایی بی کرانش» و بعد پا به پای نوشتن از مبارزات سیاسی، از پسرش واز عشق متقابل مادروفرزندی بی مهابا سخن میگوید. در کوران مبارزات و درسختی سفرهای دور از علاقهاش به رامین چنین یاد میکند: «وای برمن اگر در سماجب بر سر پرهیز از بچه دار شدن حماقت کرده بودم و از موهبت این رابطه پربار با پسرم محروم مانده بودم...». هرچند، علیرغم داشتن این کودک عزیز، اما با شکل گیری ارتش آزادیبخش ملی برای تحقق انقلاب در ونزوئلا به این ارتش میپیوندد و مسیر مادری و مادر مبارز جهانی را از یکدیگر جدا نمیبیند.
پایان بندی کتاب یادها نیز با یاد ونام رامین است: «پسرم پس از خواندن کتاب داد بی داد با آرامش همیشگیاش گفت: ویدا وقتی اززندان آزاد شدی فرهنگت خیلی عوض شده بود» شگفت زده پرسیدم چرا پس از ۲۵ سال این رو به من میگی؟ گفت آخه خودت به این مسئله نرسیده بودی» و من درسایه نگاه شکیبای پسرم به معنای رسیدن میاندیشم و از خود میپرسم آیا به این مسئله رسیدهام یا هنوز در راهم؟؟»
وداع ویدا با جهان در روز جهانی زن
هنوز درراه بود که رفت. هنوزرهرواستوارراه کشف ویافت بود که رفت. هشتم مارس روزجهانی زن، پس از پایان مراسمی برای نمایش فیلم زندگیاش درراه بازگشت به خانه سر برسینه معشوق پسرش که مادرانه دوستش میداشت، به خواب رفت. همانگونه که سالی پیش، پسرش در آغوش آن معشوق به خواب رفته بود. در این تابلوی آخر هم معلوم نشد کدام مادر است و کدام فرزند.
سه روزی همه منتظربودند، اما بیدار نشد. خسته بود. دیگر کاری نداشت. کتاب «رامین» راهم منتشر کرده بود، روز جهانی زن هم که برگزارشده بود. دیگر وقت خفتن بود.