*
*
*
به بهانهی بهاران به لبان ترانه خواهم
بنگر چه شاعرانه، مدد از بهانه خواهم
دل ابریـم چو لاله، سـِپــُرَم به دست ژاله
و چو شسته شد ز ماتم، غزل عاشقانه خواهم
و به رغم زهر غربت، که خزَد به استخوانم
عسلی ز واژهها را به هوای خانه خواهم
بدهــم به کام دفــتر، ز نگفتهها شرابی
که چو نوشیاش بدانی، ز وطن نشانه خواهم
گذرم به بال خورشید، ز سراب وَهـم و تهدید
برسـم به شهر جمشـید، ره ِ آستـانه خواهم
به فسانه پا گذارم، غم کهنه جا گذارم
و حقیقت نهان را، ز دل فسانه خواهم
دو سه جرعهای بنوشم ز لبانِ جام جادو
و به روز ِ نو مرامی دگر از زمانه خواهم
دل و دین به حکم سبزش بدهم به نو بهاران
ز طریقت طراوت، مدد، عارفانه خواهم
وَگــَرم ستم خروشد که نگاه گل بپوشد
بدَرَم حجاب ظلمش، نظر جوانه خواهم
که جوان شده جهان با نفس نجیب سبزش
و به رسم اوهزاران غزل و ترانه خواهم
ویدا فرهودی