- برخی به من زنگ میزنند و در خاتمه ضمن سپاسگزاری میگویند که این گفتگو آنها را سه ماه خوشبخت کرده است. ولی در حقیقت آنها هستند که با تماسهایشان مرا خوشبخت میکنند. وقتی به مردم عادی زنگ میزنم هرگز نمیگویم کی هستم، آنها از صدایم مرا میشناسند.
- بعد از تمام کارهایی که پادشاه برای این کشور کرد علیه ما و در حمایت از خمینی فریاد میزدند...! نمیتوانستم تصور کنم که این همه آدم علیه توسعه و پیشرفت به خیابان بریزد!
- انقلاب سفید دو و نیم میلیون روستایی را صاحب زمین کرده و قوانینی از جمله برای رفع تبعیض علیه زنان تصویب کرده بود... ولی خمینی از حمایت کمونیستها برخوردار بود. همسرم صحبت از اتحاد «ارتجاع سرخ و سیاه» میکرد.
- زمانی که در ۱۹۶۷ پادشاه تاج را بر سر من گذاشت، احساس کردم که این تاج بر سر تمام زنان ایران گذاشته میشود. من هم شهبانو بودم و هم نایبالسلطنه. اما امروز میتوانند به هر زنی که در خیابان حجاب بر سر نداشته باشد اهانت کنند.
- من به شدت مخالف هرگونه حمله نظامی به ایران هستم؛ غرب ولی باید به صدای ایرانیها گوش دهد. افراطگرایی با انقلاب در ایران آغاز شد.
«سالها بعد از همسرم پرسیدم چرا من؟ پاسخ داد، چون واقعی بودی، خودب بودی». خبرنگار کوریره دلا سرا مینویسد: این یکی از جملاتی بود که در این ملاقات که در خانهای با تدابیر امنیتی قابل توجهی در پاریس در یک روز بهاری اوایل مارس ۲۰۱۸ انجام شد، میزبان به من گفت. این زن که زمانی در کنار پادشاه ایران بر تخت طاووس نشسته بود، بدون هیچ زیوری، غیر از سنجاقی با نقشه ایران و رنگهای پرچم این کشور مرا میپذیرد.
علیاحضرت، چگونه با همسرتان آشنا شدید؟
-دانشجوی معماری در پاریس بودم و در شهرک دانشگاهی در جنوب پاریس اقامت داشتم، البته نه در خانه دانشجویان ایرانی که در آن سالها هنوز ساخته نشده بود. روزهای پر مشغلهای داشتم؛ کلاسهای درس و بازدید از موزهها... اولین دیدار با شاه در محل سفارت ایران انجام گرفت. او در هر سفری به خارج با دانشجویان ایرانی نیز ملاقاتی داشت. برای این مهمانی با عجله لباس نو خریده بودم و یاد گرفته بودم چگونه جلوی پادشاه باید خم شد. او با هر دانشچو چند کلمهای صحبت میکرد. وقتی به من رسید پرسید: «در پاریس در چه رشتهای تحصیل میکنید؟» وقتی گفتم معماری میخوانم، تعجب کرد. در آن دوران نه تنها در تهران بلکه در سراسر جهان زنان معمار بسیار کم بودند.
فرح دیبا وقتی از گذشته حرف میزند چشمهایش میدرخشند؛ میافزاید: «پاشاه بعدها گفت که وقتی از سالن خارج میشدم با نگاهش مرا تعقیب میکرد.»
-چه چیزی در پادشاه در آن روز در خاطر شما ماند؟
-لبخند بسیاز زیبا و نگاه غمگیاش.
-شاه کی از شما درخواست ازدواج کرد؟
-در سال ۱۹۴۹ برای تعطیلات به تهران رفته بودم، همسر دختر بزرگ پادشاه، شاهدخت شهناز که از ازدواج با ملکه فوزیه، خواهر فاروق پادشاه مصر، به دنیا آمده بود، مرا به خانهاش دعوت کرد. بعد از ظهر، سرگرم صرف چای بودیم که پادشاه ظاهر شد. شروع به صحبت با من کرد، برایش از زندگی دانشجویی در پاریس گفتم. چند بار دیگر ملاقات کردیم، شب دیگری در منزل شاهدخت شهناز، بعد از اینکه دیگر میهمانان رفته بودند گفت: دو بار تا کنون اردواج کردم، ولی متاسفانه به جدایی انجامیدند، میخواهی با من ازدواج کنی؟ فورا گفتم البته! بلافاصله پادشاه هشدار داد: وظایف زیادی بر عهده خواهی داشت. در آن زمان نمیتوانستم این وظایف را حتی تصور کنم.
آن «بله» در ۲۱ دسامبر ۱۹۵۹ را همه در دنیا شنیدند. او لباسی با طرح ایو سان لورن که توسط دیور دوخته شده بود به تن و تاجی از برلیان که دو کیلو وزن داشت بر سر داشت.
زنی که شاه عاشقش شده بود بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۹۷۹ هم در کنار شاه ماند؛ امروز نیز هنوز زیباست، بلندقامت، موهایش را پشت سر جمع کرده است؛ ۱۴ اکتبر قدم به ۸۰امین سال زندگی میگذارد.
-من، زیبا؟ وقتی به عکسهای ۱۶ سالگیام نگاه میکنم، اصلا زیبا نبودم، ولی با گذشت زمان کمی بهتر شدم... و این را همیشه به دخترم لیلا میگفتم که متاسفانه دیگر با ما نیست. لیلا خودش را زیبا نمیدید. روزی به لیلا و یک دوست ایتالیاییاش عکسهای جوانیم را نشان دادم و به او گفتم آن را با عکسهای سالهای بعد مقایسه کند. به خاطر دارم که دوستش گفت: معجزه! او نیز از این تغییر شگفتزده شده بود.
-شما زبان ایتالیایی هم بلدید؟
-در تهران وقتی بچه بودم چند سالی به مدرسه خواهران روحانی ایتالیایی رفته بودم، قبل از اینکه به مدرسه ژاندارک بروم.
-چیزی به یادتان مانده؟
-نه اصلا، البته ما در این مدرسه فارسی و فرانسوی میخواندیم. مادرم مرا به مدرسه ایتالیایی فرستاد چون پیانو درس میدادند و میخواست این ساز را یاد بگیرم، و ما در خانه پیانو نداشتیم و من در مدرسه تمرین میکردم. من شانس داشتم که در خانوادهای مدرن و غیرسنّتی تربیت شدم؛ مادرم بیش از ۶۰ سال پیش مرا به پیشاهنگی، کلاس شنا و بسکتبال فرستاد. من کاپیتان تیم بودم و با پیراهن شماره ده بازی میکردم مثل مارادونا و باجیو. پسرم رضا که در آمریکا زندگی میکند هم عاشق فوتبال است. با هم مسابقه معروف ایتالیا و آلمان را که با پنالتی تمام شد دیدیم.
-مدت زیادی را در آمریکا میگذرانید؟
-سعی میکنم دو ماه در بهار و دو ماه در پاییز را در آمریکا در کنار فرزندانم رضا و فرحناز و ۴ نوهام بگذرانم. این سگ را نوهام نور به من هدیه داده است. سگی که ۱۷ سال با من بود، چند سال پیش مرد و جرئت پیدا نکردم سگ دیگری بیاورم. بقیه سال را در پاریس میگذرانم و وقتم را صرف کارهایی میکنم که به آنها علاقه داردم مثل نقاشی و موسیقی. قبلا به کنسرت پاواروتی میرفتم و در جوانی در ایران صفحات کاروزو را گوش میدادم. من عاشق بینال هنر ونیز هم هستم. آخری را دیدم و امیدوارم از بعدی هم بازدید کنم.
-چگونه به هنرهای معاصر علاقه پیدا کردید؟
-در سال ۱۹۶۲ در جریان اولین بینال هنر تهران شروع به خرید آثار هنری کردم. در آن سالها در تهران گالرهای هنری بسیار معدودی وجود داشت. قبل از موزههنرهای معاصر، موزه فرش و موزه نقاشیهای دوران قاجار را راهاندازی کردم. در آن سالها فعالیتهای فرهنگی بسیاری را راه انداختیم: کتابخانههایی برای کودکان... ایران کشوری است با تاریخ و فرهنگ بسیار غنی، میخواستم این گذشته حفظ شود ولی همزمان نگاهمان نیز گسترش پیدا کند.
-پادشاه نیز به هنر علاقه داشت؟
-نه، او به چیزهای دیگری فکر میکرد، ولی همیشه از من پشتیبانی میکرد و بسیاری از هموطنانم و سازمانهای غیردولتی از من میخواستند که با پادشاه در مورد طرحهای فرهنگیشان صحبت کنم. در آن دو دهه ایران یک راه طولانی را پیمود. هنوز امروز نامهها و ایمیلهای فراوانی از هنرمندان زیرزمینی ایرانی دریافت میکنم.
-واقعیت دارد که شما بیش از ۱۵۰۰ اثر هنری جمعآوری کردید مثل آثار دگا، پیکاسو، پولاک، بکن و وارهول؟ فایننشال تایمز چند سال پیش ارزش این مجموعه را ۳ میلیلارد دلار برآورد کرد.
-تعدادشان خاطرم نیست ولی زیاد بودند.
-شما ثروت نفتی داشتید، میگویند این مجموعه هنری با پول شرکت ملی نفت خریداری شده است، واقعیت دارد؟
-بهای نفت افزایش پیدا کرده بود و بهای این آثار هنری بسیار مناسب بود. در دفترم کمیتهای تشکیل دادم که وظیفه داشت با گالریها و بنیادهای هنری تماس برقرار کند. با امپرسیونیستها این مجموعه را آغاز کردیم و با هنر مدرن و معاصر ادامه دادیم.
-چگونه تصمیم به تاسیس موزه هنرهای معاصر تهران گرفتید؟
-به نمایشگاهی از کارهای ایران درودی رفته بودم، او به من گفت: جالب است موزهای برای جمعاوری کارهای هنرمندان معاصر ایرانی داشته باشیم. با کامران دیبا، پسر عمویم که معمار بود صحبت کردم و گفتم بد نیست موزه ای برای هنر معاصر داشته باشیم ولی نه تنها برای آثار هنرمندان ایرانی بلکه از سراسر جهان، و همچنین هنر مدرن...
-تنها دو سال پس از افتتاح این موزه، انقلاب شد...
-بسیار نگران بودم ولی مهدی کوثر که مدیریت این موزه را بر عهده داشت، فهرستی از تمام این آثار و ارزش آنها تهیه کرد. او گفت از این مجموعه مانند فرزندانش حفاظت خواهد کرد.
-چه رابطهای با هنرمندان داشتید؟
-وقتی با سزار، مجسمهساز فرانسوی سبک نئورئالیسم آشنا شدم، به او چند تکه از جواهراتم را دادم... او آنها را ذوب کرد و در یکی از مجسمههایش از آنها استفاده کرد. اندی وارهول برای کشیدن پرترهای از من به تهران آمد، ولی آن پرتره را بعد از انقلاب تکهپاره کردند. از دالی و شاگال که دیدنشان مرا هیجانزده کرده بود خواستم چند تا از قلم موهایشان را به من هدیه کنند. از مجسمهساز ایتالیایی جو پومودورو خواسته بودم ستونی برای ورودی موزه هنرهای معاصر بسازد، ولی با انقلاب مصادف شد و پولش را ندادند او هم ستون را تحویل نداد. سالها بعد آن ستون را در باغ ساختمان «پپسی» در آمریکا دیدم.
-چه آیندهای برای این مجموعه میبینید؟
-که از آن به نحو احسن حفاظت شود. باید نهادی چون دوستداران موزه متروپولیتن نیویورک برای حفظ و مرمت این مجموعه به وجود بیاورند چون دولت تهران پول را صرف مخارج دیگری میکند.
-بعد از خروج از ایران در ژانویه ۱۹۷۹، در مصر، مراکش، باهاماس و آمریکا آواره بودید و حکم اعدام برایتان صادر شده بود. آیا برای زندگی خود واهمه داشتید؟
-واهمه؟! نه! از مرگ نمیترسم. سالها پیش گاردین نوشت که قصد جان مرا دارند. وزارت کشور فرانسه از آن زمان برای من محافظ گذاشت. اینجوری مردن بهتر از مرگ در پیامد سرطان در بیمارستان است.
چشمان فرح دیبا ناگهان پر از غم میشود. شاید آخرین روزهای پادشاه که در پیامد سرطان در مصر چشم از جهان بست را به خاطر میآورد. روی میزی در سالن عکسی از انور سادات دیده میشود که تقدیم شده به دوست عزیزش شهبانو فرح. در کنار آن عکسهایی با ریچارد نیکسون، پادشاه بالدوین و ملکه فابیولای بلژیک، خوان کارلوس پادشاه سابق اسپانیا و همسرش ملکه صوفیا، سلطان محمد رهبر مراکش، و ملک حسین پادشاه سابق اردن و همسرش نور.
-با دیگر خاندانهای سلطنتی در رابطه هستید؟
-بدون شک. قبل از انقلاب با پادشاه میهمان ملکه الیزابت در لندن بودیم. در این سالها در مراسم عروسی بسیاری ار خانوادههای سلطنتی حضور داشتم. با بئاتریس ملکه هلند و مارگرت ملکه دانمارک هم رابطه بسیار خوبی دارم.
-در عکس دیگری با پرنس آلبرت موناکو هستید.
-رینیه و همسرش گریس کلی در سال ۱۹۷۱ میهمان من در تهران برای جشنهای ۲۵۰۰ ساله بودند. وقتی مجبور به ترک ایران شدیم، پرنس رینیه ما را به موناکو دعوت کرد. ولی فرانسه با حضور ما مخالفت کرد چون هیچکس نمیخواست مورد خشم خمینی قرار گیرد. حالا هم پرنس آلبرت که جای پدر را گرفته کارهای بسیار خوبی برای محیط زیست و ورزش انجام میدهد.
-جشنهای ۲۵۰۰ ساله در سال ۱۹۷۱ نمایش بیش از حد ثروت بود: ۲۰۰ میلیون دلار برای شراب و غذا.
-از ما در این مورد زیاد انتقاد شده است... ولی با این جشنها پادشاه میخواست ثروت و غنای فرهنگی ایران را به جهان بشناساند. خوشبختانه امروز خیلی از ابهامات گذشته از بین رفتهاند.
-شما واقعا فکر میکنید امروز مردم واقعیات را فهمیدهاند؟
-بسیاری امروز از آنچه اتفاق افتاده است پشیمان هستند. روزانه نامه و ایمیل از ایران دریافت میکنم. برخی چهرههای طراحی شده من و پادشاه را برایم میفرستند، طرحهایی که مخفیانه و با قبول ریسک فرستاده میشوند. برخی به من زنگ میزنند و در خاتمه ضمن سپاسگزاری میگویند که این گفتگو آنها را سه ماه خوشبخت کرده است. ولی در حقیقت آنها هستند که با تماسهایشان مرا خوشبخت میکنند. وقتی به مردم عادی زنگ میزنم هرگز نمیگویم کی هستم، آنها از صدایم مرا میشناسند.
-آیا بعد از انقلاب احساس کردید که غرب به شما خیانت کرده است...
-میخواهید واقعیت را بدانید؟ نفت خوشبختی و بدبختی ما را همزمان رقم زد. پول نفت این روند را تعیین کرد. امروز از قلبم خون میبارد وقتی میشنوم که در خیابانهای تهران فقر بیداد میکند، جوانان بیکارند، کودکانی که گدایی میکنند...
-وقتی به یاد میآورید که مردم زمان انقلاب فریاد میزدند «دیکتاتور رفت، مردم پیروز شدند» چه احساسی دارید؟
-خاطره تلخی است. بعد از تمام کارهایی که پادشاه برای این کشور کرد علیه ما و در حمایت از خمینی فریاد میزدند...! در آن روزها نگران فرزندانم بودم و نمیتوانستم تصور کنم که این همه آدم علیه توسعه و پیشرفت به خیابان بریزد. اولین تظاهرات در حمایت از خمینی در سال ۱۹۶۳ برگزار شد؛ در زمان انقلاب سفیدی که دو و نیم میلیون روستایی را صاحب زمین کرده و قوانینی از جمله برای رفع تبعیض علیه زنان تصویب کرده بود... ولی خمینی از حمایت کمونیستها برخوردار بود. همسرم صحبت از اتحاد «ارتجاع سرخ و سیاه» میکرد.
-تلاش دختران ایران علیه حجاب را دنبال میکنید؟
-بله بسیار امیدوارکننده است. امروز زنان تهران میدانند ایران قبل از انقلاب چه بود. این زنان و جوانان هستند که بیش از دیگران زجر کشیدهاند؛ با قوانینی که وضع کردهاند به آنها توهین میشود و به زندان میروند. زمانی که در ۱۹۶۷ پادشاه تاج را بر سر من گذاشت، احساس کردم که این تاج بر سر تمام زنان ایران گذاشته میشود. من هم شهبانو بودم و هم نایبالسلطنه. اما امروز میتوانند به هر زنی که در خیابان حجاب بر سر نداشته باشد اهانت کنند. در آن زمان برنامههای تنظیم خانواده وجود داشت، بعد از انقلاب خمینی گفت برای کاهش شمار مسلمانان شاه این طرح را ارائه داده بود...! برخی را شستشوی مغزی کرده بودند.
-رئیس جمهور آمریکا دونالد ترامپ مواضع سختتری نسبت به حکومت تهران اتخاذ کرده است. به آینده خوشبینتر هستید؟
-من مخالف هرگونه حمله نظامی به ایران هستم؛ به شدت مخالف هستم. وقتی صدام حسین به ایران حمله کرد، پسرم که خلبان نظامی است پیام روشنی فرستاد. غرب ولی باید به صدای ایرانیها گوش دهد. افراطگرایی با انقلاب در ایران آغاز شد.
-چه آینده برای ایران میخواهید؟
-میخواهم که تمامیت ازضی ایران حفظ شود و حکومتی سکولاردمکراتیک داشته باشد.