دوست شورانگیزم فریدون پوررضا، از استادان برجستهی موسيقی آوازی ايران، شش سال پیش در چنین روزهایی ناگهان ما را در ميان اينهمه تنهايی، تنها گذاشت. او بيش از نيم قرن در شادیهای شورآفرين و لحظههای غمگين وُ جانفرسا با دل وُ جان مردمِ "گيل" وُ "ديلم"، پيوندی عاشقانه داشت.
به کانال خبرنامه گویا در تلگرام بپیوندید
شادا او که آوازِ زُلال ِ زيبای جانش را در زمان وُ زمانه، به يادگار گذاشت.
دريغا ما که سوگوار پوررضای دل ِ خويشيم.
به قول "سايه":
ما سپسماندگانِ قافلهايم
او به منزل رسيد وُ بار گذاشت.
عاطفهی "دیلم" وُ "گیل"
با که باید گفت؟:
جانم از آمدنِ سبز ِ تو سرمستست
دستِ باران زدهات ای دوست!
شعر ِ شادابترین، شاخهی انگورت را
به تمنای سبدهای دلم میبخشد.
دست در دستِ تو با نابترین، خاطرهها همسفرم
گوییا برف نباریده، مرا بر دل
یا که سرمای زمستانی
بر گذرگاهِ گُلم، ننشست.
وقتی از شادترین شبنم میخوانی
زخم ِ بیرحم ِ تَبر، انگار
بر کمرگاهِ گُلم، ننشست.
به تماشای تپشهای دل ِ "رعنا"*یت
نرم وُ باران، بر دوش
چشمه در چشمه، گذر کردم
تا که دانستم:
رازِ شیدایی، در زیباییست.
چین ِ پیشانیِ تو رنج ِ شقایقهاست، میدانم
اما
بر دلت، داغِ کدامین، باغ است؟
که "همایون"هایت
رنگ ِ "دشتی" دارد .
شور ِشفافترین عاطفهی "دیلم" وُ "گیل"!
تا گُهر از صدف ِ حرف ِ تو بر گیرم
همچنان، شیفتهی دریایم .
آی....ای حنجرهی آبی !
این چنینست "غزلخوان وُ صُراحی در دست "
سوی آواز ِ تو میآیم .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*از ترانههای شورانگیز گیلان
آلمان / کلن - شهریور ۱۳۸۰ خورشیدی