Tuesday, May 8, 2018

صفحه نخست » قصه (نان و پنیر وسبزی)، ویدا فرهودی

Vida_Farhoudi.jpg

سبز و سفید و قرمز پر زد به آسمان‌ها

شد پاره پاره رؤیا، با تـُندر گمان‌ها

کشتیِ کاغذی را بلعید موج گریه

بغضی شکست گویی در نای بادبان‌ها

مادر بزرگ گم شد در باغ زرد قصّه

پاییز تا خزانید هر برگِ داستان‌ها

پیراهن عروسک گل‌های دامنش را

پاشید بر مزار بی‌نام مهربان‌ها

نان و پنیر و سبزی بر سفره بود اما

ماسید اشتها بر خاموشیِ دهان‌ها

بارید بوی غربت بر غنچه‌های مریم

تلخای بانگ زاغان در پچ‌پچ خزان‌ها

اصرار گرم شادی بیهوده بود وقتی

اندوه سرد کم‌کم کاوید استخوان‌ها

بر فرش گرم خانه، یخ‌دانه‌ی بهانه

پوساند تاروپود رنگین ارغوان‌ها

در صندُق قدیمی، در بسته و صمیمی

جا مانده گر چه عطری از شور داستان‌ها

ویدا فرهودی

١٣٧٥(ایران)

به کانال خبرنامه گویا در تلگرام بپیوندید

مطلب قبلی...
مطلب بعدی...


Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy