به این سئوال در دو حالت افراطی میتوان جواب داد.
یک: هیچ رابطهای وجود ندارد
دو: رابطه ناگستنی بین این دو هست و ماهیت هر دو یکی است!
برای جلوگیری از طولانی شدن این یادداشت نگاهی اجمالی به مهمترین منطق گروه موافقان و مخالفان خواهیم داشت.
یک: هیچ رابطهای وجود ندارد
این بخش از هموطنان ما نمیخواهند درباره جنایات جاری در غزه یا جاهای دیگر چیزی بشنوند. آنها براین باور هستند که نباید به مسائل مشابه در جاهای دیگر پرداخت و توجه تمرکز تودهها را از مسائل داخلی به مسائل خارجی منحرف کرد. برخی از افراد این گروه از این مرز هم فراتر رفته آشکار و نهان القا میکنند که محکوم کردن جنایات کشورهای امپریالیستی در فلسطین یا هر جای دیگر به معنی موافقت با جنایات جمهوری اسلامی در ایران است! مبارز واقعی باید هر نوع رابطهای را بین جنایات حاکم در ایران و سایر نقاط جهان را انکار و قطع کند و فقط در محدوده ایران با جنایتکاران مبارزه کند!
در ضمن بخشی دیگر از این گروه بخاطر شدت جنایات و فشار و خفقان جمهوری اسلامی و اضطرار فرار از این وضعیت به مسائل بگونهای سیاه و سفید و بشدت کوتاه مدت نگاه میکند و ریشه مشکلات را بویژه در درازمدت و در پیوند با مسائل استراتژیک نمیبیند.
به کانال خبرنامه گویا در تلگرام بپیوندید
مهمترین دلیل طرفداران این نظریه این استکه اگر کسی اکنون مسئله فلسطین و اسرائیل را مطرح کند حتما میخواهد ملاهای جنایتکار حاکم بر ایران را از زیر ضربه خارج کند.
این منطق ضمن آنکه درست است همه واقعیت را بازتاب نمیکند.
بخش درست آن، این استکه منافع عدهای در تداوم نظام جمهوری اسلامی با تمامی پیامدهای جنایتکارانه آن رژیم است. پرواضح است که این عده به هر طریقی میکوشند افکار تودهها را از جنایات جمهوری اسلامی به جاهای دیگر منحرف کنند. شایسته است با توضیح دقیق این رابطه آنها را افشا و رسوا کرد تا نتوانند به عمر جنایتکاران بیفزایند... با مشروعیت زدایی از این افراد و نظام جمهوری اسلامی، میتوان ایدئولوگهای طبقه حاکم را خلع سلاح کرد، عمر نظام جنایتکار و بحران آفرین را کوتاهتر کرد...
یک تناقض آشکار در گفتار و عمل
تقریبا تمامی هواداران نظام سلطنتی در شعارهای خود برای نشان دادن اوج خلاقیت فکری و انسانی در ادبیات ایران با غرور بی نظیری به این شعر سعدی متوسل میشوند.
بنی آدم اعضای یکدیگرند *** که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار *** دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی *** نشاید که نامت نهند آدمی
این گروه بطور مطلق نمیخواهند لحظهای به همبستگی انسانی و عدالت در خارج از ایران فکر کنند! و آگاهانه گوشهای خود را بنام دفاع از مردم ایران برای شنیدن حقیقت در سایر نقاط جهان حتی در کشورهای خاورمیانه بستهاند! ادعا میکنند عدالت فقط در محدوده ایران مهم است! کوچکترین ابراز همدردی با قربانیان امریکا و اسرائیل و عربستان سعودی ندارند! بنوعی به تبعیت از دونالد ترامپ که مدعی اجرای شعار "اول امریکا" ست، اینها هم فقط شعار "اول ایران" را در هر فرصتی حتی با تحقیر خلقهای دیگر و توجیه سرکوب آنها بیان میکنند!... شعار امریکا اول، آلمان اول، ایران اول... جهان را نه به صلح، بلکه فقط به فاشیسم منتهی خواهد کرد!... هیتلر هم تمامی چیزهای خوب را فقط برای آلمانیها میخواست!... ترامپ هم در مسیر هیتلر به پیش میرود تا با باج گیری علنی امریکا را اول کند!... شعار ایران اول مطمئنن به ضرر مطلق ایرانیان تمام خواهد شد... زیرا با رسمیت یافتن رقابت در قانون جنگل کشورهای ضعیفی مثل ایران هیچگونه شانس پیروزی ندارند!...
رعایت عدالت و آزادی اندیشه بیان هرگز نمیتواند به یک منطقه جغرافیایی محدود شود! چنین افرادی کوچکترین کاری نه به عدالت دارند و نه به آزادی ملل ستمدیده و تحت سرکوب... آنها آگاهانه یا ناآگاهانه بدنبال ارباب جدیدی هستند!...
مهمترین منطق گروه دوم این است که:
بی عدالتی، فاشیسم، دیکتاتوری، تحقیر و استثمار تودهها در تمام نظامهای غارتگر ریشه مشترک و یکسان دارد و مبارزه اصولی مبارزه با ریشه هاست نه نمود و شکل.
از نظر این گروه، کسانی که علیه نوع خاصی از دیکتاتورها مبارزه میکنند در حالت اکستریم و انتزاعی دو گروه هستند.
یک: انسانهای صادقی که فقدان آگاهی و اطلاعات دارند... مشکل این عده در یک دیالوگ و تبادل اطلاعات علمی در فضای آزاد و سالم، براحتی حل میشود زیرا با رفع کمبود اطلاعات آن کاستی برطرف خواهد شد و انسانهای صادق نفعی در انکار حقیقت ندارند...
دو: انسانهایی هستند که آگاهانه با دیکتاتور مشخصی مشکل دارند نه با نظام دیکتاتوری!
این گروه سعی میکنند با سوءاستفاده از احساسات و برخوردهای پوپولیستی، تمام تمرکز را روی یک مورد مشخص از دیکتاتوری متمرکز کنند. خطری که در کمین این برخوردها وجود دارد بازگشت دیکتاتوری در لباس و شکل دیگر و اغلب بسیار خطرناکتر میباشد. در این میان هستند افراد سرسپردهای که آگاهانه به این توهمات و افراطی گری و یکسو نگری دامن میزنند تا دیکتاتور مطلوب خود را به مثابه رهبران معصوم و قهرمان بقدرت برسانند! در نهایت تاسف تعداد افرادیکه به دام این منطق میافتند روز بروز بیشتر میشود و آشکارا از جنایتکارانی مثل ترامپ و نتانیاهو و محمد بن سلمان به مثابه ناجی مردم ایران دفاع میکنند!...
راه حل چیست؟
راه حل درست از نظر من این است که در عین مبارزه علیه دیکتاتور مشخص با حمایت از مبارزات بحق خلقهای دیگر در هر نقطهای از جهان، و یادگیری از تجربیات آنها بتوانیم آگاهی تودهها را از انواع اشکال و ریشههای دیکتاتوری ارتقا دهیم، تا از چاله به چاه نیفتیم...
یک تجربه بینهایت مهم تاریخی این است که در قیام ۱۳۵۷ میلیونها ایرانی میگفتند " بگذار این بی همه چیز... برود، هر کسی بیاید خاک پایش را میبوسیم! "
آن بی همه چیز رفت ولی بجایش یک روحانی معصوم آمد، آنقدر معصوم که مردم عکسش را در کره ماه دیدند... خاک پا که سهل است در پوپولیسم جاری و حاکم، مردم تف او را تبرک کرده بودند!...
با گذشت روزگار، اعمال واقعی این روحانی از زیر لباسهای مقدس و متبرک بیرون زد و مردم متوجه شدند که در زیر آن لباسها و سمبلهای مذهبی و معطر چه جویهای خون و چرک و کثافتی نهفته بود!...
این کلاه گشاد دقیقا به این دلیل سر مردم ایران رفت که مبارزه مردم ایران را از مبارزه با دیکتاتوری به مبارزه با یک دیکتاتور مشخص در لباس تاج و تخت تنزل دادند و امریکا توانست با تعویض مهرهها دیکتاتوری بغایت جنایتکارتر و خون ریزتر را در لباس مقدس الهی و مذهبی وارد ایران کند!... اکنون بعد از گذشت ۴۰ سال، دقیقا همان کار را در جهت معکوس میخواهند انجام دهند. آنها دوباره میخواهند بجای عبا و عمامه، همان تاج و تختی را برگردانند که با آنهمه خفت و تحقیر بیرون کرده بودند! علت تداوم این دور باطل در گرو تداوم نادانی و نا آگاهی حاکم برجامعه و قدرت رسانههای امپریالیستی، در مغزشویی از تودهها نهفته است!
اکنون تمامی سازمانهایی که از امریکا و عربستان سعودی و اسرائیل پول میگیرند و یا در سازمانهای جاسوسی و "اموزشی" و غیره آموزشهای لازم را میبینند... تنها یک هدف دارند آنها میخواهند مبارزه مردم ایران را در یک دیکتاتور مشخص خلاصه کنند، تا انواع و اقسام دیکتاتورهای مزدوری را که در آب نمک خواباندهاند در شرایط مناسب روانه میدان کنند!
کنفرانس گوادلوپ آنزمان و اکنون
آنزمان ما در دانشگاه تهران یا میدان انقلاب حتی یک کلمه در باره کنفرانس گوادالوپ نشنیده بودیم. نمیدانستیم اگر رهبران امریکا و انگلیس و فرانسه و آلمان در کنفرانسی خصوصی بگویند "شاه باید برود" معنی واقعی و پیامدهای آن چیست و چه تاثیری بر مبارزات جاری تودهها و آینده ایران خواهد داشت!... چهل سال بعد از داد و ستد رهبران کشورهای امپریالیستی در کنفرانس گوادلوپ و ارتباطات آشکار و نهان با گروهی از رهبران مبارزات تودهها، بویژه با خمینی و اطرافیانش باید ابعاد تاثیرات اینگونه جلسات را بروشنی ذرک کنیم... اکنون دوباره مشاهده میکنیم که رهبران چهار کشور فوق بطور مرتب در جلسات مختلف در باره آینده ایران تبادل افکار و بده بستان میکنند! باید با هوشیاری تمام مراقب گوادلوپهای جدید باشیم!... در نهایت تاسف تحت تاثیر رسانهها و گروههای کارگزار این کشورها، خیلیها در جوی بغایت احساساتی و بشدت قطبی شده میگویند ما گوشهای خود را بستهایم و حتی یک کلمه در باره مسائل دیگر نمیخواهیم بشنویم!...
ملت ایران دوباره از همان سوراخی گزیده میشود که چهل سال پیش اتفاق افتاد!...
چرا از دامن زدن به این بحثها میترسیم یا کوتاهی میکنیم؟
در این مورد باید با به گسترده ترین نحو ممکن در فضایی سالم و آزاد به دیالوگ، تبادل افکار و مناظره بین گروههای مختلف دامن بزنیم تا سایه روشنها و سوهای تاریک هر نظریهای بقدر کافی روشن شود... بحث و مناظره آگاهی بخش فارغ از فشارهای مرئی و نامرئی، چه در اینترنت و چه در سالنهای بحث میتواند ابزار مفیدی برای ارتقاء آگاهی تودهها از خطرات نامرئی باشد...
براین باورم که در شرایط موجود وفاداری به دو اصل بنیادی زیر بهترین راه حل ممکن برای ایرانیان است. یک: نه به جمهوری اسلامی با هر جناح و دسته. دو: نه به هرگونه وابستگی به کشورهای دیگر و جنگ افروزی!
برخی از افرادی که فقط اصل اول یعنی "نه به جمهوری اسلامی" را قبول دارند، میگویند پرواضح است که نباید وابسته به بیگانگان باشیم!... دو سئوال در مورد این افراد مطرح است.
یک: این افراد تمایز خود را با نئوفاشیتهای اروپایی و امریکایی جنگ طلب و امثال ترامپ و جان بولتن و جان مکین و... چگونه روشن میکنند، در حالیکه هر دو دقیقا یک هدف دارند و به یک شعار وفادارند؟
دو: کسانیکه ریگی به کفش ندارند چرا از بیان استقلال عمل و اندیشه خود شرم دارند؟!
بر دکان هر زرنما خندان شده است
زانکه سنگ امتحان گم شده است!
همرنگی با جماعت و پیامدهایش
همرنگ شدن با موج سیاسی جاری در کوتاه مدت کوچکترین هزینهای ندارد که هیچ برای افراد پوپولیست و فرصت طلب بسیار سودآور هم هست!... در نهایت تاسف در شرایط کنونی ایران اکثریت مطلق مردم که به حق از جمهوری اسلامی متنفر هستند تنها یک نوع مشخص دیکتاتوری را میبینند نه انواع دیگر و پنهانش را که در کمین نشسته است!...
یادمان باشد، زمانیکه جاده حقیقت و اکثریت از هم جدا میشود بدنبال حقیقت برویم حتی اگر تنها بمانیم!
" مردمی که سیاستمداران فاسد، دغلبازها، دزدها و خیانتکارها را انتخاب میکنند، قربانی نیستند، بلکه شریک جرمند" جرج اورول
زمانیکه گالیله برخلاف تمامی کتابهای مقدس الهی میگفت زمین دور خورشید میچرخد نه برعکس، او یک نفر بود ولی حقیقت را دریافته بود! امروز تقریبا تمامی ساکنان کره زمین قدردان و مدیون او هستند که آگاهی را به ارمغان آورد و با برافروختن شمعی در مقابل خرافات و تاریکی بیشترین کمک را به رهایی بشریت کرد! خیلی وقتها راه حل مشکلات اجتماعی یا علمی با یک نگاه قابل درک نیست، رفتن به ریشهها کار هر فردی نیست... بقول مارکس اگر قرار بود نمود با ماهیت یکی شود تمامی علوم زاید میشدند!
دیدهای خواهم که باشد شه شناس
تا شناسد شاه را در هر لباس (مولوی)
منظور از شناختن شاه در هر لباس، در این یادداشت به معنی شناختن نظام دیکتاتوری و جنایکارانه است که در لباس عبا و عمامه یا تاج و تخت یا انواع جمهوری پنهان شده و به آسانی دیده نمیشود، ولی بقدرت آگاهی باید قابل شناخت باشند!... ایران و جهان امروز ما نیازمند گالیله هاست که حهت دفاع از حقیقت راه خود از امت اسلامی و گله پرستندگان رهبران مختلف جدا کنند!...
ایران در آستانه فروپاشی است و نظام در حل مشکلات بنیادی جامعه ناتوان است.
رژیمی که از حل معقول مشکلات جاری و مسائل و مطالبات هویتی استانی و شهرستانی عاجز است و هر اعتراض و تجمع مسالمت آمیز را با گلوله پاسخ میدهد، تودهها را بزور بسوی قیام قهرآمیز و مسلحانه میراند! همه عصاهای معجزه گر رژیم به ضد خود تبدیل شدهاند. اسلام دیگر نه تنها نقطه وحدت و هویت ایرانی نیست بلکه به مهمترین عامل فرار از دین و حکومت تبدیل شده است... نظام بحران آفرین در بحرانهای بی شمار غرق میشود. بحران اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، دینی، ملی، بین المللی، بیکاری، جوانان،...
هیچ نوع اصلاحاتی در این نظام ممکن نیست و در صورت اجرا به سرنگونی سریع تر نظام منتهی خواهد شد... آنها چارهای ندارند جز اینکه هر روز بیشتر به خرافات و بنیادگرایی دینی و سرکوب بی رحمانه پناه برند، راه حلی که تابحال کاخ ولایت فقیه و جمهوری اسلامی را بر دریایی از خون بی گناهان استوار کرده بود... غافل از اینکه مردم ایران از نقطه عطف تاریخی رده شدهاند و این نسخه دیگر تاثیر ندارد و درست برعکس آنزمان سرنگونی نظام را شتاب خواهد داد... به همین دلیل در شرایط مشخص کنونی که ریشههای و ستونهای کاخ استبداد ولایت فقیه فرو میریزد، استقلال اندیشه و عمل اپوزیسیون به مهمترین اصل برای رهایی مردم ایران تبدیل میشود! هیچ مزدوری نمیتواند با سلاح و پول و ارتش و ابزار اربابانش بقدرت برسد و یک شبه تغییر ماهیت داده، بجای اربانش به تودهها خدمت کند!... از منافع قربانیان نظام حاکم با هوشیاری دفاع کنیم...
پناه بردن رهبران جمهوری اسلامی به آخرین سنگرهای خرافاتی
رهبران جمهوری اسلامی علاوه کاربرد سرکوب بی رحمانه و اعدامهایی که از ترس و استیصال ناشی میشود، چارهای ندارند جز اینکه به آخرین قطرههای ظرفیت تحمیق تودهها توسط دین و خرافات پناه برند و به ریسمان اقتصاد مقاومتی الهی آویزان شوند... در ایران همه علوم را به علوم غربی و الهی تقسیم میکنند! یادتان هست زمانی که به کمک فیلسوفانی مانند سروش انقلاب فرهنگی براه انداختند برای تصفیه ایدئولوژیک دانشجویان و اساتید، دانشگاهها را بستند و دانشمندان ایرانی گروه گروه ایران را ترک میکردند، خمینی آن پیرمرد "مقدس" و محبوب تودههای میلیونی، گفت: ما این علم غربی را لازم نداریم! بگذار بروند!... در حالیکه علم نوع غربی و شرقی و یا اسلامی و غیر اسلامی ندارد و همواه جهانی است!... در غیر اینصورت علم نامیده نمیشود! علوم ریاضی و پزشکی و جامعه شناسی و... تنها در سرزمین کفار صادق نیستند! دقیقا همان قوانین در سرزمین اسلام و یهودی و مسیحی و بودا و کمونیست و بی دین هم صادق است!... به همین دلیل ملاها وقتی که مریض میشوند بجای دخیل بستن بر امامزادهها و چاه جمکران به بیمارستانها و دکترهای ولایت کفر دخیل میبندند!...
اکنون بعد از چهل سال تحمیل هزینههای بیکران به ملت ایران مردم آن پیرمرد مقدس و متبرک را جرثومه کثافات و خرافات و فساد مینامند!... بهوش باشیم تا باردیگر تاریخ تکرار نشود!...
در مقابل پرستندگان انواع دیکتاتوری و تاریکی مشعلهای روشنی بخش خود را برافروزیم تا روزی خورشید آگاهی، خرافات و سیاهی حاکم برجهان را بنور خود محو کند...
به امید آنروز...
در ستایش دیالکتیک
امروز، بیداد، با گامهای مطمئن راه میرود.
سرکوبگران، خود را برای ده هزار سال آماده میکنند.
خشونت اطمینان میدهد: تا هست، چنین خواهد بود!
هیچ صدائی جز صدای چیرگان به گوش نمیرسد.
و استثمار با صدای بلند از بازارها جار میزند: من تازه آغاز میکنم!
اما بسیاری از سرکوب شدگان میگویند:
آنچه ما میخواهیم، هرگز شدنی نیست.
*
ای که هنوز زندهای، مگو: هرگز!
ایقانی بر یقین نیست.
آنچه چنین است، چنین نمیماند.
وقتی حاکمان سخن گفته باشند
محکومان به سخن در خواهند آمد.
چه کسی جرأت دارد بگوید: هرگز؟
دوام ستمگری به گردن کیست؟ به گردن ماست.
نابودیاش به دست کیست؟ به دست ماست.
ای زمین خورده، برخیز!
ای زندگی باخته، بستیز!
کسی را که جایگاهاش را شناخته باشد چگونه میتوان از رفتن باز داشت؟
پس مغلوبانِ امروز، فاتحان فردایند.
و " هرگز" میشود: همین امروز!
__________
برتولت برشت، ترجمه شهاب برهان
ای زمین خورده، برخیز!ای زندگی باخته، بستیز!
امیدوارم با برخورد مسئولانه و منطقی دوستان ارجمند این بحثها را به موقع به پیش بریم، قبل از آنکه دیر شود...
با احترام،
احمد پوری
پیوند این یادداشت در صفحه فیس بوک
جهت آگاهی بیشتر در تقویت جنبش های مسقل مردم ایران می توانید به یادداشتهای زیر مراجعه کنید.