به رغم غلظت غربت مرا به نام بخوان
و قطره قطرهی رنجم پس از سلام بخوان
نویسمت غزلی جای نامه گر گهگاه
کتاب خاطرهها را در این پیام بخوان
بدان که مثل تو از رسم وَهم بیزارم
ورای فاصله فحوایم از کلام بخوان
مرام شعر مدارا وَ وامداری نیست
اگر که اهل دلی نـَصّ این مرام بخوان
نگاه در نگهم کن به همت رویا
و حکم حبسِ نظر را خیال خام بخوان
عبوس زهد بگو از میانه برخیزد
به نام عشق "افاضات" او حرام بخوان
اساس دفتر ایمان به دست رندان ده
و یاوهگوییِ پوسیده بیدوام بخوان
به یاد عهد شقایق و لالهی بهمن
ترانه جای دعا بهر هر کدام بخوان
سیاه بوده اگر روزگار مام وطن
سرود نور به برکندن ظلام بخوان
لبان تشنهی دریادلان میهن را
به نیم بوسهی اَفرشتگان جام بخوان
تو را به معجزهی عشق میدهم سوگند
که عمر موهن ضحتکیان تمام بخوان
و شهر چون که ز کابوس تلخ برخیزد
به خاوران برو و لالهها به نام بخوان
ویدا فرهودی