از چشم شما برق پران آمده ملت
با او مستیزید بجان آمده ملت
این خشم فروخفتهی آن خلق صبور است
از فرط جنایت به فغان آمده ملت
از کوچۀ بن بست فراموشی و ظلمت
روشن به خیابان جهان آمده ملت
بی. بی. سی و وی. او. ایِ دلسوز ببینند
بی چشم مدد از دگران آمده ملت
در فکر چراغان شبِ عیدِ رهائی
جارو به کف و خانه تکان آمده ملت
تا محو شود لانه ی تاریک شغالان
خورشیدنما، شیرنشان آمده ملت
با عرم رهانیدن این گربۀ غمگین
از چنبر آن هار سگان آمده ملت
بر دوش زن و مرد نه این بیرق جنگ است
با سفره ی خالی پی نان آمده ملت
انگاربه تنگ آمده از صبر *دماوند
یکباره خودش در فوران آمده ملت
ای مهدی موعود بمان در ته چاه ات
خود صاحب این عصر و زمان آمده ملت
-------------------------
دماوند* اشاره به قصیدۀ معروف محمد تقی بهار