چند سال اول انقلاب، با وجود آشوب های داخلی و جنگ، دولت میر حسین موسوی کاری کرده بود که با روش «کوپنی» مواد اولیه لازم برای زندگی مردم -شده به مقدار حداقلی- در جامعه به قیمت قابل خریدن توزیع می شد. مشکلی اگر بود، چند ساعت ایستادن در صف، برای خرید نان و شیر و گرفتن روغن و پنیر بود. نظام جمهوری اسلامی اگر چه کل ایران را به سوی اضمحلال اقتصادی سوق می داد، اما حداقل توانسته بود «فقر» را در جامعه «تقسیم» کند. فقیر و ثروتمند، هر دو گرفتار کمبودها و نبودها بودند. وضع کشور این طور نبود که در پایتخت، لامبورگینی ها و فراری ها جولان بدهند و در سیستان مردم برای سد جوع گوشت کلاغ و گربه بخورند.
در آن زمان نه ترامپ بر امریکا حاکم بود و نه نتانیاهو بر اسراییل. مردم معتقد بودند که اولی اصلا خودش باعث بر سر کار آمدن حکومت اسلامی شده است. اما چیزی که به طور قطع می شد گفت این بود که حکومت تازه به قدرت رسیده ی خمینی از همان شروع کار، آغاز به انگولک کردن دنیا و به هم ریختن نظم جهان کرد. داستان به هم ریختن این نظم را همه می دانیم:
در داخل اشغال سفارت امریکا
در خارج تحریک همسایگان و بخصوص عراق برای ضدیت و جنگ با ایران.
به کانال خبرنامه گویا در تلگرام بپیوندید
و شد آن چه نباید می شد. کشور که شروع به رفتن به سمت قهقهرا کرده بود، روز به روز سرعت سقوط اش بیشتر شد و رسیدیم به جایی که امروز هستیم.
انتخاب خاتمی در سال ۷۶، نه این که بازی بر اساس سناریوی حکومت باشد، اما تبدیل به بازی یی شد که برای آن سناریوهای مفصلی هم نوشته می شد. اجرای این بازی هم مردم داخل و هم سیاست مداران خارج را مشغول می کرد و در صورتی که مردم به نتیجه ی دلخواهشان می رسیدند تا مدتی هم نشاط سیاسی در داخل ایجاد می کرد که با روشن شدن دست بازی سازان و بازی گران و سناریو نویس ها، اثر این تاکتیک هم خنثی شد و مثل هر دروغ دیگری، عوارض ضد حکومت در ابعاد تصاعدی بر جای گذاشت.
در این حیص و بیص، دونالد ترامپ رییس جمهور امریکا و بنیامین نتانیاهو نخست وزیر اسراییل شدند. همان طور که در داخل مردم و بخصوص جوانان با نفرت و اشمئزاز، متوجه بازی های سیاسی حکومت شدند، این دو هم بعد از سال ها، گویی تازه چشم باز کرده باشند، به جای تدارکاتچی های حکومت، مستقیما سراغ سرِ حکومت یعنی سید علی خامنه ای رفتند و خواسته هایی را که برای آرامش خودشان و جهان لازم است از او خواستند. تعارف های دیپلماتیک و لابی گری و به قول خودشان سیاست شلاق و هویج این بار کنار گذاشته شد و گفته شد آن چه باید از چهل سال پیش تا حالا گفته می شد:
حکومت اسلامی در طی ۴ دهه نشان داده که اصلاح پذیر نیست و باید به طور بنیادین تغییر کند...
*****
در چنین وضع و اوضاعی، عده ای به حمایت مستقیم و غیر مستقیم از حکومت بر خاسته اند.
این حق آن هاست که موافق یا مخالف حکومت باشند، ولی حق آن ها نیست که بخواهند مردم و بخصوص جوانان را فریب بدهند.
نویسندگان و کنشگران مخالف حکومت و خواهان تغییر اساسی نظام سیاسی حاکم بر ایران، به اندازه ی ۴۰ سال فاکت و سند برای تبهکاری ها و جنایت ها و چپاول های حکومت در اختیار دارند.
موافقان حکومت که حتی یک نقطه ی روشن از عملکرد ۴۰ ساله ی حکومت نمی توانند نشان دهند، حمله ی بیگانه به خاک ایران، تجزیه ی ایران، کلنگی شدن ایران و سوریه ای شدن ایران را پایه ی استدلال خودشان برای حفظ و بقای این حکومتِ ایران بر اندازِ ضد انسانیت و ضد مردمی و آشوب ساز در سطح جهان قرار داده اند.
در آخرین حرکت نمایشی و بازی تئاتریکال، شاهد بر روی صحنه آمدن خشایار دیهیمی مترجم آثار فلسفی هستیم که چنین اظهار نظری کرده است:
«نگرانم و ضروری است از این نگرانی ام بنویسم... اگر شما از حرفهای ترامپ بوی کباب شنیده اید من به چشمم می بینم که دارند خر داغ می کنند».
آقای دیهیمی تجاهل العارف می فرمایند! گویا نمی دانند که بیشتر از ایشان، مخالفان حکومت نگران وضع کشور و مردم هستند و سالیان سال است که از این نگرانی می نویسند.
و این اهل قلم، چه بد موقعی مثال بوی کباب و داغ کردن خر را می زند! در روزهایی که وزیر حکومت اقرار می کند که بخش بزرگی از مردم سیستان، گوشت گربه و کلاغ می خورند، بوی کباب خر شنیدن یک چیز لوکس به شمار می آید!
ایشان و همفکران اصلاح طلب شان، بهتر است به جای چنین هشدار و انذاری، نگاهی به وضع مردم این سرزمین ثروتمند بیندازند که غارتگران حکومتی آن را به درجه ای از فقر و فاقه رسانده اند که رضایت دادن به تناول گوشت خر از رضایت دادن به خوردن گوشت گربه و کلاغ منطقی تر است، و نگرانی یی اگر هست نگرانی از این وضعیت است نه واقعی پنداشتنِ داستان تخیلیِ «آینده از نظر من از مسیر امروزهایمان می گذرد. از مسیر روزنه های کوچکی که با اصلاحات و تحولات کوچک و ایستادگی های راستین باز می شود تا به اصلاحات اساسی تر برسیم...»!