بله قربان؟ ......... نه خیر قربان. بنده کاره ای نبودم. بنده فقط در جمهوری اسلامی شب شعر داشتم. ای، شاعران جوان میآمدند، شعر میخواندند، تشویقشان میکردم. آفرینی، آورینی میگفتم، گاهی اصلاح میکردم شعرشان را. توی یوتیوب هست اگر دروغ میگویم........ بله؟ بنده؟ ! جناب اقای دادستان، بنده؟؟ رهبر؟ ...... بنده رهبر بودم؟ ....... اختیار دارید قربان، من کی هستم که بخواهم رهبر باشم؟ ....... بله؟ رهبر مملکت؟ ای بابا! آهان یادم افتاد. آن ماجرای مسخره را میفرمائید. رل نعش. بله، سید که گور به گور شد احمد گریان و اکبر پسته آمدند که فلانی دستمان به دامنت. احمد گفت من بعد از پدرم جز شما کسی را ندارم، اکبر گفت شما قبول کن من هوایت را دارم. گفتند ما دوتائی شهادت میدهیم که سید شما را جانشین خودش وصیت کرده. گفتم شهادت دروغ میدهید؟ فرداش دیدم در مجلس ما را کاندید کرده اند. گفتم بیچاره ملتی که من رهبرش باشم، فیلمش هست جناب اقای رئیس....... بله؟ نه خیر قربان، به زور بود، راضی نبودم...... چی؟ رئیس جمهور؟ بنده؟ !!... شوخی میفرمائید جناب اقای رئیس؟ ..... بله، البته یک چیزی دارد خاطرم میآید. بله بله انگار چند صباحی ای بابا، بله، نمیگذاشتند ما شب شعرمان را برگزار کنیم. سید مخالف بود با شعر و شاعری. برای همین بنده را رئیس جمهور کرد که جلسات شعرمان بهم بخورد. بنده از اولش عاشق شعر و شاعری بودم، با مرحوم مهدی اخوان ثالث سال ۴۱، بفرمائید این کپی یادداشت ایشان....... به شاعران علاقه داشتم....... بله؟ عالی پیام؟ ....... هالو؟ ....... نشنیدم قربان........ شاعر بوده؟ ....... زندان؟ زندان بخاطر شعر؟ ....... غیرممکنه قربان....... نشنیده ام....... شاعر زندان؟ ....... لابد دزدی گرگی کرده بوده قربان. شاعر را که زندان نمیکنند........ بله قربان....... مختاری؟ مختاری؟ ....... یادم نمیآید....... پوینده؟ ....... قتل سیاسی؟ ....... استغفرالله........ زال زاده؟ ....... قتل انجیری؟ ....... زنجیره ای؟ ....... قتل های زنجیره ای؟ ....... این اسم ها را از کجا میآورید قربان؟ نشنیده بودم....... آهان، اینها روشنفکرهای درجه پنجم بودند. عرض کرده بودم همان وقت........ نه خیر، چون مردم کتاب هاشان را نمیخریدند، احتمالاً رفته اند توی بیابان خودکشی کرده اند........ جناب آقای رئیس، به این قبله ی حاجات، به این نور محمدی، به اون امامزمانی که ته چاه جمکرانه....... پرت و پلا؟ ....... کدام پرت و پلا قربان؟ ....... دزدی؟ سواستفاده؟ چاپیدن مملکت فرمودید؟ ....... حساب سویس؟ ....... کدام کامیون طلا و دلار؟ ....... من اصلن خبر از کامیون دلار و طلا..... آهان. تریلی را میفرمایید. تریلی طلا و دلار. بله، درست است. دادیم گواهینامه ی راننده اش را باطل کردند تا دیگر از این غلط ها نکند....... چند تا؟ تریلی چند تا؟ قربان تریلی که بادمجان نبود بتوانیم دانه دانه بشمریم....... عرض میکنم از نظر مالی باور بفرمایید حتا یک نقطه ی خاکستری در پرونده ی من نیست چه برسد به نقطه ی سیاه. این را من نمیگویم وزیری که دیگر وزیر هم نبود و در ایران هم نبود این را گفته، سندش هست. حتا نه یک نقطه ی خاکستری....... بله قربان؟ بله جناب دادستان...... کشتار ها؟ بله، از کشتارها چاره ای نبود. بهرحال یک مقدار تلفات جاده ها همیشه بوده، خصوصا در جاده ی شمال. جاده باریک است، مردم هم معمولن رعایت نمیکنند، سرعت میروند....... بله؟ ....... در اوین؟ ..... زندان اوین؟ ....... کشته در زندان اوین؟ بله حق با شماست در محوطه ی زندان اوین هم یک وقت یک تصادفی شد، ولی کشته نداد، دو تا جیپ خوردند بهم. چند تا پاسدار زخمی شدند که به سرعت فرستادیمشان بیمارستان......... بفرمایید قربان........ نه خیر، ابداً... چطور رابطه ای؟ عرض میکنم هیچ رابطه ای نبوده.......... حمایت؟ بنده حمایت کردم؟ خوب برای اینکه خوب قرائت میکرد. قاری قرآنی خوبی بود من هم پشتش ایستادم........ با ایشان؟ ... بنده؟ ... خیر، فقط سلمانی بنده بود ایشان، ........ خیر... خیر....... فقط یکبار.......
به کانال خبرنامه گویا در تلگرام بپیوندید
بله جناب آقای دادستان؟ ....... حکم حکومتی؟ بنده؟ خیر قربان. این کروبی از خودش دراورد سر لایحه ی مطبوعات، من هم عصبانی شدم دادم حصرش کردند.
جناب آقای رئیس دادستان، من از اینهمه مهارت و حضور ذهن حضرتعالی و تسلطتان بر مسائل قضائی و بیانات فاخر و ادیبانه ی حضرتعالی در حیرتم. ای کاش فرصت داشته باشید یک شب به شب شعری که در کلبه ی حقیر....... بله قربان، بیت؟ خیر، همان کلبه است. چون مربوط به شعر و شاعری است، میگفتند بیت. ای کاش تشریف بیاورید که من شما را نشان آن حداد عادل کودن و متملق بدهم. شما واقعاَ انسان فرهیخته ای هستید. آقای رئیس هم همینطور. من تا بحال رئیس دادگاهی به این........ بله جناب آقای رئیس. عرایضم را تمام میکنم الان. من خاک پای شما هستم. من از شما و جناب آقای دادستان و ملت شریف ایران تقاضای عفو دارم. امیدوارم در این شب جمعه، در این شب خیرات، نذر امواتتان، به من علیل عاجز با این جسمم ناقصم کمک کنید و اجازه بفرمایید باقی عمرم را به برگزاری شب شعر مشغول باشم. اینجوری بهتر از اینست که اعدامم کنید.
من از خانواده ی همه کسانی که به معاونت بنده، گروه گروه یا تک تک در جمهوری اسلامی اعدام شدند، حلالبود میطلبم. بنده عرض کردم که در حکومت اسلامی کاره ای نبودم، یک نظامی بود که بنده را هم گذاشته بود سر کار. بنده خودم مخالف بودم با آن نظام ولی مگر کسی جرات داشت حرفی بزند یا مخالفتی نشان دهد. درجا زیر شکنجه و اعدام بود جناب آقای دادستان.