Thursday, Aug 2, 2018

صفحه نخست » ماه خون گریست، مهستی شاهرخی

Mahasti_Shahrokhi.jpg

ماه با توپ و تشر و همه تب و تاب‌هایش با شلیکِ تک تیری به پایان رسید.
به جای باران، از آسمان آتش بارید.
خون جلوی چشمانِ ماه را گرفته بود.
مرداد، اگر ماهِ دادخواهی ما نباشد، پس چه؟
چرا باز کاسه چشمم از آب لبریز شده است؟
*
از سی دریاچه ایران، ارومیه آنقدر گریست تا چشمانش غرق نمک شد.
بختگان، بختش بخشکید.
پریشان، از پریشانی تلف شد.
حوضِ سلطان، شد حوضچه نمک!
از هفتاد رودخانه ایران، کارون را از مسیرش منحرف کردند.
سپیدرود دیگر سپید نبود؛ رودی بود آلوده به لجن و فاضلاب انسانی!
زاینده رود دیگر زاینده نبود، رودی بود خشکیده و مُرده!
آب‌های شیرین، هم مانند اشک‌های من همه شور شده است!
یا همه از اشک‌های مردم است؟
مردم تشنه جنوب برای حفظِ نامِ «خلیج فارس» جنگیدند اما نخل‌های خوزستان بی آب ماندند.
گرچه پسته‌های رفسنجان همیشه خندان‌اند! ولی آب کارون به سوی بصره جاری شد و از مردم تشنه کازرون دریغ شد.
*
ایران از شمال و جنوب، ازتشنگی لَه لَه می‌زند. هنوز نفس نفس، نفس نفس!
همه رودهای ایران بخار شد و به هوا رفت.
پیش از آن هنگام که بزرگترین دریاچه جهان ناگهان به شعبده‌ای غیب شود،
پیش از آن که کاسپین با امضایی محو شود!
تو به من بگو: هنوز نفس نفس، نفس نفس
ماهیگیری در کویر و قایقرانی بر روی ماسه‌ها و شنزار صحرا ما را به کجا خواهد رسانید؟
ما ازعطشِ قرون بی آبی و بی مهری در شُرُفِ تلف شدنیم، اما مردم هنوز از نفس نیفتاده اند؛
هنوز نفس نفس، نفس نفس
*
جهنم همین جا روی زمین است.
همین جا که آب نیست، و نان نیست.
و گرسنگان در حسرت نان و کلاغ،
همین جا که مادران ناچارند برای ساکت کردن کودکان گرسنه‌شان، شبها آنها را کتک بزنند تا بخوابانند.
کسانی هستند که در جستجوی نان و یونجه آه می‌کشند و سطل‌های زباله را می‌گردند.
گاه کنار سطل زباله، گرسنگان با گربه‌ها دعوایشان می‌گیرد.
*
جهنم آتشین همینجاست.
تشنه و خسته و گرسنه.
هنوز نفس نفس، نفس نفس
هیچ بادی نمی‌آید.
همین جایی که هیچ نسیم خنکی نمی‌وزد.
هوا گرم و آتشین، آفتابِ سوزان، هوای بی اکسیژن و سنگین و آلوده!
دیگر حتا هوایی سالم برای تنفس نمانده است.
جهنم همین جاست! روی زمین!
*
چه شد که چشمه‌های گوارا و شیرین، شور و کور شد؟
چه گناهی مرتکب شده بودیم که سبزه زاران به شوره زاران مبدل شد؟
چه شد که دارایی‌های این سرزمین به همه جا می‌رود مگر به کام مردم دردمند و ساکنانش؟
*
از آسمان آتش می‌بارد.
قطره آبی بر روی لبان تشنه نیست.
هنوز نفس نفس، نفس نفس
مردِ دستفروش، عریان مانند حضرتِ آدم، در میدان عمومی سربلند راه می‌رود.
زن سینه سپر کرده، در میدانی فریاد می‌کشد و آزادی را طلب می‌کند.
دختر استوار بر سکویی ایستاده وبی صدا پارچه سفیدی را تکان می‌دهد.
*
آیا آزادی دارند؟ نان دارند؟ آب دارند؟ حق نفس کشیدن دارند؟ حق حرف زدن دارند؟
اُسرا جز زنجیرهایشان، چه چیزی برای از دست دادن دارند؟
مگر اینها جز گسستن بندهایشان، راهی برایشان ماند؟
*
من مانند ملت ایران، تشنگی چند هزار ساله دارم.
مرگ در کورستان و گورستان نمی‌خواهم.
گاه در عمق سیاهی و تباهی، خودم را می‌آویزم به یک نقطه نورانی.
و دراوج عطش، می‌شنوم که در سیاره مریخ آب موجود است.
و همین باعث می‌شود که از چاهِ نومیدی، به آینده در سیاره مریخ امیدوار شوم.
*
من هوای تازه و سخنی تازه و مرامی تازه را خواهانم.
خانه تکانی و شستشوی سرزمینم را از دُمل و چرکِ قرون و زهرابه بدخیمِ ددان خواستارم.
و ریختن هر چه که پوسیده و بیهوده است به خاکروبه دوران و گذشتن از آن.
فکر نو و کار نو و کِشت نوین و پُر برکت می‌خواهم.
روزگاری نو و روزی نو، نوروز و رستاخیزی برای ایران زمین می‌خواهم.


اول اوت ۲۰۱۸ / دهم مردادماه ۱۳۹۷ پاریس

مطلب قبلی...
مطلب بعدی...


Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy