هوای کعبهای هستت میان خواب و بیداری
پسِ پندار مجنونان، ورای قبلهها آری
به فکر شانهای هستی که بغضت بشکند آخر
در آن نوبت که میجوشد غمت آن سوی هشیاری
ببین جانت چه دلتنگ است، صدا در بند صد چنگ است
و آوا یت غم آهنگ است گرش بر شعر بسپاری
سخن از رنج میمو ید، غزل از درد میگوید
و هستی مانده در برزخ، ندارد تابِ دلداری
در این جایی که من هستم، در این روز و شب درهم
تب درد تومی رانـَد مرا دائم به بیماری
خبر هر آن چه میگویی ز میهن، میهن خسته
به هرقطره که میمویی غمی انبوه میباری
به فریاد آی نی نم نم، بکـَن از ریشهاش، ماتم
درفش کاویان پرچم، برو تا توشهای داری
به دور افکن هراس از دل، که حل خواهد شد این مشکل
تو اهل شهر ایرانی، ز رستم نسل تو، باری
و کارون گر که خشکیده، شقایق گر پلاسیده
مبادا اشک شورَت را کنی بر جایشان جاری
به دریای خزر بنگر، و صد گنجینهی گوهر
به نفت و زعفرانِ زر و بس زینها چو بشماری
اگر چندی خزانیدی، زنو سرسبز خواهی شد
مترس از پیر فرسوده، جوانی کن به بیداری
ویدا فرهودی
تابستان ۱۳۹۷