از آن شهریور خونین مرا یاد تو جا مانده است
نمی دانم کجایی تو فقط یک ردّ پا مانده است
نه! ردّ پا چه گفتم من؟خیالی چون پریشانی
خطوطی هم به پیشانی، به جای خنده ها مانده است
به رویا جویمت باری، میان خواب و بیداری
ولی رویای رویا هم، ز چشمانم جدا مانده است
نمی دانم چسان رفتی، ولی نابودِ نابودم
تو بردی هر چرا بودم، و در من بس"چرا" مانده است
شده سی سال و من تنها، تو راجویم تو را هر جا
اگر چه مام میهن را هزاران بی نوا مانده است
ولی بیداد می داند، زمانِ داد خواهد شد
ودر پاسخ به پرسش ها ببین بس بی صدا مانده است
از آن شهریور خونین گذشت ار سال و مه چندی
نوای "خاوران" اکنون ورای هر نوا مانده است
دو صدها رد پا مانده است...
ویدا فرهودی
شهریور ١٣٩٧