فرمانده- الو! اسمال تویی؟!
اسمال آقا- بله حاجی! چاکرم! توو تیلیویزیون دیدم الحمدلله هواپیماهه خوب پرید! خدا رو شکر آبرومون حفظ شد!
فرمانده [با عصبانیت]- چی چی رو خوب پرید؟! آخه اینم کار ه تحویل دادی؟!
اسمال آقا- مگه چی شده آقا؟! از بتونه ی آلمانی و رنگ اوریجینال مرسدس استفاده کردم دیگه! هواپیما، مثه یه تیکه ماه شده بود آقا!
فرمانده- آقا و زهر مار! آقا و درد بی درمون! هزار بار گفتم این ماشین من نیست که داری رنگ میزنی اسمال! این هواپیما رو فردا روسای تمام ارتش های دنیا می بینن! اونوقت تو، نخواستی دو تا روزنامه بکشی روو شیشه هواپیما، که موقع رنگ زدن، رنگ مالیده نشه روو شیشه ی هواپیما. بتونه هم بخوره توو سرت که عین کله ی عمو جون ما، که سر طاس اش پر از غده است، پر از برجستگی ه!
اسمال [با خنده]- حاجی میگم برجستگی هم بد نیستا! یادته...
فرمانده [با عصبانیت]- الان وقت شوخیه کره خر! گفتم تو توو کارِ ت خبره ای و با دو تا جوش و لحیم و یه بسته بتونه و یه کاردک، ایلیوشین رو جای ۷۴۷ قالب می کنی! دست ام می شکست کار رو به تو نمی سپردم! حالا این ضد انقلاب که همین طور منتظر نشسته ما سوتی بدیم، از فردا این چاله چوله ها رو واسمون دست نگیره خوبه!
اسمال [با بی خیالی]- حاجی بیخودی حرص نخور! امروز کارگرم می گفت که این یارو که میگن شیش هفت تا زن داره و در رفته رفته اینگیلیس زندگی می کنه... آره آره... خودشه...، از کارِ من خوشش اومده و گفته هواپیمای کوثر رو ماها اختراع کردیم! هارهارهارهار!
حاجی مردم اینقد تیز نیستن بشینن عکس یه ناخن رنگ رو که مالیده شده روو شیشه ی هواپیما پیدا کنن! اونا کارشون از این کارا گذشته و تا من و شما رو لوله نکنن نبندن به تایر جلوی ۷۴۷ نفرستن سوریه ول کن معامله نیستن! هارهارهار! حالا کی میای واسه جنرال سرویس؟ نشئه جات آوردم درجه ی یک! خلاصه خیلی چاکریم تیمسار! بیا همچین می سازمت که رنگ و بتونه رو توو یه چشم به هم زدن فراموش کنی! هارهارهارهار!