Wednesday, Aug 29, 2018

صفحه نخست » آن "خاطره"، ز عاطفه می‌گفت، رضا مقصدی

Heibat_Moeini.jpg

به عزیز ِشورانگیزم: هیبت مُعینی


بُغضی که در گلوی کبودش فرو شکست
در سینه‌ی معطر ِ هر آینه، نشست.
بغضی که تلخ وُ سرد
پاییز را دوباره، به دل می‌ریخت.
پاییز را برابر چشم ِ بنفشه‌ها
بر برگ برگ ِ خاطره، می‌آویخت.
هرجا که "خاطره"
khtereh_Moeini.jpgما را به دست ِ آب
ما را به دست ِ عاطفه‌ی ناب، می‌سپُرد -
گویی کسی برای دلم می‌خواند.
گویی کسی ترانه‌ی باران را -
با ما به سوی آینه‌ها می‌بُرد
با ما به سوی "او".
می‌دیدم همچنان
در جشن ِ ارغوان
"او" میزبان ِ عاطفه‌ی عاشقانه بود.
چندان زُلال وُ پاک
گویی کسی دوباره دلم را
پیوسته در کنار دل ِ مهربان او -
آهسته وُ خجسته، ورَق می‌زد.
می‌دیدم همچنان
آن جان ِ شیفته
وقتی که در حوالی ِ یک عشق، می‌شکفت
پیشانی ِ شریف وُ نجیب‌اش
از شرم ِ عاشقانه، عرَق می‌زد.
می‌دیدم همچنان
در کوه، هیبت است
در سینه‌ی صمیمی ِ سرمست ِ او هنوز
فریاد ِ سرخوشانه‌اش، خوش‌بوست.
وقتی
پژواک ِ تابناک ِ پیامش، سلام ِ اوست.
آری
ما را ز عطر ِ خاطره‌ی خوب ِ باغ ِ ما
هرگز گریز نیست.
حتا اگر زمانه، ز بیداد بگذرد
چیزی به غیر ِعاطفه، ما را عزیز نیست.


...........................................
هیبت‌الله معینی چاغروند به همراه هزاران زندانیان سیاسی در زندان‌های جمهوری اسلامی ایران به قتل رسید. این شعر پس از سخنان خاطره‌ی معینی در سوگ برادرش و بزرگداشت یاد ِ به خون خفتگان ِ فاجعه‌ی ۶۷ در کلن، نوشته شد.
کلن. مهر/۹۲

مطلب قبلی...
مطلب بعدی...


Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy