Thursday, Sep 6, 2018

صفحه نخست » استبداد دینی امروز، نتیجه استبداد سلطنتی است، منوچهر تقوی بیات

Manouchehr_Taghavi_Bayat.jpgخمینی و آخوندها و اربابان آن‌ها انقلاب بهمن پنجاه و هفت را از مسیر واقعی‌اش خارج کرده و از آن حکومتی استبدادی و ضد ایرانی، بنام جمهوری اسلامی پدید آوردند، حکومتی که به جمهوری هیچ شباهتی ندارد. انقلاب مشروطیت نیز به چنین سرنوشتی دچار و ناکام شده بود. جاسوسان و نظامیان انگلیسی که نیروی قزاق را در اختیار گرفته بودند با گماردن رضا خان به فرماندهی قزاق‌ها کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ را انجام دادند. نه رضا خان به دستاوردهای انقلاب مشروطیت وفادار ماند و نه پسرش، پس در ادامه‌ی خواست‌های آزادیخواهانه‌ی انقلاب مشروطیت ناچار ملت ایران بار دیگر در سال پنجاه و هفت به انقلاب روی آوردند. انقلاب بهمن ۱۳۵۷ را مردم با شعار آزادی و استقلال و نان و کار آغاز کردند اما سران چهار کشور قدرتمند غربی در نشست گوادلوپ، ادامه حکومت شاه را برای منافع خودشان نامفید دانسته و به جای شاه حکومت ایران را به خمینی سپردند. او را به سلامت از پاریس به تهران آوردند تا کشتار ملت و غارت ایران را با شدتی هر چه بیشتر ادامه دهند.

خمینی در پاریس و پیش از ۲۲ بهمن ایرانیان را با دروغ‌های خود فریب داد. رسانه‌های غربی هم آن دروغ‌ها را با آب و تاب به خورد مردم ایران دادند. خمینی پس از آمدن به ایران و سوار شدن بر قدرت خلاف آنچه گفته بود انجام داد. در اینجا چند نمونه از آن دروغ‌ها را می‌آورم تا اسلام و دین داری خمینی برای هم میهنان گرامی روشن شود:
در ۱۰ نوامبر ۱۹۷۸ در نوفل لوشاتو در مصاحبه با سازمان عفو بین المللی گفت:
ـ «در جمهوری اسلامی کمونیستها هم در بیان عقیده خود آزاد خواهند بود.»
ـ «ما آزادی به همه مسالک و عقاید می‌دهیم.» (صحیفه امام. ج ۵، ص ۵۳۳ و ۵۳۴ گفت و گو با سه شخصیت آمریکایی ششم بهمن ۱۳۵۷)
ـ «حکومت اسلامی ما اساس کار خود را بر بحث و مبارزه با هر نوع سانسور می‌گذارد.» (مصاحبه با رویتر، ۴ آبان ۱۳۵۷، پاریس).
ـ «من هیچ سمت دولتی را نخواهم پذیرفت.» (گفتگو با خبرنگاران، ۱۲ آبان ۱۳۵۷ پاریس).
ـ «در حکومت اسلامی رادیو، تلویزیون، و مطبوعات مطلقاً آزاد خواهند بود و دولت حق نظارت بر آنها را نخواهد داشت.» (مصاحبه با روزنامه پیزا سره، نوفل لوشاتو، ۲ نوامبر ۱۹۷۸)
ـ «در ایران اسلامی علماء خودشان حکومت نخواهند کرد و فقط ناظر و هادی امور خواهند بود! خود من نیز هیچ مقام رهبری نخواهم داشت و از همان ابتدا به حجره تدریس خود در قم برخواهم گشت!» (مصاحبه با خبرگزاری رویتر، نوفل لوشاتو، ۵ آبان ۱۳۵۷)
ـ «اختیارات شاه را نخواهم داشت.» (گفتگو با خبرنگاران، ۲۴ دی ماه ۱۳۵۷، پاریس).

ـ «من و سایر روحانیون در حکومت پستی را اشغال نمی‌کنیم، وظیفه روحانیون ارشاد دولت‌ها است. من در حکومت آینده نقش هدایت را دارم.» (سخنرانی ۱۸ دی ۱۳۵۷).
ـ «آزادی و دموکراسی به‌تمام معنا در حکومت اسلامی است. شخص اول حکومت اسلامی با آخرین فرد مساوی است در امور.» (مصاحبه با راسلگر، آبان ۱۳۵۷، پاریس).
ـ «دولت استبدادی را نمی‌توان حکومت اسلامی خواند... رژیم اسلامی با استبداد جمع نمی‌شود.» (مصاحبه با خبرنگار خبرگزاری فرانسه، ۱۳ آبان ۱۳۵۷، پاریس).
ـ «باید اختیارات دست مردم باشد، این یک مسئله عقلی است. هر عاقلی این مطلب را قبول دارد که مقدرات هرکسی باید دست خودش باشد.» (صحیفه نور، ج ۳، ص ۷۵) «حکومتی که ما می‌خواهیم مصداقش یکی حکومت پیغمبر است که حاکم بود. یکی علی و یکی هم عمر (؟!)» (مصاحبه با خبرنگاران، ۸ آبان ۱۳۵۷، پاریس).
ـ «ما علاوه از این که زندگی مادی شما را می‌خواهیم مرفه بشـود، زندگی معنوی شما را هم می‌خواهیم مرفه باشد. شما به معنویات احتیاج دارید معنویات ما را بردند اینها. دلخوش نباشید که مسکن فقط بسازیم، آب و برق را مجانی می‌کنیم، اتوبوس را مجانی می‌کنیم. معنویات شما را، روحیات شما را عظمت می‌دهیم (!) شما را به مقام انسانیت می‌رسانیم (!!) ما هم دنیا را آباد می‌کنیم هم آخرت را (!) به این نغمه‌های باطل گوش ندهید. اینها فقط حرف می‌زنند، ما عمل می‌کنیم (!)»...
مردم ایران در چهل سال گذشته دروغ‌ها و فساد خمینی، خامنه‌ای و دیگر پیشوایان شیعه را با پوست و گوشت و استخوانشان حس کرده‌اند. این‌ها هیچ آبرویی برای دین و مذهب باقی نگذاشته‌اند. دزدی و دروغ و فساد و فقر بیداد می‌کند.
خمینی با دروغ و خدعه با کودتایی خزنده و فریبکارانه نخست کابینه‌ای از افراد خوش نام به وجود آورد سپس با دیکته کردن " جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم، نه یک کلمه زیاد" راه را بر آزادی و مردمسالاری بست. آنچه او وعده داده بود خلافش را انجام داد. خمینی جنگ و مقاتله (کشت و کشتار) را نعمت و رحمت می‌دانست. او تا آنجا که می‌توانست جوانان میهن دوست کشور ما را تیرباران کرد و یا در جبهه‌ی جنگ به کشتن داد. خامنه‌ای افزون بر همان جنایت‌ها و خیانت‌ها نفت، آب، خاک و ناموس مردم ایران را هم به تاراج داده است. پنجاه درصد از حقوق ملت ایران در دریای خزر را به بیگانگان می‌فروشد و به هیچ کس نیز حساب پس نمی‌دهد.
کار به جایی رسیده است که برخی از مردمان ناآگاه و نادان، خواهان باز گشت رضا شاه و محمدرضا شاه از درون گورهاشان شده‌اند. شگفت آن که درس خوانده‌ها و دانشگاه دیده‌ها و تاریخ خوانده‌ها هم گاهی همین زمزمه‌ها را می‌کنند. اگر در درازای پنجاه و هفت سال دیکتاتوری وابسته‌ی پهلوی‌ها به قدرت‌های غربی به جای سرکوب و شکنجه و زندان، حزب‌ها و سازمان‌های مردمی آزاد می‌بودند و نوشتن و سخن گفتن آزاد می‌بود هرگز آخوندها به این درجه از قدرت نمی‌رسیدند. پهلوی‌ها سنگ‌ها را بسته و سگ‌های هار دین و مذهب و جادو و خرافه را آزاد گذاردند. حزب‌ها، انجمن‌های فرهنگی و علمی و سیاسی را بستند و فعالان آن‌ها را زندانی و اعدام کردند. محمدرضا پهلوی با ایجاد ساواک و کمیته‌های وحشت، فعالیت سیاسی دانشجویان را ممنوع ساخت و به جای آن هیئت‌های سینه زنی و عزاداری و روضه خوانی را رواج دادند. برای آخوندها دانشکده‌ی معقول و منقول بازکرد و به آن‌ها درجه دکتری عوام فریبی و دروغگویی اعطا کرد.
کسانی که از رضا شاه بی سواد به عنوان پیشوای مدرنیته‌ی ایران سخن می‌گویند آیا نمی‌دانند که پایه‌ی مدرنیته آزادی و دموکراسی است که در دوران پهلوی‌ها هرگز وجود نداشت. کدام حزب و کدام روزنامه را آزاد گذاشتند؟ نویسندگان، روشنفکران و آزادیخواهان را به قل و زنجیر کشیدند و اعدام کردند. رضا خان بر خلاف سوگندی که در برابرنمایندگان ملت و بر طبق اصل سی و ششم قانون اساسی خورده بود حقوق ملت ایران را کلا و جزا پایمال کرد. پسرش نیز مانند پدر به قانون اساسی و سوگندی که خورده بود وفادار نماند. محمد رضا شاه هنگام ترک ایران اعتراف کرد که صدای انقلاب مردم ایران را شنیده است. او سی و هفت سال خود را به کری و کوری زده بود و ستم هایی که به ملت ایران می‌رفت را نه شنید و نه دید. او تنها وقتی اعتراف به گناه خود کرد که دیگر راه بازگشت برای خودش و فرزندانش نگذاشته بود.
نقش پهلوی‌ها و زرق و برق ظاهری اقتصاد وابسته‌ی آن‌ها برای مقابله با جنگ سرد در برابر کمونیسم بود. انگلیس‌ها در جریان جنگ جهانی اول قحطی بزرگ را در ایران بوجود آوردند و میلیون‌ها ایرانی را از گرسنگی کشتند. اما همان انگلیس‌ها در برابر هجوم انقلاب اکتبر ناچار شدند نه تنها ژنرال آیرونساید و سپاهش را از ایران خارج کنند بلکه برای جلوگیری از گسترش بلشویسم در ایران با کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ راه را برای اصلاحات ظاهری و مدرنیته باز کنند. هنگام وقوع انقلاب اکتبر انگلیس‌ها هم در جنوب ایران ارتش داشتند و هم در شمال ایران و کشور ایران هم از نظر سیاسی و هم از نظر نظامی در اشغال انگلیس‌ها بود. گسترش بلشویسم و قرارداد ۱۹۲۰ شوروی با ایران انگلیس‌ها را وادار به عقب نشینی کرد.
هارولد نیکلسون که در این زمان کنسول انگلستان در تهران بود این نکته را این چنین تأیید می‌کند: «... ترقی رضا در مراتب [نظامی] مدیون لرد آیرونساید بود.... همچنین به مرد انگلیسی دیگری نیز مدیون بود. [ این "مرد انگلیسی دیگری"؛ اردشیر جی ریپورتر است که نیکلسون نامش را پنهان می‌کند. عبدالله شهبازی بر این باور است که " در کودتای ۱۲۹۹ نیز نقش آیرون ساید به شدت برجسته می‌شود ولی نقش اردشیر ریپورتر به شدت پنهان نگاه داشته می‌شود. "] و معلوم بود که ایران کاملا به سوی تشتت غوطه ور بود؛ تنها امید این بود که کشور بتواند تحت رهبری مقتدر اندرونی مجدداً قوت گیرد؛ سِرپِرسی [لورین] به درستی پیش بینی کرده که رضاخان برای چنین حیات تازه‌ای توانا می‌باشد...».
ژنرال آیرون ساید در یادداشت‌های خود در فوریه ۱۹۲۱[ روزهای پایانی بهمن ۱۲۹۹] چند روز قبل از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹، می‌نویسد: «با رضا خان گفتگویی داشتم و او را به فرماندهی کل قزاق‌های ایران گماردم. او قوی‌ترین فردی است که تاکنون دیده‌ام (!؟). به او گفتم که بتدریج از تحت کنترل من خارج می‌شود...»
روی کار آمدن حکومت دینی در ایران نتیجه ۵۲ سال دیکتاتوری و وابستگی دربار پهلوی‌ها، به بیگانگان بود. اگر آن پدر و پسر با مردم ایران دشمنی نمی‌کردند و با ملت ایران پیوندی ملی و میهن دوستانه داشتند نه کسی قدرت داشت رضا شاه را از ایران بیرون کند و نه محمدرضا شاه در برابر دیدگان بهت زده‌ی جهانیان مجبور می‌شد ایران را ترک کند. علت اصلی تبعید دو شاه پهلوی افزون بر جنایاتی که کردند خیانت آن‌ها به قانون اساسی و حقوق ملت ایران بود. شاه رفت، نه نخست وزیر نه وزیر جنگ نه حتا یک سرباز و نه مردم ایران هیچ حمایتی از او نکردند که هیچ بلکه در خیابان‌ها فریادهای "مرگ بر شاه " طنین انداز بود و تکرار می‌شد. همانگونه که وقتی رضا شاه بنیان گذار ارتش نوین به دستور اربابانش مجبور شد ایران را ترک کند آب از آب تکان نخورد.
کسانی که برای پادشاه پهلوی دلتنگی می‌کنند فراموش کرده‌اند که قانون اساسی حقوق سلطنت و مردم را به روشنی بیان کرده بود. برابر نص صریح قانون اساسی، شاه گماشته و خدمت گذار مردم ایران بود. شاه در برابر نمایندگان مردم سوگند وفاداری یاد کرده بود. اصل سی و پنجم قانون اساسی بروشنی بیان کرده که سلطنت را ملت ایران به شاه تفویض می‌کند و شاهان پهلوی نیز با آن سوگند یاد کرده بودند. اصل سی و نهم قانون اساسی می‌گوید کسی نمی‌تواند شاه شود مگر آن که در برابر نمایندگان مردم سوگند وفاداری یاد کند. شاه نوکر و گماشته ملت بود اما یک یک ایرانیان را به سیخ و صلابه می‌کشید و اعدام می‌کرد.
کسانی که به خدمات رضاه شاه تکیه می‌کنند گویا نخوانده‌اند و نمی‌دانند که برابر اصل چهل و چهار قانون اساسی شاه از مسئولیت مبرا بوده و حق دخالت در اجرای امور را نداشته است. نه رضا شاه و نه محمد رضا شاه حق دخالت در کارها را نداشتند و به کسی نمی‌توانستند دستوری بدهند مگر به حکم قانون و با تصویب نمایندگان مردم. کسی که به دیکتاتور بودن و یا به با جذبه بودن رضا شاه افتخار می‌کرده یا می‌کند، کسی است که معنای آزادگی و انسانیت را نمی‌داند و معنای قانون اساسی را درک نمی‌کند. من برای کسانی که ارزش و قدرت حاکمیت ملت را نمی‌دانند و قانون اساسی را نخوانده‌اند در اینجا چند اصلی که حقوق سلطنت را به عنوان خدمت گذار ملت تعیین کرده است می‌آورم:
اصل سی و پنجم: سلطنت ودیعه ایست که به موهبت الهی از طرف ملت به شخص پادشاه مفوض شده... یعنی با اجازه‌ی ملت شاه می‌شده است.
اصل سی و نهم: هیچ پادشاهی برتخت سلطنت نمی‌تواند جلوس کند مگر این که قبل از تاجگذاری در مجلس شورای ملی حاضر شود با حضور اعضای مجلس شورای ملی و مجلس سنا و هیئت وزراء به قرار ذیل قسم یاد نماید:
من خداوند قادر متعال را گواه گرفته به کلام‌الله مجید و به آنچه نزد خدا محترم است قسم یاد می‌کنم که تمام هم خود را مصروف حفظ استقلال ایران نموده حدود مملکت و حقوق ملت را محفوظ و محروس بدارم قانون اساسی مشروطیت ایران را نگهبان و برطبق آن و قوانین مقرره سلطنت نمایم و در ترویج مذهب جعفری اثنی عشری سعی و کوشش نمایم و در تمام اعمال و افعال خداوند عز شانه را حاضر و ناظر دانسته منظوری جز سعادت و عظمت دولت و ملت ایران نداشته باشم و از خداوند مستعان در خدمت به ترقی ایران توفیق می‌طلبم و از ارواح طیبه اولیای اسلام استمداد می‌کنم.
یعنی سوگند می‌خورد که به اطاعت از مجلس و مردم گردن بگذارد. "هم خود را مصروف حفظ استقلال ایران نموده حدود مملکت و حقوق ملت را محفوظ و محروس" بدارد.
اصل چهل و چهارم: شخص پادشاه از مسئولیت مبری است وزراء دولت در هرگونه امور مسئول مجلسین هستند. از مسئولیت مبراست یعنی حق دخالت در کارها را نداشته است، این وزیران بودند که می‌باید مسئولیت کارهای اجرایی را داشته باشند.
اصل چهل و نهم: صدور فرامین و احکام برای اجرای قوانین از حقوق پادشاه است بدون این که هرگز اجرای آن قوانین را تعویق یا توقیف نمایند.... یعنی حق نداشته است قانونی را متوقف کند و یا به عقب بیاندازد و یا در کارهای اجرایی کشور دخالت کند.
اگر دخالت‌های پهلوی‌ها در امور اجرایی نبود مردمانی که قانون اساسی را نوشته بودند حقوق خود را بخوبی می‌شناختند و اجازه نمی‌دادند که مشتی آخوند مفت خور بر سرنوشت ملتی ارجمند و کهن مسلط شوند، همانگونه که به شیخ فضل الله نوری این اجازه را ندادند. اگر حمایت‌های دولت‌های دیکتاتوری که پهلوی‌ها بدون اراده‌ی مردم با زور ارتش تعیین می‌کردند و اگر تبلیغات سخن پراکنی بی بی سی و صدای آمریکا و دیگر رسانه‌های غربی نبود خمینی به این قدرت نمی‌رسید. او را در پاریس در زیر درخت سیب نشاندند از چپ و راست با او مصاحبه کردند، دروغ‌های او را پخش کردند و مردمان بی خبر از همه جا آن دروغ‌ها را باور کردند و به رهبری شیادی به نام خمینی گردن گذاشتند.
ملت ایران به دلیل آن که هنوز به آزادی و حاکمیت ملی خود دست نیافته است همچنان آماده‌ی انقلاب است و تا استقرار یک حاکمیت ملی و مردمی در راه به دست آوردن حقوق پایمال شده خود تلاش خواهد کرد. مردم ما باید در یک جبهه‌ی همه گیر ملی، راه برپایی حکومتی ملی و مستقل را پیدا کنند و تنها؛ تنها راه، ایجاد وحدت ملی همه‌ی نیروهای سیاسی و آحاد ملت ایران است.

منوچهر تقوی بیات

مطلب قبلی...
مطلب بعدی...


Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy