شرایط ایران بحرانی است. ریشه این بحران ساختار سیاسی و اقتصادی جمهوری اسلامی ایران است. سیاست خارجی تنشآفرین جمهوری اسلامی و درنتیجه آن خارج شدن آمریکا از برجام و اقدامات اخیر رئیسجمهور آن کشور برای محاصره هرچه شدیدتر اقتصاد و جلوگیری از صادرات نفت ایران، این بحران را وارد مرحله جدیدی کرده است. ازهمپاشیدگی اقتصادی، کاهش روزمره ارزش پول، بیکاری، ناتوانی دولت و شرکتهای خصوصی در پرداخت حقوق کارگران. بیکفایتی وزرا و مدیران در اداره امور و فساد مزمن، شرایطی را به وجود آورده که حتی صدای خودیها را هم بلند کرده است. چند نماینده اصلاحطلب مجلس با شرح مشکلات ساختاری حکومت خواهان تغییر قانون اساسی و محدود شدن اختیارات ولیفقیه شدهاند. صدای انتقاد از درون جبهه اصولگرایان هم بلند شده است. آیتالله مکارم شیرازی و مصباح یزدی هم به صف منتقدان پیوستهاند. انتقاد مصباح یزدی از سیاست خارج جمهوری اسلامی است که متوجه شخص رهبر میشود. همه اینها میتواند نشانههای شروع یک بحران همهجانبه سیاسی باشد.
آیا این بحران میتواند فرصتی برای تغییرات ساختاری در حکومت ایران و گذار به دمکراسی باشد؟ برای پاسخ به این سؤال باید بحث را از نیروهای مؤثر در تحول دمکراتیک شروع کرد. در گذار به دمکراسی معمولاً سه نیروی تعیینکننده دخالت دارند. ۱- وجود افراد و یا جناح اصلاحطلب در داخل حکومت. ۲- جنبش وسیع تودهای یا انقلاب. ۳- فشار کشورهای خارجی. موارد تاریخی زیادی نشان میدهد که هریک از این سه نیرو در شرایطی میتوانند بهتنهایی تغییرات دمکراتیک به وجود آورند. اما معمولاً ترکیب دو نیرو یا عملکرد همزمان هر سه نیرو ضرورت پیدا میکند.
اصلاحات
اصلاحات تغییرات مثبت درزمینهٔ مدرن سازی، فراهم کردن زمینه برای رشد اقتصادی و لیبرالیزه یا دمکراتیزه کردن کشور است. اصلاحگری امری حکومتی است. مردم، فعالان و احزاب سیاسی میتوانند. مشوق یا مخالف اصلاحات معینی باشند. اما تحقق بخشیدن به اصلاحات کار خود حکومت است. اصلاحات نقش تعیینکنندهای در مدرن سازی کشورهای خاورمیانه داشته است. اصلاحگرانی که قدرت کامل چه در داخل حکومت چه در مقابل مردم در اختیار نداشته باشند نمیتوانند موفق باشند. قائممقام فرهانی و امیرکبیر باوجوداینکه صدراعظم کشور بودند، نتوانستند برنامههای خود را اجرا کنند و درراه اصلاحات جان باختند. اصلاحگران موفق مانند آتاتورک، رضاشاه یا جمال عبدالناصر ارتشی بودند، آنها علاوه بر یکدست کردن حکومت، با کمک ارتش که خود فرمانده آن بودند، توانستند با مخالفان اصلاحات مبارزه کنند. تلاش مشابهی از سوی امانالله خان پادشاه افغانستان صورت گرفت اما چون او مانند آتاتورک و رضاشاه قبل از شروع اصلاحات با ایجاد ارتشی قوی قدرت خود را تثبیت نکرده بود، در اثر تحریک روحانیت و شورش مردمی سرنگون شد. باز کردن فضای سیاسی در چین در دوران زائوزیانگ جنبش دانشجویی سال 1989 را به وجود آورد. زائو زیانگ به دیدار دانشجویان رفت و با گریه به آنان وعده اصلاحات داد، اما چون کنترل ارتش در دست دنگشیائوپینگ بود. حکومتش سرنگون شد. او زمانی میتوانست موفق شود که کنترل ارتش را هم در دست میگرفت.
در مورد خودویژگیهای حکومت ایران فراوان نوشتهشده است. رژیم اقتدارگرایی که در آن تمام نهادهای لازم برای یک دمکراسی حداقلی وجود دارند اما هریک از آنها توسط نهادی دیگر کنترل یا خنثی میشوند. انتخابات منظم و رقابتی برای ریاست جمهوری، مجلس و شوراهای شهرها وجود دارد، اما به شکل کنترلشده تا جایی که کل سیستم را به خطر نیاندازد. در حد معینی آزادی بیان حتی در مخالفت با ساختار حکومتی، و انتقاد تلویحی از رهبر وجود دارد، اما دستگاه پرقدرت امنیتی رژیم اوضاع را کنترل میکند. به نظر میرسد دستگاه امنیتی طرح معینی را برای سرکوب شدید آنچه که خطرناک میداند و آزادی نسبی برای آنچه بیخطر ارزیابی میشود دنبال میکند. انتخابات مجلس و ریاست جمهوری، توسط شورای نگهبان منتخب رهبر کنترل میشود و نامزدهای انتخابات باید تائید این ارگان را داشته باشند. مصوبات مجلس تنها هنگامی بهصورت قانون درمیآیند که به تصویب شورای نگهبان برسد. تجربه نشان داده که حکم رهبری میتواند حتی مانع شروع بحث معینی در مجلس بشود. دولت فرمانده و مجری تمام امور کشوری نیست. ارتش، سپاه و تمام ارگانهای انتظامی و امنیتی تحت فرماندهی رهبر قرار دارند. نزدیک به دوسوم اقتصاد کشور خارج از کنترل دولت است. سیاست خارجی کشور توسط رهبر و نهادهای در رابطه با او اداره میشود. باوجود حد معینی از تکثر در حکومت و وجود آزادی سیاسی بیش از کشورهای با دیکتاتوری فردی، خامنهای سلطه کاملی بر حکومت دارد. وجود نیروهای نظامی چندلایه مانند ارتش، سپاه و بسیج و نیروهای مسلح مخصوص به حفاظت از رهبر، وجود نمایندگان ولیفقیه در تمامی سطوح ارتش و سپاه هرگونه مقاومت و سرپیچی را غیر ممکن کرده است. ریاست جمهوری خاتمی و روحانی نشان داد که در شرایط کنونی، اصلاحگری از درون حکومت تنها در محدوده معینی امکانپذیر است. هر بار که رئیس جمهور حتی در گفتار، از خطوط قرمز عبور میکند، با تهدید سران سپاه یا ارگانهای دیگر تحت کنترل رهبر روبرو میشود. ترور حجاریان در دوران ریاست جمهوری خاتمی هشداری بود به او که نمیتواند از حد خود تجاوز کند.
این تصور که با تحولی تدریجی و با حرکت گامبهگام با شرکت در انتخابات و انتخاب افراد اصلاحطلب به دمکراسی خواهیم رسید، نادرست است. بهغیراز انگلستان هیچ نمونه تاریخی برای تحول گامبهگام به سوی دمکراسی وجود ندارد. در انگلستان هم از زمان تشکیل اولین پارلمان در سال 1215 تا رسیدن به دمکراسی در سال 1918، این تحول بیش هفتصد سال به طول انجامید. تحولی که در آن جنگ داخلی، اعدام شاه، انقلاب شکوهمند و جنبشها متعدد مانند جنبش چارتیسم هم وجود داشته است. در ایران امروز شعار تحول گامبهگام در خدمت تثبیت وضع موجود است. همینطور بحث غیرقابل اصلاح بودن حکومت ایران هم نادرست است. در حکومتهای با دیکتاتوری فردی مانند شاه ایران و صدام حسین که تمام قدرت در دست یک نفر متمرکزشده، تغییر رژیم غالباً با انقلاب و یا مرگ رهبر ممکن میشود. باوجوداین نمونههایی مانند کنارهگیری ژنرال پینوشه در شیلی و ژنرال یاروزلسکی در لهستان نشان میدهند که حتی دیکتاتوریها فردی هم قابل اصلاح هستند. هردوی اینها بهظاهر توانسته بودند جنبش مخالفان را درهم بشکنند. اما با تغییر شرایط داخلی و بینالمللی هردو حاضر شدند بهطور مسالمتآمیز از قدرت کنارهگیری کنند. قانون اساسی شیلی در سال 1880 پینوشه را به مدت هشت سال در مقام رهبری کشور ابقاء کرد. قرار شد هشت سال بعد برای تمدید هشتساله بعدی رهبری او رفراندوم برگزار شود. به نظر میرسید. همه اینها تمهیداتی برای مادامالعمر کردن رهبری پینوشه باشد. اما فشار سرمایهداران بزرگ شیلی و جامعه بینالمللی موجب شده که هم رفراندوم 1988 بدون تقلب برگزار شود و هم پینوشه بعدازاینکه 56 درصد رأیدهندگان با ادامه کار او مخالفت کردند، حاضر شد با شرط اینکه به مدت ده سال فرمانده کل قوا باقی بماند، از مقام خود کنارهگیری کند. در لهستان هم پس از برقراری حکومتنظامی در سال 1981 ژنرال یاروزلسکی موفق شد جنبش همبستگی را سرکوب کند. صدها نفر زندانی شدند و دهها هزار نفر کشور را ترک کردند. در سال 1989 با جدی شدن تغییرات در اتحاد شوروی، ژنرال یاروزلسکی خودش برای مذاکره با سران جنبش همبستگی پیشقدم شد. و مذاکرات به انعقاد قراردادی منجر شد که راه گذار به دمکراسی را هموار کرد.
در شرایط کنونی ایران، اصلاحات از محدوده معینی نمیتواند تجاوز کند. محدودهای که با تائید رهبری و بدون به خطر انداختن حاکمیت مطلق او معین میشود. اما در صورت بکار افتادن دو نیروی دیگر، یعنی فشار خارجی و جنبش تودهای، ممکن است بخشهای وسیعتری از حکومت به مخالفان بپیوندند. و این امکان به وجود آید که قبل از اینکه کار با فروپاشی رژیم به پایان برسد خود مخالفان داخل حکومت، رهبر و حامیان سرسخت او را کنار بگذارند. بلند شدن صداهای مخالف در مجلس و بهاصطلاح "ساختارشکنی" بعضی از آنها. انتقاد از سیاست خارجی جمهوری اسلامی از سوی تعدادی از اصولگرایان. نشانه این است که حتی شرایط کنونی هم صداهای مخالف را بلندتر کرده است.
جنبش تودهای و انقلاب
هدف جنبش تودهای همیشه تغییر رژیم نیست. جنبشهای زنان، دانشجویان و یا کارگران معمولاً برای برآورده شدن خواستهای معین صنفی از طریق قانونگذاری یا تغییر رفتار حکومت است. در جریان جنبش تودهای اهداف آن میتواند تغییر کند. گسترش یک جنبش اهداف آن را وسیعتر و رادیکالتر میکند. در موارد زیادی یک جنبش ساده محلی و صنفی به جریان وسیع تودهای مبدل شده و به تغییر رژیم انجامیده است. جنبش تودهای و انقلاب بدون خشونت از یک جنس هستند. و در مواقعی با یکدیگر همپوشی دارند. در چند دهه اخیر در ایران بحث اینکه هر انقلابی به هرجومرج و ظهور یک دیکتاتور جدید منجر میشود، طرفداران زیادی پیدا کرده است. این بحث از دهه دوم قرن نوزدهم آغاز شد. تقریباً تمام سوسیالیستهای تخیلی مخالف انقلاب بودند. و مردم را از فجایع بعد از انقلاب کبیر فرانسه میترساندند. آنها میخواستند جامعه ایدئال خود را به کمک حامیانی در داخل حکومت به اجرا درآورند. یا با ایجاد آن جامعه در مقیاسی کوچک در جایی مانند آمریکا توجه عموم را به سودمندی طرحشان جلب کنند. موج دوم مخالفت با انقلاب بعد از انقلاب اکتبر در روسیه در میان سوسیالدمکراتهای آلمانی مانند کائوتسکی و دیگران که به سوسیالیسم دمکراتیک اعتقاد پیدا کرده بودند پیدا شد.
باید میان انقلاب مسلحانه و انقلابهای بدون خشونت تفاوت قائل شد. هدف جنبشهای مسلحانه قرن بیستم آزادی مستعمرات و استقلال بود. جنبشهای با رهبری احزاب مارکسیستی از ابتدا خیلی روشن هدف خود را برقراری دیکتاتوری پرولتاریا، زحمتکشان یا خلق قرار داده بودند. جنبشهایی که هدفشان برقراری دمکراسی است بهندرت به جنگ مسلحانه مبدل میشود.این جنبشها معمولاً جنبشهای بدون خشونت هستند. حتی در انقلابهای مسلحانه هم وقتی هدف از مبارزه برقراری دمکراسی بوده، دمکراسی به وجود آمده است. انقلاب آمریکا جنگ مسلحانه ایالاتی که خواهان استقلال بودند با دولت بریتانیا بود. اما باوجوداینکه ارتشهای نسبتاً مستقلی از ایالات وجود داشت همه برای تأسیس یک حکومت واحد فدرال و دمکراتیک توافق کردند. در ایران مرحله دوم انقلاب مشروطه پس از کودتای محمدعلی شاه انقلابی مسلحانه بود که با فتح تهران به پایان رسید اما چون از ابتدا هدف از جنگ یعنی بازگرداندن مشروطه، روشن بود، با تبعید محمدعلی شاه بار دیگر مشروطه برقرار شد. انقلاب کبیر فرانسه هم ابتدا نوعی مشروطه شبیه انگلستان به وجود آورد. اشتباه لویی شانزدهم در تلاش برای فرار از کشور و همدستی با کشورهای خارجی برای حمله به فرانسه مانع تثبیت مشروطیت شد. دوران هرجومرج و ترور از زمانی شروع شده که با به وجود آمدن گارد ملی مردم عادی مسلح شدند. و گروههای مسلح که هرکدام تحت تأثیر یک جریان سیاسی بودند وارد بازی قدرت شدند. انقلاب 1848 فرانسه هم، دمکراسی به وجود آورد. باوجود شورشهای کارگری و برقراری دیکتاتوری موقتی کاوینیاک با تصویب مجلس، پس از تثبیت اوضاع بار دیگر انتخابات آزاد برگزار شد و ناپولئون سوم بهطور دمکراتیک به ریاست جمهوری انتخاب شد. کودتای او و بازگشت به سلطنت و اقتدارگرایی سه سال بعد اتفاق افتاد و ربطی به انقلاب 1848 نداشت.
انقلاب فوریه در روسیه هم دمکراسی به وجود آورد. در سایه همین دمکراسی بلشویکها به کشور بازگشتند. و قدرت گرفتند. اشتباههای دولت در ادامه جنگ و به عقب انداختن رفورم ارضی که جزء برنامه دولت موقت بود، شرایط ناپایدار به وجود آورد. باوجوداین اگر دولت موقت تمام نیروهای نظامی را به جبهه نمیفرستاد و برای حفاظت از خودش نیروی کافی در پایتخت نگاه میداشت. لنین نمیتوانست با کودتا قدرت را به دست بگیرد.
انقلاب فیلیپین در 1986، انقلاب رومانی و انقلاب نیکاراگوئه هم به دمکراسی ختم شدند. انقلاب 1990 در مغولستان جمهوری دمکراتیک مغولستان را سرنگون کرد. در دهه اول قرن بیست و یکم در جمهوریهای سابق شوروی و در بالکان انقلابهای زیادی به دمکراسی ختم شدند. انقلاب یوگسلاوی در سال 2000 به سقوط دولت اسلوبودان میلوزویچ منجر شد. در گرجستان در 2003 در پی جنبش تودهای در اعتراض به نتیجه انتخابات ادوارد شواردنادزه از کار برکنار شد. و در اکراین انقلاب نارنجی در سال 2004 به خاطر اعتراض به نتیجه دور دوم انتخابات، منجر به شکست یانوکوویچ و انتخاب رهبر گروه مخالف، ویکتور یوشچنکو شد. در سال 2005 جنبش معروف به سدر در لبنان موجب سقوط دولت طرفدار سوریه، عمر کرامی و خروج کامل نیروهای سوری از آن کشور شد. در انقلابهای معروف به بهار عربی، در تونس هم در ژانویه 2011 تظاهرات گسترده که در پی خودسوزی یک جوان دستفروش به وجود آورد حکومت بن علی سرنگون شد و خود او از کشور فرار کرد. قانون اساسی جدید نوعی دمکراسی سکولار به وجود آورد. در مصر فوریه 2011 حکومت چندین ساله حسنی مبارک سرنگون شد و در انتخاباتی دمکراتیک اخوان المسلمین انتخاب شدند. اما رفتار حکومت جدید، موج جدیدی از مخالفت از سوی مردمی که سکولاریسم را در خطر میدیدند، به وجود آورد. حوادث بعدی که به کودتای نظامی ارتش انجامید ربطی به خود انقلاب نداشت.
دمکراسیهای نوپا همیشه ناپایدار هستند و برای مدتی خطر بازگشت دیکتاتوری وجود دارد. هانتینگتون همراه با شرح هر موج ایجاد دیکتاتوری از موج بازگشت هم صحبت میکند. بازگشت به اقتدارگرایی منحصر به کشورهایی که از طریق انقلاب به دمکراسی رسیدهاند نیست. کودتای نظامی در یونان، ترکیه و کشورهای آمریکای جنوبی ربطی به انقلاب نداشتند.
حکم عمومی در مورد اینکه همه انقلابها به هرجومرج و دیکتاتوری ختم میشوند نادرست است. انقلاب روشی است برای تغییر دادن حکومت، اینکه پسازآن چه اتفاقی میافتد به ذهنیت مردم، رهبران جنبش و احزاب سیاسی مخالف بستگی دارد. اینکه در ایران انقلاب 57 به دمکراسی منجر نشد به خاطر این بود که اکثریت نیروهای سیاسی مخالف شاه، در فکر برقراری دمکراسی نبودند. در ایران از انقلاب مشروطیت به اینسو، تأکید اصلی بر آزادی و استقلال بود، نه از دمکراسی صحبتی بود و نه شناخت کاملی از آن وجود داشت. دقت در نوشتههای اغلب رهبران سیاسی گذشته، نشان میدهد که آنها شناخت دقیقی از تفاوت دمکراسی و آزادی نداشتند و این دو را مفهوم واحدی میدانستند. گذشته از اینکه جریانهای اسلامی و چپ سوسیالیست اعتقادی به دمکراسی نداشتند. طرفداران خمینی طرح حکومت اسلامی یا ولایتفقیه را داشتند و کمونیستها هم طرفدار دیکتاتوری پرولتاریا یا خلق بودند و فکر میکردند با سرنگونی شاه شرایط برای انقلاب بعدی بهزودی فراهم خواهد شد. انقلاب 57 خواست عمومی که استقلال و آزادی بود را برآورده کرد. قانون اساسی جمهوری اسلامی محصول فکر دو جریان اصلی جنبش انقلابی آن روز یعنی اسلام سیاسی و ملیگرایی است. جالبتوجه این است که خواست بخشی از چپ سوسیالیست هم به شکل دولتی کردنهای وسیع اقتصادی وارد قانون اساسی شد. در قانون اساسی جمهوری اسلامی آزادیهای وسیعی در نظر گرفتهشده است. آنچه افکار عمومی آن دوران نمیدانست این بود که شرط لازم برای آزادی پایدار برقراری دمکراسی است، بدون دمکراسی آزادی موقتی و ناپایدار باقی میماند. طرفداران اجرای بدون تنازل قانون اساسی هنوز به دنبال تحقق ذهنیت قبل از انقلاب یعنی تأمین آزادی و استقلال هستند. اکنون دمکراسی به خواست عمومی مردم تبدیلشده است. گذشته از فعالان و احزاب سیاسی مخالف، حتی تعدادی از مراجع تقلید هم دمکراسی و سکولاریسم را تبلیغ میکنند. در چنین شرایطی انقلاب در ایران نمیتواند به هرجومرج یا از هم پاشیدگی بیانجامد.
در کشورهایی که دیکتاتوری فردی حاکم است، دیکتاتوری غالباً با مرگ دیکتاتور یا سرنگونی او پایان میپذیرد. در این کشورها چون جامعه سیاسی وجود ندارد، پس از سقوط رژیم خلا قدرت بوجود میآید. اما در حکومتهایی که جناحهای متعددی با یکدیگر رقابت میکنند. با اوج گرفتن جنبش، جناحهای طرفدار اصلاحات قدرت میگیرند. و به کمک جنبش تودهای قادر میشوند ساختار حکومتی را اصلاح کنند. آفریقای جنوبی نمونه کامل چنین روندی است.
درباره اینکه بدون رهبری سیاسی جنبش به وجود نمیآید زیاد نوشتهشده است. اما جنبش سیاسی را رهبران به وجود نمیآورند، چون جنبش را نمیتوان به وجود آورد. برعکس این جنبش است که رهبر میسازد. حتی اگر رهبرانی حاضر و آماده وجود داشته باشند، تا جنبش مردم آنها را تائید نکند نمیتوانند نقش رهبری ایفاء کنند. مشکل آینده ایران احتمالاً زیادی رهبران خواهد بود و نه کمبود آنان. در ایران احزاب، و شخصیتهای زیادی وجود دارند که پس از گسترش جنبش میتوانند رهبری آن را در دست بگیرند
فشار از پائین و چانهزنی از بالا بهعنوان یک تاکتیک بلافاصله پس از انتخاب خاتمی به ریاست جمهوری مطرح شد. همه میپذیرند که بدون فشار از پائین یا جنبش تودهای اصلاحات جدی نمیتواند صورت بگیرد. اما در شرایطی که ذهنیت جامعه سیاسی مخالف هر نوع انقلابی است، ترس از انقلاب مانع گسترش هرنوع جنبشی میشود. فشار از پائین تا چه حد میتواند مجاز باشد؟ چه جنبشی باید به وجود آید که هم حاکمان را به تمکین وادارد و هم به انقلاب منجر نشود؟ جنبش تودهای حرکتی خود به خودی و غیرقابلکنترل است. در کشورهای با رژیم اقتدارگرا مردم در مخالفتهای عادی رژیم را آزمایش میکنند. آنها وقتی با سرکوب شدید مواجه شوند عقبنشینی میکنند و وقتی که احساس میکنند اوضاع مساعد است، دست به تعرض میزنند. وضعیت انقلابی زمانی به وجود میآید که حکومت به دلایل متفاوت قدرت یا تمایل به سرکوب را از دست میدهد. در چنین مواردی اکثراً نیروهای انتظامی به مردم میپیوندند، یا بیطرف باقی میمانند. رژیم افکار عمومی را دائماً کنترل میکند، و ارزیابی دقیقی از آن دارد. اما نمیتواند اطلاع دقیقی از تحول فکری در درون نیروهای سرکوبگر خودش داشته باشد. چون در آنجا افراد به خاطر حفظ شغل و موقعیت خود نمیتوانند عقیده واقعیشان را بیان کنند. و زمانی میرسد که این نیروها بدون هماهنگی با یکدیگر آنطور که باید عمل نمیکنند. این مهمترین عامل به وجود آمدن شرایط انقلابی است. به وجود آمدن شرایط انقلابی بهتنهایی برای ایجاد تغییرات ساختاری کافی نیست. برای این کار شرایط ذهنی هم باید آماده باشد. شرایط ذهنی یعنی آمادگی جامعه سیاسی و مردم برای استفاده از این موقعیت. و وادار کردن حکومت برای آغاز مذاکره با مخالفان. درحالیکه افکار عمومی مخالفت با هر نوع انقلابی است، جنبش تودهای هم نمیتواند به وجود آید. چون ترس از انقلاب، مردم و جامعه سیاسی را وحشتزده میکند. ما در جنبش مرداد 97 شاهد بودیم که برخی از شخصیتهای بهاصطلاح اپوزیسیون، جنبش مردم را آشوب نامیدند.
تفاوت انقلابهای بدون خشونت با انقلابها خونین در ذهنیتهای متفاوت مردم و جامعه سیاسی کشور است. انقلاب بدون خشونت یعنی انقلاب غیرمسلحانه و بدون خواست انتقامگیری از حاکمان. انقلابهای بدون خشونت هم زمانی موفق شدند که وضعیت انقلابی وجود داشت. یعنی حاکمان یا تمایلی به سرکوب جنبش نداشتند یا قادر به این کار نبودند. اگر تعریف روشنی از خشونت وجود نداشته باشد. شعار جنبش بدون خشونت هم به مانعی برای هر نوع جنبش مبدل میشود. عکسالعمل کسانی که با دستان خالی بدون اسلحه در مقابل سرکوب نیروهای انتظامی از خود دفاع میکنند را نمیتوان خشونت بهحساب آورد. متقابلاً هرگونه عمل مسلحانه، چریکی باید بهعنوان تروریسم محکوم شود. اپوزیسیون دمکرات نباید با سازمانهای مسلح، چریکی، تروریستی با هر رنگ و مرامی مدارا یا همدردی کند.
فشار خارجی
روند جهانیشدن، گسترش تجارت جهانی و شبکه اطلاعاتی که تمام جهان را به هم متصل کرده، ارتباطات سریع و گسترده و نسبتاً ارزان، مفهوم استقلال را دگرگون کرده است. دهها موسسه بینالمللی مانند صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی، سازمان تجارت جهانی، بخشهای مختلف سازمان ملل تا سازمانهای غیردولتی مانند عفو بینالملل. سازمانهای طرفدار حفاظت از محیطزیست و غیره بهطور منظم شرایطی را به همه کشورها تحمیل میکنند. رژیمهای اقتدارگرا و حکومتهایی که نمیخواهند نرمهای دنیای مدرن را بپذیرند، بهطور دائم زیر فشار این نیروی جهانی قرار دارند. تبادل فرهنگی خارج از کنترل حکومتها انجام میگیرد. حکومتی که میخواهد فرهنگ مردم را صدها سال به عقب بازگرداند. با دشمنی روبرو میشود که قدرت مقابله با آن را ندارد. ادبیات غربی، علوم انسانی، فلسفه، هنر و سبک زندگی غربی حکومت ایران را به خطر میاندازند. بیهوده نیست که ولیفقیه، احساس میکند جنگ نرمی علیه او به راه افتاده است و مقابله با فرهنگ غربی را بزرگترین چالش حکومتش میداند.
شبکه وسیع رسانهای در خارج از کشورآگاهی رسانی به مردم را آسان کردهاند. برنامههای تلویزیونی بیبیسی، صدای آمریکا، من و تو و دهها فرستنده رادیویی و صدها سایت خبری در ایران میلیونها بیننده و شنونده و خواننده دارند. تلفنهای هوشمند و برنامههای کاربردی مانند توییتر، واتسآپ، وایبر و اسکایپ شبکه خبری وسیعی به وجود آورده که دستگاه امنیتی رژیم توان مقابله با آن را ندارد. فیلترشکنهایی که مجانی در اختیار همه قرار میگیرد، سانسور اینترنت را غیرممکن کردهاند. این نوع فشار صرفنظر از سیاستهای داخلی و خارجی ایران و روابطش با کشورهای دیگر وجود دارد. اضافه بر اینها فشار سیاسی و اقتصادی کنونی برای تغییر سیاست خارجی ایران است.
سیاست صدور انقلاب اسلامی و گسترش شیعهگری در جهان که از ابتدای شکلگیری ولایتفقیه در ایران وجود داشته، دشمنی با آمریکا و خواست نابودی اسرائیل، عامل اصلی بحران کنونی ایران است. دخالت در امور داخلی کشورهای عراق، لبنان، سوریه و یمن بهتدریج اتحادی از کشورهای عربی بر ضد ایران به وجود آورده است. خروج آمریکا از برجام و تحریمهای یکجانبه آن کشور، شرایط جدیدی به وجود آورده که بحران اقتصادی اخیر ایران تنها یکی از وجوه آن است.
این خوشبینی که بحران اخیر و گسترش آن به فروپاشی یا سرنگونی جمهوری اسلامی منجر میشود، واقعبینانه نیست. بحران اقتصادی بهتنهایی نمیتواند به تغییر رژیم بیانجامد. ونزوئلا نمونه اقتصاد ازهمپاشیده است. در این کشور مردم هنوز توان یا خواست مقابله با حکومت را پیدا نکردهاند، و به مهاجرت جمعی و پناهندگی در کشورهای همسایه روی آوردهاند. نمونههای تاریخی از شرایط اقتصادی بدتر از ونزوئلا هم وجود دارد. در روسیه سالهای 1930 پس از اشتراکی کردن زمینها 6 میلیون دهقان در اثر قحطی جان سپردند. قحطی ناشی از سیاست مشابه در چین 25 میلیون کشته بجای گذاشت ولی مقاومت مؤثری از سوی مردم صورت نگرفت و رژیمهای حاکم پابرجا باقی ماندند. اینکه تحریمهای آمریکا تا چه حد قابلاجرا هستند هنوز روشن نیست. دولت ایران قبلاً هم از راههایی برای دور زدن تحریمها استفاده کرده است. جمهوری اسلامی و رهبر آن نشان دادهاند که هر وقت موجودیتشان به خطر میافتد حاضر به عقبنشینی و سازش میشوند. یک قرارداد جدید که از تبدیل ایران به یک قدرت اتمی برای همیشه جلوگیری کند، برنامه موشکی ایران را محدود و به دخالتهای ایران در منطقه خاتمه دهد. هم حکومت آمریکا و هم اسرائیل را راضی خواهد کرد. ترامپ بارها اعلام کرده است که علاقهای به تغییر حکومتهای دیکتاتوری ندارد. تمام تاریخ معاصر نشان میدهد که نه آمریکا و نه اروپا با آنچه در کشورهای متحد با آنها رخ میدهد کاری ندارند. رفتار آمریکا و اروپا با عربستان سعودی نمونه بیتفاوتی آنها به مسایل داخلی کشورهای دوست است.
بخشی از اپوزیسیون مردم را از خطر اشغال ایران توسط آمریکا و بر سرکار آوردن رضا پهلوی یا مجاهدین خلق میترسانند. خطر حمله به ایران بهمراتب کمتر از ده سال قبل است. تا وقتیکه ایران غنیسازی دوباره اورانیوم را شروع نکرده، امکان حمله وجود ندارد. در صورت ازسرگیری برنامه اتمی، بهاحتمالزیاد اسرائیل به تأسیسات اتمی ایران حمله خواهد کرد. اگر ایران عکسالعملی نشان دهد، امریکا و متحدانش وارد جنگ شده و تمامی تأسیسات نظامی و زیرساختهای اقتصاد کشور را نابود خواهند کرد. آمریکا و غرب در هیچ شرایطی ایران را اشغال نخواهند کرد. آنها حتی پس از اشغال افغانستان و عراق هم جریان خاصی را به مردم تحمیل نکردند. در افغانستان حامد کرزای روابط پرتنشی با آمریکا داشت. او اکنون مبلغ خروج کامل و فوری آمریکا از افغانستان است. در عراق در اولین انتخابات دولت طرفدار ایران را بر سر کارآمد. احمد چلبی که در ادبیات سیاسی ایرانی به سمبل وابستگی به آمریکا مبدل شده، پس از اشغال عراق هیچ مقامی به دست نیاورد.
دشمنی با کشورهای بزرگ غربی و بخصوص آمریکا میراث سه ایدئولوژی مسلط در فرهنگ بخشی از روشنفکران ایرانی بوده است. اسلام سیاسی، مارکسیسم و شکل معینی از ناسیونالیسم هرکدام با تعابیر و مفاهیم و روایتهای مخصوص به خود این دشمنی را توجیه کردهاند. شیطان بزرگ که هدفش دشمنی با اسلام است. امپریالیسم جهان خوار یا تعبیر مدرنتر از آن، امپراتوری و نئولیبرالیسم، ابزار ایدئولوژیک برای دشمنی با غرب است. خطر جنگ و سوریهای شدن ایران بهصورت ترسانکی در مقابل خواست هرگونه تغییرات بنیادی بکار میرود.
اپوزیسیون جمهوری اسلامی
در ایران هیچگاه سه نیروی دولت اصلاحطلب، جنبش وسیع تودهای و فشار خارجی بهطور همزمان وجود نداشتهاند. درزمانی که جنبش سبز به وجود آمد، احمدینژاد رئیسجمهور بود و فشار خارجی وجود نداشت. زمانی که فشار خارجی به خاطر برنامه اتمی ایران افزایش یافت، جنبش تودهای وجود نداشت. تنها همزمانی عمل هر سه نیرو ممکن است بتواند در ایران تغییرات ساختاری به وجود آورد.
اپوزیسیون جمهوری اسلامی داخل و خارج کشور هیچگونه کنترلی بر سه نیروی مؤثر در گذار به دمکراسی ندارد. در ایران احزابی بهطور قانونی فعالیت میکنند که خود را اصلاحطلب مینامند. اصلاحطلبان تا زمانی که وارد حکومت نشدهاند و توان اجرایی پیدا نکردهاند نمیتوانند تغییری در سیاست دولت به وجود آورند. ممکن است بخش بزرگی از فعالان این احزاب به دمکراسی، سکولاریسم و حقوق بشر اعتقاد داشته باشند. اما به خاطر ادامه فعالیت مجبورند خواستههای خود را به تغییرات جزئی که در چارچوب ولایتفقیه میسر است، محدود کنند. این احزاب برای ایجاد تغییرات دمکراتیک همانقدر ناتواناند که شخصیتها و سازمانهای سیاسی خارج از کشور.
در مورد استراتژی گذار به دمکراسی در ایران بحثهای زیادی شده است. استراتژی برای تحقق یافتن به نیرو احتیاج دارد. تا زمانی که اپوزیسیون فاقد نیرو است، نمیتواند استراتژی داشته باشد. در این حالت بحث درباره استراتژی صرفاً یک بحث نظری یا بحثی در حوزه احتمالات باقی میماند. در این شرایط مجموعه جریانات سیاسی میتوانند بهعنوان تحلیلگر اوضاع سیاسی، مبلغ و مروج ایده دمکراسی، به ارتقاء افکار عمومی برای استفاده از فرصتهایی که به وجود میآید کمک کنند.
عملکرد هریک از این سه نیرو را میتوان فرصت یا تهدید ارزیابی کرد. ازنظر خامنهای و یارانش هر سه نیرو تهدید هستند. بلافاصله پس از انتخاب محمد خاتمی به ریاست جمهوری، خامنهای با احساس خطر، به محکم کردن جایگاه خود پرداخت. با دادن قدرت بیشتر به سپاه و واردکردن آن به عرصههای سیاسی، فرهنگی، آن را به حزب سیاسی مخصوص به خود مبدل کرد. با ایجاد و رهبری مستقیم دستگاههای امنیتی و سرکوب متعدد و موازی، و تبدیل بیت رهبری به دولت در سایه، تاکنون توانسته فعالیتهای دولت را کنترل و جنبش مردمی را سرکوب کند. از میان سه نیرو، تنها فشار خارجی است که خامنهای توان کنترل آن را ندارد. به همین دلیل بزرگترین خطر و دشمن خود را آمریکا و کشورهای خارجی میداند. و هرگونه زیادهروی دولت و مخالفت مردم را به عامل خارجی نسبت میدهد.
در میان اپوزیسیون داخل و خارج کشور هم اتفاق نظر در مورد اینکه این سه نیرو فرصت هستند یا تهدید وجود ندارد. سازمانها یا سیاستمدارانی که خود را اصلاحطلب مینامند، تنها راه تغییر را اصلاحات میدانند. آنها با هر نوع فشار خارجی تحت عنوان دخالت خارجی مخالفت میکنند. و جنبش تودهای و انقلاب احتمالی را موجب هرجومرج و تجزیه کشور میدانند. در این زمینه آنقدر پیشروی کردهاند که حتی کاربرد اصطلاح تغییر رژیم را خیانت به کشور و تغییر قانون اساسی را معادل سرنگونی و انقلاب میدانند. ملانقطیهای اصلاحطلبی بجای تغییر قانون اساسی از تغییر در قانون اساسی صحبت میکنند، و خیلی جدی فکر میکنند با این کار کشور را از انقلاب، هرجومرج و تجزیه نجات میدهند. طرفداران انقلاب و جنبش مردمی، اصلاحطلبی را مانع کار خود میدانند. آنها از ابتدای انتخاب خاتمی به ریاست جمهوری با این استدلال که رژیم پس از واقعه میکونوس در حال سقوط بود و با این تمهید خود را نجات داد، به او حمله کردند. آنها هیچ تفاوتی میان اصلاحطلبان و اصولگرایان نمیبینند، و رژیم را غیرقابل اصلاح میدانند. مخالفت کشورهای غربی با جمهوری اسلامی را عدهای از موضع ناسیونالیستی و عده دیگر از موضع ضد امپریالیستی محکوم میکنند. بخشی از اصلاحطلبان در مخالفت با آمریکا، دخالت ایران در عراق و سوریه را حق طبیعی ایران میدانند. اردشیر زاهدی هم از موضع ناسیونالیستی و دفاع ایران در مقابل کشورهای عربی، از این سیاست جمهوری اسلامی دفاع میکند. اگرگفتار و تبلیغات اپوزیسیون جمهوری اسلامی را در مجموع در نظر بگیریم، هر سه نیرو، و هرکدام توسط بخشی از اپوزیسیون خطرناک توصیف میشوند. تا زمانی که چنین تفکری در ذهنیت مردم و نیروهای سیاسی مخالف رژیم حاکم است از هیچ فرصتی نمیتوان برای تغییرات اساسی، برای گذار به دمکراسی استفاده کرد.
احتمالات
شرایط اقتصادی و اجتماعی ایران برای گذار به دمکراسی آماده است. اکثریت مردم و نیروهای سیاسی طرفدار برقراری دمکراسی هستند، با وجود این، پیشبینی زمان و شکل گذار به دمکراسی هیچ وقت ممکن نیست. تحول دمکراتیک ممکن است در میان بهت ناظران سیاسی چند هفته دیگر آغاز شود، و ممکن است وضعیت کنونی تا بیست سال آینده دوام بیاورد. در این شرایط فقط از احتمالات میتوان صحبت کرد. بحث درباره احتمالات مردم را برای عکسالعمل صحیح در برخورد به حوادث آماده میسازد.
در میان اصولگرایان صداهایی در مورد برکناری روحانی و برگماری یک نظامی، یا فرد قدرتمندی که بتواند مشکلات کشور را حل کند، بلند شده است. تعدادی از نویسندگان اصلاحطلب هم در مورد خطر کودتا هشدار دادهاند. برکناری رئیسجمهور و گماردن شخص دیگر بهجای او در جمهوری اسلامی سابقه دارد. این کار از طریق قانونی امکانپذیر است. چنین تغییری را نمیتوان کودتا نامید. زیرا ازنظر قانونی، رهبر جمهوری اسلامی قدرت این کار را دارد. اصل ولایت مطلقه فقیه هر دستور یا فرمان او را قانونی میکند. بحران کنونی کشور ناشی از سیاستهای خود رهبر است و هیچ شخصیت نظامی یا "دست قدرتمندی" نمیتواند بدون توافق رهبری برای تغییرات اساسی در ساختار اقتصادی و سیاست خارجی، مشکلی را حل کند. معیار اصولگرایان برای تشخیص رئیسجمهور موفق، میزان وفاداری او به رهبر است و نه تواناییهای اجرایی او. اگر روحانی نشان بدهد که به اندازه کافی به رهبر وفادار است، ناتوانی او در اداره امور ندیده گرفته میشود و موقعیت او به خطر نمیافتد. موضعگیریهای اخیر روحانی نشان داده است که او میتواند بهموقع عقبنشینی کند.
کودتای سپاه تنها زمانی معنی پیدا میکند که همراه با برکناری خود خامنهای باشد. ساختار سپاه و کنترلی که خامنهای بر آن دارد، امکان چنین کودتایی را از میان برده است. در افکار عمومی بخصوص در جامعه سیاسی ایرانی کودتای احتمالی سپاه تصویر ترسناکی پیدا کرده است. اما خوبی و بدی هر کودتایی به اهداف و برنامه کودتاگران بستگی دارد. کودتا علیه یک حکومت دمکراتیک بازگشت به عقب است. اما کودتاهای آتاتورک، رضاشاه و عبدالناصر بازگشت به عقب نبود و به مدرن سازی و پیشرفت کشورهای ترکیه، ایران و مصر کمک کرد. کودتا معمولاً به بهانه نجات کشور انجام میگیرد. نجات کشور از آنارشیسم، سوسیالیسم، بحران اقتصادی، تهدید خارجی، تجزیه کشور و غیره. کودتایی که ولایتفقیه را از میان بردارد، دیگر نمیتواند حکومت دینی باقی بماند. باوجوداینکه کودتا احتمالاً آزادیهای سیاسی را محدودتر میکند، اما متقابلاً میتواند، محدودیتهای فردی و اجتماعی کنونی را برطرف کند، آزادیهایی که برای مردم خیلی مهمتر از آزادی سیاسی است. عمر دیکتاتوریهای نظامی از حکومتهای ایدئولوژیک خیلی کوتاهتر است. در نتیجه کودتای سپاه اگر ممکن باشد، نه تنها ترسناک نیست بلکه در شرایطی میتواند مثبت هم باشد.
برخورد صحیح به سپاه برای گذار به دمکراسی اهمیت کلیدی دارد. خامنهای و ولایتفقیه رفتنی هستند اما سپاه باید باقی بماند. هیچ تحولی در ایران نمیتواند چند صد هزار نظامی حرفهای و مسلح را یکباره بیکار کند. وظیفه ویژه سپاه دفاع از انقلاب یعنی ولایتفقیه است. با از میان رفتن ولایتفقیه این وظیفه از میان میرود و ارتش و سپاه میتوانند درهم ادغام شوند. ارتش، سپاه و دستگاه اداری ایران بسیار بزرگتر از نیاز و توان اقتصادی کشور هستند اما اصلاح این مشکل به زمان احتیاج دارد. تأمین آینده سپاه از شرایط ضروری گذار بدون بحران به دمکراسی است. مسئول رفتار کنونی، سیاستها و فساد سپاه، شخص خامنهای است که فرماندهی کل قوا را در دست دارد. بدنه سپاه و احتمالاً بسیاری از فرماندهان عالی آن مانند بقیه مردم ایران از شرایط کنونی راضی نیستند. احتمالاً یکی از طرفهای مهم انعقاد قرارداد برای گذار به دمکراسی رهبران آینده سپاه خواهند بود.
بزرگترین احتمال این است که جمهوری اسلامی با دولت ترامپ به توافق برسد. ترامپ ازنظر روانی نیاز دارد به مخالفان خود نشان بدهد که سیاستهایش درست بوده و او به موفقیت دست یافته است. در صورتی که سران جمهوری اسلامی این درایت را داشته باشند که با او وارد مذاکره شوند. او میتواند از این مذاکره صرفنظر از نتیجه آن بهعنوان پیروزی خودش یاد کند. در چنین حالتی راحت میتوان برخی از خواستههای او را تعدیل یا حتی حذف کرد. رهبران کره شمالی این ذکاوت را داشتند که از این ضعف روانی دونالد ترامپ استفاده کنند، و بدون اینکه قراردادی منعقد کنند، فضا را آرام تر بسازند. اما رهبر جمهوری اسلامی هم دقیقاً همان مشکل روانی دونالد ترامپ را دارد. او باید نشان بدهد که سیاستهایش درست بوده، به همین دلیل هر نوع مذاکره با آمریکا را ممنوع کرده است. بهاحتمالزیاد حکومت ایران به امید پایان یافتن دوران ترامپ، تا چهار سال آینده صبر خواهد کرد. و پسازآن اگر تغییری در سیاست آمریکا پیدا نشد به مذاکره تن خواهد داد. تا چهار سال آینده حتی با خرابتر شدن وضعیت اقتصادی و کاهش فروش نفت، جمهوری اسلامی میتواند دوام بیاورد.