من نه باطنم آنچنان سالم است و نه ظاهرم آنچنان فاسد. بقول پُل والِری، شاعر و نویسنده فرانسوی، "گاه فکر میکنم و گاه هستم". آنگاه که در فکرم، از فکر پیشساخته بیزارم؛ و آنگاه که هستم، اهل عشق و زیبایی و اهل مِی هستم و از اهل بیت، متنفر. خلاصه اینکه نه اهل عرفانم و نه اهل تصوف، نه اهل شریعت نه اهل طریقت، و منزجر از رِندی و از هر چه مَردِ رِند. بقول دوستدار، من از نسلی هستم که با همآوردی با گذشته، خودش را "تاریخی میکند". نسلی که "حافظ فرهنگ" نیست، که "عامل تارخی کردن" آن است. راستش بندبندِ وجودم از لسانالغیب بیزار است. چه آن مَردِ رِندی که هم حافظِ قرآن بود و هم نظرباز و جنازهاش قرنهاست در ضلع جنوبیِ دروازه قرآن شیراز، ملت را سر کار گذاشته؛ و چه آن خَر مَردِ رِندِ پُرمدعایِ که سرِ پسامدرنیته عمامه گذاشته و در خیابان دکتر شریعتی، بالاتر از پمپ بنزین ظفر، کوچه احمدیه، پلاک ۲، برای تشنهلبهایِ مدینه فاسده فال باران میگیرد. من از فرهنگِ سراپا منحطی که کلیدواژهاش "کلمهیِ فرامعناییِ رِند" باشد، فراریم. من از فرهنگی به مغربزمین پناه آوردهام که بقول دوستدار، "[هم] تهیدست [است و هم] پرمدعا". از فرهنگی فرار کردهام که در ربع پایانی قرن بیستم و در آستانهیِ عصر دیجیتال و جهانیشدنِ دهکدهیِ جهانی، کانونِ وکلایِ فرنگرفتهاش برای مرتجعترین قشر جامعه که معممینِ عتباترفتهاش بودند، پیشنویسِ قانونِ اساسی مینوشت! من از دست "شبهفرهنگ"ی به غرب و به سرزمین وُلتر گریختهام که معتبرترین لغتنامهاش برای مدخل "خدعه" ۱۷ مترادف دارد: "تزویر، تعابن، حقه، حیله، خدعت، دستان، دوال، ریو، سوسه، شایبه، غش، فریب، فسون، گول، مکر، نیرنگ، کید..."!!
"ادب و اندیشهورزیِ این شصت سال اخیر در و همراه ناآرامیهایِ سیاسی شکل گرفته و در سایهاش رستاخیز اسلامی از قعر خود در ما برون جوشیده تا همه چیز را برای یک ابدیت دیگر از نو قبضه کند و یکسان و یکنواخت سازد. از پُردانی و پُرگوییِ عاملانش اینکه خود را در شاهکارهایِ فکریشان هم معصوم میدانند و هم صالح و مدبر. این نوآوریِ فرهنگی در قیامِ خروشانش از اصلِ اسلامیِ خود شگردهایِ گوناگون دارد که یکی از آنها اندودنش به آه ندامت و استغفار است! یکی دیگرش، گریز به پیش و به قلبِ حماقت زدن: چه روشنفکرانِ ما همه پاکباز و از جان و دل مسلمانند. " (زبان و شبهزبان، فرهنگ و شبهفرهنگ؛ آرامش دوستدار، انتشارات فروغ، بهار ۱۳۹۷)
انزجار من از شبهفرهنگِ تهیدستی است که قرنهاست خود را ساداتِ حقّ و سائد قوم میداند. اگر همه چیز از او، با او و برای او و اهل بیتاش نباشد، به هیچ چیز رضایت نمیدهد. اگر تساهل میخواهد، برای تسلیم دیگری است. اگر از نرمش میگوید، از روی تزویر و برای تبخیر دیگری است. هم طالبِ جمهوری است و هم طلبهیِ خلق مسلمان! دیروز معصوم آتشافروز، امروز مدبر آتشنشان! بسته به مصلحتِ وقت، گاه از مکارمِ "مکتبِ اسلام" میگوید و گاه از ذمائمِ براندازیِ آن. تهیدست و پُرگو و پُرمدعا، انشاءنویسِ اکابر، گاه معصوم و گاه مهندس و گاه مدبر و گاه هر سه به اقتضایِ زمان، نشسته بر کوهی از خاکسترِ نسلهایِ سوخته و بَربادرفته، برانداز را مذمت میکند که براندازی آیتی است از آیاتِ منسوخه و ناسخ، یعنی مُدِ روزِ زمانه، "ترنزیشن" است و مانکن آن هم خودِ بنده!
"تجربیات نشان داده است که انسانها بیشتر راغباند هرگاه بدیها تحملپذیرند آنها را تحمل کنند، تا اینکه با برانداختن اَشکالی که به آنها خو گرفتهاند، وضع خود را اصلاح نمایند. اما هرگاه رشتهیِ دراز سوءرفتارها و زورستانیها پیوسته به همان سیاق ادامه یافت و از قصد کشاندن آنها به زیر یوغ استبداد مطلقه حکایت داشت، حق آنها [بلکه] وظیفهیِ آنهاست که چنین حکومتی را براندازند و برای امنیتِ آیندهیِ خود پاسداران تازهای بگمارند. " (بیانیه استقلال ایالات متحده آمریکا، ۱۷۷۶ میلادی)
من از شبهفرهنگی بیزارم که یکی از بدیهیترین مفاهیمِ علوم سیاسی از ربع پایانیِ قرن هجده میلادی تاکنون، یعنی"حق براندازی" را از رسوباتِ "جنگ سرد" میداند! از شبهفرهنگی پُرمدعا و توخالی که "روشنیِ آفتاب را از ما دلیل میطلبد". شبهفرهنگِ گول و کلَکی که تاریخ را گذاشته، میخواهد با اتکاء به ساعتِ شماطهدارِ خویش، بیچاره نسلِ سوخته را متقاعد کند که "براندازی" تاریخ مصرفش گذشته و زمانه زمانهیِ "ترنزیشن" نسلِ پخته است! من از آشپزی و از سرآشپزهایِ این نسلِ پخته بیزارم.
من از شبهفرهنگِ تعارف و تزویر متنفرم. از شبهفرهنگی که میخواهد، بدون براندازی، از ولایتِ مطلقه به دموکراسی مطلقه "ترنزیشن" کند.
"اسلامزداییِ فرهنگیِ ما یعنی تمام محتویاتِ آن را دور ریختن... ما نه راه پس داریم نه راه پیش... اگر راهحلی بشود یافت، کار آیندگان است... فقط این خطر کردن و کوششِ آگاهانهیِ توانفرسا میتواند ما را از این زندهبهگورماندنِ فرهنگی موقتاً نجات دهد... فقط و فقط با آشتیناپذیری شاید روزی بتوانیم دیوار این فرهنگ را از تو بدرانیم... دنیایی که ما در آن زندگی میکنیم، منظورم از ما فرهنگِ دینی و اسلامی ما ست، نقطهای است از نقاط این جهان که غرب، چه بخواهیم و چه نخواهیم، بر آن سیطره دارد. این سیطره را در هیچ موردی، در هیچ زمینهای، به هیچ گونهای نمیتوان شکست. رقابت کردن با آن از حد یک جوکِ لوس و ابتدایی تجاوز نمیکند. اینکه میگویم به هر قیمتی باید در چنین نقطهای از نظر ذهنی در خودمان تکان بخوریم... منظورم خیالِ خامِ شکستنِ سیطرهیِ غرب و یا رقابتِ با آن نیست. بلکه این تکان باید طوری باشد که ما را از درون از چنگِ فرهنگِ دینیمان درآورد... این ماییم که باید این تله را از درون منفجر نماییم. " (تلهای که در آن نشستهایم، در "امتناع تفکر در فرهنگِ دینی"، آرامش دوستدار، انتشارات فروغ، انتشارات خاوران، چاپ سوم، ۱۳۹۵)
من از غشا و از روبنده و از لفافه بیزارم. حال چه با عمامه چه بی عمامه.
من از شبهفرهنگِ حجاب و برقع و نقابِ تزویر گریزانم.
رُکگویم و بیپروا گویم، من براندازم.