مجید محمدی - کیهان لندن
بزرگترین جفایی که اصلاحطلبان و استمرارطلبان به مردم ایران کردند تلاش برای تضمین تداوم این نظام برای دو دهه نبود (چون بدون آنها نیز ممکن بود رژیم ادامهی حیات دهد). بزرگترین جفای آنها عادیسازی رژیم نکبت و فلاکت در ایران بوده است.
آنها با استفاده از زبانِ دورهی گذار در دنیا «اصلاحخواهی ایرانیان» را به جای «اصلاحپذیری نظام» فروختند و ایران را کشوری در حال تجربهی دمکراسی و توسعه و بسط نهادهای مدنی معرفی کردند. آنها از همان تعابیری برای توصیف رویدادهای ایران استفاده کردند که در جوامع عادی استفاده میشود در حالی که نه ساختارهای حقوقی و نه دنیای واقعی در ایران چنین ویژگیای داشته است. هم رژیم همیشه یک رژیم یاغی بوده و هم جامعهی ایران یک جامعهی غیرعادی.
استمرارطلبان و دنبالههای آنها در خارج کشور برای تحکیم جای پای خود در قدرت، خود را در سمت سرکوبشدگان معرفی کردند گرچه همواره در سمت بقای رژیم قرار داشتهاند. در رسانهها و بوقهای تبلیغاتی، جناح چپ رژیم، دمکرات و طرفدار حقوق بشر و حاکمیت قانون معرفی شد در حالی که اینها دروغهای بزرگی برای تداوم رژیم نکبت بودند. یک نمونهی بسیار درخشان این موضوع معرفی عطاءالله مهاجرانی در بیبیسی فارسی به عنوان فردی اصلاحطلب است در حالی که وی هم از فتوای قتل سلمان رشدی حمایت کرده، هم از وفادارترین پیروان خامنهای است و هم در دورهی وزارتش عامل سانسور و حذف بوده است.
خبرنگاران، مجریان و تحلیلگران رسانههای فارسیزبان خارج کشور هر روز با استفاده از زبان «عادیسازی» به مردم ایران دروغ میگویند یا واقعیات را چنان که باید نمیگویند. شما وقتی اسم «بیمو» را بگذاری «زلفعلی» و اسم «رکود» را بگذاری «رونق» دیگر شایستهی گزارشدهی نیستی!
گفتمان رسانههای دولتی فارسیزبان خارج کشور تخدیرکننده است چون افراد تصور میکنند که این پیامها در فضای دمکراتیک و باز تولید میشود در حالی که رسانههای دولتی فارسیزبان به صورت بوق تبلیغاتی در چارچوب گفتمان یکی از جناحهای درون رژیم کار میکنند. البته میتوانند در جامعهی آزاد این کار را نکنند اما برای خشنود ساختن مقامات (آنهم توسط خبرنویسانی که یک عمر کارشان سانسور بوده و بدین موضوع عادت دارند) به طرف آنها غش میکنند و غیرحرفهای بودن خود را با برانداز نبودن توجیه مینمایند. زبان سیاسی تحت گفتمان اصلاحطلبی در ایران به گونهای شکل گرفته که با یک رژیم یاغی، اقتدارگرا و تمامیتخواه به صورت یک رژیم عادی و شبهدمکراتیک رفتار میشود.
همهی کسانی که در رسانههای فارسیزبان خارج کشور فعالیت دارند روزی باید از خواب بیدار شده و فرایندها و رخدادهای درون ایران را چنان بنامند که واقعا هستند. این از ضروریات کار حرفهای آنانست. اما همچنان به عادیسازی رژیم تمامیتخواه و یاغی ادامه میدهند. برای شروع فاصلهگیری از عادیسازی اولین گام استفاده از واژگانی دیگر است.
عضو مجلس بجای نماینده
در ایران نمایندگی، نماینده یا نمایندهی مردم وجود ندارد چون دمکراسی وجود ندارد. حتی یک اِپسیلُن آن وجود ندارد و با وجود نظارت استصوابی تمرین دمکراسی یک فکاهی مسخره است. مجلس در ایران محلی برای جمع شدن گروهی برای تبدیل منویات قشر حاکم به قانون است اما چنین جمعی حتما پارلمان به معنای امروزین آن نیست. بدون آزادیهای چهارگانه (بیان، رسانهها، تشکلها و مجامع) تمرین دمکراسی ممکن نیست همانطور که بدون استخر یا دریاچهی آرام نمیتوان تمرین شنا کرد. اگر آزادی رسانهها و بیان وجود میداشت امروز کارکنان رادیو فردا و بیبیسی فارسی و صدای آمریکا (که اعضای مجلس را نماینده نام میدهند) در ایران مشغول کار میبودند.
بیعت بجای انتخابات
در ایران انتخابات به معنی رایج کلمه وجود ندارد. با وجود نظارت استصوابی و پروندهسازی برای شهروندان با سیصدهزار ناظر بسیجی و اخراج نامزد پذیرفته شده در چارچوب تنگ شورای نگهبان نام بردن از این رخداد به عنوان انتخابات تنها جهل و نادانی گزارشدهنده را اثبات میکند. نام این رویداد بیعت است اما معلوم نیست چرا گزارشگران و خبرنویسان از نام واقعی برای رویداد استفاده نمیکنند.
وقتی شما صدهزار بار بگویی انتخابات کمکم مردم باور میکنند که در ایران انتخابات وجود دارد. اگر در ذهنشان هم این سوال پیش بیاید که «چه انتخابی» یکی از میهمانان اصلاحطلب رسانههای فارسیزبان به آنها جواب میدهد که انتخابات در هیچ کجای دنیا بدون نقص و اشکال نیست! مشکل آن است که این پدیده اصولا انتخابات نیست تا ناقص باشد.
رهبر جمهوری اسلامی بجای آیتالله خامنهای
همهی آنانی که سیاست در ایران را برای چهار دهه دنبال کردهاند میدانند که خامنهای پس از مرگ خمینی یک شبه توسط دستگاه تبلیغاتی حکومت آیتالله نامیده شد. این عنوان خامنهای را به عنوان یک فقیه و رهبر مذهبی به ایرانیان و دنیا معرفی میکند در حالی که وی هیچکدام از اینها نبوده است. برخی سیاستمداران بیخرد غربی از خامنهای به عنوان رهبر مذهبی ایران یاد میکنند. همچنین رسانههای غربی رفتاری را که مثلا با رهبر کرهی شمالی دارند با خامنهای ندارند به همین دلیل که وی را رهبر دینی تصور میکنند. جای این پرسش باقی است که چرا رسانههای فارسیزبان خارج کشور خود را مقلد دستگاه تبلیغاتی جمهوری اسلامی میدانند و اگر هستند چرا وی را بلافاصله بعد از ذکر نامش «ولی امر مسلمین جهان» نمینامند یا چرا دیگر دروغها یا تبلیغات آنها را تکرار نمیکنند. خامنهای رهبر رژیم جمهوری اسلامی است نه رهبر ایران یا مرجع تقلید یا نشانهی خدا. کلمات معنی دارند و نباید آنها را بدون ملاحظه به کار برد.
بوق تبلیغاتی بجای رسانه
ما در ایران رسانه نداریم تا افرادی بتوانند از «رسانهی داخل کشور» سخن بگویند. تمام مطالبی که در رسانههای فارسیزبان خارج کشور تحت عنوان گزارش یا مرور «رسانه»های داخل کشور عرضه میشود بر یک غفلت یا فریب متکی است: اینکه در ایران رسانه وجود دارد. در ایران ما یک دستگاه تبلیغاتی عظیم داریم که با سیاستهای سهگانهی «هدایتی، نظارتی و حمایتی» (چماق و هویج) اداره میشود. بوقهای تبلیغاتی یا کاملا حکومتی و دولتی هستند (رادیو و تلویزیون، سازمانهای بزرگ مطبوعاتی و نشر، اکثر وبسایتها)، یا کارگزار حکومتاند با رانتهایی که دریافت میکنند (برخی روزنامهها و وبسایتها و خبرگزاریها) یا اگر خصوصی هستند آنقدر تهدید و پاداش برایشان هست که مطابق «میل» رفتار کنند. گروهی معدود نیز که مطابق میل رفتار نکنند بسته میشوند یا مدام تهدیداتی دریافت میکنند.
ایران، رژیم، حکومت، دولت
در رسانههای فارسیزبان مدام میان این چهار تعبیر خلط میشود. خبرنویسان هیچ تصوری از تفاوت میان این تعابیر ندارند و مدام یکی را به جای دیگری به کار میبرند. به عنوان نمونه از ایرانهراسی سخن میگویند در حالی که کسی از کشور ایران نمیترسد بلکه ترسها از رژیم جمهوری اسلامی یا حکومت خامنهای یا دولت احمدینژاد بوده است؛ یا سخنان مقامات خارجی را در مورد ایران نقل میکنند بدون توجه به اینکه آن مقام خارجی دارد از دولت یا حکومت سخن میگوید و نه ایران و مردم ایران. از نکاتی که به شدت به روند عادیسازی کمک کرده این بوده که از رژیم یا حکومت با عنوان ایران یاد شده است در حالی که اینها با هم یکی نیستند. همچنین نام هراس از ایدئولوژی رژیم یا رفتار آن را گذاشتهاند اسلامهراسی یا ایرانهراسی. مشکل امروز در دنیا آن است که افکار عمومی و جامعهی جهانی به اندازهای که باید خطر اسلامگرایی و حکومتهای اسلامگرا را درک نکرده و جدی نگرفته است. مردم دنیا نیز به اندازهای که باید «اسلامگرایی هراسی» یا «ملاهراسی» ندارند.