Saturday, Nov 10, 2018

صفحه نخست » باید گفت یا نباید گفت و یا باید خواند یا نباید خواند؟ محمد جعفری

MJ.jpg(در ابتدا یادآور می شود که این بحث در 6 قسمت به هم پیوسته است که هر هفته یک قسمت از آن ارائه می شود و در حقیقت هر 6 قسمت موضوع واحدی را تعقیب می کند.)

موافق تجربه و آموزه هایم گرچه عقیده بعضی ها این است که واقعیات را نباید گفت، ولی من عقیده ام این است که همیشه واقعیات را باید گفت ولو به ضررخود انسان باشد. معتقدم که حقایق را تا آنجا که برای آدمی روشن می شود، چه به نفع و یا به ضرر خود، خانواده، دسته حزب و گروه باشد، باید بگوید ولو به ضرر گوینده آن. بدین جهت، اینجانب در کتاب «پاریس و تحول انقلاب از آزادی به استبداد» و کتاب های دیگر خود، و با اطلاعاتی که در دست داشتم و یا توانستم به دست بیاورم تمامی سعی و کوشش خود را بکار بردم، تا در حد وسع و توان خود روشن کنم که چرا این انقلاب به این بزرگی و وسعت به دیکتاتوری تبدیل شد. و هنوز هم کار تحقیق و تفحص در جنبه های مختلف آن ادامه دارد. و این یادداشتها هم بخشی از آن کوشش است.

برای اینجانب و بسیاری دیگر، این سئوال همیشه مطرح بود، و همچنان مطرح است که آیا آقای خمینی به جائی وابسته بوده، الهام گرفته، و یا اشاره ای به وی شده است و یا زد و بندی خارج از دید عموم مردم چه با غربی ها و چه با دیگران در کار بوده و یا خیر؟ و اما قبل از اینکه در جستجوی یافتن و یا پاسخ هایی در خور سئوال طرح شده را بیابم، اجمالاً بیان مقدمه مختصری از عوامل مهم وقوع انقلاب و شاه که خود اولین انقلابی بود، به منظور درک و فهم روشنتر و بهتر مسئله در خور اهمیت خواهد بود:

عوامل مهم وقوع انقلاب:

در مورد انقلاب ایران دیدگاه های مختلفی وجود دارد و هر کسی به فراخور اطلاعات و غالباً خواستگاه

از پیش تعریف شده خود، بدون توجه به چرائی ماهیت و به وجود آمدن انقلاب، در کشوری و از

جمله ایران آن را تعبیر و تفسیر می کند. اين دسته ها كه غالباً پيرو تئورى توطئه و اصالت قدرت هستند، معتقدند هر اتفاقى كه در كشورى و بويژه در جهان به اصطلاح سوم رخ دهد، با صلاحديد و حمايت خارجى‏ها بوده و غالباً هم مى‏گويند همه چيز زير سرانگليسى‏ها است. دنیس رایت سفیر انگلیس در کنفرانسی که در مورد روابط ایران و انگلیس به زبان انگلیسی سخن می راند، این جمله را به فارسی سلیس گفت:« ایرانی ها چنین عادت کرده اند و می گویند هر اتفاقی که در ایران رخ بدهد زیر سر انگلیسی ها است» یا مثلاً انقلاب از پیش برنامه ریزی شده بوده و یا آقای خمینی را برای روز مبادا در آب نمک خوابانده بودند. اینان انحراف انقلاب از خواسته های به حق و اصلی خود و رژیم حکومتی دیکتاتوری، برآمده بعد از پیروزی انقلاب را مهمترین پشتوانه چنین تفسیر و یا تعبیر هایی می کنند. اینان بدون پژوهش و تحقیق جدی و با داشتن یکی دو ایما و اشاره و یا نقل قولی از این و یا آن شخص به چنین تعبیر و تفسیرهایی از انقلاب می پردازند. طرفه اینکه همین کسان، در مورد انقلابهای دیگر با وجود اینکه به دیکتاتوری گرائیده است، چنین نظرهایی ابراز نمی دارند.

اینکه بعضی ها که بدون آگاهی از ساز و کار انقلاب، می گویند ما اشتباه کردیم که انقلاب کردیم، حرف ناپخته و ناسنجیده ایست زیرا انقلاب از خواست این و آن تبعیت نمی کند. انقلاب هم مانند هر پديده اجتماعى ديگر، از قوانين مشخصى تبعيت مى‏كند و از مراحل و گذرگاههايى مى‏گذرد و به نتايجى ختم مى‏گردد. شرایط و وضعیتی باید دست به دست هم بدهد تا انقلابی رخ دهد. گرچه بعضی از شرایط جاری در انقلاب ها یکسان است ولی بنا به وضعیت و شرایط ویژه ای که هر کشوری دارد مثل شرایط اجتماعی، فکری، مذهبی، و اقتصادی، فرهنگی - سیاسی و غیره، برخی از آن شرایط متفاوت است. نکته مهم اینکه وقتی آن شرایط و وضعیت آماده و مهیا شد، وقوع انقلاب در آن کشور حتمی است و بستگی به خواست دل فلان و یا بهمان کس ندارد. در کتاب »پاریس و تحول انقلاب از...» به بعضی از شرایطی که برای وقوع انقلاب و پیروزی آن ضروری است، اشاره شده است، اما در وقوع انقلاب و پیروزی هر انقلابى بدون شک سه عامل مهم: ا-رژیم حاکم 2- مردم و 3- عوامل خارجی نقش داشته و دارند و انقلاب اسلامی ایران هم مستثنی از این سه عامل نیست. چگونگى فعل و انفعالات و روابط متقابل اينها و تاثيرى كه هر يك از آن عوامل با همديگر دارند، باز از حوصله اين مطلب خارج است اما مختصر اینکه:

1-رژیم حاکم: وقتی شرایط انقلابی در کشوری دست به دست هم داد و مهیا شد، انقلاب در آن کشور رخ می دهد و رژیم حاکم بر آن کشور خود از مهمترین عوامل منجر به انقلاب محسوب می شود، و بنا به قول مرحوم بازرگان که گفت: انقلابی تر از همه خود شاه بود. زیرا اگر شاه، شاه بود و به قول مصدق که می گفت«شاه باید سلطنت بکند و نه حکومت»، اداره امور کشور باید در دست دولت قانونی برخاسته از رأی مردم باشد. اگر در ایران چنین رژیمی حاکم بود و به حاکمیت و حقوق و آزادی مردم گردن می نهاد و مجری قانون و عدالت بود، مردم دیوانه نبودند که به خیابانها بریزند، و از جان و مال خود مایه بگذارند و متحمل انواع خسارت برای خود و کشور شوند.

جامعه شناسان و تاریخ دانان بی طرف، بر این نظر هستند که ریشه یابی وقوع انقلاب و حاکم شدن رژیم ولایت فقیه و خمینیسم را باید در کودتای سیای 28 مرداد 32 جستجو کرد. بی نظیر بوتو هم بر این عقیده است که وقوع انقلاب و رژیم برآمده از آن و خمینیسم باید، در کودتای 28 مرداد 32 و به زیر کشیدن دولت قانونی و ملی دکتر مصدق ریشه یابی گردد. (1)

اگر شاه در برانداختن حکومت ملی مصدق و در کودتای 28 مرداد شرکت نمی کرد، کسی متعرض سلطنت او نبود. من به یاد دارم که در آن دوران و قبل از کودتای 28 مرداد، وقتی از اینطرف به آن طرف می رفت، نیاز به اسکورت های آنچنانی نداشت و در بین مردم و سیاسیون، شاه جوان محبوب بود. اما بعدها که رویه دیکتاتوری و دخالت و فضولی در کار دولت پیشه کرد از کودتا و به زندان و تبعید کردن دکتر مصدق تا لحظه ای که دار فانی را وداع گفت و با تکیه بر بیگانگان، فعال مایشاء شد آخرین میخ را به تابوت مشروطه زد، همۀ مشروعیت های خود و رژیمش را از دست داد، و کشور آماده انقلاب شد و این است که شاه و رژیم حاکمش خود در وقوع انقلاب نقش اساسی داشتند. حتی اگر سالی قبل از پیروزی انقلاب، آماده و حاضر به قبول حکومتی ملی بود، و آماده برای نخست وزیری یکی از سیاسیون ملی شده بود، و خود به سلطنت قناعت کرده بود، هنوز سلسله پهلوی در ایران بر قرار بود و فرزندش شاه ایران بود، اما او چنان از نام مصدق و ملیون وحشت داشت که وقتی نام جبهه ملی را می شنید، تحمل شندین آن را نداشت. با وجوديكه دكتر مصدق، ياران و طرفداران او، در صدد و در فكر براندازى نظام مشروطه سلطنتى نبودند و غالباً اعتقاد داشتند كه شاه بايد سلطنت كند و نه حكومت، ولى شاه كه كينه مصدق و طرفداران او را به دل گرفته بود، حتى حاضر نبود كه مطالعه كند و ببيند مصدق و طرفدارانش چه نظرياتى دارند. و او با اين مرد كه خود اذعان دارد بيانگر احساسات ملى ضد استعمارى و ميهن دوستانه بود(2) را در زندان و تبعيد و ممنوع الملاقات در ده احمد آباد نگاهداشت تا كه جان به جان آفرين تسليم كرد. و زمانی که دیگر کار از کار گذشته بود و در آن دوران، اگر كسى با او همكارى مى‏كرد، نزد جامعه و ملت مطرود مى‏شد، گفت: که صدای انقلاب مردم را شنیده است که دیگر دیر بود و خود این به نزدیکی پیروزی انقلاب سرعت بخشید.

2- مردم: پديده انقلاب، يك پديده خلق الساعه نيست و آغاز آن كه به آغاز ظلم و ستم و پایمال کردن حقوق، آزدی و استقلال و عدالت بر مى‏گردد. حركتها و بارشهاى اجتماعى نظیر قطره‏هاى باران است كه بر دشت و كوهسار فرو مى‏بارد، به اعماق زمين فرو مى‏رود و پس از جمع شدن اين قطرات در درون زمين، گاه به صورت چشمه از جايى فوران مى‏كند و يا بصورت رودخانه و يا سيل به سوى دره‏ها و يا دريا سرازير مى‏گردد و يا در حفره‏هاى وسيعى در درون زمين ذخيره مى‏شود و بعدها، آن ذخاير مورد بهره بردارى قرار مى‏گيرد. در نتيجه همين آب كه قطره قطره از ريزش برف و باران ذخيره مى‏شود، زمانى ما با برنامه‏هاى قبلى در جهت خواست و ميل خود از آن استفاده مى‏كنيم و گاه نيز بدون برنامه ريزى بصورت سيلهاى مهيب سرازير مى‏شود و همه چيز را بدرون خود فرو مى‏كشد و به هر جا كه رسيد به تخريب و ويرانى آنجا مى‏پردازد تا سرانجام به ته جلگه و دشت پهناور برسد و يا به دريا متصل گردد. و چون انسان بطور طبيعى مخالف ظلم و ستم و درصدد بدست آوردن حقوق خويش است، حركتها هميشه با شدت و ضعف بوقوع مى‏پيوندند و موجها بصورتهاى گوناگون بر مى‏خيزند، و از آنجا كه هيچ حركتى بدون برنامه و سازماندهى به نتيجه نخواهد رسيد و سازماندهى خودجوش نيست و بايد دست به خلق و ايجاد آن زد، حال اگر ما برنامه و سازماندهى در خور آزادى و استقلال انسان را داشته باشيم و از پيش براى حركتها، حوادث و وقايعى كه در بستر زمان در شرف وقوع هستند و يا در آينده بوقوع خواهند پيوست، برنامه ريزى و سازماندهى شده باشد، نتيجه به سمت دلخواه ميل مى‏كند و در غير اينصورت به تحميق و تخريب مى‏پردازد. پس وجود سازمان و رهبرى براى آنست كه به مهار موجها و طوفانهاى برخاسته در جهت هدف های مشخص بپردازد. آیا در تمامی این بارش ها و خیزشهای اجتماعی، که در نهایت اگر به خواسته های به حق و ذاتی مردم توجه نشود، به انقلاب ختم خواهد شد، اصلاً بدون شرکت مردم در آنها متصور است ولو تمام دنیا کمک کرده باشند؟

وقتی شرایط دست به دست هم داد و کشوری آمادگی برای انقلاب پیدا کرد، بدون شرکت نسبی عمومی مردم در نهضتی، انقلاب ممکن نخواهد شد و با وجود آنچه در فوق گفته شد اگر باز هم توده مردم در انقلاب شرکت نمی کرد، اتفاقی رخ نمی داد. پس لاجرم در انقلاب ها مردم نقش اصلی را بر عهده دارند. اما بعضی ها از روی ساده انگاری و یا سلب مسئولیت از خود و یا ساده کردن مسئله برای خود و یا از روی حب و بغض، عنوان می کنند که مردم وقتی دست به انقلاب زدند، نمی دانستند که چه می خواهند و برای چه خود را به آب و آتش می زنند. اگر به تمامی انقلاب های دوردست و بویژه انقلاب هایی که که در دوران معاصر به وقوع پیوسته است، چه آنهائی که سرانجام به رژیم دیکتاتوری تمام عیار منجر شده نظیر، انقلاب اکتبر روسیه، چین، انقلاب اسلامی ایران و...و یا آن هائی که به دموکراسی نسبی منجر شده مانند، انقلاب ملت هند، نیکاراگوآ، آفریقای جنوبی و... اندکی توجه شود، چندان مشکل نخواهد بود که فهمید مردم برای چه خواسته هایی در انقلاب شرکت کرده اند.

آیا در انقلاب کلاسیک ایران که تقریباً همۀ اقشار مردم و احزاب و دسته ها در آن شرکت داشتند، بدین منظور شرکت کرده بودند، که آقای خمینی برایشان دیکتاتوری مطلقۀ فقیه بسازد؟ اگر چنین بوده که می شود گفت تمامی ملت از توده عامی گرفته تا احزاب و دسته ها، و سیاسیون همه مجنون و دیوانه بوده اند، آیا توهینی بدتر از این می شود که کسانی به خود و به تمامی ملت خود روا بدارند؟

کسانی که با هدف های خاصی خود را در پشت پرده، روشنفکر و دگراندیش پنهان می کنند و با معیارهای دوگانه و با پندارهای ساده انگارانه به عوام فریبی می پردازند، آیا به خود و همۀ اقشار ملت خود توهین نمی کنند؟ نباید از اینان پرسید اگر شما واقعاً و از روی حقیقت و نه عوام فریبی برای هدف های پنهانی خود، چنین نظری دارید؟ آیا هر گز در مورد انقلاب فرانسه که حداقل حدود بیش از یکصد و سی سال به کشت و کشتار پرداخت و امروز شما به آن افتخار می کنید، چنین حکمی برای آن مردم صادر کرده اید؟ و یا کسانی خود در طیف چپ از هر نحله و یا طیفی از آن بوده اند، آیا شده است که مردمی که در روسیه، چین، کوبا، و...در انقلاب شرکت کردند، را دیوانه و مجنون و یا جاهل قلمداد کنند؟ آیا این دوگانگی در قضاوت برای عوام فریبی نیست؟

چنین افرادی بجای اینکه به تحقیق اساسی و جدی بپردازند که چرا انقلابی با آن هدفهای مردمی به سلب آزادی و حقوق ذاتی مردم، فساد و چپاول و قتل و غارت مردم تبدیل و منجرشد و به دیکتاتوری مطلقۀ فقیه گرایید، به ساده کردن مسئله و عوام فریبی می پردازند. اگر ما خواسته های قریب به اتفاق تمامی سیاسیون، احزاب، دسته ها، گروه ها و اقشار مردمی که در انقلاب شرکت کردند و آن را به پیروزی رساندند را نا دیده بگیریم و آن را انکار کنیم و بگوییم و القا کنیم که نمی دانستند و یا نمی دانستیم برای چه انقلاب کردیم، از این به بعد هم در به همین پاشنه خواهد چرخید و در دایره تسلسل جهالت و نفهمی و ندانستن خواهیم ماند و هر نسلی، نسل خود و یا نسل گذشته را جاهل و نادان فرض می کند که این بسیار برای جامعه و ترقی و تعالی اش خطرناک است. اگر اینان چنین افکاری دارند و واقعاً آن را از روی عقیده و حقیقت می گویند، پس چرا به دنبال تغییر رژیم هستند؟ چون اگر رژیم با خواسته های مردمی تغییر کند، در نهایت بدون انقلاب و شرکت مردم در آن میسر نخواهد شد، مگر اینکه بیگانه پرست باشند، و از بیگانه ها بخواهند که با حمله نظامی و یا تحریم هایی که مردم را نشانه می رود، نظیر آنچه در عراق، افغانستان، لیبی اتفاق افتاد و جلو چشم ماست، رژیم را تغییر بدهند و سکان کشور را به دست آنها بسپارند. بنابراین بر ماست که خواسته ها و هدفهای مردمی را که در انقلاب شرکت کردند، از آنچه بعداً به دست نیروی جانشین انقلاب اتفاق افتاد، جدا کنیم و سعی کنیم که علل و عواملی که منجر به چنین دیکتاتوری خطرناکی شد را برای خود و مردم روشن کنیم.

3- عوامل خارجی. تمامی انقلاب هائی که بوقوع پیوسته و پیروز شده است، کم و بیش خارجی ها هم بنا به موقعیت و روابط قبلی خود با آن کشور نقش ایفا کرده اند. هر انقلابی را که مثال بزنید، در آن نقش خارجی ها را می شود مشاهده کرد. از نقش روشنگری گرفته تا افشای جنایات و غارت و چپاول رژیم حاکم تا آوردن فشارهای سیاسی متناسب با روابط آشکار و پنهانی که بر رژیم دارند، قابل مشاهده است. وقتی کشوری موقعیت انقلابی پیدا می کند، و کشورهای دیگر احساس می کنند که رژیم قبل وضعیت را به جایی رسانده که دیگر قابل ماندن نیست و یا نمی شود از آن حمایت کرد، در چنین وضعیتی، بنا به موقعیت و امکانات و روابط آشکار و پنهانی که در درون آن کشور دارند، برای حفظ و حراست از منافعی که به زعم خود در آن کشور دارند، سعی می کنند، تا جائی که مقدور و میسر است به نحوی عمل کنند که در رژیم نوپای جدید که بر آمده از انقلاب است، منافع خود را حفظ کنند،آشکار و پنهان عمل می کنند. و حتی در بسیاری مواقع بنا به موقعیت امنیتی برای کشور خویش، و یا کوشش در همآهنگ و همراه کردن آن کشور، به بلوک خود، بوسیلۀ اهرم هایی که در دست دارند، سعی می کنند که در آن کشور نقش بازی کنند.

هرچه نفوذ کشوری در کشور دیگر قوی تر باشد، نقشی که بازی می کند نیز مهمتر است. به عنوان مثال وقتی الجزایر با بیش از یک ملیون کشته، از فرانسه استقلال خود را باز یافت، اما چون الجزایر سالیان دراز در زیر سلطه فرانسه بوده، و فرانسه برای حفظ موقعیت خود در آنجا همه گونه روابط پنهان آشکار بر قرار کرده و ریشه دوانده است، وقتی هم انقلاب پیروز می شود، هنوز مشاهده می شود که با آن روابط و دستها و اهرمهایی که ایجاد کرده، در آن کشور نقش بازی می کند. چون روابطی که سالیان متمادی ایجاد شده و در تار و پود آن کشور ریشه دوانده، یکشبه قابل گسستن نیست. و این بستگی به نیروی جانشین انقلاب دارد که با چه سیاست و تمهید و درایتی، در طول زمان، ریشه ها و روابط استثماری را از بین ببرد، و با روابط برابر و دوستانه آن را جایگزین سازد. تازه چنین وضعیتی برای انقلابی است که رژیم برآمده از انقلاب، قبلاً با زد و بند با خارجی ها و یا داخلی حاکم نشده باشد. و اگر رژیم برآمده از انقلاب، قبلاً با زد و بند پنهانی چه توسط خارجی ها و چه توسط قلیلی از داخلی ها و پنهان از چشم مردم آن کشور، عجین شده باشد، وضعیت دیگری پیدا می کند. همچنانکه کشور ما پیدا کرده است. اما این بدان معنی نیست که اقشار مختلف مردم و احزاب و سیاسیون نمی دانستند که چه می خواهند و برای چه خواهان انقلاب هستند. هر روزه ما شاهد آن هستیم که در این و یا آن کشور، مردم با اعتماد به برنامه های حزبی و یا شخصی به آنها رأی می دهند، اما وقتی آن حزب و یا شخص بر مسند قدرت قرار گرفت، مخالف برنامه ارائه داده شده خود به ملت، عمل می کند و به سمت دیگری می روند. آیا چنین حالتی بدان معنی است که مردم نمی دانستند که چه می خواهند که به آن حزب و یا شخص رأی داده اند؟ قطعاً چنین نیست.

جامعه رها شده از سلطه استبداد داخلی و خارجی به ذهنش خطور نمی کرد که استبداد ديگری خارج از دسترس ديد جامعه و بدست مرجع تقليد هشتاد و چند ساله که به او بعنوان ‏سمبل معنويت می نگريست، در حال ساخته شدن است.‏ به هنگام بازگشت آقای خمينی به تهران هنوز دولت اسمی بختيار بر سر کار بود ولی به جز يدک کشيدن لقب نخست وزيری، از خود ‏قدرت و اختيار چندانی نداشت. در تهران و غالب شهرستانها کميته های انقلاب محلی بوجود آمده بود و اين کميته ها علاوه بر کار کمک ‏رسانی به مردم، به حفظ نظم و مراقبت شهر و محله می پرداخت و سرپرستی بيشتر آنها، در دست روحانی محل بود.‏ در اين هنگام دو نيرو و يا دو حرکت پا بپای هم در جريان بودند:‏

1- ملت ايران يکپارچه مانند سيل خروشان در سراسر کشور برای بدست آوردن آزادی، استقلال و استيفای حقوق خويش در صحنه ‏مبارزه آماده و حاضر به همه نوع فداکاری و از خود گذشتگی بود.‏

‏2- نطفه دولت و يا نيروی جانشين انقلاب و رژيم شاه که در پاريس و بيرون از حضور نمايندگان واقعی قاطبه مردم ايران در حال ‏بسته شدن و در شرف بدست گرفتن قدرت بود، شکل می گرفت.‏

دو نيرو و يا دو جريان فوق پابپای هم در حرکت بود و به ميزانی که جريان دوم، ارکان قدرت را می ساخت و يا قبضه می کرد، نيروی ‏اول ضعيف و ضعيفتر می شد تا سرانجام در اين جدال و درگيری نيروی اول-که صاحب اصلی انقلاب و کشور بود- به کناری رانده شد ‏و سرانجام بدست نيروی دوم حذف گرديد.‏

نمی شود مردمی را که خود برای آزادی، استقلال، عدالت و در اختیار گرفتن سرنوشت زندگی خویش قیام کرده و رژیم دیکتاتوری شاهنشاهی را برانداخته اند، یک شبه به کناری راند و زیر همه آن قول و قرارها زد. و صاف و عریان گفت که مردم صغیر هستند و باید تابع و مطیع امر ولی فقیه باشند. شما خیال می کنید که اگر آقای خمینی در پاریس و یا حتی وقتی پایش به ایران رسید، می گفت: « حکومت از آنِ ولی فقیه است» و یا « فقها باید حاکم باشند»، مردم دیوانه بودند که زیر فرمانش بروند و خود را صغیر به حساب آورند. قطعاً اگر چنین چیزهائی را بر زبان می آورد، خودش ساقط می شد.

برای بازسازی استبداد، اهرمهای مختلفی لازم بود که یک به یک ساخته و در اختیار رهبری قرار گرفت که مهمترین این اهرم ها سپاه پاسداران و دادگاههای انقلاب است. بنابر این قدرت دیگری به غیر از ارتش نیاز بود تا به مدد آن بشود مخالفین را درجه به درجه قلع و قمع کرد. درست است که ارتش در یکی دو روز آخر کاملاً به انقلاب پیوسته و رهبری انقلاب را پذیرفته بود. اما امکان نداشت که از ارتش به عنوان اهرمی در دست رهبری و روحانیت برای بازسازی استبداد در آن دوره، مورد بهره برداری قرار داد و یا به آن تکیه کرد. افزون بر اینکه دائماً نگرانی از ارتش وجود داشت که نکند، بار دیگر نظیر 28 مرداد 32 کودتا کند. و اتفاقاً، بنیان گذاران سپاه هم ترس خود را از کودتای 28 مرداد دیگری ذکر کرده اند(3). گروه هائی هم که خود را وارث و صاحب انقلاب می دانستند مرتب این نگرانی را عنوان کرده و به طبل انحلال ارتش و ایجاد ارتش خلقی دامن میزدند.

اهرمهای بازسازی قدرت که مهمترینشان سپاه پاسداران و دادگاه های انقلاب است بلافاصله پس از پیروزی انقلاب آگاه و یا نا آگاه ساخته شد و در اختیار روحانیت قرار گرفت. که این دو نهاد عصای دست رهبر در باز سازی استبداد فقیه گردید. با وجود همه اینها هنوز ملت در صحنه بود و باید راه ها طی می شد تا گام به گام ملت را از صحنه واقعی حذف کرد و با تحمیق کردن توده مردم از آن به عنوان آلتی در دست خود برای استقرار دیکتاتوری سود جست. فقدان نیروی آزادیخواه سازمان یافته و آگاه و توانا که ضمیر واقعی روحانیت را دریافت کند، ونانوشته ها و نا گفته ها را بخواند و سیر حوادثی که هر روز در گوشه و کنار مملکت و در تهران، در جهت استقرار استبداد روحانیت در حال شکل گیری بود، به پروسه استقرار استبداد کمک رساند. طبیعی است که وقتی هدف غالب گروه ها تصاحب قدرت است، چیزی که فدا خواهد شد، آزادی و حقوق مردم است. و آن کس و یا دسته ای که اهرمهای مختلف قدرت را در دست دارد، دسته های دیگر خواهان قدرت را حذف خواهد کرد. گفتمان غالب چه چپی ها و چه راستی ها و یا مذهبی ها، - به جز اقلی که صدای این اقل هم کمتر شنیده می شد - ، گفتمان قدرت بود و متأسفانه علیرغم هیاهوی زیاد، هنوزهم در عمل به مقدار زیادی چنین است.

نکته ای که از دید بسیاری مغفول مانده و موجب سردرگمی در مورد انقلاب گردیده و یا می گردد، این است که مشاهده می شود با وجودی که اهداف انقلاب مشخص و معین بود و از زبان رهبر انقلاب که به «بیان پاریس » مشهور شد، بیان شده بود، اما بعد از پیروزی جهتی را که انقلاب پیمود، انحراف از خواسته های به حق مردمی بود که در انقلاب شرکت کردند و آن را به ثمر رساندند. انقلاب را با نیروی جانشین انقلاب بعد از پیروزی یکی گرفتن موجب کلاف سردرگم خواهد شد که شده است. البته که انقلاب یک چیز است و ساختن( یا جانشین شدن) قدرت به جای مردم، یک چیز دیگر و حقیقت را بخواهید بر سر این دومی یعنی جانشین شدن قدرت بعد از پیروزی به جای مردم است که زد وبند معنی پیدا می کند. اما در خود انقلاب این زد و بند محلی ندارد و مضر هم هست. این بدان معنی نیست که حتی قبل از پیروزی انقلاب کس و یا کسانی با خارجی ها و بیگانگان برای به دست گرفتن قدرت بعد از پیروزی، زدو بند و قرار و مدار نگذاشته باشند. و یا حتی کسی که موقعیت برای رهبری را داشته، قبل از پیروزی انقلاب با خارجی ها و یا داخلی ها قرار و مدار و یا روابطی نداشته است.

نکته درخور توجه اینکه انقلاب را نمی شود از رهبری آن جدا کرد. هیچ انقلابی بدون داشتن رهبر و یا کادر رهبری پیروز نشده است و این دو از هم جدا شدنی و تفکیک ناپذیرند. انقلاب چیزی نیست که اول پیروز شود و بعد رهبر و یا کادر رهبری پیدا کند و یا یک قدرت جانشین آن شود. انقلاب و رهبری آن در عین حالی که دو چیز است، اما ازهم جدا شدنی نیستند. و این جاست که اهمیت رهبری مشخص می شود و به قول حکیمی: به دنبال کسی که پیشنیه اش و رفتار و کردار قبل او را او نمی شناسید، رفتن از جهالت و نادانی است.

شاه خود اولین انقلابی

در بالا، از قول بازرگان آورده شد که انقلابی تر از همه خود شاه بود و این حقیقتی است. اگر شاه می خواست سلطنت بکند و نه حکومت، جای شک نیست که با او مخلفتی نمی شد و هنوز هم فزندش شاه ایران بود. اما به مرور که شاه در طول دو دهه با ديكتاتورى، يك تنه كشور را اداره مى‏كرد و با زير پاگذاشتن حقوق فردى و اجتماعى و ايجاد جو سانسور، همه آزاديها را از بين برده بود. اين مسائل نيز از ديد داخلی ها و خارجی و بویژه آمريكا و انگليس در هيچ زمانى پنهان نبود، چرا كه خود اينها امكان بوجود آمدن چنين ديكتاتورى را فراهم كرده و با كودتاى خود حكومت قانونى و ملى را ساقط و وى را سوار بر اريكه قدرت كرده بودند. از نظر غربى‏ها غالبا" حقوق بشر، آزادى‏هاى مختلف (آزادى قلم، بيان و...) و دموكراسى اغلب زمانى مطرح مى‏گردد كه بخواهند از آن بعنوان اهرمى براى به زانو درآوردن رژيمى از آن استفاده كنند. زمانى كه منافع آنها در خطر باشد، حقوق بشر، دموكراسى و آزادى، معناى خود را از دست مى‏دهد.

هر جا که منتافعشان تضمین شده باشد، حقوق بشر و آزادی و این قبیل الفاظ معنای واقعی خود را از دست می دهد. بر آنها نمی شود ایراد گرفت که آشکارا و در علن نمی گویند، که «منافع ما بر همه چیز مقدم است» ولی در عمل چنین می کنند. در اینگونه موارد غربی ها و در رأس آن ها آمریکا با ترازوی دوگانه عمل می کنند، رژیم آن کشورها هر چه باشد، چندان جای ایراد نیست. اینکه ملت ما و یا دیگران این را می فهمند و یا نمی فهمند و یا دست به توجیه می زنند، خود مطلب دیگری است.

در دهه 70 - 80 شاه با وجودى كه هم پيمان آمريكا و جزو كشورهاى دوست و اقمار آمريكا به حساب مى‏آمد و روابط گسترده اقتصادى، نظامى و سياسى با آمريكا داشت و از هر نوع كمك و يا خواسته‏اى كه آمريكايى‏ها خواستار آن مى‏شدند كوتاهى نمى‏كرد. و حتی از جانب آن ها بعنوان ژاندارم غرب، امنيت خليج فارس و نفت را در اين منطقه عهده دار بود. شاه که هم پيمان نظامى آمريكا بود و دست آمريكا در تمام امور كشور و منافع آن باز بود. و هیچ خواسته ای نبود که از آن ها دریغ شود. این هم پیمانی با غرب و روابط گسترده اقتصادى، نظامى و سياسى با آمريكا، امر را بر شاه مشتبه ساخته بود و ظاهراً چون در منطقه به قدرتى تبديل شده بود، اين وضعيت موجب شد كه امر به خود شاه مشتبه شود و چنين تصورى به او دست داده بود كه واقعاً فكر مى‏كرد يكى از پنج قدرت بزرگ جهان و يكى از رهبران بزرگ دنياست. اين بلند پروازى‏ها او را وادار مى‏كرد كه به اربابان خود نيز خورده بگیرد و سياست آنها را مورد سئوال و سرزنش قرار دهد، وگهگاهى خارج از سياست اربابان خود تك مضرابهايى مى‏زد و قدرت خود را به رخ آنها مى‏كشيد مى‏گفت:

"زمان آن فرا رسيده است كه تكنولوژى و توسعه بدون محدوديت در اختيار همگان قرار گيرد انتقال تكنولوژى، اين است قيمت واقعى نفت" ويا: "به اين چشم سبزها ديگر باج نمى‏دهيم و..."

و یا

"دوران مفت خورى سپرى شده است، نظر شركتهاى بزرگ كه هنوز به امتيازات مفرط خود چسبيده‏اند، نمونه بارزى است از استعمار اقتصادى... همين جا در ايران به آنهامى گويم: شرايطى كه آنها بيست سال پيش استفاده كرده‏اند، ديگر وجود ندارد" (4)

علم مگوید « شاهنشاه در برنامه پانوراما، مخبر (بى بى سى) فرمودند كه شما با اين تنبلى و وضع اجتماعى به زودى به غار برخواهيد گشت.» (5)

شاه برای آمریکا حالت نوكرى را داشت كه در اثر بزرگ شدن در خانه ارباب و در درون روابط گسترده خانواده فكر مى‏كرد كه حكم عضوى از خانواده را پيدا كرده و قدرتش همسنگ قدرت ديگر اعضاء است. حتماً بسیاری به یاد دارند که در ایران یکه بزن های هر محله چند تا نوچه زیر دست خود داشتند، گاهی اتفاق می افتاد که یکی از این نوچه ها، در خود احساس بزرگی و یکه بزنی می کرد و فکر می کرد که خود می تواند، یک بزن محله شود. در چنین حالتی یک بزن اصلی یکی از نوچه ها را وادار می کرد که بدون سر و صدا ترتیب او را بدون بدهند که اگر از مهلکه جان سالم بدر می برد، بفهمد که فضولی دیگر موقوف است و هم سایر نوچه ماست را کیسه کنند. نظیر رئیس گروه های مافیا که نسبت به عضوی از گروه به دلایلی باید ترتیب او داده شود.

در وضعيت عادى و معمولى نيز از قدرت انداختن و شكستن او عملى نبود. لذا لازم مى‏آمد كه بحرانى ايجاد شود و تعادل قوا در کشور و منطقه بهم بخورد و در آن وضعيت، یا شاه را تبدیل به پادشاه مشروطه که سلطنت بکند و نه حکومت، تبدیل می شد و یا اینکه در وضعیت حاد تر سلطنت در ایران منقرض می شد. و چون شاه هم پيمان نظامى آمريكا بود و دست آمريكا در تمام امور كشور و منافع آن باز بود و در تمام جهان متحد و دوستدار غرب و بخصوص آمريكا تلقى شده بود، مايل نبودند براى از قدرت انداختن و یا سرنگون كردن او، مستقيماً وارد عمل شوند چون هم از نظر سياست بين‏المللى و منطقه‏اى و هم از نظر افكار عمومى ممكن بود، برایشان گران تمام شود، زیرا آن ها کودتای 28 مرداد 32 را تجربه کرده بودند که هنوز که هنوز است لکه ننگ آن از دامنشان پاک نشده و نخواهد شد. بدينجهت با همكارى اطلاعاتى آمريكا و انگيس و اشرافى كه اين دو كشور و به خصوص انگليس از جامعه ايران و روابط آن و اهرمهاى مختلف قدرت داشتند و با بكارگيرى تمام امكانات و عوامل اطلاعاتى و شبكه‏هاى مختلف خود، در درون ارگانهاى مختلف مملكتى و مخالفين دولت و با ارزيابى و جمعبندى خود، ضربه حقوق بشر را بمثابه رهاكردن سنگى در اقيانوس بسته ولى پر تلاطم كشور ايران كه در اثر ديكتاتورى پدر و پسر به صورت آتشى زير خاكستر درآمده بود، وارد كردند. اين رها كردن سنگ در آن اقيانوس از پى هم موج آفريد و همه چيز را در بر گرفت و شاه و سلسله‏اش را به قعر اقيانوس فرو برد و او را از صحنه خارج ساخت. البته آن ها بدشان نمی آمد که شاه ضعیف شود و سلطنت بکند و نه حکومت. این سونامی که به دست ملت بر اثر آن فضای باز سیاسی ایجاد شده بود، چنان قوی بود، که همه چیز را با خود به قعر دریا فرو برد. و به قول مرحوم منتظری:«یکی از عوامل پیروزی انقلاب ما این بود که یک فضای باز سیاسی - با فشار دموکراتها بر نظام شاه - در ایران به وجود آوردن این فضا خیلی نقش داشت.» (6) و آنچه را که منتظری گفته گمان نمی کنم که دیگران چنین نظری نداشته باشند.

این فضایی که مورد استفاده قرار گرفت، فضایی است که هر دیکتاتوری با دست خود و ظلم و ستمی که به مردم و خواسته های به حق آنان روا می دارد، آن را فراهم می آورد. در حقیقت این فضا نتیجه مبارزات ملت ایران از نهضت مشروطه و نفت بود که با کودتای 28 مرداد، تمامی امید دموکراسی و آزادیخواهان خواهان و عدالت طلبان را نقش بر آب کرد و از طرفی ضربه بیدار کننده و با اصطلاح شوک بیدار کننده ای به ملت ایران وارد ساخت. و همچنان زمانی که رضا شاه در سال 1320 مشغول گردآوری املاک و اموال و مغرور به قدرت و شوکت خود شده بود، وعلیرغم خواست اربابان خود به آلمان ها تمایل پیدا کرد، زمینه به وجود آمدن فضا و به زعم اربابان خود، تاریخ مصرفش تمام شده بود، آن موقع رادیو بی بی سی اعلان کرد که در ایران گرگ زمین خواری پیدا شده که همۀ زمین ها را می بلعد و سیر هم نمی شود. مستی و مظالم پسرش و آخرین میخی که با فعال مایشائی و خود را مافوق قانون و حرف خود را قانون اعلام کردن به تابوت مشروطه ومشروطه خواهی زد، چنان فضای نارضایتی، و آزادیخواهی با دست خود به وجود آورده و کشور ار به بن بست کشانده بود که حتی از نظر اربابان خود مشروعیتی برایش باقی نمانده بود. و کشور بر اثر مبارزات مردم از مشروطه بدینسو و مساعد شدن زمینه جهانی تغییر، و ترس از پاشیده شدن کشور و افتادن در دست بلوک شرق، انگلیسی وآمریکائی ها بر رژیم شاه که زیر و بم آن را دست خود داشتند، خواستار تبدیل شاه به پادشاه مشروطه که سلطنت بکند و نه حکومت، و یا انقراض وی شدند و به قول مهندس بازرگان: « بعضی از سیاست های خارجی و استقبال از تخلیه و تعویض او شد» (7)

بنابر این در هر کشوری بنا به موقعیت و مبارزات مردم برای به دست آوردن آزادی و حقوق خود، دیر یا زود فضای نسبتاً بازی با کمک و یا بی کمک بعضی از کشورها ایجاد خواهد شد. مهم این است که از این فضای ایجاد شده، چگونه بهره برداری می شود. و نه اینکه چون مثلاً فلان کشور کمکی به ایجاد فضای باز کرده، پس او موجب شده است که آن رژیم سرنگون شود. می شود پرسید که اگر مبارزات ملت هند به رهبری گاندی نبود، چگونه فضای استقلال هند به دست انگلیسی ها باز می شود و یا اگر مبارزات طولانی ملت آفریقای جنوبی نبود، چگونه خارجی می توانستند، دست به ایجاد فضای سبز سیاسی بزنند و در نتیجه رژیم آپارتاید را ساقط و رژیم مردمی را به وجود آورند. و همچنین است سایر کشورهایی که در آن انقلاب رخ داده است.

طبیعی است که بخشی از انسان ها در هر نقطه از جهان که باشند و زندگی کنند، نسبت به رنج و ستم و بی عدالتی که دامنگیر همنوعان خود در سایر نقاط دیگر دنیا شده است اگر مطلع شوند، بی تفاوت نخواهند بود. و حد اقل اظهار همدردی و نوع دوستی می کنند و در نشان دادن چهرۀ واقعی حاکم دیکتاتور با امکاناتی که در دست دارند به آن ها کمک خواهند رساند. و این نوع کمک ها نه تنها مذموم نیست بلکه بشر دوستانه و خداپسندانه است. و گمان نمی کنم که این نوع از کمک ها جاسوسی و یا خدمت به بیگانگان تلقی شود. بلکه آنچه خدمت بیگانگان در هر کشوری تلقی می شود، این است که کس و یا کسانی، گروه یا گروه هایی از کشوری در لباس خدمت به کشور خود، به خاطر منافع شخصی، گروهی، دسته ای دانسته و یا نادانسته در خدمت بیگانگان در آیند و یا در ازای ثمن بخسی تحت عناوین مختلفی خود را به آنها بفروشند و مستقیم و یا غیر مستقیم در خدمت سیاست آن ها قرار بگیرند. و از این نگاه که به کمک خارجی ها در انقلاب سال 57 بنگریم، فشار غربی ها که بر اثر مبارزات مستمر کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی و اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان در آروپا آمریکا و کانادا و سایر گروه های مبارز داخل و خارج از کشور ایجاد شده بود، بر نظام شاه در ایران به وجود آوردن این فضا خیلی نقش داشت.

شاید بعضی از ساده اندیشان فکر کنند که با تغییر رژیمی و از جمله رژیم ایران، تمامی روابط استعماری که در طول زمان در کشور تنیده شده است، یک شبه با پیروزی انقلاب از هم گسیخته خواهد شد، غافل از اینکه اهرم های مادی و معنوی استعماری که توسط بعضی از کشورها در کشور دیگری در طول سالیان تندیده شده است با تغییر رژیمی آن ها با در دست داشتن آن اهرمها آشکار و پنهان خود، قادرند که در ساخت رژیم آینده هم اثر گذار باشند و تا جای امکان منافع خود را هم حفظ کنند. و این پدیده در کشورهایی که بیش از چهل پنجاه سال است که استقلال خود را به دست آورده اند هنوز قابل مشاهده است. بنابر این کشوری نظیر ایران که حد اقل از کودتای سال 32 تا پیروزی انقلاب 57، به مدت ربع قرن رژیم دست نشانده آمریکا بر ایران حکومت می کرد. و این کشور در تمامی ارگان های نظامی و غیر نظامی کشور و حتی دربار نفوذ مستقیم و غیر مستقیم داشت. و در همه جا ریشه خود را کسترانیده بود و سازمانهای اطلاعاتی کشور با کارشناسان آن ها تأسیس شده و آن ها علاوه بر اینکه بر سیسم اطلاعاتی کشور اشراف کامل و رسمی داشتند، غیر مستقیم هم جاسوسان دیگر خود را در همه جا و در دربار کاشته بودند و چنان بود که هر گاه شاه می خواست دست از پا خطا کند، از جان خود هم مصون نبود. و به این علت بود که بنا به نوشته خود شاه وقتی به او گفته شد، که به صلاح اعلیحضرت است که از کشور خارج شود، گفت به کجا بروم. و جرئت این که بگوید به شما چه مربوط است و من پادشاه کشو هستم را نداشت.

حال و با نفوذ فوق العاده ای که آمریکائی ها و همپیمانان آن بویژه انگلیسی ها در کشور دارند، انقلاب در شرف پیروزی است. طبیعی است که آمریکا و اقمارش با تمامی امکانات و اهرم هایی که در دست دارند، سعی می کنند که در رژیم نو پا جا و موقعیت خود را حفظ کنند. و این بستگی به رژیمی دارد که بر آمده از انقلاب و پیروزی آن است. که با چه ساست و درایتی سعی می کند که به مرور بندها را پاره کند و یا اینکه بندهای تازه ای علاوه بر آنچه قبلاً وجود داشت بر این ملت تحمیل کند

بعد از این مقدمه، در جستجوی پاسخ و یا پاسخ هایی برای سئوال طرح شده در فوق، چند مسئله به شرح زیر مورد بررسی قرار خواهد گرفت:

2-آیا خمینی در طرح ولایت فقیه از جائی الهام گرفته است؟

3-آیا قبل از پیروزی انقلاب زد و بند و یا قرار و مداری رهبری انقلاب در کار بوده است؟

4-حرکت دوم انقلاب

5-بسته شدن نطفه استبداد، دور از چشم مردم

6-پاسخ به چند سئوال

محمد جعفری 18 آبان 1397

[email protected]

نمایه و یادداشت:

1-

Benazir Bhutto Reconciliation Simon&Schuster p. 97

2-پاسخ به تاریخ محمد رضا پهلوی ص67.

3-پاریس و تحول انقلاب از آزادی به استبداد، ص 136-127.

4-تکاپوی جهانی ژان-ژان-سروان-شرایبر ترجمه عبدالحسن نیک گهر ص 72-74.

5- يادداشتهاى علم، ج سوم، ص 281 - 282 .

6--خاطرات آیت الله منتظری، انتشارات انقلاب اسلامی، فوریه 2001، ص 223.

7-انقلاب ایران در دو حرکت، مهندس بازرگان، ص 24.

مطلب قبلی...
مطلب بعدی...


Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy