مردم ایرانشهر هیچگاه دموکراسی را تجربه نکردند، اما جالب اینکه ظرف یک سده شاهد دو انقلاب بودند. و نه فقط شاهد، که شماری از آنان خود حتی به بازیگران صاحبنام یا گمنام این دو انقلاب بدل شدند. به خیابانها آمدند، مشت گره کردند، بیرق رزم در دست علیه دولت مرکزی شوریدند. تاریخ معاصر ایران بهوضوح نشان میدهد که پیکار با دیکتاتوری لزوما منطبق بر مبارزه برای دموکراسی نیست. برای پیکار با دیکتاتوری نیاز به شجاعت است و عزمی راسخ. حال آنکه مبارزه برای دموکراسی بدون آگاهی سیاسی ممکن نیست. برای درگیر شدن با دیکتاتوری گاه خشم و اجبار کافی است. مبارزه برای دموکراسی اما به خرد و روشنگری نیاز دارد، به آن آگاهی سیاسی که زمینههای بدل شدن "توده" به "شهروندان" را فراهم میآورد.
آنچه که علیه دیکتاتوری در ایران شورید، "توده" بود و نه "شهروند". آنچه که این "توده" را به شورش واداشت، شور انقلابی نبود، عصیان مردمی بود جان به لب رسیده و بخت برگشته. چرا که شور انقلابی آنگاه که با شعور انقلابی توام نباشد و از آگاهی سیاسی سرچشمه نگیرد، برچسبی است تقلبی و تبلیغی برای برانگیختن "توده" و برای فریفتن "توده". تودهای که میداند چه نمیخواهد و نمیداند چه چیز در انتظار اوست.
تودهای که در خیابانها گردآمده است و فریاد میزند "بحث بعد از مرگ شاه" و هیچ نمیداند که "بعد از مرگ شاه" همان زمانی است که برای بحث کردن دیگر دیر شده است. و "بحث بعد از مرگ شاه" یعنی فراخوانی برای پیوستن به عصیانی بری از خرد و تعقل.
این موضوع که شورش علیه دیکتاتوری و مبارزه برای دموکراسی لزوما یکی نیست، نکتهای است که کمتر به آن توجه شده است. شورش بدفرجام علیه دیکتاتوری منجر به هوشیاری دیکتاتوری میشود و شورش موفق علیه دیکتاتوری هرگاه به استقرار دموکراسی نیانجامد، منجر به تضعیف یا حذف موقت دیکتاتوری. و حذف موقت دیکتاتوری، یعنی رفتن سلطانی و آمدن سلطانی و تکرار مابقی ماجرا پس از یک وقفه کوتاه.
این چنین است که اگر از من بخواهند تاریخ سیاسی قرن بیستم ایران را در یکی دو جمله به اختصار بگویم، خواهم گفت: دیکتاتوری در ایران در این قرن دو بار سرما خورد، دموکراسی در ایران دو بار پیش از آنکه زاده شود، جان داد. دیکتاتوری پس از دوره کوتاه نقاهت دگربار جان گرفت. دموکراسی که از جنس آرزویی روشنفکرانه بود، کماکان از جنس آرزو ماند.
دموکراسی برابر با نبود دیکتاتوری نیست. در تاریخ ایران، ما در دو دوره تاریخی شاهد تضعیف یا حتی حذف دیکتاتوری بودیم، بی آنکه طعم دموکراسی را بچشیم. در یکی از گفتارهای پیشین از مفهوم "بحران دموکراسی" در ایران انتقاد کرده بودم و متذکر شده بودم که استفاده از مفهوم "بحران دموکراسی در ایران" صحیح نیست. صحیح نیست از آن رو که در ایران ما هیچگاه شاهد دموکراسی نبودهایم، از این رو نمیتوانستیم شاهد بحران آن باشیم. آنچه که در ایران معاصر دیدهایم، بحران دیکتاتوری بوده است.
بحران دیکتاتوری در ایران، هرگاه از دو دوره زمانی کوتاه پیش از سلطنت رضاشاه و سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲ صرفنظر کنیم، دو دوره عمده داشته است. دوره نخست تضعیف دیکتاتوری با برکناری رضاشاه شروع میشود و با سرنگونی دولت مصدق خاتمه مییابد. حال آنکه دوره دوم، نخستین سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی را در بر میگیرد.
دموکراسی همان آزادی سیاسی نیست. یعنی دموکراسی جمع جبری آزادیهای سیاسی نیست. بحران دیکتاتوری در ایران برخی از آزادیهای سیاسی را در ایران ممکن ساخت، اما ره به دموکراسی نبرد. برخی از پژوهشگران از آنجا که بین دموکراسی و آزادیهای سیاسی تمایزی قائل نمیشوند، دچار این خطا شده و از دموکراسی در سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ و یا سالهای نخست پس از پیروزی انقلاب اسلامی سخن میگویند.
این درست است که جامعه ایران در این دو دوره تاریخی از بسیاری از آزادیهای سیاسی بهرهمند بوده است. و این درست است که آزادی نشر، بیان، اجتماعات و تظاهرات در نخستین سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی کمابیش نامحدود بوده است. اما خطاست هرگاه ما وجود این آزادیها را نشانه وجود دموکراسی بدانیم.
سرماخوردگی دوم دیکتاتوری در ایران، یک بیماری جدی بود. دیکتاتور صحنه را ترک کرد. نبود دیکتاتور اما مجال تنفس و حیات به دموکراسی نداد، بلکه منجر به هرج و مرج شد. هرج و مرج و آشفتگی سیاسی که تقریبا هر چیزی را ممکن میساخت و از آن جمله آزادیهای سیاسی را. قانون دیکتاتوری با حذف ماشین دولتی کارآمدش عملا از اعتبار تهی شده بود. آنچه که در ادبیات سیاسی از آن تحت عنوان قانون انقلابی یاد میکنند، همان قانونشکنی غیرقانونی است. قانونی جایگزین قانونی نمیشود. قانونی از اعتبار تهی میشود و در خلاء قانون، بیقانونی حاکم میشود و آنگاه برای آن که به این بیقانونی مشروعیت بخشند، از آن بهعنوان قانون انقلابی یاد میکنند.
ایران شاهد دو انقلاب بوده است و هیچ یک از این دو انقلاب محصول رویارویی جامعهای سیاسی با دولتی مستبد نیست. هر دوانقلاب محصول عصیان بخشی از مردم است در برابر دولتی مستبد و دیکتاتوری. جامعه ایران پیش از آنکه فرصت دستیابی به آگاهی سیاسی را پیدا کند و از این راه بدل به جامعهای سیاسی شود و به جمع شهروندان فراروید، در خیزش "توده" علیه حکومت، سیاستزده میشود.
دکتر جمشید فاروقی