ابراهیم نبوی - زیتون
یک، وقتی موضوع اسلام سیاسی یا سکولاریزم، آزادی یا استبداد، اقلیت یا اکثریت، تک صدایی یا چند صدایی مطرح میشود، صف بندی نیروها طبیعتا بر همین محور سیاست در بالای هرم مازلو شکل میگیرد. جبهه اصولگرایان و اصلاح طلبان و تندروها و میانهروها تشکیل میشود و هر کسی بازی خودش را برای کسب قدرت میکند. اما مالکیت قدرت در سیاست همیشه برگ برنده نیست، بهخصوص اگر قدرت موجود، بیش از درآمد هزینه داشته باشد. با این حال احمقها معمولا به این موضوع فکر نمیکنند. آنها ریاست کارخانه را به دست میگیرند تا از منافع آن بهرهمند شوند و اصلا به این توجه ندارند که در پایان ماه باید حقوق کارگران را بدهند. مشکل حقوق کارگران است.
دو، شعار اصلاحطلب اصولگرا دیگه تمومه ماجرا، در دی ماه سال گذشته، به گوش بسیاری از نیروهای سیاسی مثل صدای موسیقی روحنوازی بود، به این معنی که گروههای به دور از قدرت، حالا دیگر میتوانند وارد شوند، سلطنت طلبها، چپها، ملیگراها و حتی راستگراهای افراطی این صدا را دوست داشتند. این شعار ممکن است توسط کسانی داده شده بود که قصد داشتند با حذف این دو گروه از جناحهای حکومت، خودشان را به عنوان قدرت سوم وارد صحنه کنند و برای آنان این خبری خوش بود، اما معنای دیگری هم داشت. معنایی که شاید افرادی که اولین بار این شعار را دادند، اصلا به فکر آن نبودند. در واقع معنای این عبارت این بود که مشکل کشور سیاسی نیست که با یکی از این دو روش سیاسی حل شود. مشکل آن پایین هرم مازلوست. جایی که نه اصلاح طلبان حضور دارند و نه اصولگرایان. در واقع در مردمی است که همیشه با کلمه « توده» یا « خلق» شناخته میشوند. توده در یک تعریف شبیه گونی سیب زمینی است، یک مشت سیب زمینی در اندازههای مختلف که خیلی اوقات ما فقط میتوانیم انبوه آنها را ببینیم. در حالی که کیفیتی وجود دارد که برای ما ناشناخته است. نه فقط برای ما، بلکه برای افرادی که برای انبوه خلق و تودههای خلق دل میسوزانند هم ناشناخته است.
سه، مشکل اصلی کشور ایران اصلا مشکل سیاست خارجی نیست، در واقع سیاست خارجی مشکل حکومت یا بخشی از حکومت و مشکل کشورهای دیگر با ایران است. در واقع اگر همه مشکلات سیاست خارجی کشورهم حل بشود، بحران کشور پایان پیدا نمیکند. اتفاقا شخص رهبری، عین این جمله را گفت و من از اینکه وی بالاخره یک حرف درست زده است، خوشحال شدم. مشکل این است که هزینههای اداره کشور، از درآمد آن بیشتر است. علت این است که سپاه و برخی از نیروهای دولتی به عنوان واسطه میان دولت و اقتصاد قرار گرفته اند تا بتوانند امنیت کشور را به شیوه کوبایی حفظ کنند. در هشت سال دولت احمدی نژاد هزینه سپاه به حقوق کارکنان، حقوق بازنشستگان و سوبسید اضافه شد. حالا حکومت توانایی اداره کشور را ندارد. مشکل اداره کشور نیست، مشکل پول است. فقط پول. راه حل های مالی و پولی مثل باد کردن ارز و طلا در بازار هم حلال مشکل نیست. یک همت ملی لازم است تا اگر همه حکومت بر سر یک برنامه توافق کنند، ممکن است حجم بحران کمی کاهش یابد، در حالی که عملا میزان دشمنی جبهه پایداری و علم الهدی و رئیسی و جلیلی و امامان جمعه با دولت موجود، از میزان دشمنی آمریکا و اسرائیل و عربستان با جمهوری اسلامی بیشتر است. دقیقا شبیه این است که سه دقیقه قبل از زلزله اعضای خانواده کتک کاری با همدیگر را آغاز کنند. سقوط حکومت البته راه خوبی است، ولی تنها فایده اش این است که ممکن است وفاق ملی ایجاد شود. و البته خطرش این خواهد بود که گروههای مافیایی شرایط اتحاد را بیشتر دارند تا احزاب و مردم. چون آنها منافع واقعی دارند و احزاب منافع مشترک فکری.
چهار، در حال حاضر یک جنبش اجتماعی در کشور وجود دارد، این جنبش تقریبا چیزی است شبیه جنبش گرسنگان، میلیونها انسان عصبانی و خشمگین، مشکل زندگی دارند و حکومت و گروههای وابسته به آن مانند «موسسات دو منظوره الهی- مالی روحانیون» و «تراست- کمپانی سپاه و بسیج» در مقابل آنها هیچ کاری نمیتوانند بکنند. کارگری که حاضر است خودش را آتش بزند، چه ترسی از دستگیر شدن دارد؟ کارگری که خودش و زنش و بچههایش را بخاطر فقر میکشد چه هراسی از اسلحه سپاه دارد؟ اما این اتفاقات انقلاب نیست، انقلاب یک عمل اجتماعی گرانقیمت است که فقط در شرایطی که مردم امکان شش ماه مبارزه خیابانی داشته باشند، شکل میگیرد. این اتفاقات شورشهایی است که تا وقتی رهبری پیدا نکرده، به همین شکل پیش خواهد رفت. نه اصلاح طلبان و اصولگرایان، بلکه سلطنت طلبان و چپهای کلاسیک هم کاری با آن نمیتوانند بکنند. اداره این جنبش نیازمند یک رهبری درونی است. این رهبری درونی ممکن است اتفاق بیافتد یا نیافتد. اینکه یک لخ والسا یا فیدل کاسترو یا خمینی یا مصدق از میان این معترضین ظهور کند، اصلا بعید نیست. طبیعی است که در آن وضعیت جنبشهایی مانند جنبش زنان و دانشجویی و چپ و اصلاح طلب و هر حزب سیاسی میتواند پشتیبان این جنبش شود و در خدمت آن قرار بگیرد. مطمئنا این جنبش را نمیتوان به خدمت گرفت، ولی میتوان به خدمت آن درآمد.
مشکل بزرگ: برخلاف آنچه به نظر میرسد، دموکراسی را میتوان با تانک وارد ایران کرد، ولی نیاز جنبش اجتماعی ایران دموکراسی نیست. از همین رو بحران سیاست خارجی کشور نه تنها کمکی به تغییرات ایران نمیکند، بلکه مانع آن میشود. ناتانیاهو و همسرش با مشکل جدی قضایی مواجهند و فقط یک جنگ میتواند آنها را از یک زندان طولانی مدت نجات دهد یا آن را به تاخیر بیاندازد. ترامپ با مشکل جدی مواجه است، سی آی ا و سناتورهایی مانند لیندسی گراهام، و تقریبا هر دو حزب او را متهم به همکاری با یک قاتل کردهاند. محمد بن سلمان مثل کالیگولا دارد تصویری از خود نشان میدهد که اگر یک جنگ بزرگ راه نیاندازد، باید محاکمه و مجازات شود، و مصیبت عظیم این که آیتالله خامنهای، جبهه پایداری، روحانیون تندرو، حسین شریعتمداری و بخش راست کشور بطور جدی زمانی با خطر بزرگ مواجه میشوند که همه چیز در جهان آرام شود.
تاسف این است که اگر در جنگی رخ بدهد، اگر حکومت ایران برنده بشود، ما بدبخت میشویم و اگر بازنده بشود هم ما بدبخت میشویم. شاید یک جنبش بزرگ اجتماعی به حسب مجموعهای از تصادفات که تاریخ ایران موارد مشابهش را تجربه نکرده، رخ بدهد و ما به جای پانزده سال فلاکت در آینده فقط پنج سال فلاکت را تحمل کنیم. ولی مطمئنا اگر همه به همین شکل که سر جایمان نشستهایم به کارمان ادامه بدهیم، باید منتظر باشیم که آنها در را بشکنند یا از پنجره وارد شوند.
تاریخ بیخردی به ما میگوید که قدرتها غالبا برحسب منافع خودشان یا منافع مردم یا شعور یا سیاست رفتار نمیکنند و احمقها در تاریخ نقش مهمتری را دارند تا آدمهای عاقل، با این همه گاهی اوقات مجبوریم امیدوار باشیم که ممکن است این بار اتفاق تازهای بیافتد. من امیدوار نیستم، ولی شما خودتان هر جور میخواهید تصمیم بگیرید.