ایران وایر - وقتی به فرودگاه مشهد میرسند، چندین اتوبوس با جمعی از اقوام آن ها، مسوولان سپاه پاسداران و یک روحانی در فرودگاه منتظرشان بودند. او، عروس و همسرش را از آن جا مستقیم سر خاک پسرش میبرند تا برای «سیدرضا» عزاداری کنند.
«سیدجهان بین»، شهروند افغانستانی که حدود 50 سال دارد، میگوید پسرش در همان نخستین اعزام به جنگ سوریه از سوی سپاه پاسداران، در منطقه «بصری الحری» کشته شده است.
سیدرضا 26 ساله در اوایل سال ۱۳۹۴ به لشکر «فاطمیون» پیوسته بود. لشکر فاطمیون یک نیروی شبه نظامی وابسته به سپاه «قدس»، متشکل از شیعیان افغانستان است که مأموریت اصلی خود را دفاع از مقدسات مسلمانان و مأموریت ثانویه خود را مبارزه با ظلم در سراسر جهان میداند.
او قبل از این که برای جنگ به سوریه اعزام شود، از سربازان ارتش ملی افغانستان بود که بیش از پنج سال در ولسوالی «شیندند» ولایت هرات در برابر گروه طالبان جنگیده بود. وُلُسوالی یا اولُسوالی، یکی از واحدهای تقسیمات کشوری افغانستان است که معادل واحدی در حدود فرمانداری و شهرستان در ایران میشود.
او یک پسر چهار ساله به نام «سیدحسن» دارد که حالا با مادر و مادر بزرگش در شهر مشهد زندگی میکنند. جمهوری اسلامی ماهانه سه میلیون تومان برای مادر و دو میلیون تومان دیگر نیز به همسر و پسر سیدرضا پرداخت میکند تا با آن چرخ روزگارشان را بچرخانند. هرچند وعده اعطای شناسنامه ایرانی نیز به آن ها داده شده بود اما تاکنون این وعده عملی نشده است.
پدرش میگوید: «گفته بودند که برایشان شناسنامه ایرانی میدهند. ثبت نام هم کرده بودند ولی هنوز نداده اند. شناسنامه روی یک شرط و شرایط میدهند؛ باید که از تابعیت افغانستانی خارج شوند و نباید دو تابعیته باشند. بعد به عنوان شهروند دوم شناسنامه داده می شود.»
مطالب بیشتر در سایت ایران وایر
سیدرضا پس از شدت گرفتن جنگ در سوریه و افزایش نفوذ گروه «داعش» در این کشور، ارتش ملی افغانستان را ترک میکند و برای پیوستن به لشکر فاطمیون، راه ایران را در پیش میگیرد. او درباره این تصمیمش به خانواده اش حرفی نمیزند. پدرش میگوید: «یک روز همه ما در خانه نشسته بودیم و تلویزیون نگاه میکردیم. در یکی از شبکههای تلویزیونی، اخبار پخش می کرد. فکر کنم فرودگاه دمشق را داعش گرفته بود. 20 نفر داعشی یک هزار نفر را گروگان گرفته بودند. داعشیها در مصاحبه خود میگفتند که این ها "رافزی" هستند. این ها کسانی هستند که ایمان ندارند. ما 20 نفر، یک هزار نفرشان را گرفته ایم. باز پسرم طرف برادر خود نگاه کرد و چیزی نگفت. بعد از یک مدت که رخصتی او تمام شد، دوباره در هرات طرف وظیفه رفت.»
سیدرضا چند روز بعد از رفتنش به ولایت هرات، به دست یکی از رانندگان تاکسی محله خود مقداری لباس برای اعضای خانوادهاش هدیه میفرستد و از راننده میخواهد که پس از تحویل دادن آن ها، به خانوادهاش بگوید که وی یک سفر در پیش دارد. چند وقت از او خبری نبوده تا این که متوجه میشوند به سوریه رفته است: «به ما چیزی نگفته بود. حتی خبر نداشتیم که کجا است. مدت یک و نیم ماه نامعلوم بود. یک روز زنگ زد و گفت من در سوریه هستم. برایش گفتم جنگ شدید است، در سوریه جنگی است که زنده بیرون شدن از آن کار آسان نیست، حالی که رفتی، مثل ترسوها وارد نشو، مثل شیر وارد میدان شو؛ توکلت به خدا دگه..»
بعد از مدتی، تماس سیدرضا با خانوادهاش قطع میشود و این وضعیت چهار ماه ادامه مییابد. خانواده او با نگرانی و دلهر به سر میبردند تا این که یک روز یکی از اقوام او از تهران تماس می گیرد و به خانوادهاش خبر میدهد که پسرشان در جنگ سوریه زخمی شده و در یکی از بیمارستانهای تهران بستری است. پدرش می گوید: «جز دعا، کار دیگری از دست ما ساخته نبود.»
سیدرضا در جنگ سوریه کشته شده بود ولی این شخص خبر کشته شدنش را به خانوادهاش نمیدهد. چند روز بعد یکی از شهروندان ایرانی، وابسته به سپاه پاسداران با خانواده او در افغانستان تماس می گیرد و از پدرش میخواهد که همراه با مادر، همسر و پسر سیدرضا برای یک سفر زیارتی به مشهد آماده شوند: «گفت شما پاسپورت خود را برای ویزا بدهید، باز من همکاری می کنم. ما رفتیم کابل و از طریق اینترنت ثبتنام کردیم. 15 روز برای ما وقت دادند. من به آن شخص ایرانی زنگ زدم و گفتم که برای ما 15 روز وقت داده اند تا ویزا بر آید. او گفت شما کجا هستید؟ گفتم ما کابل هستیم. گفت بیایید مزار. بعد رفتیم مزار. برایم گفت فردا ساعت 10 قبل از ظهر در چهار راهی "حاجی نبی" بیا، آن جا هم دیگر را میبینیم. فردا صبح رفتم چهار راهی حاجی نبی ایستاد شدم. یک موتَر(خودرو) سیاه آمد پیش پایم ترمز گرفت و پاسپورتهای ما را گرفت و از پیشرویم حرکت کرد و رفت. دیگر نفهمیدم.»
سه روز بعد این فرد همراه با چهار بلیت هواپیما، پاسپورتهایشان را بر میگرداند. او برای اطمینان از این که آن ها راهی مشهد شدهاند، چند دقیقه قبل از پرواز نیز با آنها تماس میگیرد: «ورودی فرودگاه مشهد بسیار شلوغ بود. یک نفر همان جا آمد ما را گفت شما فلانی هستید؟ گفتم بله. ما را گرفته، برد. پاسپورتهای ما را ورودی زد. وقتی ما را از دروازه بیرون کرد، دیدم اتوبوسها ایستاد شدند و خیلی از فامیلها هم هستند. از ایرانیها هم زیاد بودند. یک ملا را هم آورده بودند همرایشان. ما را مستقیم بردند سر خاک پسرم. وقتی دیدیم که او شهید شده، مادر و خانمش نزدیک بود از گریه ضعف کنند. خود را بالای سنگ قبر سیدرضا انداخته بودند. من هم چون پسرم جوان بود، خیلی ناراحت شدم و زیاد گریه کردم آن جا. بعد از تعزیه داری، خانه فامیل ها رفتیم.»
به گفته سید جهان، به دلیل این که پسرش تجربه نظامی داشته، در سوریه فرماندهی نیروهای ویژه لشکر فاطمیون به او داده میشود و ۴۰۰ نفر «رزمنده» زیر دستش کار میکردهاند. می گوید پس از آن که آن ها برای آزادسازی یکی از مناطق در نقاط مرزی اردن و اسراییل فرستاده میشوند، در جنگ بصری الحری با نیروهای زیر دستش یک جا کشته شده اند: «این ها پنچ هزار داعشی را در همان جنگ از بین میبرند و خودش با 400 نفر از نیروهای خود هم در آن جا شهید شدند. پسرم با 12 نفر در خط اول جنگ بوده. او به نیروهای زیر دستش میگوید که کسی از این جنگ جان سالم به در نمیبرد و هرکس بماند، یقینأ شهید میشود. گفته بود شما آزاد هستید، کسی که نمیخواهد شهید شود، عقب برگردد. ولی آن ها قبول نمیکنند و کلشان شهید شدند. پیکر پسرم به دست داعش میافتد. ایرانیها که از طریق ماهواره جنگ را تحت کنترل داشتند، بعد از مدتی هشت نفر داعشی را رها می کنند و جنازه سیدرضا را از داعش میخرند.»
سیدجهان پسرش را «شهید» می خواند. به باور او، سیدرضا برای دفاع از حرم «بی بی زینب»، خواهر امام دوم شعیان به جنگ سوریه رفته بود. در حالی که بسیاری از شهروندان افغانستانی دلیل پیوستن افغانهای مقیم ایران را به لشکر فاطمیون، مسایل اقتصادی عنوان میکنند: «پسر من مشکل مالی نداشت. اگر داعش موفق میشد و کل سوریه را میگرفت، صد فی صد مرقد حضرت زینب و رقیه را خراب میکردند و از بین میبردند. هدفش این بود که داعش در سوریه موفق نشود چون یک گروهی هستند که نسبت به مردم اهل تشیع بسیار بدبین هستند. حتمأ هدفش دفاع از حرم حضرت زینب بوده، به خاطری که از نظر مالی کمبودات نداشت.»
سید جهان بین می گوید خانوادههای کشته شدگان لشکر فاطمیون مورد توجه خاص جمهوری اسلامی قرار میگیرند و از آن ها همانند خانوادههای کشته شدگان ایرانی جنگ هشت ساله ایران و عراق حمایت میشود: «برای شهید در آن جا فرق قایل هستند. یک شهید، ویژه است. مثلا جنازه بعضی سرداران ایرانی هنوز در دست داعش است ولی برای جنازه بچه من هشت تا داعشی را رها کردند؛ به خاطر یک جنازه که البته این روی فعالیتش بوده است. همان امتیازاتی را که برای خانواده شهید ایرانی که در جنگ هشت ساله ایران و عراق شهید شده بودند قایل هست، برای شهید فاطمیون، به خصوص سیدرضا همان امتیازات را قایل هست. هیچ فرقی نمی کند شهید ایرانی با شُهدای فاطمیون. ما توقع نداشتیم که ایرانیها در مقابل کشته شدن پسرم کاری بکند چون او داوطلب رفته بود.»
بعد از کشته شدن سید رضا، برخی از مقامات ایرانی، از جمله امام جمعه مشهد و مسوولان سپاه پاسداران نزد خانواده او در مشهد می روند و ضمن دل جویی، از خانوادهاش می خواهند که پسر سیدرضا را نیز مانند پدرش تربیت کنند: «امام جمعه مشهد در خانه ما آمد و گفت پسر شما درجه اعلای شهادت را از آن خود کرده و این ها پاسداران واقعی خون امام حسین هستند. شهید شدن در این راه نصیب هر کس نمیشود و در حقیقت لشکر دلیر فاطمیون هستند که از حرم حضرت زینب دفاع کردند و نگذاشتند که تکفیری ها آن را خراب کنند و انشاالله در آخرت خاندان اهل بیت این شهیدان را تنها نمیگذارند. سرداران سپاه هم زیاد آمدند پیش ما برای دل جویی. به خانم سیدرضا می گفتند که شوهرتان یک قهرمان بود و در برابر داعش خیلی خوب میجنگید و تا آخرین قطره خون خود جنگید، انشالله پسرش هم راه پدر خود را ادامه دهد.»