همیشه پنجره را رنگ نور میسازند
و کوچه کوچه رهی تا عبور میسازند
شنیدهایم که نرگس خمار دیدار است
و بادهی نگهش را طهور میسازند
هماره باغ پیامی شکفتنی دارد
و سوسنی به زبان سرور میسازند
به روی شاخهی هر سرو مرغکی خوشخوان
هزار نغمه ز پرواز و شور میسازند
همیشه قطرهی باران به لطف میبارد
واز مرور طراوت بلور میسازند
و خواندهایم که هر چشمه را هدف دریاست
که صخره را به مسیرش صبور میسازند
ولی دریغ که باغی به راه ما نشکفت
چرا که پنجره را گنگ و کور میسازند
و کوچههای رسیدن، دریغ بن بستاند
روندهها به روال مرور میسازند
سرود چشمه به تردید و درد آلوده است
و رودها به سرابی زد ور میسازند
دروغ بوده تو گویی تمام باورمان
به روی وَهم حبابی زنور میسازند
ویدا فرهودی
۱۳۷۷