صحبت خود را با چند سوال شروع میکنم.
شما عزیزان اگر در خیابان شخصی را ببینید که دارد مردی و یا زنی کتک میزند چه میکنید؟
اگر شخصی کودکی را دارد کتک میزند چه میکنید؟
اگر شخصی دارد دزدی میکند چه عکس العملی انجام میدهید؟
اگر عکس العمل ما دفاع از آن مرد و زن و کودک و داد زدن آی دزد باشد، یعنی ما میدانیم که دفاع از حق دیگری، حقی است که در درون ما به ما میگوید عمل کن.
اگر بی تفاوت باشیم یعنی این حق دفاع از حق دیگری، به مقدار زیادی زیر خاکستر فراموشی رفته است. وقتی به آن عمل نمیکنیم خود را توجیه میکنیم که: به من چه؟! کلای خودت را بگیر باد نبره، برایم حرف در میآورند، تو این دنیا هر کس به فکر خودشه، حتما خطایی کرده که دارند او را میزنند و... این توجیههای مختلف باعث میشود که ما به حق عمل نکنیم.
تنها توجیه را برای این موارد نیست که استفاده میکنیم. عقل توجیه گر برای کارهایی که ضد عمل به حق است، توجیه میسازد تا عمل نکردن به حق را در ذهن خود مشروع کند. در آن موقع آدمی قبول میکند که به حق عمل نکند.
از امروز مچ خود را بگیریم و ببینیم که در طول روز چند بار عقل توجیه گر تصمیم بر ضد حق گرفته و یا عمل ناعادلانه خود و دیگری را برای ما مشروع میکند؟
چه بسا فیسلوفان بسیاری هم بعلت رابطهها را بر اساس رابطه قدرت معنی کردن، زمینه ساز بی عدالتی شدهاند.
ارسطو میگوید که عدهای خلق شدهاند برای رهبری و بعضیها هم خلق شدهاند برای رهبری شدن و زنها هم مادون انسان هستند و خلق شدهاند برای در خدمت مردان بودن. او طبیعت و روابط را اینگونه بیان میکند. اگر طبیعت و روابط انسانها را اینگونه بنگریم، بجز افراد نخبه، کسی حق بر اداره جامعه ندارد. زنان هم ملحق به بردگان میشوند. فاقد هر گونه حقی میشوند و در عمل به مالکیت مردها در میآیند.
در ذهنیت او و ذهنیت بسیاری که مثل او فکر میکنند، اصل بر عدالت یعنی برابری نیست. برای آنها داشتن حق برابر معنی ندارد. تنها او نیست که چنین فکر کرده است. بگذریم که عدالت را نیز قلب معنی میکنند.
روشنفکران عصر روشنگری مثل رنه دکارت، ولتر،، جان لاک، دیوید هیوم، و... در قرن ۱۸ پایه گذار تفکر جدید بودند که خواهان پیشرفت انسان و پایان دادن به سو استفاده کلیسا و دولت بودند. آنها مبلغ آزادی فردی در مقابل با پادشاهی مطلقه و تعصبات ثابت کلیسای کاتولیک بودند. امروزه عدهای که خود را روشنفکر میدانند مدافع و پیرو نظر این افراد میباشند. در تحلیل نظر روشنفکران عصر روشنایی رجان سناک Réjane Sénac، مدیر تحقیق در مرکز تحقیقات سیاسی در مؤسسه علوم سیاسی فرانسه، در آخرین تحلیل خود در نشریه لیبراسیون فرانسه نوشته است: متفکرین عصر روشنگری، در جهانشمولگرایی خود، نیمی از انسانیت که زنان بودهاند را از قلم انداخته بودند. چگونه میتوان جانبدار جهانشمولی شد و زنان را شهروند به حساب نیاورد؟
هنوز در جهان ما و در جامعه ما بسیاری اینگونه فکر میکنند.
به نظر من آن روشنفکران عصر روشنایی و کسانی که مدافع نظر آنها هستند، از دید قدرت روابط را دیده و نتوانسته بودند رابطه انسان و انسان را از دید دو فرد حقوقمند ببینند. یعنی رابطه حق با حق.
انسان حقوقش ذاتی اوست. از بیرون دستوری نیست.
اینکه حقوق ذاتی حیات هستند را هر کس میتواند امتحان کند.
مثلا اگر هوا آلوده بود کسی انتظار نمیکشد که قانونی وضع شود و به ما اجازه دهد که اعتراض کنیم و یا اگر محیط زندگی ما امکان حیات به ما نداد، محیط خود را عوض کنیم. آدمی در جستجوی زندگی و برخوردار شدن از حق حیات تغییر را خوب و لازم میداند. آنکس که به این حق عمل نمیکند مایه تعجب میشود. مثلا اگر کسی در اتاقی باشد که دود گرفته و نخواهد بیاید بیرون تعجب میکنیم که چرا از حق حیات خود دفاع نمیکند؟
عشق و علاقه و انس و ازدواج از حقوق معنوی انسان هستند. آیا کسی جای ما میتواند عشق بورزد، یا ازدواج کند و یا دوست بدارد؟ خیر این حقوق را هر کس خود تصدی میکند. حقوق را هر کس خود میتواند امتحان کند و نیاز به واسطه ندارد. حتی رابطه با خدا نیز اگر بر اساس رابطه حق با حق مطلق باشد نیاز به واسطه ندارد. اگر خدا را تجسم قدرت ببینیم نیازمند واسطههای بین خود و قدرت میشویم! اگر رابطه انسان با قدرت مطلق باشد باید یک نفر رابط بشود تا رابطه انسان با خدای قدرت را با پول و یا کار و... برقرار کند.
ما که به حقوق ذاتی حیات اعتقاد داریم میگوییم که انسان خود انگیخته است. یعنی مستقل و آزاد است. بدین معنی که استقلال دارد در انتخاب و آزاد است در نوع انتخاب خود. انسانی که آزاد و مستقل است خشونت طلب نیست و بر ضد حقوق دیگری عمل نمیکند. بلکه حقوق دیگری را عین حقوق خود و حقوق خود را عین حقوق دیگری میداند. نسبت به اجرایی شدن هر دو حساسیت نشان میدهد.
فرض کنیم یکی گفت که من نمیخواهم آزاد باشم. چکار باید بکند؟ باید زور در کار بیاورد. خود بخود نمیتواند بگوید من آزاد نیستم. زور که در کار بیاورد باید تخریب کند. یعنی حیات را تخریب کند. به همین ترتیب استقلال را از بین ببرد.
اگر کسی گفت که من نمیخواهم آزاد و مستقل باشم، چکار باید بکند؟ مثلا بگوید من میخواهم مطیع امر ولی... باشم. به محض اینکه این حرف را میزند به عنوان موجود زنده یک کمبود اساسی خواهد داشت. و آن اینکه قوه رهبری خود را به عمل نمیگیرد و باید مرتب منتظر باشد که دستور از طرف ولی وقیم وی بیاید و او عمل کند. در عمل مرتب دستور نمیآید. پس او با تعطیل کردن قوه رهبری خود مرگ را بر زندگی برتری میدهد. اگر نخواهد قوه رهبری خود را تعطیل کند، آنکه میگوید من مطیع امرم در تجربه حرفش دروغ از کار در میآید.
حق از خود هستی دارد و قدرت و زور از خود هستی ندارد. برای زور گفتن باید کسی باشد که به او زور گفت پس زور نتیجه یک رابطه است و زور ضد حق است. ولی رشد فکری، نیاز به دیگری و بوجود آوردن رابطه ندارد. حقوق را هر کس خود تصدی میکند.
پس هر کس میتواند خوشیخت بشود و هر کس میتواند زمینههای بدبختی خود را بوجود بیاورد.
این روش را که عدهای فرزندان خود را دستوری تربیت میکنند و یا با همسر خود دستوری عمل میکنند و یا به عنوان کارفرما و یا همکار دستوری عمل میکنند، قوه رهبری فرزند، همسر و همکار و... خود را ضعیف میکنند و از استقلال و آزادی که رکن اصلی حقوقمداری انسان است غافل میشوند.
در جامعه برآیند تمام تفکر انسانها به نمایش در میآید. به جامعه امروز ایران نگاه کنیم. فقر، اعتیاد، فحشا، بیکاری، فرار از ایران بخاطر نبود آینده روشن، تقسیم کاملا ناعادلانه ثروتها به گونهای که ۱ درصد ایرانیها ۷۰ درصد سرمایههای کشور را در اختیار دارند. رانت خواری. و باز به آنها اضافه کنیم طلاق و بچههای کار و حاشیه نشینی و... همه اینها مجموعهای ساخته است که ضد حقوق انسانهاست و باید نسبت به آنها بی تفاوت نبود. سالانه ۲۰۰ هزار میلیارد تومان بخاطر اعتیاد معتادان در ایران به کشور ضرر وارد میشود. طبق این برآورد ۸۰ هزار میلیارد تومان معادل ۷ میلیارد دلار از این پول به جیب مافیای مواد مخدر میرود.
نمیتوان گفت که معتادن به من چه. ما به عنوان شهروند در مقابل این بیماری اجتماعی مسئولیم. مسئولیم که خواهان تحول باشیم تا آنها نجات یابند. از طرف دیگر خسارتهایی که آنها خواسته و ناخواسته به جامعه وارد میکنند به ما هم وارد میشود. حتی مخارجی که برای بهداشت و درمان آنها پرداخت میشود و یا از کار افتادگی آنها نیز به تک تک مردم مربوط است. پس از حق بهداشت عمومی که شامل تک تک انسانها میشود باید دفاع کرد. سالم شدن و رفع اعتیاد خصوصا جوانان این نفع را برای جامه دارد که به تعداد انسانهای سالم و مبتکر ونیروی محرکه جامعه افزوده میشود.
عکس العمل ما نسبت به گستره فقر و بیکاری و بی عدالتیها و بی خانماینها و حق کشیها و ظلم نظام ولایت فقیه چیست؟
حق کارگران هفت تپه و فولاد اهواز و کشاورزان اصفهان و دانشجویان و زنان ومعلمان و... است که از حق آنها دفاع شود تا فردای ایران، ایران آزاد و مستقل باشد. آزاد از هر گونه خشونت و بی عدالتی و مستقل از هر قدرت داخلی و خارجی.
چگونه خود را راضی میکنیم که اعتراض نکنیم؟ چگونه خود را توجیه میکنیم؟ توجیهاتی که ذهنیت استبدادی برای ما میسازد و ما آن را درست مییابیم.
مثل: میکشند، زندان میکنند، ایران را از افغانستان بدتر میکنند و آمریکا حمله میکند، ایران رهبر ندارد و...
باز فراموش میکنیم که دفاع از حق خود و حق دیگری جزو حقوق ذاتی ماست.
حقوق خود را بشناسیم و خود را از خواب ذهنیت استبداد زده بیدار کنیم.
انسان ۵ دسته حقوق دارد. حقوق انسان و به عنوان انسان چون شهروند هستیم پس دارای حقوق شهروندی هستیم و در رابطه با طبیعت، حق طبیعت و چون در وطن زندگی میکنیم دارای حقوق ملی هستیم وچون وطن ما در میان جهان است، ما ایرانیان د ارای حقوق به عنوان عضو جامعه جهانی هستیم. این ۵ دسته حقوق را هرانسان باید از آنها برخوردار بشود.
بسیاری از آدمها تصور میکنند که این حقوق چیزی است خارج از آنها. اکثریتی فکر میکنند که این حقوق را مستبدین باید به آن عمل کنند. مثلا آقای خامنهای باید مدافع حقوق مردم بشود. چون در حقوق بشر آمده و زیر یک کنوانسیون را ایران امضا کرده باید به آن عمل کند. ما بخیل نیستیم که مستبدها به حقوق خود عمل کنند و دست از استبداد بردارند. ولی تجربه نشان داده که مستبدین هر روز بر استبداد خود اضافه میکنند و مردم را از حقوق دور میکنند وبرای تمرکز قدرت در دست خود مایلند همه شهروندان از حقوق خود غفلت کنند. پس مستبدین مانع برخوردار شدن ما از حقوق خود هستند.
حقوق را من و شما داریم. ذاتی ماست. به این صفت که اگر به آن عمل نکنیم، کیفیت زندگی ما خدشه دار میشود. مهم اینکه ما به عنوان شهروند و به عنوان مادر و پدر به حقوق خود عمل کنیم و بشویم آدمهایی که خشونت را از روابط خود خیلی کم میکنند و تا آنجا که بدون خشونت زندگی میکنند.
اگر ما به عنوان شهروند آزاد و مستقل بشویم، خواهان دولتی میشویم که کارگزار ما ملت باشد، دولتی که مدافع حقوق انسان و طبیعت باشد، تا حقوق کسی خدشه دار نشود و طبیعتی از بین نرود و ایران بیابان نشود.
ایران و ایرانی میتواند آزاد و مستقل بشود. برای آزاد شدن از دست استبداد نیاز به جدایی بنیادهای دینی وایدئولوژیک از دولت است. باید سلطه دین و هر ایدئولژی را از دولت برداشت. در حال حاضر ایران یک قانون اساسی دارد که محور آن ولایت فقیه است. این محور باعث میشود که قوانین متناسب با آن نوشته و عمل بشود. خوب این محور را باید برداشت. تا آن را برداریم تمام قوانین نظم استبداد زده خود را به مقدار زیاد از دست میدهند. تنها با برداشتن اصل ولایت فقیه در آینده مشکل ما حل نمیشود. باید قانون اساسی تدوین کنیم که همه حقوق باشد و روابط بر اساس رابطه حق با حق تنظیم شود و دین و ایدئولژی حاکم بر آن نباشد. بر روی این بستر قوانین موضوعه را میتوان تغییر ساختار داد تا روابط از خشونت آزاد شوند. به همین ترتیب انسانها نیز خود را بایستی انسان حقوقمند ببینند و به حقوق خود عمل کنند تا ایران الگوی تحول در سطح جهان بشود.
هر روز ادامه عمر استبداد به معنای برخوردار نشدن ما از حقوق خود است.
پس سعی کنیم از امروز به حقوق خود بیشتر عمل کنیم تا هم ما و هم هموطنان و هم طبیعت ایران را از دست استبداد نجات دهیم.