در مطلب قبلی نوشتم که ما در ایام جوانی، بر اساس آموزه های دکتر شریعتی، که لُب کلام اش این بود «قرآن بخوانید»، قرآن را باز کردیم تا در آن افکار مارکس و سارتر و سوسیالیسم و اگزیستانسیالیسم را بیابیم، و اولین سوره ای که بعد از «الفاتحه» با آن رو به رو شدیم، سوره ی «بقره» یا همان «گاو» خودمان بود.
دکتر شریعتی بسیار به پدر مادر ها می توپید که شماها قرآن می خوانید ولی معنای آن را نمی فهمید. نماز می خوانید و روزانه ۵ بار دولا و راست می شوید، ولی معنای نمازی که می خوانید نمی دانید.
دیدیم بنده ی خدا راست می گوید، ولی این را هم سال ها بعد فهمیدیم که چرا اغلب کسانی که قرآن را روخوانی می کردند یا نماز می خواندند، معنای آن را نمی فهمیدند و سعی هم نمی کردند بفهمند.
ما و دکتر شریعتی با عرض معذرت خیلی ابله بودیم که مردم را دست کم گرفته بودیم و متوجه نبودیم که اگر قرار بود کسی چیزی را بفهمید خب می فهمد و نیازی به توپ و تشر و دادنِ شعار ندارد.
چرا پدر مادر ها و اصولا اکثر کسانی که قرآن را می خواندند، یا نماز می خواندند، کلا معنای چیزی را که می خواندند نمی فهمیدند و چرا تلاشی برای فهمیدن آن چه با عشق و علاقه و خلوص نیت می خواندند نمی کردند؟
شما کجای دنیا، آدمی را می بینید که مثلا برود یک جلد کتابِ قطور به زبان چینی بخرد، و به زبانِ چینی غلط-غلوط آن را هر روز با صدای بلند بخواند، و با وجود این که معنی کلمات چینی زیرش نوشته شده، اصلا به آن ها کار نداشته باشد ولی از خواندن کتاب به زبان چینی آن هم به صدای بلند، لذت ببرد؟!
یارو خل است یا مشاعرش را از دست داده؟
واقعا جریان از چه قرار است؟
ما، رفتیم که به این سوال مهم جواب بدهیم، و پدر مادر ِ متهم مان را در دادگاه علم و دانش و فهم خودمان متهم کنیم.
این را همینجا توی پرانتز بگویم، که بعد از ۴۰ سال فهمیدیم که نه تنها آن ها را متهم نکردیم، بلکه خودمان، هم متهم شدیم، هم محکوم و هم مجازات! آن هم چه مجازاتی! یک مجازات «ملی» و «همگانی» که الهی دست آن کس که گفت قرآن را باز کنید می شکست و زبان اش بریده می گشت!
خب. با شوق و ذوق بسیار شروع کردیم به خواندن سوره ی گاو! ما در خانه، چند قرآن داشتیم که یکی از آن ها از همه قشنگ تر و سنگین تر بود، و به آن قرآن آریامهر می گفتیم. این همان بود که در مجالس رسمی یعنی مجالس ختم و عروسی از آن استفاده می شد.
پریدیم قرآن را از شال ترمه اش بیرون کشیدیم تا آن را بخوانیم، دیدیم قرآن آریامهر که مقدمه ی پادشاه فقید بر آن نوشته شده بود، فقط عربی ست و ترجمه ی فارسی ندارد! ای بابا! این چرا ترجمه ندارد؟
بعد رفتیم سراغ قرآنی که در کتابخانه مان داشتیم. قرآنی بود با ترجمه شیخ محمد کاظم معزی.
با شادی زائد الوصفی، آغاز به خواندن سوره ی «گاو» نمودیم. همینجوری که جلو رفتیم، مثل یخی که کم کم آب شود، شروع به آب شدن نمودیم. جناب معزی، زیر هر کلمه ی قرآنی، معنی فارسی اش را نوشته بود و ترجمه، به قول عوام کلمه به کلمه و دقیق بود که بعدها فهمیدیم ترجمه ی کلمه به کلمه نه تنها دقیق نیست بلکه خیلی هم غلط است. مثل این است که حال شما چطور است را در زبان فرانسه، خیلی دقیق ترجمه کنیم بشود شما چطور می روید! یا در آلمانی همین حال شما چطور است می شود، چطور به شما می رود!
حالا ترجمه کلمه به کلمه جهنم این چیزها که این جا نوشته یعنی چی؟ چرا موضوع سر ندارد، ته ندارد، و همه چیز قاطی پاطی است؟!
استغفرالله! زبان ات را گاز بگیر بچه! یعنی می خواهی به کلام آسمانی ایراد بگیری؟ همه می گویند این کتاب بی نظیر است و هیچکس نمی تواند مثل آن را بیاورد و تو ی جوجه داری می گویی سر و ته ندارد.
ولی بابامان در آمد و با سر درد و فشار عصبی بسیار، طی چند روز ترجمه را ختم کردیم، و به خودمان گفتیم، این دکتر شریعتی چه چیزها می داند و ما چه چیزها نمی دانیم. به خاطر همین است که موضوع را نمی گیریم و اهمیت قرآن خواندن را درک نمی کنیم.
باز به صورت معترضه عرض کنم که در طی ۴۰ سال اسارت در دست غول اسلامِ آزاد شده از درون کتاب آسمانی، انواع و اقسام ترجمه های قرآن را اعم از نثر شیرین خرمشاهی تا شعر وزین امید مجد خواندیم، ولی باز هیچ توفیری نکرد و همچنان کتاب مبین، سر و ته اش بر ما معلوم نشد. خرمشاهی نوشت که این قاطی پاطی بودن به خاطر آن است که قرآن خطی نوشته نشده بلکه حلقوی و پیچ در پیچ رو به بالا و سه بعدی نوشته شده و همه چی در این حالت روی هم می افتد و اینجوری قاطی پاطی می شود، که ما هم گفتیم حتما همین طور است که شما می فرمایید.
در جست و جوی سعادت زمینی و آسمانی، درک این که این یه میلیارد -که الان شده یه میلیارد خرده ای- مسلمان، چی چی می خونن و چی چی می دونن که این جوری به خاطر اسلام هم کشته می شن و هم می کشن و سعادت دنیا و عقبی را در آن می جویند، گفتیم برویم کمی عربی یاد بگیریم، و کتاب مبین را به زبان اصلی بخوانیم! با این کار سر درد مان دوبل و بلکه هم سوبل و چوبل شد و خودِ یاد گرفتن عربی شد یک مصیبت عظما ولی باز فرقی در اصل ماجرا یعنی نفهمیدن و عدم تشخیص سر و ته قرآن نکرد که نکرد.
به خودم گفتم، عیب و ایراد از خودم است، که ابوذر، سوسیالیست اهل ربذه را این توو پیدا نمی کنم و اگزیستانس سارتر را در سوره های قرآن که نام جک و جانور بر آن ها هست نمی یابم! سوره هایی مثل عنکبوت، زنبور، مورچه، فیل و اینها لابد تووش یک چیزهایی هست که دکتر دیده، ما ندیدیم...
ادامه دارد...
درماندگی آموخته شده، عمادالدین باقی
چهار نکته در ملامت چهارصد امضا! علی کشتگر