بخش نخست
احمد کسروی ۱۳۲۴ ـ ۱۲۶۹
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
این بررسی تنها فرازهایی ازاندیشهها و زندگی زنده یاد کسروی را در بر دارد. در باره هر بخش از کار و کوشش او میتوان کتابی جداگانه نوشت.
پیروزی اندیشههای کسروی بر کهنه پرستان
نگارنده از رسیدن به چهل سالگیِ حکومت آخوندهای تبهکار حاکم و ورشکستگی کامل اندیشههای آنان نه تنها در برابر مردم ایران که در برابر همه جهانیان، بنام پیروزی اندیشههای افشاگرانه و جسورانه زنده یاد احمد کسروی، که نامش هم اکنون نیز همچنان لرزه بر اندام آخوندها میاندازد، یاد میکند. در چهل سالگی شکست حکومت فاسد و تبهکار آخوندها، افشاگریهای این مرد درستکار و اندیشمند در باره این کاسبکاران، پس از هفتاد سال از ترور دهشتناک او، امروز همچنان میباید در گوش ما زنگ بزند و بیش از هر زمان دیگری بر ارزش کوششهای پی گیر او در افشای بی پایگی و بی مایگی اندیشههای آخوندهای ولایی و امام زمانی که به بهای جانش پایان یافت، پی برده باشیم. هر چه در باره این اندیشمند، پژوهش گر، نویسنده، تاریخ نگارِ مو شکاف و پُر کار، درباره میهن دوستی و عشق به پیشرفت، سربلندی ایران و مردم ایران، پاکی، شرافت، درستکاری و بی باکی این مرد بزرگ، نوشته شود باز کم است. نگارنده نمیخواهد بُت سازی کند زیرا این درسی است که خود کسروی به ما آموخته است ولی به راستی باید گفت که او پیرو درست اندیشه: پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک بود گر چه چون هر انسان دیگری گاه بری از اشتباه هم نبود.
***
اینک پس از چهل سالِ ایران سوزِ حکومتِ آخوندها، باید نام این رادمرد دلیر تبریزی را که تا پیش از ترور وحشیانهاش، سالها با اندیشهها، خرافهها و داستانسراییهای دروغین مذهبی و تبلیغ گورستانی و ویرانگر آخوندها جنگید، آنها را افشا نمود و به ما مردم هُشدار داد که دنباله رو آخوندها نباشیم، هر روز به خود یاد آور شده و گرامی بداریم. آنچه که او بیش از یک سده پیش فریاد میزد، امروز همه به چشم خود شاهدش شده و ردپاهایِ وحشتناکش را برجامعه نیمه ویران خود به روشنی میبینیم.
فرازهایی کوتاه از زندگی زنده یاد کسروی
"من هرگز دوست نداشته بودم که مردی شناخته گردم و نامم به زبانها افتد. ولی چون خواه و ناخواه افتاده بسیار بجا میبود که تاریخ زندگانیم را خودم بنویسم که نیاز نباشد دیگران بپرسند و بجویند و چیزهایی از راست و دروغ بدست آورند.....
در چند سال پیش در یکی از روزنامههای مصر ستایش هایی از من کرده و دانش هایی بسیاری را که من نمیدانم به نامم نوشته. از جمله مرا داننده بیش از ده زبان شناسانیده بود در حالی که چنان نیست و من جز چند زبان ترکی و فارسی و عربی و انگلیسی و ارمنی نمیدانم و آنگاه دانش من "زبان شناسی" بود نه زبان دانی".
از پیش گفتار او بر کتاب "زندگی من" منتشر شده در سال ۱۳۲۳، سالی پیش از ترورش. بازچاپ انتشاران مهر (*)، آلمان ۱۳۷۷ (یاد آور شود که در این مقاله در همه برگرفتهها از نوشته هایِ کسروی، هیچ گونه دگرگونی نه در جمله بندیها، نه در واژهها، نه در نشانه گذاریها و نه در انشای آنها انجام نگرفته است.)
همین چند جمله، روایتِ "شاخه درخت هر چه بارش بیش، خمیده تر است" را در فروتنی و درستکاری این اندیشمند پاک نهاد ایرانی، در برابر چشم ما قرار میدهد. اشاره شود که او گذشته از دانستن زبان هایی که خود نام برده، زبان "اسپرانتو" را نیز آموخت و به عضویت انجمن اسپرانتو در آمد حتا آن را تدریس کرد. خط و زبان پهلوی (پارسی میانه) را نیز آموخته و در این باره پژوهش کرده و کارنامه اردشیر بابکان را از پهلوی به فارسی بر گردانده بود. در زیر نویس ۲، برگ ۱۳ کتابِ: "سرنوشت ایران چه خواهد شد" (زیرنویسهای پیشگفتار)، چاپ ۱۳۷۷، آلمان، انتشارات مهر، آمده است که کسروی زبانهای آسوری و فرانسه را نیز میدانسته است.
* در سالهای پیشین، انتشارات مهر در آلمان، آقای جعفر مهرکانی کار ارزندهای کرده و شماری از کتابهای کسروی را باز چاپ و منتشر نموده است.
زندگی کسروی، سراسر پژوهش و بررسی
او در هر مجالی، آنی از پژوهش، پرسش گری، خواندن و نوشتن کوتاهی نمیکرد و در دوران زندگی پُر فراز و نشیبِ کوتاه ۵۵ ساله ولی بسیار پُر بار خود، کارهای درخشانی، نزدیک به هفتاد جلد کتاب فارسی و عربی از خود بیادگار نهاد. یکی از مهمترینهایش دو جلد کتاب انقلاب مشروطیت است که از بهترین، دقیقترین و مورد اعتماد ترین سندها در باره انقلاب مشروطه و رویدادهای آن روزگار است. این نکته نیز بسیار قابل توجه است که در زمان آغاز انقلاب مشروطه، کسروی تنها ۱۶ سال داشته است. از همین امر میباید به درک، دانایی، تیز هوشی، تیز بینی، آینده نگری، چیره دستی و توانایی او در گرد آوری همه رویدادهای هر روزه آن دوران همراه با عکسهای بی مانند با داوریهای ریز بینانه و منصفانه او، پی بُرد. او در هر جا که به کار و مأموریت رفت با تاریخ، فرهنگ و زبان محلی آن جا نیز آشنا و گاه در باره آنها پژوهش کرد و نوشت.
ـ کسروی در تاریخ هشتم مهرماه ۱۲۶۹ هجری شمسی در محله "هکماوار" تبریز زاده و در ۲۰ اسفند ۱۳۲۴ در سن ۵۵ سالگی در کاخ دادگستری به شکلی وحشیانه به ضرب گلوله و ۲۷ ضربه کارد وسیله فداییان اسلام، که آغاز کار و شکل گیری گروهشان در حقیقت برای از میان برداشتن زنده یاد کسروی به وجود آمد، ترور شد.
روایت یک شاهد از ترور
روایت یک شاهد از ترور کسروی و منشی و یار جوانِ او حدادپور و رویدادهای پس از آن؛ منتشر شده در بی بی سی، بر گرفته از پژوهش بسیار ارزشمند ناصر پاکدامن: "قتل کسروی".
http://www.bbc.com/persian/iran/2012/03/120307_l44_kasravi_murder_witness.shtml
سخنی با هم میهنان بهایی
یک برداشت نادرست
در وبسایتی از هم میهنان بهایی، نوشتهای خواندم که در آن نویسنده از کسروی به سبب مخالفتش با کیش بهایی، بد نوشته و او را نکوهش نموده بود. من به هم میهنان بهایی چند نکته را در باره زنده یاد کسروی یاد آور میشوم:
۱ ـ کسروی خدا باور بود و خود را مسلمان میدانست ولی نه تنها قشری نبودکه حتا بی پروا وحی، نارساییها در قرآن، بینش محمد و ساختهها در مذهب شیعه همچون جریان کربلا را هم به نقد و پرسش گرفت، چه رسد به باورهای دیگر. خدای او خدای خرد، همآن خدای "جان و خردِ" فردوسیِ بزرگ بود، نه خدای آخوندها و مولوی و سعدی. کسروی در آغاز کتابش "در پیرامونِ خرد" مینویسد: " گرانمایه ترین چیزی که خدا به آدمیان داده"خرد" است. خرد شناسنده نیک و بد و راست و کج و سود و زیانست. " خدای کسروی و فردوسی هیچ همگونی و نزدیکی با خدایِ قهار، خون ریز و شکنجه گرِ آخوندهای ریاکار حاکم و دیگر تبهکاران اسلامی چون داعش ندارد. او پرسش گری خستگی ناپذیر در همه زمینهها و درباره همه باورها بود. اگر کسروی پیشرفتهای علم و دانش امروز را میدید، با شناختی که از خمیره و بُن مایه جستجو گر و پرسشگر او بر جاست، شاید باور به خدا را نیز به کناری مینهاد.
۲ ـ چون جستجو گر، حقیقت جو و حقیقت گویی بی باک بود، دشمنانی یافت که بدترین آنها آخوندها بودند که در برابر دانش، بینش، استدلاهای او احساسی جز درماندگی، خواری و زبونی نمیکردند و تنها راه را، چون همیشهِ تاریخِ ننگینِ خود، در کشتن و نابودی او دیدند. زنده یاد کسروی، یک بند در حال خواندن و پژوهش و به شدت اهل گفت و گو و استدلال بود. در هر موردی که سخن میگفت پیش از آن بررسی و پژوهشی کرده بود. بنا بر این، او با پیشینه و تاریخ بهاییت به خوبی آشنا بود.
۳ ـ در بخش نخست "زندگی من" بند ۲۱ زیر تیتر: "گفتگویی که با بهاییان میداشتیم" به کوتاهی توضیح میدهد که چگونه با بهاییان رفت و آمد داشته و به بحث و گفت و گو مینشسته است:
" در هکماوار که ما مینشستیم هم بهاییان و هم ازلیان میبودند، و چون چند تن از ایشان به فرشبافی یا بفرشفروشی پرداختندی با پدرم آشنایی داشتندی و هم پدرم با آنان مهربانی نمودی و بارها بخانه ما آمدندی و بارها ما به خانه آنان رفتیمی. از اینرو من سخنان ایشان را بسیار شنیده بودم. سپس نیز که داستان حداد رخداد[شیخ حسن حداد یار دوان مدرسه کسروی که بهایی شده و سپس از آنان جدا شده بود] و او فرائد و دیگر کتابها را بمن داد و همه را نیک خواندم. میباید بگویم تاریخ باب و بها و ازل را نیک شناخته ولی در میان دو چیز سازش نیافته بودم. از یکسو جانفشانیهای بسیار مردانه بابیان نخست ـ ملا حسین بشرویهای و حاجی ملا محمد علی بارفروش و ملا محمد علی زنجانی و قرة العین و حاجی سلیمانخان و دیگران ـ که جای گمان است که آمیغهایی[حقیقت هایی] را دیده و در راه آنها میبوده که به چنان جانبازیهای مردانه میکوشیدهاند، و از یکسو نوشتههای باب که هیچ معنایی نداشته و رویهمرفته بآشفته گویی ماننده تر میبوده. این یک چیستانی دردل من شده بود. " برگ ۶۵ "زندگانی من"، چاپ ۱۳۷۷، آلمان، انتشارات مهر، جعفر مهرکانی
میبینیم که کسروی بدون پشتوانه و آگاهی به بحث نمینشسته است. در دنباله همین نوشته، او گفت و گوی خود به شکل پرسش و پاسخ را در خانه یکی از مبلغان بنام آن دوره بهایی، بنام "منیر دیوان" میآورد که خود سند گویایی است بر باور او به بحث و گفت وگو، نه دشمنی و کینه جویی.
۴ ـ یک نمونه روشن تر و گویاتر از رواداری او در برابر بهاییان را میتوان در برگهای ۱۱۲ ـ۱۰۷ "رندگانی من" زیر تیتر "باز گفتگو با بهاییان" خواند و دیدکه او چگونه با دوتن از بزرگان بهایی آن زمان در تهران بنامهای: " حاج میرزا عبدالحسین آواره و سید شهاب فارانی" در چند نوبت به گفتگو مینشیند، در خانه آنها مهمان میشود و با آنها شام میخورد. در همین جا در آغاز سخنانش به روشنی میگوید: " من بهایی نیستم و نخواهم بود ولی با بهاییان نیز دشمنی نمیدارم و نخواهم داشت"
۵ ـ کسروی با مادی گرایی نیز مخالف بود ولی همو بود که وکیل گروه ۵۳ نفر که شماری از آنها پیرو ایده کمونیستی و مادی گرا بودند، شد (گاه به نادرست همه ۵۳ را پیرو مرام کمونیستی نامیدهاند که چنین نبوده و نگارنده در مقالهای در باره ۵۳ نفر، به این مورد پرداخته است). دفاع جانانه او از این گروه در دادگاه دوران رضا شاه مشهور است. در همین راستا او بعدها سران حزب توده آن روزگار را نیز به بحث دعوت میکرد.
۶ ـ کسروی سیاست فرقه دمکرات آذربایجان و پیشه وری را هم محکوم میکرد ولی زمانی که مجلس چهاردهم وکالت پیشه وری را که با رأی بالا به عنوان نماینده نخست از تبریز برگزیده شده بود، رد کرد، کسروی این رفتار مجلسیان را به سختی بباد انتقاد گرفت.
۷ ـ پذیرفتن وکالت تسخیری او از رکن الدین مختار رئیس شهربانی دوران رضا شاه و پزشک احمدی، که به سبب پیشینههای سیاهی که از آنها تصویر شده بود و کمتر وکیلی جرأت داشت دفاع از آنان را بعهده بگیرد، نیز از کارهای تاریخی اوست.
این چند نکته تنها شمهای کوتاه از روش و منش زنده یاد کسروی در برخورد با مخالفانِ باورهای خود بوده است. با شناخت از زندگی او، میتوان ادعا نمود اگر او امروز و در زمان ما میزیست و ستمگریهای شرم آور و فراموش ناشدنی حکومت اسلامی را بر بهاییان میدید، جزو نخستین کسانی میبود که پرچم مخالفت با آن و پشتیبانی از بهاییان را بر میافراشت.
بنا بر این، در داوری این اندیشمند و پژوهشگر بزرگ ایران، باید زندگی و نوشتهها و کوششهای او را از همه سو ارزیابی کرد تا به داوری درستی دست یافت.
در باره کسروی، پژوهشهای مهم و یگانهاش بسیار نوشته شده است و من نیازی به نام بردن از همه آنها ندارم. تنها برای تاکید خود بر یگانه بودن، گذشته از کتاب انقلاب مشروطه، سه نمونه دیگر میآورم: یکی پژوهشی بنام "شهریاران گمنام" است که بررسی بیش از "یکصدو پنجاه خاندانی" است که پس ازسال سیام هجری، که سال مرگ یزد گرد سوم آخرین پادشاه ساسانی تا سال ۱۳۰۳ که تاریخ بر افتادن قاجاریه میباشد را در بر میگیرد. خاندانهایی که یا" به استقلال یا نیمه استقلال" پادشاهی کردند. بنا بر همین پژوهش ارزنده: از میان این خاندانها:
"تنها چهار خاندان سلجوقیان و مغولان و صفویان و نادرشاه را میتوان گفت که بر سراسر ایران حکمروا بودند. از دیگران طاهریان، سامانیان، صفاریان، غزنویان، بویهیان، خوارزمشاهیان، قره قویونلویان، آق قویونلویان، زندیان، قاجاریان اگر چه پادشاهان بزرگ و بنام بودند هیچکدام سراسر ایرانرا زیر فرمان نداشتند. آندیگران هم جز خاندانهای کوچکی نبودند که هر کدام بر یک یا دو ولایت فرمانروا بودند. چه بسا بوده که در یک زمان ده پادشاه مستقل در ایران حکمروا بودهاند. " برگ "ج" مقدمه کتاب
در همین کتاب فراوران از شعر بهره گرفته است زیرا در آنها نقشی تاریخی را دیده و تفسیر نموده است. چه از زبان شاعران عرب در باره جنگ با ایرانیان که معنای آنها را نیز آورده است و چه از شاعری چون قطران تبریزی که بیش از همه از شعرهای او در این کتاب سود برده و یا به نوشته کسروی از دیگری "استاد سخنور نظامی گنجه ای". این نشان میدهد که او با اصل سرودن شعر مخالف نبوده بلکه با صوفیگری و شاعران صوفی مسلک هم خوان نبوده. در این راستا است که از دیدِ خود با هر شعر و شاعری که نشانی از صوفیگری و دنیای خیال پردازی و رؤیا داشته، سر سازش نداشته است.
از کارهایی دیگر که کمتر کسی در اندیشهاش بوده است، "آذری یا زبان باستانی آذربایجان" و "تاریخچه شیرو خورشید" بر پرچم ایران است که تنها کسروی چنین پژوهشهای ژرفی در این بارهها انجام داده است. این آخرین را میتوان در کتابِ "چند مقاله" او خواند.
پایان بخش نخست
در بخش دوم به کسروی و رضا شاه پرداخته میشود.
***
ورشکستگی ۴۰ سال حکومت ولایی، بر آمدن نام و جایگاه بزرگِ و دست نیافتنیِ زنده یاد احمد کسروی
بخش دوم
احمد کسروی ۱۳۲۴ ـ ۱۲۶۹
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
کسروی و رضا شاه
داستان برخوردها و داوری کسروی در باره رضا شاه از اهمیت ویژهای بر خور دار است. آنچه در او نیک دیده است گفته است و آنچه را نیز نادرست ارزیابی نموده و باید به نقد میکشیده است، بی پروا بیان نموده است.
گرفتاری با شیخ خزعل و نقش کسروی
۱ ـ به هنگام تشکیل کابینه سردار سپه در ۱۳۰۲، احمد کسروی در عدلیه زنجان سرگرم کار است و مردم نیز بسیار از کار او حشنود هستند. زمان رسیدگی به کار شیخ خزعل در خوزستان فرا رسیده است و در دستور کار سردار سپه قرار گرفته و او را سخت به خود مشغول داشته است. نخست به فردی امین، کاردان و دلیر نیاز دارند که برود تا به عدلیه در خوزستان سرو سامانی بدهد و دزدان وابسته به خزعل را سرجایشان بنشاند. وزیر عدلیه معاضدو السطنه و معاون او آقا میرزا علی قمی نامی میشوند. کسروی هیچ یک را نمیشناسد ولی نامهای از میرزا علی قمی در زنجان به دست او میرسد که در آن با توجه به حس میهن دوستی و پاکدستی او، از او درخواست میشود که برای سر وسامان دادن به عدلیه، با افزایش حقوق به خوزستان برود (در نامهای که به کسروی مینویسند خوزستان را تا آن زمان عربستان مینامیدهاند. نخستین کار کسروی این است که در سر برگ همه نامههای اداری خوزستان را جایگزین نام عربستان میکند). کسروی با چهار شرط به شرح زیر میپذیرد:
" ۱ ـ بدایت[اینجا دادگاه مد نظر است] خوزستان با بدایت تهران همرتبه گرفته شود و بمن حقوق ریاست تهران (که دو برابر میبود) داده شود.
۲ ـ مدعی العموم را من خودم انتخاب کنم، و هرزمان که مقتضی دیدم بر داشته شود با پیشنهاد من فوری بر دارند.
۳ ـ اختیار تشکیلات عدلیه از هر باره در دست من باشد.
۴ ـ از دولت هر مساعدتی خواستم مضایقه نرود. " بر گرفته از برگ ۱۸۶، زندگانی من
زمانی که در خواستهای خود را میدهد میگویند:
"اینها را میپذیریم، بلکه به شما اختیار خواهیم داد که با رؤسای عشایر ملاقاتها کنید. اختیار خواهیم داد که با کابینه رئیس الوزرا مکالمه مستقیم داشته باشید و در باره اوضاع خوزستان هر نظری داشته باشید بنویسید. " یاد شده
این همه را آوردم که متوجه باشیم وزنه کسروی و شهرت او به درست کاری در دادگستری آن زمان، تا چه اندازه بوده است. بی گمان سردار سپه از پیش، از شیوه کار و منش او آگاه شده بوده است که نه تنها همه شرطهایش پذیرفته میشود که با اختیارهایی بسیار بیشتر از آنچه او خواسته، او را چون حاکمی به خوزستان میفرستند. امر چنان مهم است که سردار سپه خود نیز میخواهد او را ببیند و دیدارِ کوتاهی دست میدهد. کسروی در باره این دیدار مینویسد:
" نخست بار بود که من سردار سپه را میدیدم. با آواز آهسته و آرام سخنانی گفت در این زمینه " دولت شما را میفرستد تا در خوزستان عدلیه آبرومندی بر قرار کنید. در آنور شط العرب عدلیه انگلیسی هاست. شما باید عدلیهای تأسیس کنید که جوابده آن باشد. " همآن برگهای ۱۸۷ ـ ۱۸۶
سفر او و مبارزهاش با دستهای آشکار و پنهان شیخ خزعل؛ شکست کوششهای خزعل برای خرید او همچون بیشتر کارکنان دولت آن زمان که در حقیقت تا پیش از رسیدن سردار سپه به قدرت، در آن جا از بیم جان تفنگداران خزعل و یا از عشق به پول و موقعیتی که از او دریافت میکردند، فرمانبردار او بودند؛ پایداریهای کسروی؛ آغاز تهدیدها و سرانجام برنامه ریزی خزعل برای کشتن کسروی سر سخت و تسلیم نشدنی که با رسیدن نیروهای نظامی و سردار سپه، ناکام میماند، خود شرح زیادی دارد.
۲ ـ اینک رضا شاه در ۱۳۰۴ به پادشاهی رسیده است. او نیز که در زمینههای گوناگونی از آن میان: کاردانی، نظم، سخت کوشی، پایمردی، میهن دوستی و کوشش برای پیشرفت ایران و در این راستا مخالفت با دخالت آخوندهایِ کاسبکار در زندگی مردم و در کار دولت، با کسروی هم سو بوده و آنان دراین زمینهها هر یک به شیوه خود کار را پیش میبردهاند ولی رضا شاه هم از داوریِهای دادگرانه و مثبت کسروی بهره برده وهم از تیر تیز انتقادهای کسروی در امان نمانده است. داستانی پیش میآید که در دوران رضا شاه بی مانند بوده است و کسروی از آن در کتاب"زندگانی من" با نام "داستان اوین" یاد میکند. داستان پروندهای است که در یک سوی آن رضا شاه و دربار و در سوی دیگر شماری کشاورزانِ دهکده اوین آن زمان قرار دارند. دربار زمینهای آنها را که پیش از آن آخوندها به عنوان وقف دراختیار داشتند، اینک میخواهد به مالکیت خود در آورده و کشاورزان شکایت به دادگستری برده و پرونده پس از پیچ و خمها و با دخالت هایِ وزیر عدلیه به سود دربار پیشرفته است تا سرانجام پرونده به دست کسروی میافتد و او پس از خواندن پرونده آن جمله معروفش را میگویدکه: "چنین پیداست که رفتن من در اینجا نزدیک شده"! او نه تنها به سود کشاورزان و برگرداندن زمین به آنها حکم میدهد بلکه چون میداند که امکان دارد از اجرای حکم جلو گیری کنند، خود براه افتاده، در محل حاضر شده و حکم را اجرا میکند. بنا به گفته کسروی" این حکم همچون توپ ترکید". ولی کسروی در پایان نوشتهاش در این باره به موضوعی اشاره میکند که نشان میدهد خود رضا شاه در جریان کامل امر نبوده و بدگویانی در باره کسروی کوشش کرده اندکه رضا شاه و وزیر دربار را به او بد گمان کنند. دیدار و گفت و گوی کسروی پس از حکم دادگاه با تیمور تاش وزیر دربار قدرتمند رضا شاه نکتههای جالب و ارزشمندی در خود نهفته دارد. یکی مهارت و تسلط فراوان کسروی بر قانون و توانایی به کرسی نشاندن دیدگاه درست و منطقی خود، دیگری درک خوب تیمور تاش که سخن منطقی کسروی را میپذیرد و حتا کمسیونی را که کسروی پیشنهاد میکند که نمایندگان کشاورزان نیز در آن دعوت شوند را هم پذیرفته به این شرط که خود کسروی نیز در آن شرکت کند که او نیز میپذیرد. نکته دیگر این که تیمور تاش به او میگوید: "من میدانستم که شما آدم خامی نیستید و البته ملاحظهای داشتهاید. آمدند و گفتند شما میخواهید شهرت پیدا کنید، میخواهید راه مدرس را پیش گیرید. اعلیحضرت را هم عصبانی کردند... " هنوز کسروی از اطاق بیرون نرفته است که تیمور تاش به فاضل اللملک وکیل دربار به شدت اعتراض میکند که آگاهیهای دروغ در باره کسروی داده است همچنین به داور وزیر عدلیه. برگهای ۳۲۵ ـ ۳۲۴ زندگانی من
این نشان میدهد که چگونه در دربار آن روزگار و پیرامون قدرت، حال هر کسی باشد، شوربختانه در همه حال در میان ما ایرانیها، چاپلوسان و فتنه گران وجود داشته و دارند و این امری است که کسروی نیز در نوشتههایش بارها به شدت آن را نکوهش کرده است.
".. این توده بیمار است بسیار هم بیمار است. من اگر بخواهم بیماریهای این توده را شرح دهم از موضوع پرت خواهم افتاد. ولی دیگران این را نمیپذیرند. توده را سالم تصور کرده علت نافیروزیهای خود را انگلیس میدانند. " برگ ۳۶، سرنوشت ایران چه خواهد بود؟ انتشارات مهر آلمان، ۱۳۷۷
۳ ـ چهار سال از بر افتادن رضا شاه گذشته است و کسروی وضع ایران را چنین به تصویر میکشد:
"کارهای ستوده و سودمندی که در سالهای گذشته رخداده بود در این چند سال باز پس گردانیده شده: ایلات که به زیر انتظام آمده بودند بحال اول بازگشتند، رخت وکلاه یکسان بهم خورده هیکلهای سخریه آور دوباره در خیابانها نمودار شدند، سینه زنی وقمه زنی واین قبیل اعمال وحشیانه ماه محرم که ممنوع شده بود دوباره آزاد گردید. زنها که از چادر بیرون آمده بودند آزادی یافتند که باز به آن برگردند، درویشها و گل مولاها مجاز شدند که در بازارها به گدایی پردازند. این قبیل کارها که همه میدانند و نیاز بشمردن نیست. در بعضی شهرها کار بجایی رسید که گرمابههای نمره رابسته و خزینههای عمومی سراپا کثافت را که بسته شده بود دوباره باز کردند.
اینها لطمه بزرگی به آبرو و حیثیت ایران بود. بیگانگان چنین نتیجه گرفتند که این توده لایق آزادی نیست. اگر بحال خود باشد یک گام بسوی پیش نخواهد رفت، بلکه باز پس خواهد گردید.
اکنون شما از هر ایرانی بپرسید میگویند" انگلیسیها کردند! انگلیسیها طرفدار ارتجاعند! ولی آیا این سخن راست است؟ [منظور کسروی این است که هر بدبختی و نارسایی خود را به حساب انگلیسیها میگذاریم. ]
... چرا شما حقیقت را از نظر دور میدارید؟ در این چند سالها همه مان در ایران درامان بودهایم و میدانیم این ارتجاع چگونه جریان پیدا کرده.
از روزیکه رضا شاه ازکار افتاد و فروغی نخست وزیر گردید راه این ارتجاع گشوده گردید. "
از برگهای ۳۷ ـ ۳۶ سرنوشت ایران چه خواهد شد
او در پشتیبانی از کارهای رضا شاه و زمانی که فتنه خزعل را رفع کرد مینویسد:
"در آن قضیه سید حسن مدرس مخالف رضا شاه بود، که چه در مجلس و چه در بیرون، کارشکنیهای بسیار کرده آشکارا به خزعل حمایت نشان میداد. با اینحال شما رضا شاه را آلت سیاست انگلیس میشمارید و مدرس را یکی از قهرمانان ملت بحساب میآورید. این است نمونهای از وارونه بودن حقایق در این کشور. "
و در دنباله همین مطلب میافزاید:
" اگر رضا شاه افزار دست انگلیس بوده پس چرا برای ایران آرتش تهیه کرد؟ چرا ایلات را تحت اقتدار دولت در آورد؟ چرا زنها را از چادر و چاقچور بیرون کشید؟ چرا از قمه زنی و زنجیر زنی و دیگر رسواییها جلو گرفت؟!
شما از یکسو میگویید انگلیسیها طرفدار ارتجاعاند و از یکسو رضا شاه را که کارهایی بضد ارتجاع کرده آلت دست انگلیسیها میخوانید. من نمیدانم این دو سخن با هم چگونه سازگار است؟!
میدانم خواهند گفت: از رضا شاه دفاع میکند. ولی چنین نیست. رضا شاه اگر دفاع لازم داشته باشد پسرش شاه ایرانست. ایشان بهتر میتوانند از پدرشان دفاع کنند.
من از حقیقت دفاع میکنم، از تاریخ ایران دفاع میکنم. در این چند سال تاریخ هم لگدمال شد و راهش گم گردید. من عادت نکردهام سخنی بر خلاف حقبقت بشنوم و بدفاع قادر نباشم و خود داری نشان دهم.
من از رضا شاه جز گزند و زیان ندیدم. از این شاه جانشینش هم کمترین نیکی ندیدهام و اگر بگویم بدی هم ندیدهام دور نرفتهام. این دلیل حقیقت پرستی منست که از کسانیکه بدی دیدهام هواداری نشان میدهم و از گفتن حقایق باز نمیایستم. "
برگهای ۴۱ ـ ۴۰ یاد شده
این یادی و شمهای بود در باره چهره این راد مردِ بزرگ تاریخ ایران در چهل سالگی شکست اندیشههای قاتلان او. امید که روش، منش، راست خویی و راست جویی، بی باکی و دلاوری او نمونهای برای همه ما ایرانیان به ویژه نسلهای جوان تر باشد. براستی که:
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید!
چرا کیهان نامه رشیدی مطلق را چاپ نکرد؟ هوشنگ اسدی