آقای عبدالکریم سروش در یکی از سخنرانیهای اخیرش گفته است که « خمینی یک نمونه بی نظیر بوده است در مقام حکومتداری زیرا که او فقیه درجه اولی بود، عرفان هم خوانده بود، فلسفه هم خوانده بود» و بعد میافزاید که « هیچکس به لحاظ علمی به درجه او نمیرسد». پاسخ به این ادعا که دانش علمی خمینی بی نظیر بوده از عهده دو پایان بی پر ساکن کره زمین بر نمیاید، لذا لازم است که این مسئولیت را به ناظرین مقیم سماوات بسپاریم. ولی نگارنده به عنوان فردی که شصت سال است به آموختن، تحقیق و تدریس روابط بین الملل و سیاست خارجی کشورهاای خاور میانه مشغول بوده ام میخواهم به آقای سروش یاد آوری کنم که قضاوت در باره یک رهبر سیاسی ارتباطی به دانش یا بی دانشی او ندارد بلکه بر مبنای پیامدهای تصمیمات او برای رفاه، امنیّت و حیثّیت جامعه انجام میگیرد، خصوصأ وقتی که آن رهبر چون خمینی از قدرت بلا منازع بر خوردار باشد. خمینی از آغاز رسیدن به قدرت بیگانه هراسی و صدور انقلاب را اصول راهنمای سیاست خارجی ایران اعلام کرد و هر نوع سئوال یا انتقاد از مواضع خود را گناه نا بخشودنی دانست. تصمیمات کلیدی او در دوره ده ساله زمامداریش عبارت بودند از:
۱ - گروگانگیری دیپلماتهای آمریکائی
۲ - ضدّیت باموجودیّت کشور اسرائیل و تهدید به نابودی آن
۳ - نا مشروع اعلام کردن رژیم عربستان سعودی
۴ - تحریک صدّام حسین در حمله نظامی به ایران
۵ - شعار مرگ بر این یا آن کشور دادن در تبلیغات روزانه خود
۶ - فتوای قتل سالمان رشدی نویسنده کتاب «آیات شیطانی»
۷ - بعد از اخراج نیروهای عراق از خاک ایران، کشورهای عربی خلیج فارس اعلام کردند که به ازای پذیرش آتش بس از جانب ایران حاضر به کمک مادی برای بازسازی ویرانیهای جنگ هستند. خمینی ازپذیرش این پیشنهاد امتناع کرد و شعار داد که هدف جمهوری اسلامی آزادی قدس از راه کربلا است.
۸ - حدود ۶۰۰ هزار ایرانی در جنگ ایران و عراق کشته و زخمی شدند و بیش از ٪۹۰ آنان از فقیرترین و محرومترین بخشهای جامعه ایران بودند. حتی یک نفر از خانواده های خمینی، رفسنجانی و خامنه ای و .... حاضر به «شهید» شدن برای اسلام نبود.
۹ - بعد از نوشیدن زهر آتش بس ولایت مطلقه فقیه را قانونی کرد و گفت که برای بقای رژیم تمامیّت گرای آخوندیسم هیچ خط قرمزی وجود ندارد.
۱۰ - آز آنجا که در کشتن و شکنجه انسانها سیرابی نداشت، قبل از مرگش دستور داد که بیش از ۳ هزار زندانی در طی دو ماه اعدام شوند.
۱۱ -در پايیز ۱۳۶۰ وقتی که ابراهیم یزدی، وزیر خارجه وقت، عازم کوبا برای شرکت در کنفرانس کشورهای غیر متعّهد بود خمینی را مطلّع کرد که قرار است در هاوانا با صدام حسسین ملاقات کند و سئوالی که باید برای آن پاسخی داشته باشد این است که آیا ایران قرارداد ۱۳۵۳ ایران و عراق را قبول دارد یا خیر. خمینی پاسخ داد «نه بگوئید بله، نه بگوئید نه». یک هفته بعد از آغاز جنگ خمینی به وزارت خارجه دستور داد که حمله نظامی به ایران را نغض عهدنامه الجزیره اعلام کنند.
۱۲ - بعد از حمله عراق به ایران وقتی برای خمینی توضیح داده شد که تحریمهای اقتصادی متأثر از گروگانگیری برای اقتصاد کشور و خرید اسلحه در بازار آزاد مسئله ساز است، لذا ادامه بحران گروگانگیری به ضرر ایران است، پاسخ داد «اقتصاد مال خر است».
۱۳ - در اوایل انقلاب که خمینی در انتصاب افراد به مقامات دولتی و اعلام مواضعش در امور داخلی و خارجی کشور «فرمان ملوکانه» یا «اوجب واجبات» اعلام میکرد، فردی که خود اعتعقادات مذهبی داشت باارجاء به آیه «وشاورهم فی الامر» از او سئوال کرد که چرا با کسی مشورت نمیکند. خمینی پاسخ داد «مشورت وقتی لازم است که انسان در اتّخاد تصمیم مردّد باشد. من در تصمیم گیری هیچگونه شک ، تردیدی ندارم».
پیامد تصمیماتی که لیست فوق بخشی از آنها است نشان میدهد که در رابطه با فهم و توجّه به نیازها و مسائل سیاسی و اقتصادی ایران در سطح ملّی و بین المللی خمینی یکی از جاهل ترین، خشن ترین. بی سوادترین و بی خیال ترین رهبران سیاسی در تاریخ ایران محسوب میشود و دوره ده ساله حاکمیّت مطلق او فاجعه ای بار آورد که جامعه ایران را فقیر و ذلیل کرد و در سطح جهان صفات گروگانگیر و شیّاد را به نام ایران اضافه نمود. اینکه خمینی برای توجیه مطلق اندیشی و کینه توزی جنون آمیزش از فقه و عرفان استفاده میکرد تغییری در ماهیّت اعمالش نمیدهد. توجیه خرافات بیمارگونه ولایت فقیهی یا داعشی شباهت به پذیرش ادعاهای نژادپرستانه و ایدئولوژیک هیتلر و استالین در دوره زمامداری آنان دارد.
دو نکته مهّمی که در قضاوت آقای سروش در باره خمینی مورد توّجه او قرار نگرفته عبارتند از:
۱ - فقها و عرفا و فیلسوفان نظریات و اولویّتهای خود را روی کاغذ مینویسند، حال آنکه رهبران سیاسی تصمیمات خود را روی روان و پوست بدن شهروندان حک میکنند.
۲ - رهبران سیاسی که با قدرت مطلق حکمرانی میکنند، خصوصا وقتی مطلق اندیش هم باشند، نه تنها شیّاد، فاسد و خشن میشوند، بلکه گرفتار نوعی جنون به معنای بریده گی از واقعییتهای جامعه میگردند. خمیبی، مثل شاه، بیمار گونه خود شیفته بود ودر استفاده از دروغ و تقیه (هدف وسیله را توجیه میکند) روش شاهزاده ماکیاول را تبدیل به یک اصل دین کرد. وجه تشابه دیگر خمینی با شاه این بود که منتقدین و مخالفین خود را یا فریب خورده اجانب میدانست یا مزدور انان. حرص بی پایان او برای جلب توجّه عام از دیگر خصایص خود شیفتگی خمینی بود. گویا ترین تشبیح این بیماری را آیت الله منتظری بیان کرد وقتی که گفت «با این گروگانگیری امام توی چاه زم زم شاشیده و حالا خوششه که دنیا داره راجع به کارش حرف میزنه.»
فاجعه بار ترین ظلم خمینی به جامعه ایران بنیانگذاری رژیم تمامیّتگرای ایدوئولوژیک (توتالیتر) بود ، رژیمی که ویژه گی تغییر ناپذیر آن فرهنگ کشی است. تعریف این میراث نکبت بار خمینی یکی از یادگارهای زنده یاد غلا محسین ساعدی است:
فرهنگ کشی کار همه حکومت های توتالیتر است. حکومت توتالیتر برای قدرت نمائی، برای تفریح خاطر، یا تفنن، این کار را نمیکند. برای بقای خویش، برای تثبیت خویش، چاره ای جز این ندارد. آگاهی، تیری است بر چشم کور او، و نیزه ای است بر دل کور او.
فرهنگ انسانی که مدام پویا و جستجوگر است، از ایستائی و سکون گریزان و بیزار است. ستون فقرات دوام هر نوع دیکتاتوری سکون و ایستائی فرهنگی است یعنی خفه کردن هر نوع حرکتی. هر جانور خصلت خود را دارد. خرپاهای دیکتاتوری جمود نعشی است، دیکتاتوری به مرگ تکیه میکند، به مرگ آدمیزاد، به مرگ فرهنگ آدمیزاد.
انقلاب پُر معما! مهرداد درویشپور