"وقتی که روایت های فیلتر شده، تحریف شده، سانسور شده، و به بیان دیگر روایتهای کج و معوج به جامعه عرضه میشود، مانند نگاه کردن به آینه ای کج و معوج میماند ایرانی، به عنوان یک «بودن تاریخی»، تصویری از خود پیدا می کند که نه بیان «واقعیت تاریخی» بلکه تصویری سفارش داده شده از طرف جریانهایی هستند که یا مانند استبداد حاکم، در پی ماندن بر اسب قدرت است و یا جریانهایی که در آرزوی سوار شدن بر اسب قدرت استبدادی هستند."
سالها پیش به این نظر رسیدم که بحران اندیشه و بحران ارزشها و در نتیجه بحران روحی در جامعه ایران، بخصوص در میان نسل جوان، و در نتیجه وجود ابهام و سر در گمی در پاسخ به سئوال «چه باید کرد؟» بیش از هر چیز نتیجه و قربانی تحریف و جعل همه جانبه تاریخ سالهای نخست انقلاب و نیز دیکتاتوری پهلویها می باشد و تا زمانی که این «قربانی» بخود نقش «حقیقت یاب» را ندهد، سرنوشت او و وطن او را اصحاب قدرت در درون و خارج از مرزها رقم خواهند زد . چرا که وقتی که روایت های فیلتر شده، تحریف شده، سانسور شده، و به بیان دیگر روایتهای کج و معوج به جامعه عرضه میشود، مانند نگاه کردن به آینه ای کج و معوج میماند - distorting mirror - ایرانی، به عنوان یک «بودن تاریخی»، تصویری از خود پیدا می کند که نه بیان «واقعیت تاریخی» بلکه تصویری سفارش داده شده از طرف جریانهایی هستند که یا مانند استبداد حاکم، در پی ماندن بر اسب قدرت است و یا جریانهایی که در آرزوی سوار شدن بر اسب قدرت استبدادی هستند.
چرا که هر دو طرف می دانند جنگ برای در اختیار گرفتن تاریخ گذشته، نه جنگ بر سر گذشته ای است که باید سراغ آن را در موزهها گرفت، بلکه، در واقع، جنگ برسر آینده است و در اختیار گرفتن آن. چرا که نیک می دانند «آینده» نه در آینده که در گذشته است که ساخته میشود و هر جریانی که بتواند «گذشته» را از آن خود کند، آینده را نیز از آن خود کرده است.
در واقع، از دو طریق است که آینده در گذشته حال میشود. یکی از طریق ساختارهایی که در طول تاریخ در ابعاد سیاسی- فرهنگی و اقتصادی- اجتماعی، واقعیت اجتماعی را ایجاد کرده اند و دیگری از طریق روایتی از گذشته که در حافظه تاریخی جامعه قرار میگیرد یا جا سازی میشود. روایتی که مانند قطب نما حرکت به طرف آینده را جهت میبخشد.
بنا براین جنگ بر سر گذشته، در واقع جنگ برای کنترل آینده است. در چنین جنگی، مانند هر جنگ قدرتی، قربانی اول، حقیقت است. برای مثال، اینگونه است که تاریخدان آقای رضا پهلوی، آقای میر فطروس، کتاب «آسیب شناسی یک شکست» را می نویسد تا روایت سلطنت طلبان از کودتای 28 مرداد را باز سازی کند. کوشش در نقد این کتاب را آقای احمد افرادی آغاز می کند و در نهایت بر عهده آقای محمد امینی میافتد در کتاب «سودا گری با تاریخ» نشان دهد چگونه میر فطروس بگونهای سیستماتیک دست به تحریف و دستبرد در اسناد زده است تا روایت سلطنت طلبان را باز سازی کند.
فرح پهلوی: اسطوره و واقعیت
از آنجا که در سیاست، تصویر از فرد و جریان و گروه اثر گذارتر از «واقعیت» است، از جمله وظایف رسانههای آزاد این است که تصویر ، بخصوص زمانی که تصویر به اسطوره تبدیل شده است، را شکافته و از پس تصویر به درون راه یافته تا واقعیت را آنگونه که وجود دارد یافته و به جامعه معرفی کنند. اینگونه جامعه میتواند تصمیم بگیرد که آیا تصویر عرضه شده با واقعیت همخوانی دارد یا اینکه، هدف تصویر ایجاد شده، پنهان کردن واقعیتی است که افشای آن، تصویر را در هم میشکند و جریان پنهان شده در پشت تصویر را عریان کرده و اینگونه او را در جنگ قدرت، می سوزاند.
وقتی به مصاحبههای رسانههایی مانند بی بی سی و صدای آمریکا و بخصوص منوتو، در رابطه با خانم فرح پهلوی مینگریم، متوجه میشویم تنها کاری که این رسانهها انجام نمیدهند همان انجام وظیفه رسانههای آزاد است و آن مته را در خشخاش گذاشتن است و مو را از ماست کشیدن و طرح سئوالاتی است که پاسخ به آن سئوالات و نوع واکنش «سئوال شونده» به آن سئوالات، جامعه را از اصلیترین و بدیهیترین حق خود که حق دانستن است، بهره مند می کند. بدیهی است زمانی که چنین وظیفهای را این رسانهها انجام نمیدهند، تنها یک نقش برای آنها باقی میماند و آن نقش «پروپاگاندا» را برای آن فرد و جریان بازی کردن و ایجاد تصویری کاذب، از آن فرد است. بدینگونه در مهندسی افکار عمومی، یا به زبان دیگر در فریب افکار عمومی آن فرد و جریان را یاری میکنند. شاهد آن هستیم که چگونه این رسانهها خانم فرح پهلوی را به «شهید زنده و عزادار شکوه از دست رفته» و «یادگار دوران طلایی» تبدیل کرده اند.
ولی اگر این رسانهها به حداقل وظبفه خود در راه اطلاع رسانی عمل میکردند، همانگونه که خواهیم دید، از طریق روبرو کردن خانم فرح پهلوی با اسناد و واقعیات و گفتهها در باره او، او را در وضعیتی قرار میدادند تا امور واقع، به یمن جستن حقیقت، دروغ بودن تصویری را آشکار کنند که در طول سالها و با دقت بسیار از او ساخته شده است.
چند نمونه:
اگر مصاحبه گر، در پی یافتن چهره واقعی خانم فرح پهلوی بود، یکی از اولین سئوالاتی که از او میکرد را در رابطه با خاطرات نزدیکترین و وفادارترین فرد به محمد رضا شاه، یعنی آقای اسداالله علم می بود. از جمله این اطلاع:
در یاداشتهای علم (جلد سوم، صفحات 248-254) میخوانیم شاه خطاب به خانم فرح پهلوی میگوید:
«شما ناچارید وظیفه خود را انجام بدهید و از احساسات چشم بپوشید. مثلاً اگر به شما بگویند فلان کس را باید اعدام کرد، برای مصالح کشور، احساس ترحم بیربط نکنید»
در پاسخ به این سخن شاه، فرح اسطوره شده می گفت:
"اعلیحضرت توجه دارند که بنا بر قانون اساسی، فرد اول مملکت حق صدور اجرای حکم اعدام را ندارد و چنین حقی فقط در اختیار قوه قضائیه که از قوه مجریه و مقننه مستقل است، می باشد."
ولی فرح پهلوی واقعی، بنا بر گفته اسدالله علم پاسخ می دهد:
«من کار خودم را خوب میدانم. حتی اگر با گارد دعوا میکنم که در محافظت ما اینقدر مبالغه میکنید و مردم را مزاحم میشوید و حتی جلوی مردم به آنها پرخاش میکنم، یک دماگوﮊی (به معنی عوام فریبی) است.»
علم از اینکه فرح این سان خود را آماده نیابت سلطنت بعد از مرگ شاه نشان داده بود، ناراحت میشود و مینویسد:
«خیلی خیلی ناراحت شدم. ولی جا نداشت که عرضی بکنم. شاهنشاه زیر عینک نگاهی به من فرمودند. من فوری چشم خود را به زمین دوختم. بعد هم فکر نمیکنم زیاد زیبا بود که برای جانشینی شاهنشاهِ به این خوبی و پاکیزگی، اینطور سخن رفته باشد از طرف شهبانو، نمیدانم.»
حال اگر مصاحبه گری بوظیفه اطلاع رسانی خود به مردم وفادار بود، این نقل قول را در برابر خانم فرح قرار میداد و از جمله سئوال می کرد:
- چرا کوشش در ایجاد تصویری کاذب از خود میکردید؟ چرا سعی در مردم فریبی میکردید؟ مردم فریبی شما با چه هدفی انجام میشد؟
- شاه، یک دیکتاتور بود و به این علت بود که استقلال قوه قضائیه را نقض و خود را در مقامی قرار داده بود که حکم اعدام صادر می کرد. شما با این پاسخ و پذیرفتن این اختیار صدور اعدام نشان داده اید که قصد ادامه دیکتاتوری سلطنتی را داشته اید. بنابراین از چه رو، از زمان از دست دادن قدرت، دم از قانون اساسی مشروطه که بر اساس استقلال سه قوه از یکدیگر بنا شده است، میزنید؟
سئوال دیگر: شما مکرر تکرار کردهاید:
«همیشه اعلیحضرت میگفتند من نمیخواهم تاج و تختم را با ریختن خون مردمم نگاه دارم و همین هم هست.»
در اینجا، خبر نگار وامدار حقوق مردم، میباید میگفت: برای دریافت صحبت و یا سقم این سخن نیاز داریم به سئوالها عمق تاریخی بدهیم و از جمله بپرسیم:
مگر وقتی اعلیحضرت در مقام پیروزی کودتای 28 مرداد به سفیر آمریکا گفت:
« من تاج و تختم را مدیون خدا، مردم، ارتشم و شما هستم.» آیا این کودتا بدون کشتار انجام شد؟ مگر بعد از کودتا، بسیاری از مخالفان شاه به جوخه اعدام سپرده نشدند؟ مگر دانشجویان معترض به ورود نیکسون در دانشگاه به قتل نرسیدند؟ مگر دستور اعدام وزیر خارجه کشور، دکتر فاطمی، را شاه نداد و بعد از اینکه کوشش چاقو کشان درباری، از جمله شعبان «بیمخ» و علی مو بور، در کشتن فاطمی در بیرون دادگاه به علت فداکاری خواهرش به نتیجه نرسید، حکم اعدامش را صادر نکرد؟ تصمیمی بود که با موافقت دو دولت کودتاچی، امریکا و انگلیس گرفته شده بود و او به سفیر آمریکا گفته بود: «فاطمی اعدام میشود.»
بنا بر اسناد سازمان سیا، قبل از آن نیز دستور قتل نخست وزیر خود، رزم آرا و نیز رئیس پلیس خود افشار طوس را صادر کرده بود.
کوشش در ترور مصدق (1)، به همکاری هندرسن، سفیر آمریکا که بوسیله چاقوکشان سلطنتی که در بیرون دربار منتظر خروج مصدق بودند تا او را به قتل برسانند که با اطلاع رسانی بموقع راننده شاه، مصدق از توطئه مطلع و از در دیگر کاخ خارج میشود. بعد از این طرح ترور، مصدق، دیگر هیچگاه حاضر به ملاقات شاه نمیشود و تقاضای او را برای دیدار در خانه، فرزندش، دکتر غلامحسین مصدق را نیز رد میکند.
مگر دستور اعدام بیژن جزنی و دوستان او را در تپههای اوین تحت پوشش جلوگیری از فرار آنها نداده بود؟
مگر، اعلیحضرت همایونی یکی از شاخصه های مدرن و پیشرفته بودن را پیشرفت کردن در انواع شکنجه دادن نمی دانست و در پاسخ خبرنگار نمی گفت که ما هم در شکنجه دادن، به پیچیدگی جوامع مدرن رسیده ایم؟
مگر در 30 تیر 1331 کشتار نکرد، مگر در 15 خرداد 1342 کشتار نکرد، مگر در دوران انقلاب، مردم را به گلوله نمیبست، مگر....؟
بعد از این سئوالات، مصاحبه گر باید به واکنش شاه نسبت به انقلابیون میپرداخت و از خانم فرح پهلوی سئوال میکرد: مگر در جریان انقلاب مردم معترض بدست نیروهای مسلح به قتل نرسیدند؟ مگر کشتار میدان ژاله و کشته و زخمی شدن حدود 400 نفر رخ نداد؟ مگر در جریان تظاهرات روزانه، همه روز بیمارستانها زخمیها و بهشت زهراها بدنهای تیر خورده و شهید شده را نمیپذیرفتند ؟ مگر در جریان انقلاب، چند هزار نفر کشته و بسیار بیشتر زخمی نشدند؟ مگر چند نفر باید کشته میشدند تا باور کنیم سخن شما را که:
«همیشه اعلیحضرت میگفتند من نمیخواهم تاج و تختم را با ریختن خون مردمم نگاه دارم و همین هم هست».
بعد اگر مصاحبه گر من بودم، دیده های خود را در جریان انقلاب که در گروه رزمی مسجد سلیمان مقیم اصفهان خدمت میکردم با ایشان در میان میگذاشتم. شرح میدادم چسان واحدهای گشتی برای سرکوب تظاهرات به شهر میرفتند، همگی دستور کشتن داشتند. ولی از میان بیش از 120 نفر که در چندین کامیون به خیابانها فرستاده شدند، فقط دو نفر بودند که مستقیما به مردم شلیک می کردند و بقیه تیرها را به بالای سر مردم شلیک می کردند یا به آسفالت. به او میگفتم همین دو نفر بشدت مورد تنفر بقیه نظامیان قرار گرفته بودند و منزوی شده بودند. آنگاه توضیح میدادم علت اینکه در جریان انقلاب نه صدها هزار نفر که چند هزار نفر کشته شدند، بخاطر همین روحیه اکثر نظامیان بود که به آنها اجازه نمیداد هموطنان خود را به قتل برسانند.
بعد از آن، به اسناد رجوع میکردم که به صراحت گزارش میکنند که شاه آماده کشتار بسیار وسیع بوده است ولی از واکنش بینالمللی میترسیده است. در خاطرات سولیوان میخوانیم: برژینسکی به شاه تلفن کرده و پیام کارتر را به او ابلاغ کردهاست. بنابر آن، حمایت از تاج و تخت سلطنت مهمترین هدف دولت آمریکا است و شاه هر روش لازم را که برای حفظ خود لازم ببیند میتواند بکار برد و ما از او حمایت خواهیم کرد. استقرار حکومت نظامی با قدرت کامل و سرکوب تمام و کمال مخالفان نیز شامل این حمایت می شود.
ولی شاه، برای اینکه اطمینان کامل حاصل کند که در صورت کشتار وسیع، امریکا پشتش را خالی نخواهد کرد، این حمایت را بصورت کتبی طلب میکرده است. البته اینکار حکومت کارتر نمیتوانستهاست انجام دهد. زیرا نقض صریح منشور ملل متحد و حقوق بینالمللی و حقوق انسان بود و کارتر با شعار دفاع از حقوق انسان به ریاست جمهوری رسید بود. آنگاه، از جمله، این اسناد را به ایشان عرضه می کردم:
● ویلیام سلیوان، سفیر امریکا در ایران در زمان انقلاب، در کتابش «ماموریت به ایران» مینویسد(2):
«(دستورالعمل واشنگتن به سولیوان.) بمن گفته شد که برای دولت ایالات متحده، بقاء سیاسی شاه (برای آمریکا) با اهمیت ترین میباشد و شاه برای حفظ موقعیت خودش هر اقدام لازمی را باید به عمل آورد. اگر این به معنی استقرار دولت نظامی است، ایالات متحد تصمیم شاه را خواهد پذیرفت و حمایت کامل خود را به او خواهد داد».
سولیوان ادامه میدهد: «بوضوح این دستور العمل بر این فرض نوشته شده بود که دولت شاه، حکومت نظامی را با تمام قدرت بر قرار کند و با استفاده از نیروی مسلح، مخالفان سیاسی را بشدت سرکوب کند.»
« ...وقتی برای دیدار زاهدی به خانهاش رفتم، مرا به اطاق مطالعه برد و با تبانی طلبترین لحن گفت:« برژنسکی سیاست ایران را خود در دست گرفت». برایم شرح داد که چگونه توسط برژنسکی به کاخ سفید احضار و به او گفته شدهاست که وضیعت ایران، رئیس جمهوری را سخت نگران ساخته است و شاه احتیاج دارد که در تصمیماتش تقویت شود. گفت که برژنسکی او را تشویق کرده است به ایران مراجعت کند و شاه را به اتخاذ تدابیر محکم برای حفظ رژیمش برانگیزد. بنابر قول او، وقتی اعتراض میکند که نمیتواند سفارت را در وآشنگتن ترک گوید، برژنسکی او را بحضور رئیس جمهوری میبرد و در حضور او میگوید، رئیس جمهوری خود سفیر ایران در واشنگتن میشود. در این وقت زاهدی احساس میکند که وظیفه مقدم وی اینست که به ایران بیاید و شاه را در مقابله با سختترین برخوردهای سیاسی یاری کند».
«کمی بعد از این ملاقات، شاه مرا به کاخ خود احضار کرد و حرفهایی که زاهدی از پیش بمن گفته بود را برایم بازگفت. گفت زاهدی به او گفته است که پیامی بمن (سفیر) خواهد رسید حاکی از تأیید این اظهارات و از من پرسید چه وقت این پیام(متن نوشته) را دریافت خواهم کرد و کی او را از مضمون آن آگاه خواهم کرد؟
در این مرحله، پیامی که دریافت کرده بودم، همان بود که واشنگتن در پاسخ سئوال و کسب دستورم فرستاده بود. مضمون آن پیام را به شاه گفتم. گفتم از نظر امریکا او میتواند هر گونه تدابیری را که لازم میبیند اتخاذ کند. امریکا از تصمیم او پشتیبانی خواهد کرد. از قرار این جواب، آن نبود که شاه توقع و انتظار داشت و از من خواست تعلیمات واضح و بیابهامتری در خواست کنم. از قرار معلوم پیامی میخواست که در آن، از او خواسته شود نیروی نظامی را برای امحای انقلاب بکار برد.
این گفتگو را مخابره کردم و تقاضای تعلیمات روشن کردم. جوابی که آمد بسیار کم مایهتر از حرفهای زاهدی و غیر از پیامی بود که شاه توقعش را داشت. مضمون پیام را به شاه رساندم. از این مضمون راضی نشد...»(3)
این گفتگو اواخر ماه اکتبر 1978 قبل برقراری حکومت نظامی صورت گرفته است.
● زبیگنیف برژنسکی، مشاور ارشد امنیت ملی کارتر، در خاطراتش «اصل و قدرت»، چنین نوشته است:
«ضعف مداوم و بیتصمیمی شاه در ملاقات با سلیوان بگونهای دردناک آشکار گردید. در این ملاقات با صراحت پرسید امریکا چه میخواهد تا او بکند؟ سلیوان جواب داد که امریکا از کوششهای او (شاه) در استقرار قانون اساسی و نظم پشتیبانی میکند. شاه پرسید حتی اگر به او توصیه بشود مشت آهنین بکار برد و برای برقرار کردن مجدد قانون و نظم از خونریزی باکی بخود راه ندهد؟ بنابر گزارش سلیوان وی به شاه جواب داده است که اگر شاه سعی دارد امریکا را برآن دارد مسئولیت اعمال او را بپذیرد، جای تردید است که امریکا دستورالعملی موافق به او (سفیر) بدهد. این خود شاه و شخص خود اوست که باید تصمیم لازم را اتخاذ کند و مسئولیت آن را برعهده بگیرد». (ص 375)
در اینجا نیز می بینیم که برای بکار بردن "مشت آهنین" از طرف رژیم، شاه از آمریکا دستورالعمل کتبی میخواهد و سلیوان میگوید که اینکاری است که کارتر نمیتواند بکند. سخن سلیوان سبب ناامیدی شاه میشود.
بنابراین شاه، دستور کشتار عظیم را نه به این دلیل نداده است که:«... من نمیخواهم تاج و تختم را با ریختن خون مردمم نگاه دارم و همین هم هست.» بلکه به این دلیل بوده است که از حمایت صد در صد آمریکا مطمئن نبوده است و برای همین از کارتر، دستور العمل کتبی برای حمایت از کشتار را میخواسته است.
بعد خبرنگار میتوانست از خانم فرح سئوال کند ازچه رو، با وجود این اسناد، این سخن دروغ را مرتب تکرار میکند؟
سئوال آخری نیز از خانم فرح میماند و آن سئوال در باره کودتای ناموفقی است که دکتر بختیار به همراهی ژنرال هایزر بدان دست زد. در این رابطه، حکومت نظامی رفت و آمد از ساعت 4 بعد از ظهر 21 بهمن را ممنوع کرد. در این رابطه خانم فرح پهلوی میگوید:
«یک شنبه 22 بهمن، مثل اینکه در کریدور بودم، داشتم رد میشدم از یک جایی، این را که تو رادیو شنیدم، اصلا باورم نشد، راستش آن موقع یک لحظه فکر کردم بر عکس شده، اینها باختند....»
يکی از پذيرفته ترين قواعد هرمنوتيک مدرن/ علم تفسیر، بما یاد آور می شود که هر متنی دو نيمه دارد: نيمه گفته شده و آشکار و نيمه ناگفته و يا سانسور شده. اصولاً تفسير و تحقيق علمی، بيشتر با همين ناگفته ها سروکار دارد. وقتی با این نوع نگاه به بخشهای گفته شده و گفته نشده خانم فرح پهلوی نگاه میکنیم، بخش پنهان - که البته پنهان نیز نیست - سخن او، بگونهای شفاف خود را نمایان میکند و بما می گوید که قرار بر انجام کودتا بوده است و او از طرح مطلع و منتظر اجرای موفق آن بودهاست. به بیان دیگر، برای او و شاه تنها هدف حفظ و ادامه دیکتاتوری سلطنتی بوده است به هر قیمت. هر دو میدانستهاند که کودتا حمام خون پدید میآورد. اما آنها را چه باک.
اینک او که شاه مرده و او زندهاست، زندهای که از مرکب قدرت به زمین کشیده شدهاست، حداقل وظیفه انسانی و ملی او گفتن حقیقت و تمام حقیقت است. و نه به کمک رسانه های پروپاگاندایی که از او تصویر شهید زنده و مظهر مهر و عطوفت ساخته اند، به همان روشی که به شاه گفته بود، عمل کند: دماگوﮊی.
کودتا که با همراهی هویزر و دکتر بختیار انجام شد و شکست خورد و امید خانم فرح: « راستش آن موقع یک لحظه فکر کردم بر عکس شده، اینها باختند...» بر باد رفت. از جمله دلایل شکست آن که سبب شد، سولیوان به برژینسکی فحاشی کند این بود که فرماندهان نظامی حاضر نشدند تحت فرمان یک آمریکایی دست به کشتار هموطنان خود بزنند. هویزر تعداد ایرانیانی که در جریان کودتا کشتار می شدند را بین 5 تا 10 هزار نفر تخمین زده بود و مهندس بازرگان 100 هزار نفر. البته جای هیچ شک نیست که حتی اگر فرماندهان ارتش از ژنرال آمریکایی اطاعت و نظامیان تحت فرمان آنها دستور را اجرا میکردند، باوجود میلیونها نفر که به خیابانها ریخته بودند و بیشمار سنگر در خیابانهای تهران و دیگر شهرها ایجاد کرده بودند، تعداد غیر قابل تصوری از مردم کشته میشدند.(به عنوان فردی که لحظه لحظه ان زمان را در خیابانها حضور داشته است به ضرس قاطع می گویم که جامعه به مرزی از «اراده ملی» رسیده بود که حتی اگر کشتار بزرگ هم روی میداد، باز انقلابیون پیروز میشدند. با این حال، خانم فرح و شاه که در انتظار پیروزی چنان کودتای خونینی بوده اند، اینگونه بیمحابا بخود اجازه میدهند زبان فریب بکار ببرند و مکرر از زبان شاه تکرار کنند که:
«... من نمیخواهم تاج و تختم را با ریختن خون مردمم نگاه دارم و همین هم هست.»
زبان فریبی که زبان رسمی مستبدها است. وقتی بر قدرتند، این نوع زبان فریب را بکار میبرند و وقتی قدرت از دست میدهند، نوع دیگر آن را. سخن شاه و پاسخ خانم فرح را باز میآورم چراکه پند میآموزد:
شاه:
«شما ناچارید وظیفه خود را انجام بدهید و از احساسات چشم بپوشید. مثلاً اگر به شما بگویند فلان کس را باید اعدام کرد، برای مصالح کشور، احساس ترحم بیربط نکنید»
فرح:
«من کار خودم را خوب میدانم. حتی اگر با گارد دعوا میکنم که در محافظت ما اینقدر مبالغه میکنید و مردم را مزاحم میشوید و حتی جلوی مردم به آنها پرخاش میکنم، یک دماگوﮊی (به معنی عوام فریبی) است.»
این پند را میآموزد: مستبد رانده شده از قدرت، زبان فریب را از یاد نمیبرد. اگر کسی فریب بخورد، آزموده را آزموده است و از یک سوراخ دوبار گزیده شدهاست.
شکست کودتای 21 بهمن
حال ببینیم که چگونه کودتایی که شاه و خانم فرح پهلوی بیصبرانه منتظر انجام آن بودند و به این علت، بر قرار رفتن به آمریکا، اول به مصر و بعد به مراکش رفته بودند تا در صورت موفقیت کودتا، مانند 28 مرداد پیروز به کشور باز گردند، چگونه انجام و شکست خورد.
دکتر شاپور بختیار بعد از اینکه زیر فشار جیمی کارتر و با وجودی که استعفا نامه اش از نخست وزیری شاه را نوشته بود تا خمینی او را به نخست وزیری منصوب کند، نظر خود را عوض کرد. در نتیجه همکاری با خمینی ناممکن شد و او تنها راهی را که در برابر خود یافت، نشان دادن مشت آهنین بود که برژینسکی پیشنهاد میکرد. برای ضرب شصت را نشان دادن و اینکه نشان بدهد «مرغ طوفان» است، در 8 بهمن دستور تیراندازی به مردم در میدان انقلاب را داد(4) که به کشته و زخمی کردن بیش از 150 نفر از مردم منجر شد.(5)
این کشتار، مسلم کرد که دکتر بختیار راه حل نظامی از طریق کشتار و سرکوب را بر گزیده است و برای نشان دادن قدرت خود، ستونهای گارد سلطنتی و گارد جاویدان را در تهران بحرکت در آورد که با پرواز همزمان و با ارتفاع بسیار پایین چندین اسکادران هواپیمای جنگی بر فراز تهران کوشش کرد تا بر جو وحشت بیافزاید.
این کوشش برای ایجاد رعب و وحشت که سبب خشم بیشتر مردم بر ضد او شد در زمانی انجام شد که ژنرال هایزر کوشش خود برای حمایت از دولت بختیار و در صورت شکست، انجام کودتا ادامه را میداد. و نیز علامتی بود به خمینی تا هشدار جیمی کارتر مبنی بر ایجاد حمام خون در صورت نپذیرفتن حکومت بختیار را جدی بگیرد:
همزمان با تشکيل حکومت آقای بختيار يعنی ۱۸ ديماه ۱۳۵۷ (۸ ژانويه ۱۹۷۹) آقای کارتر از طريق رئيس جمهوری فرانسه به وسيله دو نفر پيامی به آقای خمينی فرستاده و:
«... خمينی را تهديد کرده که اگر از حکومت بختيار حمايت نکند در ايران حمام خون به راه خواهد افتاد... جيمی کارتر خواسته است که خمينی تمام نيروهای خود را بکار برد تا از مخالفت با بختيار جلوگيری شود».(6)
دستور دستگیری
در برنامه بی بی سی، همکاران دکتر بختیار، سخن از این میگویند که دکتر بختیار دستور دستگیری 603 نفر را داده بود. البته اسناد نشان میدهند که این تعداد فقط قطره کوچکی از دریایی از مخالفان بودهاند که قرار بر دستگیری آنها بودهاست. هنوز بعد از 40 سال، نزدیکان آخرین نخست وزیر نظام سلطنتی، حاضر نیستند حقایق را با مردم در میان بگذارند. در حالیکه وقتی به اسناد مراجعه می کنیم، می بینیم که دکتر بختیار دستور دستگیری بین 100 تا 200 هزار نفر را داده بود:
قره باغی: «ولی گزارشی که ديشب داده بودند به فرماندار نظامی، جناب نخست وزير چی گفتند؟ اين جا مطرح بفرمائيد که جناب نخست وزير بر محور نظريات تيمسار سپهبد محققی گفتند که يک محلی تهيه بشود برای دستگيری چقدر؟
صد هزار نفر.
قره باغی: ۲۰۰ هزار يا ۱۰۰ هزار، جا داريد که؟» (7)
سپس آقای بختيار رو به سپهبد مقدم رئيس ساواک نموده ضمن اشارهای دستور داد: تيمسار هم آن طرح خودتان را به موقع اجرا گذاشته و آن عده را که با هم بررسی کردهايم دستگير نمایيد...»(8) در اینجا می بینیم که دستور دکتر بختیار بعد از نخست وزیری مبنی بر انحلال ساواک دروغی بیش نبوده است و ساواک دست نخورده در اختیار ایشان بوده است.
روز بعد دستور بمباران هوایی دوشنان تپه و نیز مسلسل سازی را میدهد:
«ساعت در حدود ۶ صبح (۲۲ بهمن ماه ۵۷) بود که سپهبد ربيعی تلفن کرده اظهار داشت: نخست وزير تلفن میزند و میگويد مرکز آموزش هوائی دوشان تپه و مسلسل سازی اداره تسليحات را بمباران کنيد»(9)
چند ساعت بعد، کشتار از طریق حمله زمینی را هم بر آن میافزاید:
شاپور بختیار:
«دو جا من کاغذم به رئیس ستاد ارتش است که بزنید. من نوشتم در شورای امنیت، انداختم جلوی ربیعی. گفتم دستور بدهید برای اینکه این اسلحه سازی و این چیزها که آنجا دارید و این همافر بازی که راه انداختید، به یک جای بدی نرسد، شما بگویید اینجا منطقه نظامی است، و با تراکت و با بلندگو، به مردم یک ساعت فرصت بدهید، اگر دور نشدند، این منطقه مسلسل سازی را بمباران کنند. هر کی هم مرد با من.»
این دستورات فردی است که تا قبل از نخست وزیری بر شهدای انقلاب اشک میریخت. او که تعداد شهدای میدان ژاله را بیش از 3000 نفر اعلام کرده بود، حال دستور کشتاری وسیع را میدهد. آلت قدرت شدن همین است. دستور کشتاری را میداد که به علت سر پیچی فرماندهان ارتش که نمی پذیرفتند هموطنان خود را تحت فرمان یک ژنرال آمریکایی به قتل برسانند و نیز همراه شدن اکثریت بدنه ارتش با میلیونها مردمی که خیابانها را به اختیار خود در آورده و نظامیان را گل باران می کردند، شکست خورد. دلیل این تغییر 180 درجه دکتر بختیار از تحول ایشان از «همراه مردم » به «بر ضد مردم» را پویایی قدرت است که بما میدهد. توضیح اینکه وقتی فرد باور کند که قدرت را باید فتح کند، از این واقعیت غافل میماند که این قدرت است که او را فتح میکند و برده نیازها و پویایی خود میکند و اینگونه او را مجبور به جنایتهایی می کند که در عالم خیال هم تصورش را نمیکرد.
بهر حال، این تحلیل و تحقیق کوششی است برای شکستن گوشهای از دیوارهای بر پا شده سانسور و تحریف از طرف پروپاگاندای سلطنت طلبان تا چهره واقعی خانم فرح پهلوی در روشنی امور واقع در دسترس مردم قرار بگیرد. کوشش بر این بود تا نشان داده شود که روش سیاسی خانم فرح پهلوی، از سالهای قبل از انقلاب بدینسو، بقول خودشان «دماگوژی» (مردم فریبی) بوده است. روشی که همچنان به آن ادامه میدهد. و رسانههایی سلطنت طلب از او «شهید زنده و عزادار شکوه از دست رفته» و «یادگار دوران طلایی» میسازند.
نباید اجازه سوء استفاده از وضعیت اسفناک حاضر را داد که ناشی از کودتای بر ضد انقلاب میباشد. نباید از یاد برد که خیانت و جنایت و فساد سه مؤلفه هر استبدادی است. نباید گذاشت که دیکتاتوری سلطنتی فسادها، خیانتها و جنایتهای خود را در پشت فسادها، خیانتها و جنایتهای رژیم تبهکار حاکم پنهان کرده و اینگونه طلبکار هم بشود.
امید که سلطنت طلبان حتی برای یکبار هم که شده بجای سیل دشنام و برچسب و توهین و تهدید به این تحقیق و نقد، کوشش در نقد تحقیق کنند تا نقدِ نقد، بر غنای این نقد، بیفزاید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1)چون جماعت آمادة کشتن مصدق، می بینند «مرغ از قفس پریده است»، به سوی خانه او راه می گیرند. تلاش می کنند درب آهنی خانه او را بشکنند. محافظان خانه پاره ای را دستگیر می کنند. در میان آنان، تیمساران بازنشسته ای چون گیلانشاه حضور دارند. چرا مصدق از دربار خارج می شود؟ زیرا هندرسن تقاضای دیدار فوری او را می کند. قرار بر اینست که او بهنگام ازدحام چاقوکشان و چماقدران از کاخ خارج و به دست آنها کشته شود. مصدق می گوید: هندرسن کاری هم نداشت
در همین روز نیز «هندرسن» از سوی وزیر دربار، حسین علا، برای مذاکره با شاه، به کاخ دعوت می شود. خبر رخداد 9 اسفند، بی درنگ در سراسر ایران، بویژه در تهران پخش می شود. مردم، از هر لایه و گروه سیاسی، راه جانبداری از «مصدق» را در پیش می گیرند
خاطرات و تألمات به قلم دکتر محمد مصدق، انتشارات علمی، چاپ اول، تهران، تابستان 1365، صفحه 186
(2) William Sullivan, Mission to Iran (New York and London: W. W. Norton, 1981). P.170-172
(3)Ibid : 164-173
(4) روزنامه اطلاعات، ۹. بهمن ۱۳۵۷
(5) آقای مسعود بهنود می گويد علت کشتار اين بود که به مرکز ژاندارمری در پايين خيابان کارگر حمله شده بود. اين نظر را احتمالا ايشان از خاطرات آقای زيرک زاده که نقل قول از آقای بختيار کرده اند آورده اند که گفته است: «تفنگ دارند می کشند، سرباز چه کند؟ بايستد و کشته شود؟» گفتم: «چرا همان کاری که در تمام دنيا می کنند نمی کنيد؟ تظاهرکنندگان را حبس کنيد، در کاميون بريزيد و از معرکه دور کنيد.» جواب داد: «اين امر سربازان ورزيده می خواهد. سربازانی که برای اين نوع عمليات تمرين ديده اند (اين مطلب صحيح است). سربازان ما فقط يک کار می دانند: تيراندازی. شنيده ام در اصفهان يک هنگ به اين منظور آماده شده است. خاطرات مهندس احمد زيرک زاده، پرسش های بی پاسخ در سالهای استثنايی، ص ۲۳۱
آقای بهنود مطابق معمول وقتی قول را مطابق ميل خود ديده وظيفه ژورناليستی اش را کاملا فراموش کرده و نه تنها تحقيق نکرده که ببيند که اگر آقای بختيار راست به دوستش گفته بود، چرا تمامی روزنامه های آن زمان که جريان درگيری را با تصاوير و مفصل گزارش کردند، هيچ سخنی از حمله مسلحانه را گزارش نکردند؟ چرا خود آقای بختيار در مصاحبه مطبوعاتی روز بعد، کشتار را با بهانه دفاع در برابر حمله مسلحانه توجيه نکرد؟ چرا آقای بهنود به تناقض در سخن خود بختيار دقت نکرده و دروغ آن را نيافتند، که اگر ژاندارمری دفاع از خود در مقابل حمله مسلحانه می کرد، که ديگر دفاع از خود احتياج به هنگ مخصوص و دوره ديده نداشته که حمله کنندگان مسلح را دستگير کنند چرا که به همان سربازانی احتياج داشت که جز تيرندازی چيز ديگری را بلد نبودند. حمله مسلحانه در تمامی دنيا دفاع مسلحانه نيروهای نظامی را ايجاب می کند و بس.
به عنوان کسی که در آن برخوردها فعالانه شرکت داشتم شاهد بودم که بيشتر کشتارها در خود ميدان انقلاب انجام شد واصلا نه تنها حمله ای از طرف مردم در کار نبود که در بسياری از موارد درجه دارانی که در بين مردم گير افتاده بودند مشمول حمايت و مواظبت کامل مردم می شدند,و حتی اسلحه ای را که از دستشان افتاده بود به آنها برميگرداندند . حال بايد گفت که آقای بهنود چرا بوظيفه ژورناليستی خود عمل نکرده و ديگران را در دستبرد در تاريخ همراهی کرده و کسانی که سخنان وی را جدی می گيرند به گمراهی کشانده و در گير تناقض؟ اين سخن مرا ياد آن خبرنگار بخش فارسی بی بی سی می اندازد که چند سال پيش در جلسه ای گفته بود که اصلا در ۱۷ شهريور کشتاری انجام نشده بود. باز بعنوان يکی از شرکت کنندگان در آن تظاهرات که بر حسب اتفاق از کشتار جان بدر بردم، پاسخ دادم پس آن نفربر زرهی روسی که با مسلسل کاليبر پنجاه ميليمتری، در جنوب ميدان ژاله، کشتار اول را در صبح شروع کرد آيا تيرهای پنجاه و شش گرمی اش از خيال و ذهن شما ساخته شده بود واين زن و مرد بدون دليل در خون خود غلت خوردند؟
https://www.youtube.com/watch?v=6oZRU_sg56c
(6) قره باغی؛ حقايق در باره بحران ايران، سازمان چاپ و انتشارات سهيل، ۱۳۶۳، ص۱۸۸ و نیز:
روزنامه آيندگان شماره ۳۴۱۸ دوشنبه ۱۵ مرداد ماه ۱۳۵۸
(7) مثل برف آب خواهيم شد: مذاکرات شورای فرماندهان ارتش در بهمن ۵۷ نشر نی، تهران ۱۳۶۵، ص ۷۱
(8) قره باغی؛ حقايق در باره بحران ايران، سازمان چاپ و انتشارات سهيل، ۱۳۶۳ ص. 405
(9) قره باغی؛ حقايق در باره بحران ايران، سازمان چاپ و انتشارات سهيل، ۱۳۶۳ ص ۴۳۶