سه شنبه 17 دی 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

بختيار: اسطوره و واقعيت و سوزاندن فرصتی تاريخی (قسمت اول)، محمود دلخواسته

محمود دلخواسته
در اين جا تلاش داريم به استناد مدارک و شواهد موجود، بخش هايی از زندگی سياسی دکتر شاهپور بختيار را که در سرنوشت انقلاب ايران موثر بوده است بررسی تا حد امکان عينی کنيم. هدف نهايی از اين تحقيق اين است که تاريخ انقلاب تا سر حد امکان شفاف تر بيان شود، زيرا ادامه جنبش تاريخی ملت ايران برای کسب استقلال و آزادی منوط به اين امر است

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


نامه هفتم شهريور ۱۳۵۶، سالی قبل از انقلاب، آقای بختيار به آقای خمينی:
"...واکنون به وسيله دوست مبارز خود آقای ابوالحسن بنی صدر اين عريضه را به حضور آن حضرت تقديم می دارد. عطف نظر به گذشته و سوابق امضا کنندگان نامه ی مذکور خواستم استدعا نمايم که به منظور وسعت بخشيدن مبارزات و ايجاد هماهنگی بيشتر بين افراد ملت مسلمان در صورتی که مقتضی بدانيد به هر نحو که صلاح باشد ما را در اين راه هدايت و حمايت فرمايند."


۱. وطن انديشی از نوع ايرانی
پيش از ورود به بحث در باره ابعاد مختلف زندگی سياسی آقای شاهپور بختيار و تأثيری که بر وضعيت کشور داشته است، يک نکته حساس تاريخی-فرهنگی شايسته يادآوری است. در شرايط ايران امروز، يک دريافت شايد ديگر نيازی به شرح و بسط آکادميک چندانی نداشته باشد؛ روابط و مناسبات شکل گرفته کنونی در عرصه عمومی و حتی خصوصی ايرانيان (با تأکيد بر نقش رژيم استبدادی موجود) به گونه ای در حال پيشروی است که هر لحظه بر ميزان تخريب روح و جسم هموطنانمان افزوده می شود. کسانی که برای مثال در شهرهای بزرگ و آلوده ای مانند تهران می زيند معنای اين مرگ تدريجی را بهتر درک می کنند. پرسيدنی است در برابر اين ساختار ويرانگر که دارای عناصر پرشمار ضد ايرانی و ضد دينی است (۱)، چه می توان کرد؟ پاسخ کوتاه به اين پرسش اين است که فقط با حضور و استقرار يک مردمسالاری مبتنی بر مشارکت عمومی می توان از اين شر روزمره خلاص شد. به بيان ديگر، در اين مسير هيچ راه حق مدارانه ای جز فعال شدن وجدان عمومی و عمل از طريق خود مردم وجود ندارد. هيچ راه ميان بر خارجی وجود ندارد چرا که ايرانيان از جمله ملتهايی هستند که رفتن به سوی قدرتهای خارجی را تحمل نمی کنند. وجود اين نوع استفلال طلبی آرمانی و مليت خواهی نزد ايرانيان نشانه ای قوی بر استمرار وجدان تاريخی نزد ايرانيان است و بايد ارج نهاده شود و گرنه به دليل موقعيت ايران، از جمله "در چهارراه حوادث جهانی قرار داشتن"، اثری از ايران باقی نمی ماند تا اکنون در باره چگونگی تحول آن از استبداد به مردمسالاری به بحث نشست. اين وجدان، سرشار از ويژگيهای ايرانيتی است که همان قدر که تداوم وطن را در اين تاريخ پرحادثه ممکن کرده است، رفتن به طرف انيران و سر به خدمت قدرتها قرار دادن را امری نابخشودنی کرده است.
شايد يکی از اصولی که وطن انديشی ايرانی را از ناسيوناليسم عرب متمايز می کند، همين است که در ناسيوناليسم عربی برای تغيير در داخل، دست خدمتکاری به بيگانگان دراز کردن امری عادی است، ولی در وطن خواهی ايرانی، اين روش، روشی اهريمنی پنداشته می شود و جز خيانت نام ديگری بر خود نمی تواند بگيرد. کافيست نگاهی کوتاه به قهرمانان و ضد قهرمانان موجود در فرهنگ مردمی، به ويژه در شاهنامه، انداخته شود تا متوجه اين امر تاريخی و حساس شد که؛ يکی از اصلی ترين محکهای سنجش که ايران را از بسياری از فرهنگهای قومی و قبيله ای در منطقه جدا می کند، همانا در استقلال عمل کردن است.
می توان پرسيد ايرانيان بر چه اصل راهنمايی وجدان يافته اند که تا اين حد به ارزش استقلال واقف شده اند؟ برای پاسخ روشن به اين پرسش خوب است به گفتار ها و کردارهای الگوهای اين نوع تفکر و منش در همين دوره معاصر مراجعه کرد؛ به مدرس، به مصدق، به تختی و به شهيد فاطمی برای مثال. روشن است که موازنه عدمی، اصل راهنمای اين نوع وطن خواهی ايرانی است، در چنين موازنه ايست که در فضای رشد، گفتارها و کردارها توحيد می جويند و مستقيم به درون وجدان تک تک آدمها نفوذ می کند. زيرا هر انسانی در شرايط طبيعی از زورگويی و زورشنوی مشمئز می شود. پيروزی رهبرانی چون مصدق بر اساس همين وجدان تاريخی قابل تفسير است و اينچنين است که حتی شکستهای مقطعی نيز برای آنان به پيروزی تاريخی بدل می شود و نام آنها جاودانه می شود. قهرمانان آزادی واستقلال ايران همگی در پايبندی به اصول و ضوابط ايرانيت بوده است که به صورت پهلوانان محبوب تاريخ وطن تبديل شده اند.
باز نگاهی به تاريخ معاصر می تواند شاهدی برای درستی اين نظر باشد: مجاهدين خلق که قبل از رفتن به عراق محبوبيتی وسيع در بين نسل جوانان انقلابی داشتند و به عنوان انسانهايی آرمانگرا شناخته می شدند، از زمانی که دست از ويژگی ايرانيت شستند و به قول مصدق موازنه اشان را مثبت کرده، به دنبال قدرت و اصل قرار دادن منابع سلطه رفتند و بر اين مبنا عمل کردند که هدف وسيله را توجيه می کند، اعتبار خود را نزد اکثريت مطلق مردم ايران از دست دادند. آنها در واقع با روی آوردن به خشونت گری و افتادن در دامن صدام، عهد ملی ايرانيت (=استقلال) را نقض کردند و برای سرنگونی مستبد درونی به خدمت دشمن خارجی در آمدند. صد البته که با اين کارشان چه زود در تخريب خود تا حد مرگ پيش رفتند. با اين روشی که سازمان برگزيد، ادامه فعاليتهايش تا به امروز، جز از طريق سانسورهای فرقه ای، برپايی نظام تحميق و اطاعت کور به هواداران و البته به يمن تزريق دلارهای کانونهای قدرت در خارج نبوده است. و اگر نبود وابستگی به بيگانگان، ادامه همين زندگی برزخی هم ناممکن می نمود. آری اينگونه بود که با يک چرخش و با نقض استقلال که در واقع توهين به وجدان تاريخی ملت بود، آن نيروی محبوب ۵۷ تا ۶۰ به تشکلی منفور در نزد جمهور مردم ايران بدل شد.
نمونه های تازه تر گسستن از اين ويژگی ايرانيت را می توان بعضاً در ميان بعضی از مدافعان سرسخت ولايت فقيه در دهه ۶۰ جست که مدتی است در حالی که به آمريکا پناه آورده اند، در نکوهش انقلاب ۵۷ و در تقليل ارزش استقلال تبليغ می کنند. چنين گسستی اغلب با توجيه اسطوره جهانی شدن، درک مبهمشان از اين نظر، و از بين رفتن مرزها و ارزشهای ملی انجام می شود.
بنابراين، نظر به بافت فرهنگی ای که ايرانيان در پشت ذهن با خود حمل می کنند، دست دراز نکردن به بيگانه لازمه هر عمل سياسی موفقی است. جنبش عمومی در ايران وقتی پديدار می شود که نيروهای جانشين در استقلال و آزادی عمل کنند، يعنی در پيوند مستقيم با عناصر ايرانيت قرار داشته باشند. جنبش رهايی ايران از استبداد امروزی بدون آگاهی دقيق از تاريخ وطن و خصوصاً تاريخ معاصر ناکام خواهد ماند. اهميت اين آگاهی از اين جهت مورد تاکيد است که هر جنبشی در يک کانتکست تاريخی خاص انجام می گيرد و اصول راهنمای خاص خود را دارد واگر اين کانتکست درست شناخته و تحليل نشود يا جنبش را به تأخير می اندازد (همان گونه که همينک انداخته است)، و يا بر اساس اصول راهنما و اهدافی انجام می گيرد که با ويژگيهای ايرانيت در تضاد است و بنابراين مانع عمومی شدن جنبش می شود و به همين دليل امکان سرکوب گسترده آن را برای رژيم فراهم می کند.
حال پس از بيان اين مقدمه به موضوع تحقيق بر می گرديم.

۲. مسئله ای به نام بختيار
تحليل همه جانبه زندگی سياسی دکتر شاهپور بختيار می تواند کمک خوبی به درک بخشی از زوايای تاريک تاريخ معاصر ما باشد. زندگی سياسی وی به ويژه نقشی که در زمان نخست وزيری اش در اوج انقلاب به عهده گرفت ونيز نقشی که در تحولات بعدی، چه در جريان کودتای نوژه و چه در رابطه با حمله عراق به ايران، بازی کرد اهميت تاريخ پژوهانه بالايی دارد. وی از جمله مردان سياسی بارز مخالف رژيم جمهوری اسلامی پس از انقلاب است. اين هم البته از بختياری اوست که به علت تنفر و انزجاری که در ميان اقشار مختلف مردم نسبت به اوضاع کنونی کشور و نظام حاکم پديد آمده است و به دليل اعمال سانسور شديد از سوی رسانه های عمومی در انعکاس واقع نگرانه وقايع پس از انقلاب، فضايی برای هواداران وی ايجاد شده است تا به قول معروف از آب گل آلود ماهی گرفته و از ايشان تصوير يک قهرمان مستقل وطن خواه، «ضد آخوند» و هوادار آزاديها ارائه کنند. اين نويسنده بر خلاف نظر بعضی از منتقدان ايشان که رگه هايی از وجود روحيات واقعی ملی گرايانه در ذهنيت وی سراغ می گيرند، بر اين نظر است که اين عمل و رفتارهای خارجی وی است که بايد معيار ملی بودن يا نبودن وی قرار گيرد. زيرا که عمل، امر واقع می باشد در حاليکه نظر امريست سابجکتيو که هم می تواند درست باشد و هم غلط و در هر دو حال پايه ای مستحکم برای کاری تحقيقی نمی تواند باشد. در همين رابطه است که در اينجا تلاش داريم به استناد مدارک و شواهد موجود، بخشهايی از زندگی سياسی وی را که در سرنوشت انقلاب ايران موثر بوده است بررسی تا حد امکان عينی کنيم. هدف نهايی از اين تحقيق اين است که تاريخ انقلاب تا سر حد امکان شفاف تر بيان شود، زيرا ادامه جنبش تاريخی ملت ايران برای کسب استقلال وآزادی منوط به اين امر است.

۳. بختيار و نخست وزيری
در کنفرانس گوادالوپ، جيمی کارتر به اطلاع رهبران غرب رساند که دولت ايشان به اين نتيجه رسيده است که کار حکومت شاه تمام و تصميم بر اين گرفته شده که حکومت نظامی جايگزين شاه شود. (۲) بعد از اينکه سنجابی رئيس جبهه ملی و غلام حسين صديقی پيشنهاد شاه را برای نخست وزيری نپذيرفتند، اين موقعيت به شاهپور بختيار پيشنهاد شد، که ايشان فورا و بدون مشورت با رئيس جبهه و ديگر اعضای جبهه آن را پذيرفت. (۳) داستان از اين قرار بوده است که آقايان سنجابی و صدسقی چون شاه با شرايط آنها موافقت نکرده بود، اين سمت را نپذيرفته بودند و بختيار در حالی که نخست وزيری را بدون اطلاع آقايان پذيرفته بود ريش سفيدان جبهه را دور هم جمع می اورد تا بدون آنکه اين پذيرش را با آنها در ميان بگذارد از نظر آنها در رابطه با چنين پيشنهادی مطلع شود و البته همانجا متوجه می شود که تمامی آنها موافقت آقای خمينی را شرط واجب پذيرش می دانند و قرار می شود که آقای سنجابی با پاريس تماس بگيرد. ولی قبل از چنين اقدامی، بختيار بعد از ظهر همان روز نخست وزير شدن خود را اعلام و جبهه ملی ساعتی بعد در عين ناباوری به سبب اين اقدام خودسرانه و روابط و موافقتهای پنهانی وی با شاه او را از جبهه اخراج می کند. (۴)
بختيار آنچنان در سودای قدرت به سر می برد که اصلا متوجه نشده بود که نصب ايشان به عنوان نخست وزير فقط به اين علت انجام گرفته شده بود تا ظاهری قانونی برای خروج شاه پديد آيد و به قول ويليام سوليوان، سفير وقت آمريکا، دولت ايشان چيزی جز برگ انجيری برای پوشاندن واقع موضوع که همان خروج شاه بود نبود. ولی آقای بختيار بر اين باور شده بودند که با خروج شاه خواهد توانست رهبری انقلاب را بدست گرفته و به قول خودشان آنرا از دست آقای خمينی بدزدند. ناباوری و شگفت زدگی سفير آمريکا هنگام شنيدن سخنان بختيار آنقدر بود که در گزارش خود به واشنگتن، آقای بختيار را دون کيشوتی زندانی خيالات خود دانست:
«اگر چه در نتيجه مذاکراتم با شاه بر من معلوم بود که نقش بختيار جز برگ انجيری (۵) که به شاه اجازه می داد که با رعايت قانون اساسی ايران را ترک کند، نيست، بسيار متعجب شدم زمانی که ديدم که نخست وزير جديد خود را به گونه ديگری به حساب می آورد. او با هيجان در مورد نقشه اش که دزديدن انقلاب از دست آيت الله بود سخن می گفت. او بر اين نظر بود که با خروج شاه می تواند رهبری ايرانيان را در تسخير خود در آورد...من به سخنان او در نهايت ناباوری گوش دادم، به سفارت برگشته و بعد از گزارش عصاره گفتگويم، مشاهدات و نظر خود را راجع به بختيارگزارش کرده و گفتم که بختيار دارای شخصيتی دون کيشوت گونه است و به نظر می آيد که اصلا نمی فهمد که با ورود آيت الله و همراهانش، دولت ايشان با موج انقلاب از جا کنده خواهد شد.» (۶)
البته ايشان بزودی همفکری درداخل دولت آمريکا، برژينسکی، پيدا کرد که معتقد بود که بايد با انقلابيون با مشت آهنين برخورد کرد. (۷) و در اين رابطه مشغول آماده کردن نيروهای نظامی برای ايجاد برخورد بين نيروهای مسلح و انقلابيون شدند. (۸) و برابر خاطرات سفير در ملاقاتهای مداومی که بين آقای بختيار و آقای سوليوان صورت می گرفت، آقای بختيار هنوز کاملا بريده از واقعيت، قصد سرکوب انقلاب را با استفاده از نيروی نظامی داشت:
«من در ملاقاتهای مکرری که با بختيار داشتم با شگفتگی تمام می شنيدم که ايشان از قصد خود از مقابله با انقلاب و پراکنده کردن و به هرز بردن آن با حداقل استفاده از نيروهای نظامی را دارد.» (۹)
و البته به نظر می رسد که شاه نيز تحت تاثير تلقينات اردشير زاهدی به همين نظر رسيده بود. (۱۰) و به همين علت آنقدر سفر خود را به آمريکا به تاخير انداخت تا آنکه با تغيير شرايط، دولت کارتر به اين نظر رسيد که ورود شاه به آمريکا مخالف منافع دولت آمريکاست و سرگردانی شاه آغاز شد.
البته کسی که در آن زمان زندگی کرده و حتی قدری در انقلاب شرکت کرده باشد خوب متوجه می شود که در آن شرايط که ملتی با چنان عزمی، که دنيايی را خيره خود کرده بود، تصميم به سرنگونی سلطنت وابسته گرفته بود، آن تدارکات آقای بختيار برای دزديدن رهبری انقلاب، سرکوب کردن و به هرز بردن آن ، به گفته سوليوان، تنها از يک ذهنيت دن کيشوتی می توانست صادر شود.
با اين وجود در آغاز آقای بختيار برای آنکه نشان دهد که مشروعيت خود را نه از شخص شاه که از مردم گرفته است، پيش شرط خود را برای پذيرش پست نخست وزيری، گرفتن رأی اعتماد از مجلس شورای ملی اعلام می کند. اين اقدام با توجه به صوری بودن ماهيت انتخابات و دخالت مستقيم ساواک در واقع انتصاباتی بود در شکل انتخابات. به دليل وابستگی مطلق مجلس به منويات همايونی، جز يک ژست سياسی صوری نبود. به اصطلاح، ذات نا يافته از هستی بخش کی تواند که شود هستی بخش!
با اين وجود، بختيار به خوبی آگاه بود که بايد به گونه ای کار خود را شروع کند که حکايت از جديت و استقلال نسبی او در مقابل شاه کند. زيرا بدون چنين تصويری از ايشان در ذهن مردم، هيچ شانسی برای ادامه کار نمی توانست داشته باشد. بنابراين، از اولين مواد برنامه دولت پنج وزيره او (۱۱)، لغو سانسور مطبوعات ونيز انحلال ظاهری ساواک بود. ولی مهمترين حرکت سياسی ايشان که با موافقت قبلی آمريکا انجام شده بود، و اصلا دولت آمريکا در رابطه با اين عمل بود که نخست وزيری ايشان را معنی و تعريف کرده بود، به مرخصی فرستادن شاه بود. البته اين حرکت سياسی از خواسته های اصلی و تبعی شرکت کنندگان در انقلاب نيز می بود، هرچند خواسته اصلی ملت همان سرنگونی نظام سلطنتی بود که ايشان برای حفظ آن قسم خورده بودند. بنابراين مشخص بود که اکثريت مردم او را آخرين مانع رسيدن به مقصود می دانستند.
گفتنی است دوازده روز پيش از خروج شاه، ژنرال هويزر، معاون پيمان ناتو، بدون اجازه شاه و بختيار و بدون طی مراحل قانونی سفر به طور ناگهانی وارد ايران شد و فرماندهان ارتش را مستقيما تحت فرمان خود قرار داد. سکوت رضايت آميز بختيار در مقابل اقدامات اين ژنرال آمريکايی، از ميزان استقلال وی حکايت می کرد. تنها عکس العملی که در اين هنگام بروز کرد شايد از سوی خود شاه بود که از تيمسار قره باغی پرسيد: «آيا هيچ می دانيد که آنها (آمريکا) درپی انجام چه کاری هستند؟» (۱۲)
لازم به ذکر است که آقای بختيار بعدها سعی کرد نه تنها خود را از اصل موضوع کاملا بی اطلاع نشان دهد، بلکه آن را بی اهميت جلوه می دهد:
«در مدتی که من آنجا بودم، اطلاع نداشتم يک ژنرال آمريکائی بنام هويزر به ايران آمده، و برايم مهم نبود که يک ژنرال آمريکائی آمده باشد...» (۱۳)
وی هر گونه تماسی بين خود و او را تکذيب می کند:
«می توانم چيزی را که به جرات بارها گفتم، تکرار کنم که حتی يک مرتبه نه با تلفن نه حضوری نه با يادداشت، هيچ قسم تماسی با اين ژنرال آمريکائی هويزر که به ايران آمده بود پيدا نکردم» (۱۴)
همه اينها در حالی است که بعداً مقامات آمريکايی وجود چنين تماسهايی را تاييد کردند. برای مثال، آقای هادينگ سخنگوی وزارت امور خارجه آمريکا در ۱۸ بهمن ماه ۵۷ بعد از مراجعت ژنرال هويزر از ايران به آمريکا چنين گفت: «روز دوشنبه کارتر به اتفاق سايروس ونس وزير امور خارجه و هارولد براون وزير دفاع با ژنرال رابرت هويزر که پس از يکماه اقامت در تهران به واشنگتن بازگشت، گفتگو و تبادل نظر کردند، ژنرال آمريکائی در اين مدت با شاهپور بختيار و فرماندهان نظامی ايران ديدار و گفتگو کرده است.» (۱۵)
آقای بختيار در حالی خود را از آمدن هويزر بی اطلاع نشان می دهد که در همان زمان نه تنها خبرگزاريها خبر ورود هويزر را در جهان منتشر کرده بودند، بلکه هدف اوليه دولت آمريکا را نيز از ورود او گزارش کرده بودند. از جمله روزنامه اطلاعات در همان وقت از قول خبرگزاری فرانسه چنين گزارش می کند:
«واشنگتن – خبرگزاری فرانسه؛ سخنگوی وزارت امور خارجه آمريکا امروز گفت ژنرال رابرت هويزر معاون فرماندهی نيروهای آمريکا در اروپا، مدت اقامت خود را در تهران تمديد کرده است که ارتش ايران را به پشتيبانی از شاپور بختيار ترغيب کند. ژنرال آمريکائی پنجشنبه گذشته در چهارچوب تلاشهای آمريکا برای پشتيبانی از دولت جديد بختيار و همکاری با وی وارد تهران شده است.» (۱۶)
و چند ماه بعد آقای ابراهيم يزدی در تاريخ ۱۵ مردادماه ۱۳۵۸ متن پيامهای مبادله شده ميان آقايان کارتر و خمينی را فاش کرد و معلوم شد که همزمان با تشکيل دولت آقای بختيار يعنی ۱۸ ديماه ۱۳۵۷ (۸ ژانويه ۱۹۷۹) آقای کارتر از طريق رئيس جمهوری فرانسه به وسيله دو نفر پيامی به آقای خمينی فرستاده و «... خمينی را تهديد کرده که اگر از دولت بختيار حمايت نکند در ايران حمام خون به راه خواهد افتاد... جيمی کارتر خواسته است که خمينی تمام نيروهای خود را بکار برد تا از مخالفت با بختيار جلوگيری شود.» (۱۷)
با اين مقدمه، آيا می توان باور کرد که بالاترين مقام دولتی کشور از حضور معاونت نيروهای ناتو در کشور که فرماندهان نظامی کشور را، که قرار بوده تحت کنترل نخست وزير باشند، تحت کنترل خود قرار داده بود، اطلاع نداشته است؟ و به فرض که اين سخن وی را بپذيريم آيا خود اين نشان از بی لياقتی و بی اختياری کامل ايشان نمی باشد که فرماندهان پاسخگو به وی، تحت فرمان و کنترل شخصی در آمده اند که وی روحش نيز از وجود ايشان خبر نداشته و وقتی هم که مطلع شده است اصلا آنرا مسئله مهمی ندانسته اند؟
حتی اگر فرض نامعقول بالا را هم بپذيريم، با توجه به قراين و اوضاع و احوال، بختيار حتما از وجود نقشه B که انجام کودتا بوده اطلاع داشته و می دانسته است که هدف از مأموريت هويزر در درجه اول حمايت از دولت ايشان می بوده ودر صورت شکست اين طرح، بايد طرح کودتايی اجرا شود که به گونه ای ديپلوماتيک در نامه کارتر به هويزر بيان شده بود؟ (۱۸) کودتايی که خود وی نيز نه تنها با اعلام حکومت نظامی در ساعت ۴ بعداز ظهر ۱۹ بهمن فعالانه در آن شرکت کرده، بلکه دستور بمباران هوايی نيروهای ملحق شده به انقلابيون را نيز داده بود:
«ساعت در حدود ۶ صبح (۲۲ بهمن ماه ۵۷) بود که سپهبد ربيعی تلفن کرده اظهار داشت نخست وزير تلفن می زند و می گويد مرکز آموزش هوائی دوشان تپه و مسلسل سازی اداره تسليحات را بمباران کنيد» (۱۹)
حتی روشن است که او قبلا طرح دستگيری بين صد تا دويست هزار نفر را داده و در دو روز آخر نخست وزيری اشان تلويحا دستور کشتار و سرکوب مردم و هم دستگيريهای وسيع را نيز صادر کرده بود:
«نخست وزير... به سپهبد رحيمی فرماندار نظامی دستور داد که از اين ساعت (ساعت در حدود ۱۹ روز ۲۱ بهمن ماه ۵۷ بود) مقررات حکومت نظامی را در تهران به موقع اجرا گذاشته تظاهرکنندگان را متفرق و از اجتماعات جلوگيری نمائيد. سپس آقای بختيار رو به سپهبد مقدم رئيس ساواک نموده ضمن اشاره ای دستور داد: تيمسار هم آن طرح خودتان را به موقع اجرا گذاشته و آن عده را که با هم بررسی کرده ايم دستگير نمائيد...» (۲۰)
البته آقای بختيار بعدا سعی کرد طرح سرکوبش را بسيار محدودتر از آنی که تيمسار قره باغی افشا کرده بود جلوه دهد: «من به ارتشيان دستور دادم که فورا تمام وزرای کابينه کاذب را که می شناسند بازداشت کنند...» (۲۱)
ولی گويی فراموش می کند که در تاريخ مورد نظر وی، بازرگان کابينه ای نداشت که وی دستور دستگيری آنها را بدهد:
«وزرای کابينه کاذب تا بعد از ظهر روز ۲۲ بهمن ماه که آقای بختيار ناپديد گرديد هنوز تعيين نشده بودند تا ايشان بتوانند چنين دستوری را بدهد، زيرا آقای بازرگان ساعت سه بعد از ظهر روز ۲۵ بهمن ماه ۱۳۵۷ هفت نفر وزير خود را به آقای خمينی معرفی نمود.» (۲۲) بازرگان مدتها طول کشيد تا کابينه خود را تکميل کند و برای همين بود که بارها از قحط الرجال شکايت می کرد.
در ادامه لازم است که به تحليل لايه های عميق تری از دوران نخست وزيری بختيار و بعد از آن، در رابطه با اصول استقلال، آزادی و مردمسالاری بپردازيم.

۴. رابطه بختيار با خمينی
در همان حال که کارتر خمينی را تهديد می کند که در صورت عدم حمايت از بختيار در ايران حمام خون راه خواهد افتاد و حتی آيت الله شريعتمداری نيز حمايتِ، البته مشروط، خود را از بختيار اعلام می کند، آقای خمينی کوچکترين حرکتی به طرف بختيار از خود بروز نمی دهد. اين در حالی است که بختيار در آغاز نخست وزيريش به گونه ای جدی سعی می کند حمايت آقای خمينی را بدست آورد. در اين رابطه، به غير از تلاش هايش از طريق آمريکا و تهديداتی که کارتر در صورت عدم همکاری خمينی با بختيار بعمل آورده بود، و نيز تلاشهايش در درون کشور، خواهرزاده خود به نام عباسقلی بختيار، وزيرصنايع، را به ديدن ابوالحسن بنی صدر در پاريس می فرستد تا به وسيله ايشان موافقت آقای خمينی را برای نخست وزيری خود جلب کند. بنی صدر بعد از اينکه از بختيار انتقاد می کند که چرا بدون مشورت با رهبران جبهه ملی پست نخست وزيری را پذيرفته است پيشنهاد می کند، حال که ايشان مقام نخست وزيری را پذيرفته اند، تنها راه حل برای پذيرفته شدن او اين است که او از نخست وزيری شاه استعفا دهد و آقای خمينی او را به عنوان نخست وزير انقلاب معين کند. پس از اين ديدار، قرار بر اين می شود عباسقلی با بختيار تماس بگيرد و بنی صدر با خمينی. خمينی پيشنهاد بنی صدر را توأم با قيد قسم بر منصرف نشدن، می پذيرد ولی زمانی که بنی صدر موافقت وی را با عباسقلی در ميان می گذارد، او به بنی صدر اطلاع می دهد که آقای بختيار پيشنهاد را نپذيرفته است وعلت نيز ترس او از کودتای ارتش است. (۲۳) بعدها معلوم شد که ماجرا به گونه ديگری رقم خورده است. بنابر خاطرات مهندس بازرگان که کاملتر آن در خاطرات شمس الدين امير اعلايی آمده است، بختيار حتی با استعفانامه ای که از طرف امير اعلايی و ديگران برای بختيار نوشته شده بود با انجام تغييراتی موافقت کرده بود. آقای امير اعلايی چنين می نويسد:
«بختيار نگران عدم قبول امام بود. به او قول داديم در اين صورت متن نامه و امضاء او را پس می دهيم. قبول کرد. متن استعفا را برايش فرستاديم و او پس از دستکاريهائی به خط خود که عين آن نزد من است، آن را فرستاد و موافقت شد. ولی وقتی که آن را برای بختيار فرستاديم حاضر به امضاء نشد. اين درست در روز پنجشنبه قبل از کشتار تهران بود. يادآوری می کنم تا آنوقت يعنی در نخست وزيری بختيار کشتاری در تهران اتفاق نيفتاده بود...» (۲۴)
متن استعفا نامه ای که بختيار قرار بود در زمان استعفا منتشر کند اين بود:
«از آنجا که نهضت اسلامی ملت ايران با ايثار جوانان عزيز خود به آستانه پيروزی رسيده است، از آنجا که اکثريت قاطع ملت ايران به رهبر عظيم الشان خود امام خمينی ابراز اعتماد کامل نموده است، از آنجا که دولت اينجانب دکتر شاهپور بختيار فعلا از طرف اکثريت ملت ايران مورد توجه و علاقه نمی باشد، لذا اين دولت استعفای خود را به پيشگاه ملت عزيز ايران به رهبری امام خمينی تقديم می دارد و با توجه به خدماتی که اين دولت در عمر بسيار کوتاه خود در راه رسيدن به اهداف عاليه ملت ايران انجام داده است، اميدوار است که بعد از اين نيز همراه و همگام ساير آحاد و افراد ملت ايران بتواند بقيه راه طولانی موفقيت را بپيمايد.» (۲۵)
بازرگان می گويد ايشان حتی خود نامه ای از طرف آقای خمينی نوشته بودند که در آن آقای خمينی وی را به پست نخست وزيری منصوب کرده بود. (۲۶) حالا اين سئوال مطرح است که چرا وی در لحظه آخر از امضاء کردن استعفانامه سر باز زد؟ گفتنی است وی به بنی صدر پيام می فرستد که علت نپذيرفتن، ترس از کودتای ارتش است، ولی همزمان برای ارتشبد قره باغی دليل ديگری آورده بود. ارتشبد قره باغی، رئيس ستاد نيروهای مسلح در دوران انقلاب، به واکنش کارتر وقتی که بختيار به او اين خبر را می دهد اشاره می کند و از قول خود بختيار نقل می کند:
«نمايندگان خمينی در تهران به من پيشنهاد استعفا دادند و اطمينان دادند که در صورت استعفا من از سوی آيت الله خمينی به عنوان نخست وزير منصوب می شوم. اما قول آنها را نمی توان باور کرد.» (۲۷)
بعداً‌ معلوم شد که علت امتناع وی از ارسال نامه نه ترس از کودتا يا عدم اعتماد به قول خمينی، بلکه مخالفت صريح جيمی کارتر با اين کار بوده است. البته وی تمامی حقيقت را به جيمی کارتر هم نگفته بود و نگفته بود که خود وی بوده است که تماس با آقای خمينی را آغاز کرده است و نه اطرافيان آقای خمينی (مانند بنی صدر و ديگران) که آنها هم تازه پس از اين تماس بود که اين پيشنهاد را به وی داده بودند. برژينسکی در اين رابطه از کارتر نقل می کند: «ما بايد به بختيار بگوييم ديگر حرکت به طرف چپ را نخواهيم پذيرفت. ما از نيروهای مسلح و سعی اين نيروها برای ايجاد ثبات حمايت خواهيم کرد اما موافق آوردن خمينی و طرفدارانش به درون حکومت نيستيم.» (۲۸)
البته بعدا او سعی کرد به اصطلاح پوليتيک بزند و بدون اينکه استعفا بدهد با آقای خمينی ديدار کند. به همين خاطر در روز ۷ بهمن اعلام کرد: «من به عنوان يک ايرانی وطن دوست که اعتقاد صادقانه دارم که رهبری و زعامت حضرت آيت الله العظمی امام خمينی و رای ايشان می تواند راهگشای مشکلات امروزی ما و ضامن ثبات و امنيت کشور گردد، تصميم گرفتم که ظرف ۴۸ ساعت آينده شخصآ به پاريس مسافرت کرده و به زيارت معظم له نايل آيم و با گزارشی از اوضاع خاص کشور و اقدامات خود ضمن درک فيض در باره آينده کشور کسب نظر نمايم.» (۲۹)
طبيعی است اين ديدار اگر انجام می گرفت به اين معنی می بود که آقای خمينی با پذيرفتن آقای بختيار به نخست وزيری، به او، به عنوان نخست وزير، مشروعيت می دهد. بنی صدر در شب پرواز پس از مشاوره با آقای دکتر عبدالصمد تقی زاده (۳۰)، به آقای خمينی تلفن کرده و می گويد پذيرفتن بختيار قبل از استعفا، مشروعيت دادن به نخست وزيری ايشان است و آقای خمينی بايد استعفای ايشان را پيش شرط ديدار کند. آقای خمينی نيز ضمن صدور اعلاميه ای پيش شرط را برای ملاقات اعلام می کند، ولی همانگونه که آورديم آقای بختيار عمدتاً به علت مخالفت کارتر از استعفا خوداری می کند.
در اينجا اين سوال نيز مطرح می شود که اصلا ايشان به چه حقی به کارتر اطلاع داده بودند و در مورد امری داخلی از رئيس جمهور يک دولت خارجی سعی در کسب اجازه کرده بودند تا آنگونه از کارتر تو دهنی بخورند که بعد هم برای پوشاندن آن، هم به رئيس ستادش، هم به خواهر زاده اش عباسقلی بختيار و هم به بنی صدر دروغ بگويند؟ الان معلوم شده است که رابطه پنهان وی با آمريکا به حد اقل پانزده سال قبل از اين تاريخ برمی گردد و در آن زمان نيز دولت آمريکا چنان اعتمادی به ايشان داشته که در اوج جنگ سرد و در کشوری استراتژيک چون ايران، کاخ سفيد بختيار را مامور می کند که با حزب توده که آمريکا دشمن درجه يک خود در ايران به حساب می آورده وارد مذاکره شود:
«پس از يک ربع ساعت مجددا تلفن صدا کرد و خود دکتر شاهپور بختيار که صدای وی را می شناختم پای تلفن بود.... مشغول صحبت شديم. او گفت: از طرف ماورا بحار بود (مقصودشان آمريکائيها بود) می خواهند با توده ايها مذاکره کنيم که ببينيم چه می خواهند. عبدالکريم قاسم در عراق هم شرط موافقت با تهران را روی کار آمدن مليون دانسته است که اينها مجبور شده اند در جهت اين سياست رفتار کنند. مقصوذ اينست که ما کاری برای اين مملکت انجام دهيم.» (۳۱)

۵. از دست رفتن فرصتی تاريخی
در تاريخ ملتها و انقلابها زمانهايی پيش می آيد که فرد يا گروهی در موقعيتی قرار می گيرد که تصميم گيری به موقع و در راستای صحيح می تواند بر ساختارهای اجتماعی و فرايند سياسی اجتماعی تأثيری جدی و پايدار بگذارد. برای آقای بختيار در اوايل نخست وزيريش چنين فرصتی پيش آمده بود. اما وجود عنصر عدم استقلال در مقابل آمريکا نزد آقای بختيار بود که سبب شد نخست وزيری آقای خمينی را نپذيرد و اين فرصت طلايی از دست برود. زيرا همانگونه که ديديم علت عدم استعفا نه ترس از کودتا بود و نه بی اعتمادی به خمينی. بدين معنی که اگر او نخست وزيری را پذيرفته بود و خود با انجام رفراندوم، نظام سلطنتی را به جمهوری تبديل کرده بود، به احتمال بسيار، از نابسامانيها جلوگيری می شد و امکان بازگشت به نهادهای اسبتدادی بسا از ميان می رفت. چه آنکه زمينه بسياری از مقاومتهای غير اصولی (از جانب سلطنت خواهان و...) که اسباب عمومی کردن خشونت می شد از ميان می رفت و در نتيجه زمينه اجتماعی و سياسی برای انحراف از اصول راهنمای انقلاب کمتر و کمتر می شد. ديگر اينکه سعی در انجام کودتا در ۱۹ بهمن و خيزش عمومی بر ضد آن به فروپاشی ارتش منجر نمی شد و در صورت بر پا ماندن ارتش، نه جنگ داخلی امکان ايجاد و توسعه ميافت و نه صدام به خود اجازه حمله به ايران را می داد تا اسباب جنگی شود که پايه های استبداد را استوار کرد و فضای باز آزادی را به فضای بسته استبداد بدل کند.
تا حد زيادی روشن است در صورتی که حکومت و نيروهای نظامی کشور در بهمن ۵۷ انسجام خود را حفظ کرده بودند، استبداد بعد از انقلاب که نياز به برپايی ستون پايه های خاص خود داشت (مانند ايجاد دادگاههای انقلاب، نهادهای موازی انقلابی، کميته ها و سپاه پاسداران و...) علت و امکان ايجاد اين ستون پايه ها را نمی يافت. اما عدم استقلال آقای بختيار در مقابل آمريکا سبب از دست رفتن فرصتی طلايی برای تحول سالم نظام استبدادی پهلوی به يک جمهوری مبتنی بر اصول دموکراتيک شد.

[ادامه مطلب را با کليک اين جا بخوانيد]





















Copyright: gooya.com 2016