صورتِ سخن:
صورتِ سخن روشن است، دستِکم برای همهی آنان که دل در گروِ حکومت ندارند. در اینجا نیازی نمیبینم درخصوص وضعیتِ بحرانی و خطرناک امروز جامعهی ایران سخنی بگوییم چون هم بهتکرار گفتهایم و هم اینکه روشنتر از آن است که در این نوشته حاجت به آن باشد. وضعیت حکومت و ناکارآمدی آن و اینکه با حکومتی بیآینده روبهرو هستیم و راهِ هرگونه ترمیم و اصلاحِ اساسیِ ساختاری آن تقریباً ناممکن شده است، بهگمان این قلم نیز روشن است. اما، این بار نیز، مانند همیشه، با همان پرسش همیشگیِ «چه باید کرد؟» روبهرو هستیم. پرسشی همیشگی که در سپهر سیاسی امروز ایران و موقعیتِ خطیر کشور و سرنوشت مردم ما شاید پاسخ دیگری یا بهتعبیری دیگر پاسخی هرچند بهشکل قدیم، با رویکردی تازه میطلبد. در این نوشته بهاختصار تمام میکوشم گامی برای یافتن این پاسخ پیشنهاد کنم.
الف: وضعیت امروز حکومت را با وضعیت سال یا سالهای پایانی حکومت شاه یکسان ندانیم
یکی از خطرهایی که اپوزیسیون ایران را تهدید میکند و رگههای بسیار قویِ دامِ این خطر را میتوان در نگاهها و تحلیلهای بسیاری از سیاستورزان اپوزیسیون ایران دید، یکسازی وضعیت فعلی ایران با وضعیت ایران در سال یا سالهای پایانیِ حکومت شاه است. و همین نوعی یکسانسازیِ دو وضعیت باعث شده است که الگوهای پیشنهادی آنان نیز چیزی درحدِ گرتهبرداری از رفتار مخالفان شاه در آن زمان باشد. افزون برآنکه هیچگاه نمیتوان دو موقعیت تاریخی را یکسان پنداشت و راهکاری مشابه پیشنهاد کرد، دستکم در چند موضوعِ مهم و تعیین کننده تفاوتهای آشکاری میان این دو موقعیت وجود دارد که نادیده گرفتن یا کوچک و فرعی شمردن آنها خطای بزرگ راهبردی است که کمترین حاصل آن بیاعتمادی مردم به این راهبردهاست و بیحاصل ماندن کوششهای نیروهای اپوزیسیون. تفاوتهای مهم این دو موقعیت را میتوان در چند عرصه نشان داد:
۱ - تفاوت صفبندیهای نیروهای اجتماعی در جامعه و نوعِ حرکتهای آنان؛ ۲ - تفاوت نیرویهای سیاسی و اجتماعی حاضر در پهنههای گوناگون جامعه؛ ۳ - تفاوت میان نیروهای نظامی و انتظامی کشور. در زمان شاه ارتش نه ارتشی سیاسی بود و نه ایدئولوژیک و فرماندهان ارتش حق دخالت در سیاست و ابراز وجود سیاسی نداشتند. حالآنکه امروز ما با نیرویی نظامی بهنام «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» روبهرو هستیم که هم سیاسی است و هم ایدئولوژیک. نیرویی نظامی عظیمی که بسیاری از شریانهای اصلی اقتصاد و سیاست و قانونگذاری و فرهنگ و... کشور را در دست دارد و برای همگان تعیین تکلیف میکند و یکی از بازیگران اصلی صحنهی سیاسی، اجتماعی کشور است. زندان خود را دارد و سازمان امنیت خود را. رئیسجمهور مملکت را تهدید میکند، فرودگاه میبندد، در علن اعلام میکند که «سپاه آتش به اختیار و بدون اجازه از کسی» وارد صحنه میشود! (از سخنان فرمانده سپاه استان گلستان در جریان سیل اخیر) و... و آب از آب تکان نمیخورد! حال نیروی «بسیج» با همهی شعبهها و بخشهای آن را نیز باید به این نیرو اضافه کرد. ۴ - در زمان شاه نیروهای طرفدار حکومت سلطنتی هیچ تشکل و نهاد منظم سیاسی نداشتند و آنچه هم به امر خود شاه و بهکمک دولتهای مختلف ساخته شده بود توانایی مستقل تشکیل پایگاه اجتماعی نداشتند که آن هم با یک تصمیم ناگهانی و به یک ضربت بهدست خود شاه خراب شد و از بین رفته بود حالآنکه، امروز نیروهای سیاسی طرفدار حکومت ایران دارای تشکلهای گوناگون هستند و در سطح جامعه و مرجعهای تصمیمگیری حضور دارند و عمل میکنند. این واقعیت که خود این نیروهای سیاسی حکومتی دچار تفرقه و بحرانهای گوناگونی هستند و دیگر آن کارآیی پیشین خود را ندارند و در ادارهی مملکت درمانده شدهاند و اکثریت بزرگ مردم تقریباً به همهی آنها پشت کردهاند نباید به این معنا تعبیر شود که دیگر هیچ پایگاه اجتماعی و توانایی عمل ندارند. ۵ - تفاوت میان خودِ مفهوم اپوزیسیون امروز با آن دوران. در دوران شاه اپوزیسیون با همهی رنگارنگی آن معنای روشن و معینی داشت حالآنکه، امروز خودِ تعریفِ اپوزیسیون مشکل شده است. نیروهایی که از سرای حکومتی بیرون آمدهاند یا بیرون رانده شدهاند (که بهخودیخود امر مثبتی است و کارد تیز حکومت را کند کرده است و در مرحلههایی توانسته است به بازشدن فضای سیاسی، اجتماعی کشور کمک کند) هنوز یا پایی در حکومت دارند یا گوشهی دلی در گروِ آن. در اینجا منظورم آن کسان و گرایشهایی است که بهرغم وابستگیهای پنهان و آشکار خود با حکومت (در سطحهای مختلف) میکوشند که در قامتِ اپوزیسیون خود را بنمایند و خود را جانشین آن سازنند. یک نوع «موازیسازی» که حکومت در این سالها در زمینههای گوناگون دارای تجربهی فراوانی است.
در اینجا نمیخواهم به جنبههای بیبدیل رسانههای صوتی و تصویری و بهوجود آمدن فضای مجازیای که بیشترین امکانات را در اختیار نیروهای گوناگون اجتماعی قرار داده است بپردازم. تنها همین یک نکته که امروز تمام دستگاههای تبلیغاتی و رسانهای حکومت با میلیاردها تومان بودجههای سرسامآور و با نیروهای عظیم کارمند و کارشناس و... دربرابر رسانهای فارسی زبان خارج کشور و فضای مجازیِ داخل ایران شکست خورده است و در بزنگاههای مهمِ واقعههای بزرگ اجتماعی کارایی نداشته است کافی است تا بر جنبهی مهم و کارساز و مثبت آن تکیه کنیم. اما، این تنها یک سوی ماجراست. سوی دیگر این موضوع تلهای است که این فضای مجازی میتواند در راه دموکراسی و آزادی و فعالان سیاسی پهن کند و کرده است! در اینجا تنها به دو نوع خاص این «تلهگذاری» اشاره میکنم. در این سالها ما شاهد «رونمایی» منجیان ریز و درشتی بودهایم که با هدفها و انگیزهها و انگیزانندههای آشکار و پنهان هر روز با راهانداختن یک «توفان» مجازی قدم در این عرصه میگذارند و مردم را برای مدتی «سرگرم» میکنند و جماعتی از جنس آنها یا توهمزده و بیخبر هم در موافقت و مخالفت گرفتار این «توفان»ها میشوند. حاصل مادی یا «معنوی» این «توفان»ها تنها نصیب آن «منجیان» میشود و آنچه به مردم میرسد پس از یک دورهی «سرخوشیِ» خبرِ رسیدنِ رهایی، سرخوردگی بیشتر است و افزایش بیاعتمادی به اپوزیسیون. این «توفان»های مجازی که با وعدههای پوچ و تکیه به سیاستهای ترامپ یا... با هدفِ «کودن سازی» مردم، مردم را میفریبند و مژده میدهند که بهزودی (حتی گاه با تعیین تاریخ!) روزِ رسیدن «فرشته» است، درحقیقت دستیاران حکومت هستند که مردم را به خانهنشینی و انتظار دعوت میکنند که گویا قرار است دستی از غیب «ناجیِ» بزرگی برای مملکت به ارمغان بیاورد و مهمترین کار مردم هم ازقرار کفزدن و هورا کشیدن است و هرکس هم برخلاف بگوید مانع اصلی براندازی است! نوع خطر دیگری در این فضای مجازی اما، دامی است که اپوزیسیون جدیِ ایران میتواند اسیر آن شود. و آن، فریفتهی این فضای مجازی شدن است و بازماندن از کار اساسی خود. آنچه در فضای مجازی و رادیو و تلویزیونها شخصیتها و دستاندکاران سیاسی بیان میکنند که بخش عمدهی آن افشاگری حکومت ایران و رفتارها و سیاستهای آن است (که هم بسیار بااهمیت است و هم ضروری)، میتواند نوعی رضایتِ خاطر فراهم و آن را به اصلِ سیاستورزیِ آنان تبدیل کند. و خودِ این افشاگریها و حالوهوایِ حاصل از آن باعث شود که از دیدن کلِ واقعیتِ جامعهی و مشکلاتِ مهمِ پیشِرویِ اپوزیسیون بازمانند.
پ: با جامعهی پیچیدهای سروکار داریم
برخلاف زمان شاه که سیاست را از دسترس جامعه خارج کرده بود، ایرانِ امروز جامعهی است سیاسی و از جهاتی بسیار سیاستزده. و آنچه در این میان باید تأکید کرد هوشیارشدن و هوشیاری مردم است. اما، بهگمان این قلم ازجمله کمبودهای روشنفکران و اپوزیسیون ایران کمتوجهی و حتی بیتوجهی به جنبههای روانشناسی اجتماعی جامعه است. برای سیاستورزی و دیدن واقعیتهای جامعه باید به این امر توجه کرد که امروز ما جامعهای بسیار پیچیده سروکار داریم. چهل سال (۴۰ سال)! زندگی کردن زیر چیرگی حکومت و حکومتگرانی خشن و سرکوبگر و فریبکار و غارتگر پیامدهای خاص خود را داشته است.
ت: انفجار جمعیتی و پیامدهای آن
نیروهای سیاسی و روشنفکران اجتماعی ایران بهرغم آگاهی از رشد عظیم جمعیت در دوران پس از انقلاب و بهرغم آنکه اینحاوآنجا از آن سخن میگویند، بُعدها و پیامدهای چندجانبهی آن را نه بررسی میکنند و نه در راهبردها و عمل اجتماعی و سیاسی خود دخالت میدهند. آنچه در پی میآید یک تحلیل مختصر آماری در حدِ مقالهای عمومی است و نه کارِ دقیقِ آماریِ خاصِ مقالههای نظری در عرصهی تفسیرِ آمار.
در آستانهی انقلاب جمعیت ایران حدود ۳۵ میلیون نفر بوده است و امروز از مرزِ ۸۲ میلیون نفر گذشته است. نگاهی به جدول زیر بیاندازید:
جدول جمعیت ایران براساسِ ۵ سرشماریِ عمومی از سالِ ۱۳۵۵ تا ۱۳۹۵
این عددها و رقمهای بهظاهر خشک در عالم ریاضیات در عرصهی اجتماع معناهایی خیلی زنده با پیامدهایی بسیار گسترده اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، جغرافیایی دارند. زمانی که بر روی یک جمعیتِ ۳۵ میلیونی (سال انقلاب) دربازهی زمانی ۴۰ ساله ۴۷ میلیون نفر به جمعیت کشوری اضافه میشود که در آن کشور نهتنها آمادگی لازم (در همهی عرصهها) برای برنامهریزی و ادارهی آن وجود ندارد بلکه مسئولان کشور نه به اهمیت آن واقف هستند و نه به مسئولیت خود، و همهی هموغم آقایان زیاد کردن «لشگر اسلام» است، نتیجههای فاجعهباری در پی دارد؛ چناچه امروز شاهد آن هستیم. تراکم بیش از حد در شهرها، رشد فقر و بیکاری، رشد آسیبهای اجتماعی و... ازجمله پیامدهای چنین وضعیتی است. در کشور ما امروز رقمی حدود ۲۰ میلیون نفر حاشیهنشین شهرهای بزرگ هستند. نزدیک به ۳۰ میلیون نفر زیرِ خطِفقر زندگی میکنند. امروز، برخلاف گذشته، با قدری تسامح میتوان گفت که حتی تعریفِ «نسل» که عموماً ۲۰ تا ۲۵ سال تعریف میشده است به ۱۰ سال رسیده است. و هر نسلِ ۱۰ ساله تقریباً در «دنیا» یی متفاوت با نسلِ ۱۰ سالهی پیشین و پسین خود و با معیارهای فرهنگی و الگوهای ارزشیِ خاصِ خود زندگی میکنند..
حال نگاهی بیاندازید به جدول زیر:
شاخصههای جمعیتیِ برخی گروههای سنیِ ایران براساسِ سرشماریِ عمومیِ سال ۱۳۹۵
همانطور که در این جدول دیده میشود بزرگترین گروه سنیِ جمعیت ایران، ۳۰ تا ۳۹ سال است و در ردهی بعدی گروه سنیِ ۲۰ تا ۲۹ سال قرار میگیرد. و این دو گروهِ سنی (۲۰ تا ۳۹ سال) در مجموع بیش از ۳۰ میلیون نفر (۳۰، ۲۲۰، ۲۳۲ نفر) هستند یعنی ۳۷،۸۲ درصد کل جمعیت ایران..
کسانی که در زمان انقلاب ۱۵ سال داشتهاند و امروز در سن ۵۵ سال به بالا هستند (درنتیجه میشود گفت که همهی آنها دستِکم خاطرهای از انقلاب دارند) ۱۳،۴۶ درصد جمعیت ایران را تشکیل میدهند که بخشی از آنان بازنشستهاند و بخشی نزدیک به آن. و کسانی که در زمان انقلاب ۲۰ سال داشتهاند و امروز در سن ۶۰ سال به بالا هستند (که میتوان گفت که انقلاب را کاملاً بهیاد دارند و بهظنقوی در آن شرکت کردهاند) ۹،۲۷ جمعیت ایران هستند که بخش اعظم آنان بازنشستهاند و بخش کوچکی بسیار نزدیک به آن. و مهمتر از همه براساسِ همین آمارها مشخص میشود که کسانی که امروز سنشان زیر ۵۵ سال است (یعنی در زمان انقلاب کمتر از ۱۵ سال داشتهاند یا اصلاً بهدنیا نیامده بودند) بیش از ۸۶ درصد جامعهی ایران را تشکیل میدهند! اینکه در این ۴۰ سال حکومتِ جمهوری حکومت اسلامی این ۸۶ درصدِ جامعه چگونه بزرگ شدهاند، چه آموزشی دیدهاند با چه معیارهای ارزشی شکل گرفتهاند و چه خواستهای مشخص و چه هدفی را در زندگی دنبال میکنند، موضوع بسیار مهمی است که بدون بررسی همهجانبهی آن سخن گفتن از برنامهریزی اپوزیسیون و راهکارهای آن گزافهای بیش نیست. در کدام برنامه و حرکتِ نیروهای سیاسی این آرایش سنی جمعیتی ایران و پیامدهای که بهاشاره از آن سخن گفتیم، درنظر گرفته شده است و در راهبردهای گفتاری و عملیِ آنان منعکس شده است؟
ث: وضعیت اپوزیسیون ایران
آنچه در اینجا میاید نه برای ناامید شدن است و نه از دست دادن خوشبینیِ ضروریِ ما برای پیروزی بر استبداد بلکه دیدن و شناخت واقعیتهاست و سنجیده عمل کردن است و کوشش برای برطرف کردن ضعفها. بررسیِ وضعیت اپوزیسیون در همهی بُعدهای آن و برشمردن جنبههای مثبت و منفی آن، خارج از حوصلهی این نوشته است. تنها بهاشاره به آن میپردازیم. گمان نمیکنم کسی امروز به وضعیت بحرانیِ نیروهای اپوزیسیون ایران آگاه نباشد. و همه میدانیم که یک بخش از این وضعیت به سرکوب بیرحمانهی حکومت برمیگردد که از نخستین روزهای پس از انقلاب بنای خود را بر قلعوقمع مخالفان گذاشت و در همهی این سالها با شدیدترین اقدامهای سرکوبگرانه از شکلگیری هر نوع تشکل سیاسی جلوگیری کرده است. بخش دیگر این وضعیت اما، به خود نیروهای اپوزیسیون و ناتوانیشان در بازسازی خود و بهروزکردن نوع نگاه و تشکیلاتشان برمیگردد. بهیکمعنا، بهتکرار میگویم بهیکمعنا، در مقام استعاره میتوان گفت که نوع سازماندهی و فعالیتهای نیروهای سیاسی در مرحلهی «مانوفاکتور» است و نه صنعتی. در تمام این سالها در خارج کشور (که از سرکوب حکومتی و بگیروببندهای آن در امان است) درمیان هزاران نشست و همایش و... برگذارشده حتی یک، بهتکرار میگویم حتی یک، نشست و همایش برگذار نشده است که موضوع آن «آسیبشناسی اپوزیسیون ایران» باشد و در آن فعالان سیاسی درکنار متخصصان و بدون هیچ ملاحظهی تشکیلاتی و «توقعِ» این و آن و بهدور از معیارهای تشکیلاتی و آزادنه به این امر پرداخته باشند.
امروز اپوزیسیون ایران امکان «سیاستورزی» (بهمعنای واقعیِ خود) در جامعهی ایران را ندارد و در این عرصه بسیار ناتوان است.
امروز اپوزیسیون ایران، درمجموع، بیشتر در پیلهخود پیچیده شده است و نگاه کلان و جامعِ کشورداری ندارد.
امروز تقریباً هیچ نیروی سیاسی اپوزیسیون سراغ نداریم که با تشکیل اتاقهای فکر از متخصصان رشتههای مختلف (اقتصاد، فرهنگ، جامعهشناسی، سیاست، امور بینالملل، زنان، کار و کارگری، کشاورزی، دانشگاه و آموزش و پرورش، روانشناسی اجتماعی و...) جامعهی ایران و حرکتهای آن را رصد کرده و براساس این دادهها سیاستگذاری کرده باشد.
امروز اپوزیسیون ایران در پراکندگیِ آزاردهندهی بهسر میبرد و برخوردهای تخریبی و حذفی به یک روش رایجِ سپهرِ سیاسی ایران تبدیل شده است.
ج: وضعیتِ حکومت
در اینجا نمیخواهم تصویری جامع و بندبهبند از وضعیت حکومت بهدست دهم اما، در ارتباطِ معین با موضوع این بحث تنها به یک موضوعِ اساسی اشاره میکنم. این قلم بر این گمان است که مدتهاست فروپاشی اجتماعی در ایران شروع شده است. البته برای پدیدههای اجتماعی نمیتوان تاریخ معین کرد اما، به باور من از دوران دولت احمدینژاد این فروپاشی اجتماعی را خیلی به وضوح میشد دید و فکر میکنم همین امروز هم برایندهای مهم این فروپاشی اجتماعی ظاهر شده است. فروپاشی اجتماعی شروع شده است و حتی بیش از واقعیتِ خود در ذهن جامعه وجود دارد و جامعه خیلی بیش از آن واقعیتی که وجود دارد به این فروپاشی معتقد شده است.
چ: دو خطرِ در کمین
در ارتباط با موضوعِ معینِ بحث این نوشته ازمیان همهی خطرهایی که جامعه و کشور ما را تهدید میکند، باید دو خطر خاص را گوشزد کرد. یکی وضعیت اسفنجی شدن جامعه و تندادن مردم به وضعیت موجود و دیگری شورشهای کور است. در نبود یک اپوزیسیون نیرومند و موردِ قبول مردم و در نبود گفتوگو و رابطهی سامانیافته میان نیروهای اپوزیسیون ایران هر یک از این وضعیتها میتواند نتیجههای فاجعهباری بهدنبال داشته باشد.
ح: چه میتوان کرد؟
امروز هیچیک از نیروهای اپوزیسیون (با وضعیتی که به آن اشاره کردیم) بهتنهایی توان ادارهی امر برونرفت از موقعیت کنونی و رسیدن به حکومتی کارآمد و دموکراتیک و ملی را ندارد. تنها راه، رسیدن به یک تفاهم بزرگِ ملی میان نیروهای دموکرات و ملی ایران است بر روی اساسیترین پایههایی که ایران فردا باید بر آن استوار باشد یعنی حفظ تمامیت ارضی ایران، جدایی دین از حکومت (و دولت)، حکومتی استوار بر اصول شناختهشدهی دموکراسی و آزادی و اعلامیهی حقوق بشر. تنها راهی هم که برای رسیدن به این تفاهم میتوان تصور کرد بیرون آمدن از پیلهی خود و اندیشیدن به ایران و مردم ایران است و امروز و آیندهی کشورمان؛ و سامان دادن یک گفتوگویِ بزرگِ همدلانه میان همهی نیروهای ملی و دموکراتیک برای ارزیابی سنجیده و علمی از وضعیت کشور (در حوزههای مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، بینالمللی) و یافتن راهکارهای معین و قدمبهقدم همکاری و همیاری است با هدف رسیدن به یک تفاهم بزرگِ ملی برای تدارک دورانِ گذار از وضعیت بسیار ناهنجار کنونی و ریختن پایههای ایرانِ آزاد و دموکراتیکِ فردا.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*این مقاله برای نخستین بار در نشریهی [دوماهانهی «میهن»] شمارهی ۲۶، فروردین و اردیبهشت ۱۳۹۸، منتشر شده است.