سلام مینا خانم. سال نو تان مبارک. سایه ی پدر و مادر بر سر شما در جایی که درختان پر شکوفه شمال، بر سر این دو عزیز سایه می افکند.
نوشته تان خطاب به مسیح را خواندم. ببخشید که او را به اسم کوچک صدا می کنم. او را نه دیده ام و نه صدایش را مستقیم شنیده ام. اما کسانی که سال هاست در عرصه ی اینترنت حضور دارند همدیگر را مثل خواهر و برادر، مثل دو دوست خانوادگی می بینند.
ابتدا بگویم که من یک «ضد انقلاب»ام. یک ضد انقلاب تمام عیار. تقریبا از شروع حکومت اسلامی تا الان علیه آن مبارزه کرده ام. اگر در ایران بوده ام هم با قلم ام و هم با قدم ام، مثلا در تظاهرات ها. اگر در خارج بوده ام، فقط با قلم ام. یک چیز دیگر را هم می توانم با قاطعیت به شما بگویم: من تا آخر عمرم با این حکومت مبارزه خواهم کرد.
اصلا و ابدا نمی خواهم در محق بودن خودم یا محق نبودن شما حرفی بزنم. شما خانم خانواده ای هستید که به این حکومت دلبسته است. تعریف آقاجان تان را از خودِ مسیح شنیده ایم. آقایی سالخورده و زحمتکش و معتقد به آقایان حاکم.
بنابراین نه شما از نظر سیاسی عوض خواهید شد، نه من. آقاجان و مادر جان تان که سنی از شان گذشته جای خود دارند. افراد در سن بالا، با عقایدشان زندگی می کنند؛ با باورهای شان. عقیده و باور را که از آن ها بگیری، شاید دیگر -زبان ام لال- زنده نمانند. شما هم که با زِنده بودن آن ها زنده اید، اگر خدای ناکرده چنین اتفاقی برایشان بیفتد شما نیز روحا خواهید مُرد.
این ها را می دانم و می فهمم. لذا این چند خط را برای تغییر دادن چیزی نمی نویسم.
فقط بعد از خواندن عتاب و خطاب تان به مسیح یک خاطره به ذهن ام آمد که فکر کردم بد نیست آن را با شما در میان بگذارم. بالاخره چند سالی بیش از شما زندگی کرده ام و تلخی های زندگی سیاسی را دیده ام. خواستید چیزی را که می نویسم بخوانید، نخواستید بگذاریدش کنار، و مطمئن باشید سال ها بعد آن را خواهید خواند.
سالی که در ایران، آشوب سازمان ها و حکومت اتفاق افتاد و کار به جدال مسلحانه کشید، جوان های زیادی کشته شدند. این قدر جوان بودند که می شد به آن ها گفت دختر کوچولو و پسر کوچولو.
اما کاش موضوع به کشتار بچه ها ختم می شد. اتفاق بدی که افتاد این بود که حکومت از پدر و مادرها خواست تا بچه های وابسته به گروهک شان را به مقامات امنیتی معرفی کنند.
باور کردنی نبود اما بودند پدر مادر هایی که این کار را بر اساس اعتقادشان به اسلام و حکومت کردند. برخی از معرفی شده ها را اعدام کردند و برخی دیگر را نه.
اما پدر و مادرهایی که فرزندشان را دو دستی به حکومت سپردند تا حکومت اسلامی باقی بماند، سال ها بعد پشیمان شدند. یکی شان اتفاقا از مقامات عالیرتبه این روزهاست که هر وقت خاطره ی بچه اش را تعریف می کند با وجود این که حکومتی ست، اشک می ریزد و گریه می کند.
من می دانم چرا او گریه می کند. کاری که او کرده است اولا خلاف طبیعتی ست که به اعتقاد شما خداوند برای بشر آفریده است. این موضوع را غربی ها فهمیده اند و اگر دشمنی و عناد با آن ها نداشته باشید، می توانم نمونه ی آلمان را برای شما ذکر کنم که در دستگاه قضایی اینجا، حرف پدر و مادر علیه فرزندشان مسموع نیست یعنی اگر فرزندشان جلوی چشم شان قتلی هم مرتکب شود، نه قانون از پدر و مادر می خواهد که موضوع قتل را شهادت بدهند، نه اگر شهادت بدهند قابل قبول برای دادگاه است.
می دانم مسیح قلب شما و پدر و مادرتان را به خاطر فعالیت های سیاسی اش شکسته است. می دانم آرزو می کنید که کاش مسیح مثل یک زن خانه دار خوب و فرمانبردار، سر خانه و زندگی اش می نشست و بچه داری اش را می کرد. ولی این طور نشده و مسیح چیزی در حکومت می بیند که شما نمی بینید. او نه فقط رنج خانوادگی شما، که رنج مردم را هم می بیند و از رنج کشیدن آن ها رنج می بَرَد. او این رنج عمومی را تبدیل به کلمه می کند و در رسانه ها برای آگاهی مردمان می پراکند. شما به این کار او می گویید خیانت و عمل ضد انقلابی. ولی خب. همه که نمی توانند مانند شما فکر کنند. شما به او می گویید به رنج شما و خانواده تان توجه کند و از کنار رنج جامعه بگذرد. خب. این هم راه حلی ست که می توان مطرح کرد.
اما حالا که مسیح با همین طرز فکر و عمل هست و شما هستید و پدر و مادر محترم تان هم هستند، فقط یک کار نکنید؛ کاری که سال ها بعد -حالا کی اش را نمی دانم- انجام اش شما را به شدت پشیمان خواهد کرد و چنان دلشکسته خواهید شد که اثرش تا عمر دارید بر شما خواهد ماند:
خواهر بودن خودتان را فراموش نکنید!
سیاست و حکومت و اجتماع و همه ی این ها مهم است اما انسانیت و لوازم انسانیت مهم تر از هر چیز دیگر است. همه چیز می آید و می رود و عوض می شود، اما خواهر بودن، فرزند بودن، پدر بودن و مادر بودن هرگز عوض نمی شود.
سیب سیاست هزار چرخ می خورد تا به زمین برسد. آن مادری که بچه اش را دو دستی برد به حکومت داد و حکومت او را اعدام کرد، هرگز تصور نمی کرد که حکومت الهیِ سال ۶۰، تبدیل به حکومت غارتگران و ساشا ها و سی سی ها و فی فی ها در سال ۹۷ خواهد شد. او در سال ۹۷ محال بود فرزندش را ببرد با دست خود بدهد تا سلاخی اش کنند.
فقط همین را خواستم بگویم. می دانم الان با خشم نفرت این سطور را می خوانید و می خواهید سر به تن من نباشد. می خواهید جوابی دندان شکن به منِ ضد انقلابِ بی خدا بدهید. باشد. بدهید. ولی یادتان باشد: خواهرتان از هر چیز دیگری در زندگی مهم تر است. برای مادر و پدرتان هم دخترشان باید از هر چیز دیگری در زندگی مهم تر باشد.
لعن و نفرین های شما را با جان و دل می پذیرم.
ایام تان خوش.