جناب وزیر!
من، ف. م. سخن، آدمی هستم چاق و تپل مپل، که ۱۰۰ کیلو وزن دارم! پس فردا هم می شوم ۶۰ ساله و می روم جزو پیرمردان قوم (البته حاضرم با هر جوانی که بخواهد، در جوانی کردن مسابقه بدهم ببینیم کی پیر است کی جوان!)
با این ۱۰۰ کیلو وزن و «تپلیّت» ملاحت دار، شاید باور نکنید که یک وعده غذا در شبانه روز را هم به زور می خورم! یعنی وقتی درگیر کار هستم -که این کار هم برای من شب و روز و ساعت و دقیقه ندارد- اصلا یادم می رود که غذا بخورم. وقتی به حال ضعف می افتم، یادم می افتد که مواد لازم به بدن نرسیده و وقت شارژ باتری بدن است. چون زن ندارم، غذایم اغلب پیتزای یخ زده و حاضری ست ولی غذای مطلوب ام نان و پنیر و خیار و گوجه فرنگی ست.
البته از خوردن چلوکباب برگ و سلطانی استنکاف نمی کنم و اگر میل ام بکشد آن را نیز با کمال میل می خورم فقط شرط اش این است که درگیر کاری نباشم که اگر باشم غذا -هیچ نوع اش- از گلوی ام پایین نمی رود.
فکر کردن به گرسنگان ایران و جهان هم جلوی غذا خوردن مرا نمی گیرد و وقتی گرسنه ام می شود، با وجود میلیون ها گرسنه در جهان، غذای لازم برای ادامه ی زندگی را می خورم و در دل ام عذرخواهی می کنم از «شکم خالیان» که کاری نمی توانم برایشان بکنم و دل سوزاندن من و غذا نخوردن من هم کمکی به سیر شدن آن ها نمی کند.
البته اگر بیرون باشم و بخواهم وسط راه خودم را شارژ کنم، اگر آدم گرسنه ای ببینم او را هم با خودم به داخل غذا فروشی یا تووی کیوسک می برم و با هم غذایی به رگ می زنیم و گپی می زنیم و این طوری غذا بیشتر به ما می چسبد.
به عنوان معترضه این را هم نقل کنم که روزی جای شما خالی (!) میهمان داشتم رفتم یک جعبه بیست و چهار تایی آبجو خریدم. آخر می دانید که نوشیدنی مطلوب آلمانی ها آبجو ست که اخیرا بدون الکلِ آن را هم تولید می کنند ولی من -باز جای شما خالی- آبجوهای الکلی برای میهمانان ام خریدم.
همین طور که داشتم به طرف منزل می آمدم، دیدم چند نفری که همیشه در محله ی ما در خیابان یا پارک یا کیوسک دم منزل جمع می شوند و می گویند و می خندند و نوشابه الکلی می خورند -در اینجا بهشان «پِنِر» می گویند- گوشه ای ایستاده اند. تا چشم شان به من و آبجوها افتاد همگی لبخندی سی و سه دندان بر لب آوردند و یکی گفت خوش به حال ات با این همه آبجو!؛ دیگری گفت ما رو مهمون نمی کنی؟؛ سومی گفت تنهایی بخوری کله پا میشی ها و از این جور طنز ها و تیکه ها!
من هم در مقابل لبخند سی و سه دندان آن ها، نیش ام را تا بناگوش باز کردم گفتم راست اش میهمان دارم، ولی حوصله شان را ندارم! پس بیاید این آبجو ها رو با هم بخوریم!
و باز هم جای شما خالی، رفتم کنارشان جعبه را گذاشتم زمین، شروع کردیم به باز کردن آن ها و ۲۴ آبجو را چهار پنج نفری تا ته سر کشیدیم و گفتیم و خندیدیم و شیشه ها را هم دادم به خودشان، بروند زحمت پول کردن شان را بکشند که البته خیلی هم خوشحال شدند و پول خرد لازم برای ریختن تووی «جک پات» شان هم فراهم شد.
خلاصه وقت خوردنْ میخورم و وقت نخوردن هم نمی خورم. دنیا همین است که هست و این شکم بد مصب پیچ پیچ هم هر قدر هم آدم شکمو و پرخور باشد، بیش از یک مقدار معین غذا تووش جا نمی گیرد، متاسفانه! :)
این از مقدمه.
اما می رسیم به اصل موضوع که فرمایش جناب عالی بود در پند و اندرز دادن به مردم ایران، برای خوب مصرف کردن و حیف و میل نکردن و مثل چینی ها یک وعده غذا خوردن.
البته حرف حرف قشنگی ست به شرط ها و شروط ها!
شرط اول اش این است که نصیحت کننده خودش به نصیحتی که می کند عمل کند! به قول قدیمی ها رطب خور منع رطب کی کند؟!
شرط دوم اش این است که وقتی که خودمان را با کسان دیگر مقایسه می کنیم، همه چیزمان را مقایسه کنیم و نه فقط یک چیز را!
یعنی وقتی می گوییم مردم چین کار خوبی می کنند که یک وعده غذا می خورند، هم باید حکومت مان مثل حکومت چین کار خوب بکند، هم قواعد زندگی همگی مان خوب شود، هم به قول شاه بابا، همه چیز مان به همه چیزمان بیاید! اول از همه هم حکومت کنندگان مان مثل چینی ها بشوند که ما مردم هم از آن ها یاد بگیریم چینی شویم!
این که بگوییم شما چینی شو، ولی ما و زن و بچه مان هر جور که دل مان خواست زندگی می کنیم این دیگر نمی شود! یعنی نصیحت کننده می تواند نصیحت کند ولی آخرش سنگ روی یخ می شود می گوید غلط کردم نصیحت کردم! بیجا کردم نصیحت کردم! شکر خوردم نصیحت کردم!
اما قسمت مهم کار همانا رطب نخوردن موقع منع رطب است!
مثلا خودِ جناب عالی را در نظر بگیریم! بله! خودِ خودِ جناب عالی! شما ماشاءالله شکمی دارید در حد و اندازه های من! همچی بفهمی نفهمی تپل هستید و چون علاقه به لباس تنگ دوخت هاکوپیان دارید، برجستگی های شکم و زار و زندگی تان قشنگ بیرون می زند!
خب، من و شما، نمی توانیم نصیحت کنندگان خوبی برای کم خوری و حفظ صحه و لاغری و ورزشکار بودن این ها شویم!
حالا چاقی من به خاطر داروهایی ست که مصرف می کنم و چاقی شما، آن طور که در عکس فرزند محترمه تان دیدیم به خاطر تناول «یک وعده غذا» در درکه و دربند، همراه با نان زیر کباب و مخلفات روی نان مزبور است!
نتیجه اش این می شود که مردم شما را دست می اندازند و مسخره می کنند، و این برای وزیر کشور اسلامی، اصلا خوب نیست چون مسخره کردن شما حکم مسخره کردن مالک اشتر و ابوذر غفاری را دارد!
من، وقتی می بینم اندازه و سایز بدنِ من به این نصایح نمی خورد، خب چنین نصایحی نمی کنم! اتفاقا گهگاه در مزایای پرخوری و شکم چرانی هم می نویسم، که یک دلیلی برای «تپلیّت» خود جفت و جور کنم! چند روز پیش بوکسور چاق امریکایی زد یک بوکسور عضلانی انگلیسی را ناک اوت کرد! از این ناک اوت و پیروزی بوکسور چاق بسیار خوشحال شدم چون می توانم از این به بعد به مردم بگویم بفرما! عضله چیه! زنده باد چربی آویزان از شیکم! اگه همه «سیکس پک» دارن، ما تپل های جهان «وان پک» داریم و همه ی عضلات مان را در برجستگی شکم مان خلاصه کرده ایم!
این ها را گفتم یک چیز دیگر هم بگویم و از شما خداحافظی کنم، تا بروید یک وعده غذای تان را بخورید:
عزیز دل! از قدیم گفته اند حرف نزنی نمی میری! لال بمونی نمی میری! خفقون بگیری هم نمی میری!
شما برو برق و آب مردم رو تامین کن! با شکم مردم و وعده های غذایی آن ها چیکار داری؟ به خدا، زبون توو دهن نگهداری نمی میری!
این هم از پند و اندرز من به شما!
ایشاللا شام امشب بعد از خواندن مطلب من بیشتر بِهِتان بچسبد!