مقدمه
در ایران پس از حمله تازیان پادشاه (سلطه) و مردم (رعایا) دو عنصر جدا ناپذیر از هم بودهاند. یعنی پادشاه بدون مردم (رعایا) و مردم بدون پادشاه نمیتوانستند (به گواه تاریخ) تحقق یابند.
البته در اینجا لازم است رابطه دو قطب پادشاه (سلطه) و مردم را روشن کرد. مسئلهای که وظیفه تاریخ بوده است. متأسفانه تاریخ و تاریخ نویسی درایران هنوز برپایه احساسات، غرور بیجا، روحیهای برآمده از شکست و قدرت فاتحین شکل میگیرد. اما تاریخنویسی تنها یک هنر نیست، بلکه جوّ زمانه (یا جان زمانه) و قدرت تمیز بیطرفانه، ضرورت وجود جامعهای انتقادی و آگاهی به این که تاریخ شرح تکوین دیالکتیکی روان جمعی، یعنی گروه یا ملّتی میباشد پایههای راستی آن است[1].
این مطلب برآمده از نقطهﻯ عطف فرهنگی، (به نوشته دانش و قدرت در کیهان لندن مراجعه شود) است که در سال 1990، چند سال پس از این که کشور ایران دوباره به قرون وسطی بازگشت (انسانگرائی را زیر پا گذاشت)، تاریخ و تاریخنویسی را رنگی نوین بخشید. یعنی اکنون دیگر نمیتوان از حقایق تاریخی سخن به میان آورد، زیرا تاریخ دستآورد انسان و نه طبیعت است. حقایق به چیزهائی گفته میشود که غیروابسته به انساناند.
توجه بشود: رخدادهای اجتماعی حاصل ساختارها و تفسیرهای فرهنگی و علمی انسان است، انسان آنها را میآفریند که واقعیات نام دارند (به تئوری جامعه مربوط میشوند). درحالی که هنگامی که آدمی به طبیعت مینگرد و رخدادهای آنجا را برای خود روشن میکند (به تئوری طبیعت مربوط میگردد)، رخدادهائی که غیروابسته به وی اتفاق میافتند، با حقایق عالم (فاکتها Reality) روبه رواست. بدیهی است که بین این دنیای مادّی (طبیعت)Immanent و دنیای زندگی (جامعه) میبایستی رابطهای وجود داشته باشد. این رابطه در اصل تطابق خلاصه میشود.
به عبارت دیگر امروز تاریخ ایران شرح فتوحات و یا استبداد و یا کرامات یک پادشاه (به نظرچپها، دکتر جواد طباطبائی، آقای علی کشتگر) و یا شرح بروز یک واقعه، توسعهﻯ یک ایده و عوارض آن نیست. بلکه تاریخ شرح و تفسیر ساختارهای فرهنگی و نمادهائی است که عملأ به پیشرفت علم و فن [2] و با آن رفاه مردم (بستری کهرانس) منجر شدهاند. این پیشرفت خود به معنی تکوین عقل و خرد ملّتهاست.
اما در اینجا مفهوم ملّت ایران تا به امروزبه مردمانی گفته میشده که در بخشهائی از سرزمینی به نام ایران با فرهنگی مشترک و در لوای حاکمیتی میزیستهاند که موظف به اطاعت از خلفای اسلامی و یا بعد از سقوط خلافت ملزم به حفظ و رعایت شئون اسلامی ویژهای بودهاند. به عبارت دیگر "سمانتیک" واژهﻯ ملّت در این چهار ده قرن اخیر نه امتیازی برای مردم، بلکه تنها امر اطاعت از احکام الهی و دستورات پادشاه بوده و اکنون نیز امام را در خود پرورانده است.
درست به این دلیل و با توجه به ادبیات فارسی واژهﻯ سوبژکت با لفظ مردم و یا رعیت هم معنی است :
نهنگانش نیازارند مردم نه طوفانش بیو بارد رعایا (ملک الشعرای بهار)
که چو منزل به هردیار کنید بارعایا به رفق کارکنید (جامی)
تاکنون حال خراسان ورعایات بودست برخداوند جهان خاقان پوشیده مگر (انوری)
هرچه پادشاهان کنند رعایا را بر آن وقوف و استکشاف شرط نیست و خاطر هرکس بدان نرسد که رای ایشان بیند (کلیله و دمنه بخش ۶ - حکایت شیر وروباه و خر).
با این تفاوت که واژه سوبژکت میان قرن شانزدهم تا هجدهم میلادی دگرگون شد. یعنی در دوران رنسانس و روشنگری دیگر سوبژکت به معنی "کسی نیست که زندگیش با تقدیر الهی تعیین شده و در خانوادهای که به دنیا میآید مقام طبقاتیاش معّین گردیده و باید مطیع سلطه باشد". بلکه با توسعهﻯ سرمایهداری، گسترش علوم طبیعی، اصلاح کلیسا، و ظهور هومانیسم و جریان روشنگری این سوبژکت وجودی صاحب عقل و خودمختار شد که نه تنها سرنوشتش را خود تعیین میکند و خودمختاری دارد، بلکه مکان یعنی منزلت این سوبژکت به کانون جهان ارتقاء یافته است(شبکه مرکزی).
اما این مرکزیت با آنچه سعدی میپندارد از زمین تا آسمان فرق دارد :
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
چه این مرکزیت مشروط به فرمانبرداری است. فرمانبرداری که به امام نیزمنتقل میشود تا از دایرهﻯ انتقاد بیرون افتد و زندگی را نه به ارادهﻯ خود بلکه به ارادهﻯ امام، سلطهﻯ دینی، تنظیم کند. ولی این انسان با زندگی جبری خود آدمکی است که سر ندارد، نمیتواند درکانون جهان قرار بگیرد. نمیتواند ناظری منحصر بفرد باشد، نمیتواند با ارادهﻯ خود به نقد آنچه میبیند بنشیند.
امروز درایران به نام خدا انسانسازی میکنند. انسانهای بیاراده، انسانهای بیجان، انسانهائی که تنها "تن" دارند ، تنهای لخت و عور، تنی که فقط مطیع و باربرست. سپس آن تنهائی را که بو و خاصیتی برای رژیم ندارند به زندان میاندازند، شکنجه میدهند، از آنها توبه میطلبند. ازاین رو این مکانها نه زندان بلکه حصار بیقانونی هستند.
این وضعیت از قرنها پیش شکل گرفته است. یعنی در قرن شانزدهم میلادی که رنسانس ایران علم و ادب را متعالی ساخت (با کار فردوسی)، وسبک خراسانی را معمول داشت، سبکی که به دورمحورحماسه پهلوانی میگشت، به حقّ رو به انسانیت داشت، ایرانیان نتوانستند معنی سوبژکت را تغییر بدهند. زیرا با ظهور صفویه که مکتب شافعی و اشعری را دنبال میکرد و تقدیرگرا بود سبک خراسانی به سبک عراقی تبدیل گردید تا محور حماسه پهلوانی را به محور حماسه عرفانی تحویل دهد. آنچه که روحیه مبارزهگری را به روحیه تسلیم و رضا تبدیل نمود. این روحیه که اطاعت و فرمانبرداری را تجویز میکند، مرز و حدّی جز روحیه اخلاق چوپانی نمیشناسد. محتشم کاشانی گوید :
با رعایای تو عیسی زفلک میگوید ای خوش آن گلّه که موسی کندش چوپانی
دراینجا لازم به یادآوری است که هدف ادیان به ویژه ادیان ابراهیمی خیر مردم و رهائی آنها از چنگال فقر، خشونت و بیعدالتی بوده است. وگرنه آنها نمیتوانستند پیروانی داشته باشند. پس دین نمیتواند مسئلهﻯ جامعه باشد، هرکسی مجاز است دین مورد علاقه خود را برگزیند و به احکام آن وفادار بماند. پس دشواری ایرانیان نه با دین بلکه با عمّال و کارگزاران آن یعنی تشکیلات روحانیت است که به نام خدا مردم را در محراب خودپسندی، طمع قدرت و شهوت حیوانی و نفسانی قربانی میکند.
به عنوان مثال، اسلام در مدینه با تحقق واژه "صحیفه"(گونه تصمیم گیری مردم شهر مدینه که در سقیفهٔ بنی ساعده جمع می شدند) اصل "عمل مذاکراتی"را (که ابتدا در قرن بیستم هابرماس [3]آن را عنوان ساخت)، پایه گذاری کرد. این شیوهﻯ کاراجتماعی، در واقع، همان مشارکت مردم در کارهای مربوط به خود است. کاری که دین اسلام را نسبت به ادیان دیگر برتری بخشید. اما کارگزاران و بزرگان این دین خیلی زود پس از رحلت پیغمبر خود با انتخاب ابوبکر به نخستین خلیفه راشدین بر صحیفه خط بطلان کشیدند و دنیای اسلام را به فئودالیسم عرب سپردند. فئودالیسمی که همه جا، به ویژه در ایران، مردم را با شمشیر و یا با جزیه، زور و ستمگری به مسجد کشانید و کشورها و زمینهای مردم را "ملک اسلام نامید" تا آنها را به بزرگان فئودال عرب بسپارد[4] که فساد دیوانسالاریش در زمان خلافت عثمان هویدا گشت. اما علاج این فساد تنها هلاکوخان مغول بود که خلافت را نمد مال ساخت.
تاریخ حمله تازیان و ویرانگریها و قتل و غارتهای اعراب را هیچ گاه در مدارس تدریس نکردند تا عمق این مصیبت بر ایرانیان معلوم شود. چرا؟
مطرح نساختن این پرسش نتیجهای جز انقلاب اسلامی نداشت که عملأ نه یک نظام فاسد بلکه خشونتی جهنمی است. جهنمی که چندین بار ایرانیان در تاریخ خود به آن گرفتار آمدهاند. برای مثال به قصیده شماره 70 انوری که با بیت :
به سمرقند اگربگذری ای باد سحر نامهٔ اهل خراسان به بر خاقان بر
مراجعه شود. معمولأ ملتهای زنده از این مصیبتها پند میگیرند. اما ملّت ایران در وضعیتی گرفتار شده که حتی توان یادگیری هم ندارد. این مصیبت در تشریح توپولوژی قدرت ولایت فقیه بازگو میشود.
در این مقاله به فرآیندی که انسان را مطیع قدرت میکند "آدم سازی"، محصول آن را رعیت (آدم کوکی) یا مردم و چنین قدرتی را سلطه گوئیم. هرسلطهای ذاتأ میخواهد انسان را مطیع خود بکند. مگر این که این قدرت سازمان یافته و به وسیله مردم قابل کنترل شده باشد. دراین صورت آن را "سلطهﻯ مردمی" میخوانند.
توپولوژی قدرت ولایت فقیه
- 1. ایجاد فضای سیاسی لازم برای سلطه ولایت فقیه (توپوگرافی)
دراینجا فضا نه به معنی فیزیکی که هر تجربهای را مشروط به وجود خود میکند (آپریوری)، بلکه به معنی امکان تشریح مناسباتی مکانی چون فرهنگ و رسانههائی چون قدرت به کار میرود. یعنی وجود مناسبات مکانی ممکنه شرط تشریح و توسعه آن است (برخلاف موارد فیزیکی). واژه ممکنه اشاره به وجود مدلهای مختلف از مناسبات دارد (مانند فرهنگ به صورت مناسبات افراد در یک محل، کشور، سازمان).
به عبارت دیگر از قرن بیستم به بعد واژه فضا نه تنها برای کسب معرفت (اسحاق نیوتن) بلکه بیشتر به خاطر درک مسائل سیاسی به کار برده میشود.
مسئله گفتوگو، به معنی دیسکورس ( مذاکرات منطقی، استدلالی ) اساسیترین فرآیند در سازماندهی مغز و با آن ذهن آدمی و جامعه است. کودکان بدون آموزش و تربیت نمیتوانند درجامعه زندگی مسالمت آمیز داشته باشند. ذهن ابتدا با آموزش و تربیت سازمان مییابد، "من" میشود. ساختارهای ویژهای پیدا میکند تا فکر کردن در چارچوب معّینی صورت بگیرد، صورتی که با ایجاد کلاسهها، اشکال و تشابهات، ضربالمثلها، علائم معنیدار و قابل درک جمعی و سمبلها، شکل میگیرد. مارتین هایده گر دریک سخنرانی رادیوئی [5] فکر و فکر کردن را شرح میدهد. متأسفانه زبان فارسی مفاهیمی را که هایده گر به کار میبرد در طول تاریخ سلطه عرب برخود از دست داده است.
اما آموزش و تربیت بدون یک تکنولوژی ممکن نیست (همه قواعدی که دراین کار لازماند). مثلأ، "سخن آموزگار"، را یاد گرفتن با تکرار، مثال آوردن و به کار بردن آنچه یاد گرفته شده است، بخشی ازاین قواعد یادگیری است.
به عبارت دیگر با گفتوگوی معیّنی میتوان ذهن سازی نمود، کاری که تکنولوژی لازم دارد. موضوعی که تأثیر سخن بر ذهن و شکل آن را به خوبی معلوم میکند. تمام مذاهب جهان نیز این خصوصیت را به کار میبرند تا به ذهن شکل مذهبی بدهند.
متأسفانه این گونه ذهن سازی به باز بودن مغز لطمه میزند. یعنی هر ذهن مذهبی ( همین طور ایده ئولوژیکی ) شکل بستهای است که در برابر اشکال فکری دیگر سخت مقاوم، یعنی بدون انعطاف، است، باز نیست. درست این نکته پایه بردگی انسان یعنی آدمک شدنش به طور تاریخی شده است. هر سلطهای با سخن، یعنی قواعد و مقرراتی به روش انضباط (متعهد به پذیرش این قواعد ) و تنبیه (مجازات) میتواند بر ذهنها استیلا پیدا بکند. به کسانی که ذاتأ قدرت چنین ذهن سازی را دارند به زبان فارسی کرشمه دار و به لاتین کاریسماتیک گفته اند.
ایرانیان از دوران صفویه تا دوران رضاشاه پهلوی همیشه با تعلیم و تربیت ویژهای (مکتب خانهها) که دراصل نه گفتوگو، دیسکورس، بلکه گفتنی یک سویه است، مطیع سلطه دینی و دنیائی شدهاند. به این دلیل نیز مردم یا رعایا، در تمام این دوره، هیچ نقشی در رفتن و یا آمدن سلطه و یا نظام سیاسی کشورخود نداشتهاند.
عجب این که در سوّم شهریور بیست (شمسی) که رضاشاه به دست بیگانگان و عماّل آنها از کشور اخراج شد ایرانیان شادی کردند و ادارهﻯ کشور را دوباره غیرمستقیم به دست روحانیت سپردند. مسئلهای که بسیار مهّم است و با آن در این مقاله برخورد خواهد شد. این دخالت غیرمستقیم و خشک و خالی را روحانیت که بازگشت عهد صفویه را آرزو داشت نمیپسندید. وقایع دوران محمدّ رضاشاه همه دانسته روی داد تا کشورداری به حاکمیت مطلقهﻯ روحانیت سپرده شود.
مثلأ در شلوغیها و هرج و مرجی که در دوران ملّی کردن صنعت نفت به وجود آمد و چند ترور به وسیلهﻯ اخوانالمسلمین صورت گرفت پیام آور وضعیت تأسف بار کنونی درایران بود(اما چشم دلی نبود). از جمله میبایستی از ترور احمد کسروی در جلویِ کاخ دادگستری، ترور عبدالحسین هژیر (وزیر دربارو نخست وزیر) و ترور حاجعلی رزمآرا نخست وزیر یاد کرد که قاتلین این ترورها نه مجازات، بلکه از زندان نیز آزاد شدند.
از دید مشروطیت چنانچه مجرمی مطابق متون قانونی وضع شده و بنا بر داوری یک قاضی(برپایه منطق) بیطرف، محکوم نشود، گناهکاراصلی نه مجرم بلکه کسی است که قانون را نقض میکند. اما پایهﻯ متون قانون همانا "آزادی اراده "است. یعنی در پیشگاه قاضی میبایستی معلوم شود آیا جرم دانسته یا ندانسته صورت گرفته است. مادامیکه چنین بررسیهائی انجام نگردد آزادی مجرم کاری خود سرانه است، لذا شکلی مستبدانه دارد.
مملکتی که قوّه قضائیهاش بنابر رأی مجلس شورایملّی باشد نه تنها خلاف استقلال قوای کشور عمل کرده است بلکه دارای سلطهای چند گانه است. پایههای این حاکمیت ناقض یکدیگرند. پس میبایستی به کلّی بساطش برچیده میشد که نشد. زیرا در جوهر سلطه (پادشاه با فّرایزدی و روحانیت با کلام خدا) به گواهی تاریخ حق دست اندازی بر جان و مال و ناموس مردم یا بهتر جان و تن هر فردی ثبت است. متأسفانه ایران روشنفکرانی را نداشت که هدف این ترورها را که دستیابی به حاکمیت مطلق مذهبی بود به چشم جان ببیند و با شمشیر سخن براین هدف بتازد.
عاقبت این بیفکری انقلاب اسلامی و همراه آن عمل تیرباران شبانه نظامیان و مردان سیاسی دوران پهلوی بربام مدرسه علوی است که هیچ الگوی حقوقی جز الگوی ترور ندارد. تحلیلی که تا به حال صورت نگرفته است.
امروز میتوان گفت : تیربارانهای هزاران نفری دوران انقلاب اسلامی همه بر پایهﻯ هیچ قانونی و براساس داوری هیچ قاضی معتبری صورت نگرفته (قانون اساسی مشروطه لغو شده و جای آن چیزی نبود) است. لذا این اعدامها صرفأ "ترور" محسوب میشوند، تروری که قصدش ایجاد فضای رُعب و وحشت از یکسو و بیاعتبار نمودن مدارس رضاشاهی و کاخ دادگستری از سوی دیگر بوده است. در این اعمال ابزار جا اندازی اقتدار دینی انسان است.
ملاحظه بفرمائید، درچنین جوّی ولایت فقیه خواهان پنج بار روزانه نماز در سرتاسر مملکت و حجاب اسلامی برای زنان شد. زنانی که گروهی از آنان پیش از این با حجاب اسلامی و کالاشنیکف به دست در خیابانها رژه رفته بودند. این دستور انقلابی همراه با تهدید به مجازات در صورت سرپیچی ازآن، آنهم به وسیله کمیتههای انقلابی خودش همه را از چپ تا راست مجبور به اطاعت نمود(تأثیر سخن همان طور که در بالا گفته شد). اما چنین دستوری با خود پیام تأسیس کارخانه آدم سازی را میآورد. ولی روشنفکران ایرانی آن زمان چنان در عظمت طلوع انقلاب اسلامی بیهوش شده بودند که برای فهم مسائل روز هوشی باقی نمانده بود. این دستور دو بخش داشت:
1 : "زندگی (اجباری) و مرگ " در اختیار سلطه دینی است که گونه و شیوه آن را معلوم میکند. چنین دستوری با حق تاریخی سلطهﻯ برآمده از سبک عراقی دوران صفویه همخوانی دارد و میتوان مثالهای فراوانی از جمله دستور پند آموز آغامحمدخان قاجار به کشتن دو نوکر خود (به دلیل خوردن یک قاج هندوانه یا خربزه) وجود دارند.
2 : زنان مطابق مردان در صف جلوی مبارزه برعلیه مخالفان اسلام قرار دارند. مبارزه اینان نه لفظی بلکه رزمی نیز میباشد. البته این تساوی مبارزه درواقع درجهت دوبرابر کردن نیروی دفاعی ولایت فقیه است که همانند مساوات اسلامی تنها ظاهر و عینیت ندارد. این عدم مساوات را بعدها زنان در دادگاههای خانواده لمس کردند.
با این تکنولوژی فرد سازی (انضباط و مجازات و وسایل لازم برای این فرآیند) آشکار میگردد که انقلاب شکل توتالیتر(تمامیت خواه ) جدیدی از حاکمیت را پدید آورد که اتصالی دوجانبه با مردم دارد (درونی و بیرونی : امامت و امارت). اما این اتصال تنها در یک جامعه همگن کارآئی دارد. جامعه ایران به شدّت ناهمگن (هتروژن) است.
به علاوه چنین نظامی هنوز برای حفظ خود دو گرفتاری دارد : یکی دشمنان درونی متشکل از چپهای به اصطلاح روشنفکر و مشروطهخواهانی که طعم خودمختاری و تجدد را چشیده بودند و دیگری کشورهای همسایه که همه شکل توتالیتر و یا چون پاکستان و افغانستان رنگ خشونت و ترور برچهره داشتند.
ازاین گذشته حکومتی که در قرن بیستم در جامعهای ناهمگن برپایه اقتدار دینی پایه گذاری بشود هرگز نمیتواند در تابش آفتاب عقل یک لحظه نیز دوام بیآورد. به ویژه که در اواخر قرن بیستم دنیا دیگر نه دنیای خلق شده بلکه دنیا دنیائی است که انسان آن را آفریده است. لذا مسئله دوام نظام ولایت فقیه وابسته به ضرایبی هستند که ضمن داشتن اتصالی شبکهای درجامعه سبب باور مطمئن به وجود چیزی و مقصود آن بشوند (در اینجا ولایت فقیه است). شاید بتوان به این ضرایب "پیش شرطهای تاریخی" گفت.
ضرایبی را که ولایت فقیه برای ایجاد باور مسلم مردم به حق حاکمیت خود به کار برده است عبارتند از :
کمرنگ ساختن فرهنگ که به طور تاریخی صورت گرفته (به توضیحات بعدی توجه شود)، جنگ، شهادت پروری، تبلیغ دفاع از میهن و از اسلام (با سابقه تاریخی)، شعار آزاد کردن اورشلیم، اقتصاد برپایه چپاول و غارت منابع طبیعی کشوروسهیم کردن پیروان خود دراین چپاول، دگرگون ساختن دستگاه آموزش و پرورش و دانشگاهها و امورعلمی برای استفاده عموم بدون توجه به امکانات معنوی کشور، ایجاد سپاه و بسیج برای حفظ ولایت، دگرگون سازی امور دادگستری برای برقراری رابطه میان حق و حکومت (دولت آقای روحانی برای رضای خدا کار میکند)، ایجاد قلعه و حصار برای متمردین( کاری که درجهت دوام ولایت است)، تولید آخوند و توّاب برای امر نظارت و مجازات، درسیاست خارجی بیاعتبارکردن ارزشهای دیپلماتیک، انتخاب سیاست تهاجمی به معنی بیتوجهی به تعادل سیاسی و بالاخره رد ارضی بودن کشور به خاطر باور به جهانی کردن اسلام (ایران اسلامی پیش از اروپا گلوبال شده بود).
آشکار است این ضرایب با کشته شدن بیش از یک میلیون جوان ایرانی که غالبأ در پیاده رویهای خیابانی به نفع خمینی به خیابانها میآمدند، کشته شدن هزاران جوان چپ دردوران نخست وزیری آقای موسوی و گور دسته جمعی آنان در گلزارخاوران (شادروان بانو نوری علاء یکی از مادران این گلزار سعی فراوان نمود توجه جامعه بینالمللی را به این مصیبت جلب کند که نشد) و قلعه و حصارهایی چون کهریزک و توّاب خانهها و شنکجه در تک سلّولها همراه با پدیده ای به نام چاه جمکران، همه کوشش هائی برای مطیع بیچون و چرا ساختن مردم نسبت به ولایت فقیهاند.
اما این ضرایب با ساختار شبکهای که دارند تابع زمانند. از سوی دیگر ساختار شبکهای آنها کمک میکند تا فونکسیون آنها نسبت به زمان تغییر نکند. به این دلیل ملاحظه میشود که ایمان به ولایت فقیه در این چهل سال با همه تغییراتی که در جامعه رخ داده است به طور مؤثری آسیب ندیده است. مطلبی که اپوزیسیون را حیرت زده کرده است. غافل از انکه توده های همزمان (از نظرمذهبی بلاتغییر) خود مشمول نیستی هستند.
2 : توپولوژی قدرت ولایت فقیه
توپولوژی قدرت ولایت فقیه بسیار ساده بر اصل استثناء قرار دارد. اصلی که یکی از عواقب حمله تازیان به ایران است. اصلی که خود ریشه در اخلاق فاتحان این جنگ دارد. فاتحانی که عجم را در برابر عرب " پست" میشمردند. همین تناسب نیز نازیگرائی قرن بیستم را در آلمان به وجود آورد، که یهودیهای آلمانی تبار را از دیگر آلمانیها جدا کردند و در محلهای معینی چون "آسشوویتس" Auschwitz محصور ساختند. حصاری که حصار بیقانونی و بیاخلاقی بود. حصاری که محصورینش لخت و عور(بی هویت و شرافت)، دارای بدنی بیجان و بیاراده ، بیارزش، بیحقّ و بیسهم، حتی در تنفس، ولی درعوض همه شریک در خفت و آزار و صدمه بودند.
ایران به هنگام اشغال تازیان "ملک اسلامی" شد. این املاک با تمام دارائیهائی که داشت به تصّرف بزرگان عرب آن دوران (از طایفه بنی امیه و بنی هاشم) درآمد. آنها که بسیار زود به ایران کوچ کردند و ساکن این سرزمین شدند. غالبأ به آنها "سید" میگفتند. لقبی که به معنی آقا و ارباب است. لقبی برای منحصرین، بیگانگانی که در کشور ایران منحصرأ شرافت داشتند، دارای برتریهای مادّی و معنوی بودند.
البته هر انحصار و یا استثنائی به جز استثنای مطلق قابل مهار است. استثنای مطلق استثنائی است که باید محصورشود تا پیوستگی زندگی دیگران به خطر نیافتد. مانند جذامیها که در محل خاصی برای سلامت دیگران نگهداری میگردند. از دید ریاضی یک فضا با استثنای محصور[6](یا مطلق) ساختاری توپولوژیک دارد. این ساختار در شکلِ زیر نشان داده میشود :
به طوری که ملاحظه میشود هر گونه تغییر شکلی (دفرماسیونی) "استثنای محصور"(استثنای مطلق: رانده شدگان، آنها که هیچ رابطه ای با زندگی ندارند، حصار بی قانونی) را (مانند زندان کهریزک) از بین نمیبرد، بلکه حفظ میکند.
لذا کشتار وحشیانه استثناء ها، به قول انقلابیون " مفسدان فیالارض"، یک استثنای مطلق، بر بام مدرسه علوی در دوران انقلاب نشانهﻯ قدرت هیولائی است که فقط مرگ را میشناسد، دستگاه کشتن دارد و کشتن درانحصار وی است. امروز تقریباً هیچ خانوادهای درایران نیست که عزیزی را از دست نداده باشد (به استثنای خودیها). این قدرت در این چهل سال اخیر این کار انحصاری خود را کاملتر کرده است. تکاملی که بر محور "انضباط اسلامی و مجازات" از یکسو و شرط "توبه" ازسوی دیگر میچرخد. نتیجهی این کار تقسیم مملکت به خودی و غیرخودی است. آنهائی که همه بدنهای لخت و عورند. یعنی در هیچ کاری حق مشارکت ندارند. اینها فقط به صورت دم دراز کوسهای هستند که این کوسه با جنباندن آن ترس و وحشت در محیط تولید میکند و از نظر بیولوژیک کم خرج است. نه تنها این بلکه این بدنهای لخت ابزار اقتصادی، ابزار جنگی و ابزار دفاع از رژیم نیز میباشند.
دراین چهل سال نهادهای مختلفی برای تحقق "انضباط اسلامی و مجازات" درایران ساخته شدهاند مانند :
سپاه پاسداران، بسیج، سپاه قدس، وزارت اطلاعات، زنان چماق به دست، مأمورین مخفی، انواع کمیتهها، دادگاههای انقلابی ، قضات متعهد، زندانهای مختلف، حصارهای بینام و نشان، مدارس ویژه ..............
این نهادها برای بازسازی قدرت لازماند. قدرت به معنی تولید مناسبات و تولید واقعیات و شکل دادن به آن و شکل دادن به افراد تا آدم مورد پسند سلطه بشوند. لذا این قدرت و ابزارهای آن با دانائی و دانش پیوند مستقیم دارد. اما تحقق این قدرت یعنی باز سازی آن کما کان بنابر نظر پارا مندیس صورت میگیرد که سخن یا کلام را عامل حرکت میشمرد. بنابراین ابزارهای قدرت ولایت فقیه همه نه به صورت دیسکورس بلکه در شکل آمرانهاش برای مکالمه با مردم به وجود آمدهاند(مانند برخورد با پلیس، دادرس و قاضی ....).
پس فرد شدن در ایران فرآیندی است که درآن انسان عبد و عبید سلطه میشود. بندهای بیجیره و مواجب (نذری بگیر) ؛ اگر دیروز کسی چاکر پادشاه بود، امروز چاکری کافی نیست. امروز باید لخت و عور مادّی و معنوی شد. کسی که حیاتش به دگرگونی چروکهای لب و لوچه سلطه وابسته است. سلطه ای که همه را زیر نظر دارد و بر بالای سرهرکسی شمشیر "کُفر" و مفسد فیالارض" آویخته است.
حّد و مرز روش انضباط مرگ و زندگی است. زندان و شکنجه، تحمّل اعمال غیر انسانی و یا قبول توبه است. قبول نه داشتن شرافت و ناموس، پذیرفتن بی نامی به معنی اینکه توآدم کس دیگری هستی، یک زندگی بی مقصود، بدن خشگ و خالی است. بدنی که با شلّاق منقبض و منبسط می شود. انقباض و انبساطی که در کف ارادهﻯ سلطه است. آنچه که نه تنها لازمهﻯ خودسازی قدرت است بلکه علامت قابلیت باربری و اطاعت پذیری وی است.
آغاز فرآیند آدم سازی با لفط خواهر و یا برادر مرتبط است. الفاظی که نزدیکی به قدرت را نوید میدهند. حال این که این نزدیکی یک دوری مصیبت بار است. چه این نزدیکی تقلّبی و یکطرفه است. آخر نزدیکی خدمه با قبول کردنِ دستورات سلطه همراه است. اما سلطه با این نزدیکی بازی میکند. افراد را به سوی فساد و جنایت میکشد تا با این پرونده آنها نه تنها از سلطه بترسند بلکه بدانند هر گونه سقوط سلطه نابودی آنها نیز هست.
تمام این بازی و و بازسازی قدرت و خراطی فرد یک هدف را بیشتر دنبال نمیکند و آن استثمار ایرانیان و غارت و چپاول منابع مالی و انسانی مملکت در راه خدمت به نئو لیبرالیسم جهانی و حفظ رژیم ولایت فقیه است.
سلطهﻯ ولایت فقیه جامعه را به دوقسمت دارا و ندار قسمت کرده است. این دوبخش به کلّی ازهم جدا هستند. بخش دارا، بخش مرفهایست که با دیوار از بخش ندار جدا و محافظت شده است. در درون این دیوار، دایره خوبان، همه گونه وسائل خوشگذرانی و خوشپوشی و خوشخوری وجود دارد. این خوبان دارای فرهنگ ویژهﻯ خودشاناند و در نتیجه در درون این دایره فضای فرهنگی یکنواختی (پیوستهای) شکل گرفته که بیاستثناء است. در عوض خارج از دایرهﻯ خوبان، آنجا که بینوایان زندگی میکنند، فرهنگی ناهمگن و لذا فضائی ناپیوسته شکل گرفته است. این ناپیوستگی تنها به مذهب مربوط نمیشود. بلکه این ناپیوستگی دلیل اجتماعی دارد. چه این محلهها، خانودههای پاسداران انقلاب، کمیتهایها .....، تحصیلکردههای واسط میان دولت و مردم، کسانی که در چپاول مملکت سهمی دارند، را نیزدر بر میگیرد. درست به دلیل این ناپیوستگی فرهنگی فضای آن محلهها فضای فساد، رشوه، تجاوز و خشونت است.
اما چون فرزندان شهدای جنگ، کسانی که به دایره خوبان تعلّق ندارند، کشته شدگان عراق و سوریه و برخوردهای تروریستی در خاورمیانه از امتیازات ویژه برخوردارند (دارای کارت شناسائی خاصی هستند) و فرزندان عوامل رژیم که درچپاول مملکت میلیونها ثروت بادآورده به دست آوردهاند میخواهند از همه امکانات کشور برای خوشگذرانی بهرهمند شوند، این دو گروه در پارکها و جنگلهای ایران همه جور آزادی دارند و کسی هم چندان مزاحم آنها نمیشود. زیرا از دید دولت از یکسو پول خرج کردن اینان برای اقتصاد خصوصی آقازادهها سودمند است و از سوی دیگر این جوانان نیز با خوشگذرانی مانع سیاسی برای دولت نیستند.
نتیجه گیری
دراین مقاله سعی شد حقیقت آنچه مطرح میشود درمقایسه با اندیشه دیگران آشکار گردد. این قیاس که "من" را در "تو" میبیند (مارتین بوبر) لازمه نه تنها وجود جمعی است (جامعه) بلکه دستگاه بیداری انسان، آنچه که سخن (انفورماسیون) را به انرژی تبدیل میکند بدون تو نمیتواند تکوین یابد. "من" در برابر "تو" زبان و با آن فرهنگ میسازد. چیزی که به یک جمع هویت میبخشد.
درست دشواری اساسی جامعه در ایران همین دشواری فرهنگی است. دشواری که در مفهوم من یا فرد و هویت خلاصه میشود. زیرا من ایرانی نه با تو بلکه در آئینه "کلام"، "من" میشود. منی که نظراتش جلای گفتوگو، دیسکورس را پیدا نکرده است. او یا تقلید میکند و یا خود اندازه هر چیزی است (باور به ارزشها و هنجارهای سنتی خود). به این جهت نیز او همه مسائل را شخصی، تا حدّ مطلق، جزمی، دُگماتیک میکند. لذا او نمیتواند مسئله را موضوعه کند و آنرا با محک تجربه یا دید دیگران بیآزماید. به دومثال توجه داده میشود :
- آقای دکتر حسن روحانی، تحصیلکرده فرنگ، در برابر تهدیدات "دونالد ترامپ" رئیس جمهور امریکا که روبه نهادها و گردش کارها در ایران در رابطه با وقایع بینالمللی دارد پاسخش ناسزا گوئی است. او ترامپ را آدم دیوانهای میشمارد که جایش نه ریاست جمهوری بلکه در دیوانه خانه است.
این گونه برخورد در جامعه ایرانیان روزانه مشاهده میشود که به فرهنگ برآمده از تو ربطی ندارد.
- دراین چهل سال این منمها حاضر نشدند یک ما به وجود بیآورند که بتواند مسئله ایران را از سطح شخصی بودن به سطح موضوعه بودن منتقل کند. به عبارت دیگر همین یک دندگی مفهوم دانش و دانشمند را توخالی ساخته است.
آخر دانشمندانی که در آسمان راه حلّ دشواریهای ایران را میجویند متوجه نیستند که در آسمان حقایق را میتوان دید؛ حال این که در روی زمین، یعنی در جامعه، وقایع برآمده از اندیشه و یا اندیشههای واقعیت ساز، تسلسل تاریخاند. اپوزیسیون اگر میخواهد هیولای ولایت فقیه را از صندلی قدرت به زیر بکشد، یعنی یک واقعیت بسازد لاجرم میبایستی اندیشهای برتر داشته باشد (برتر به معنی مورد پذیرش همگان ). اما اندیشه برتر در کلام ققنوس نیست که مرغی ازبیگانه عاریه گرفته شده است. مرغی که سمبل یا نماد باور بهائیت شده است (گورستان محله "بادکان اشتات" در شهر اشتوتکارت آلمان bad cannstatt) . یعنی چیزی نه علمی بلکه متافیزیکی است. از دید فُرمال انتخاب "سیمرغ" ارجحیت فرهنگی داشت. به ویژه تنها فردوسی سیمرغ را اسطوره وارنیآورده است. بلکه اثری از صادق هدایت [7] آن را نماد خردی کامل و در جهت حلّ دشواریها روی زمین با همه امکاناتش و نه درآسمان می سازد. ازاین گذشته وظیفه دانشمندان ایران روشنگری است، روشنگری که به ایرانیان نشان بدهد چه نکبتی "برجام" برای ملّت ایران به ارمغان آورده است.
ازاین گذشته نگاه آماری به خصوصیات جامعه در یک فرآیند اشتوخاستیک (نظرسنجی) که الزامأ میبایستی با احزاب پلاریزه بشود رقصی بیریتم و بیقواره است.
این کج فکریها را هیچ رهبری نمیتواند رفع و رجوع بکند. اصولأ این اپوزیسیون چهل ساله از شاهزاده رضاپهلوی گرفته تا چپها و راستهائی که خودشان نمیدانند چه میخواهند، به سان پهلوان رمان سروانتس اسپانیولی، "دون کیشوت" که با کلاه خود و لباس آهنین و نیزه ای دراز به جنگ آسیابهای بادی میرفت، با افکار کهنه وپوسیده گذشته به جنگ ولایت فقیهای میروند که توپولوژی قدرتش توصیف شد. اینان این حکومت را اگر می شناختند[8]مبارزهﻯ قهوه خانه ای نمی کردند.
امروز نه پادشاهی گذشته در ایران ممکن است و نه دمکراسی که به قول محمّد خاتمی "باکدام مردم" اش مورد پرسش است. این اپوزیسیون نه فعالّ بلکه "پاسیو"، غیر فعّال است. منتظر امریکاست.
از سوی دیگر چهل سال درد و رنج، آوارگی و کشتار در هر کشوری، به جز ایران، فراموش شدنی نیست . ایرانی که حافظه ندارد، حافظه ای که به او گذشته خودش را نشان بدهد.
هرگذشته ای تنها با نمادهای ویژه ای می تواند به خاطر به نشیند. در ایران نمادهائی که نشان دهنده گذشته باشند تنها امام زاده ها و مساجد هستند. نمادهائی مذهبی که نه رو به گذشته و یا آینده بلکه رو به روز قیامت دارد. درست به این دلیل نیز می بینیم کسی به آینده در این دنیا نمی اندیشد.
روزیکه (در 25 مرداد و در انقلاب اسلامی) مردم مجسمه رضاشاه و محّمد رضاشاه را از میدانها پائین کشیدند و خراب کردند نمی توانستند درک کنند که با این عمل نه تنها حافظه تاریخی خودشان را نابود می کنند، بلکه هویت خویش را نیز مخدوش می سازند. کاری که دراین چهارده قرن گذشته درایران شیعه و نه در ایران سنی (افغانستن، تاجیکستان) صورت گرفته است.
اجازه بدهید به کشور پیشرفته آلمان برویم و برای مقایسه بناهای تاریخی مذهبی شهر Alttöting و شهر Speyer را بنگریم. دراین کلیساهای بزرگ بسیاری از امپراتورها، پادشاهان و بزرگان کشور آلمان (چه زن و چه مرد) دفنند. به این شکل هویت آلمانیها (ایمان و تاریخ) حفظ شده است. چنین ملّتی امروز چه از نظر فرهنگی و چه از نظرسیاسی سرآمد جهان است. آنها هیچگاه با مجسمه و یا مقبره پادشاهان خود با بی احترامی برخورد نکرده اند. زیرا میراث فرهنگی هر کشوری آئینه وجود تک تک شهروندان هرمملکتی است. درحالیکه مردم بی هویت ایران، با بی حرمتی به پادشاهان خود میروند تا ایمان خویش را نیز از دست بدهند.
اندیشه "نهادمردمی" یک استبداداست (همانطور آنها که قانون اساسی نویسی را شعار خود کرده اند). زیرا ترکیب با مردمی است که مردم نیستند و نهادی که ذات خودش را گُم کرده است. آنچه ایرانیان در مشروطه خواهی می خواستند، ولی آن را نمی توانستند بیان بکنند "مردم نهادی" بود. مفهومی که عدالتحواهی را ذاتأ در خود می پروراند. کلامی که بر سردر مجلس شورای ملّی در تهران حکّ شده بود و ولایت فقیه آن را پاک کرده است.
اما "مردم نهادی" بدون "رعیت زدائی" هرگز نمی تواند شکل بگیرد. پس درایران پس از دفع ولایت فقیه (دوران گذر) لازم است دانسته به کسی و یا کسانی اجازه داده بشود (شاید برای 5 سال) با قدرت نه تنها "رعیت زدائی" بشود و ریشه این سلطه از بیخ برکنده گردد، بلکه افزون براین شرایط "مردم نهادی" را نیز فراهم آورند. دانسته دراینجا یعنی مرز "چنین قدرتی" نه دیکتاتوری بلکه مردم سالاری است.
اما دفع ولایت فقیه نه با جنجال بی معنی و بی ثمری (مانند پاسخ و پرسش در مورد نامه 14 تن ) که تا بحال به دفعات صورت گرفته، بلکه تنها با دیسکورس یا گفتگوئی علمی ممکن می گردد. گفتگوئی در جهت وفاق و نه در جهت پریشانی، گفتگوئی برای طراحی آینده ای که افق امیدی برای همه جوانان از 12 تا 25 ساله در کشور باشد. چه اینان می بایستی به واقع نعشی که در روی زمین افتاده از جا بلند بکنند. وظیفه همه آنهائی که مسبب این وضعیت بوده اند مدد دهی به این قشر اجتماعی است که می تواند کوه را نه با یک ایده ئولوژی بلکه با اندیشه ای پاک به حرکت درآورد.
ن. واحدی
: منابع
[1] W. Benjamin, Uber den Begriff der Geschichte. In: W. Benjamin, Gesammelte Schriften, Bd. I, 2, Frankfurt am Main 1974, S. 695
[2] Wahrheit der Geschichte. Rhetorik und Beweis [dt.: W. Kaiser]. Berlin 2001, S. 11ff.
[3] J. Habermass : Theorie des Kommunikativen Handeln Band 1, s.369-426,Suhrkamp 1995
[4]تاریخ اسلام به قلم پطروشفسکی : از انتشارات شرکت کتاب
[5]M. Heidegger : WAS heißt Denken , Reclam Stuttgart 1951/52
[6] Friedrich Balke : Zaun des Gesetzes" und „eisernes Band , - 2007 - In Ludger Schwarte (ed.), Auszug Aus Dem Lager: Zur Überwindung des Modernen Raumparadigmas in der Politischen Philosophie. Transcript Verlag. pp. 133-143.
[7] صادق هدایت: آب زندگی ، بخش هفتم
[8] تاریخ پرسش نگاری مشروطه ، گوهر مینوئی ، در فیس بوک: بهرام چوبینه