Wednesday, Jul 3, 2019

صفحه نخست » توپولوژی قدرت ولایت فقیه، ن. واحدی

khamenehei.jpgمقدمه

در ایران پس از حمله تازیان پادشاه (سلطه) و مردم (رعایا) دو عنصر جدا ناپذیر از هم بوده­اند. یعنی پادشاه بدون مردم (رعایا) و مردم بدون پادشاه نمی­توانستند (به گواه تاریخ) تحقق یابند.

البته در اینجا لازم است رابطه دو قطب پادشاه (سلطه) و مردم را روشن کرد. مسئله­ای که وظیفه تاریخ بوده است. متأسفانه تاریخ و تاریخ نویسی درایران هنوز برپایه احساسات، غرور بیجا، روحیه­ای برآمده از شکست و قدرت فاتحین شکل می­گیرد. اما تاریخ­نویسی تنها یک هنر نیست، بلکه جوّ زمانه (یا جان زمانه) و قدرت تمیز بی­طرفانه، ضرورت وجود جامعه­ای انتقادی و آگاهی به این که تاریخ شرح تکوین دیالکتیکی روان جمعی، یعنی گروه یا ملّتی می­باشد پایه­های راستی آن است[1].

این مطلب برآمده از نقطهﻯ عطف فرهنگی، (به نوشته دانش و قدرت در کیهان لندن مراجعه شود) است که در سال 1990، چند سال پس از این که کشور ایران دوباره به قرون وسطی بازگشت (انسان­گرائی را زیر پا گذاشت)، تاریخ و تاریخ­نویسی را رنگی نوین بخشید. یعنی اکنون دیگر نمی­توان از حقایق تاریخی سخن به میان آورد، زیرا تاریخ دستآورد انسان و نه طبیعت است. حقایق به چیزهائی گفته می­شود که غیروابسته به انسان­اند.

توجه بشود: رخدادهای اجتماعی حاصل ساختارها و تفسیرهای فرهنگی و علمی انسان است، انسان آن­ها را می­آفریند که واقعیات نام دارند (به تئوری جامعه مربوط می­شوند). درحالی که هنگامی که آدمی به طبیعت می­نگرد و رخدادهای آنجا را برای خود روشن می­کند (به تئوری طبیعت مربوط می­گردد)، رخدادهائی که غیروابسته به وی اتفاق می­افتند، با حقایق عالم (فاکت­ها Reality) روبه رواست. بدیهی است که بین این دنیای مادّی (طبیعت)Immanent و دنیای زندگی (جامعه) می­بایستی رابطه­ای وجود داشته باشد. این رابطه در اصل تطابق خلاصه می­شود.

به عبارت دیگر امروز تاریخ ایران شرح فتوحات و یا استبداد و یا کرامات یک پادشاه (به نظرچپ­ها، دکتر جواد طباطبائی، آقای علی کشتگر) و یا شرح بروز یک واقعه، توسعهﻯ یک ایده و عوارض آن نیست. بلکه تاریخ شرح و تفسیر ساختارهای فرهنگی و نمادهائی است که عملأ به پیشرفت علم و فن [2] و با آن رفاه مردم (بستری کهرانس) منجر شده­اند. این پیشرفت خود به معنی تکوین عقل و خرد ملّت­هاست.

اما در اینجا مفهوم ملّت ایران تا به امروزبه مردمانی گفته می­شده که در بخش­هائی از سرزمینی به نام ایران با فرهنگی مشترک و در لوای حاکمیتی می­زیسته­اند که موظف به اطاعت از خلفای اسلامی و یا بعد از سقوط خلافت ملزم به حفظ و رعایت شئون اسلامی ویژه­ای بوده­اند. به عبارت دیگر "سمانتیک" واژهﻯ ملّت در این چهار ده قرن اخیر نه امتیازی برای مردم، بلکه تنها امر اطاعت از احکام الهی و دستورات پادشاه بوده و اکنون نیز امام را در خود پرورانده است.

درست به این دلیل و با توجه به ادبیات فارسی واژهﻯ سوبژکت با لفظ مردم و یا رعیت هم معنی است :

نهنگانش نیازارند مردم نه طوفانش بیو بارد رعایا (ملک الشعرای بهار)

که چو منزل به هردیار کنید بارعایا به رفق کارکنید (جامی)

تاکنون حال خراسان ورعایات بودست برخداوند جهان خاقان پوشیده مگر (انوری)

هرچه پادشاهان کنند رعایا را بر آن وقوف و استکشاف شرط نیست و خاطر هرکس بدان نرسد که رای ایشان بیند (کلیله و دمنه بخش ۶ - حکایت شیر وروباه و خر).

با این تفاوت که واژه سوبژکت میان قرن شانزدهم تا هجدهم میلادی دگرگون شد. یعنی در دوران رنسانس و روشنگری دیگر سوبژکت به معنی "کسی نیست که زندگیش با تقدیر الهی تعیین شده و در خانواده­ای که به دنیا می­آید مقام طبقاتی­اش معّین گردیده و باید مطیع سلطه باشد". بلکه با توسعهﻯ سرمایه­داری، گسترش علوم طبیعی، اصلاح کلیسا، و ظهور هومانیسم و جریان روشنگری این سوبژکت وجودی صاحب عقل و خودمختار شد که نه تنها سرنوشتش را خود تعیین می­کند و خودمختاری دارد، بلکه مکان یعنی منزلت این سوبژکت به کانون جهان ارتقاء یافته است(شبکه مرکزی).

اما این مرکزیت با آنچه سعدی می­پندارد از زمین تا آسمان فرق دارد :

ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری

چه این مرکزیت مشروط به فرمانبرداری است. فرمانبرداری که به امام نیزمنتقل می­شود تا از دایرهﻯ انتقاد بیرون افتد و زندگی را نه به ارادهﻯ خود بلکه به ارادهﻯ امام، سلطهﻯ دینی، تنظیم کند. ولی این انسان با زندگی جبری خود آدمکی است که سر ندارد، نمی­تواند درکانون جهان قرار بگیرد. نمی­تواند ناظری منحصر بفرد باشد، نمی­تواند با ارادهﻯ خود به نقد آنچه می­بیند بنشیند.

امروز درایران به نام خدا انسان­سازی می­کنند. انسان­های بی­اراده، انسان­های بی­جان، انسان­هائی که تنها "تن" دارند ، تن­های لخت و عور، تنی که فقط مطیع و باربرست. سپس آن تن­هائی را که بو و خاصیتی برای رژیم ندارند به زندان می­اندازند، شکنجه می­دهند، از آن­ها توبه می­طلبند. ازاین رو این مکان­ها نه زندان بلکه حصار بی­قانونی هستند.

این وضعیت از قرن­ها پیش شکل گرفته است. یعنی در قرن شانزدهم میلادی که رنسانس ایران علم و ادب را متعالی ساخت (با کار فردوسی)، وسبک خراسانی را معمول داشت، سبکی که به دورمحورحماسه پهلوانی می­گشت، به حقّ رو به انسانیت داشت، ایرانیان نتوانستند معنی سوبژکت را تغییر بدهند. زیرا با ظهور صفویه که مکتب شافعی و اشعری را دنبال می­کرد و تقدیرگرا بود سبک خراسانی به سبک عراقی تبدیل گردید تا محور حماسه پهلوانی را به محور حماسه عرفانی تحویل دهد. آنچه که روحیه مبارزه­گری را به روحیه تسلیم و رضا تبدیل نمود. این روحیه که اطاعت و فرمانبرداری را تجویز می­کند، مرز و حدّی جز روحیه اخلاق چوپانی نمی­شناسد. محتشم کاشانی گوید :

با رعایای تو عیسی زفلک می­گوید ای خوش آن گلّه که موسی کندش چوپانی

دراینجا لازم به یادآوری است که هدف ادیان به ویژه ادیان ابراهیمی خیر مردم و رهائی آن­ها از چنگال فقر، خشونت و بی­عدالتی بوده است. وگرنه آن­ها نمی­توانستند پیروانی داشته باشند. پس دین نمی­تواند مسئلهﻯ جامعه باشد، هرکسی مجاز است دین مورد علاقه خود را برگزیند و به احکام آن وفادار بماند. پس دشواری ایرانیان نه با دین بلکه با عمّال و کارگزاران آن یعنی تشکیلات روحانیت است که به نام خدا مردم را در محراب خودپسندی، طمع قدرت و شهوت حیوانی و نفسانی قربانی می­کند.

به عنوان مثال، اسلام در مدینه با تحقق واژه "صحیفه"(گونه تصمیم گیری مردم شهر مدینه که در سقیفهٔ بنی ساعده جمع می شدند) اصل "عمل مذاکراتی"را (که ابتدا در قرن بیستم هابرماس [3]آن را عنوان ساخت)، پایه گذاری کرد. این شیوهﻯ کاراجتماعی، در واقع، همان مشارکت مردم در کارهای مربوط به خود است. کاری که دین اسلام را نسبت به ادیان دیگر برتری بخشید. اما کارگزاران و بزرگان این دین خیلی زود پس از رحلت پیغمبر خود با انتخاب ابوبکر به نخستین خلیفه راشدین بر صحیفه خط بطلان کشیدند و دنیای اسلام را به فئودالیسم عرب سپردند. فئودالیسمی که همه جا، به ویژه در ایران، مردم را با شمشیر و یا با جزیه، زور و ستمگری به مسجد کشانید و کشورها و زمین­های مردم را "ملک اسلام نامید" تا آن­ها را به بزرگان فئودال عرب بسپارد[4] که فساد دیوان­سالاریش در زمان خلافت عثمان هویدا گشت. اما علاج این فساد تنها هلاکوخان مغول بود که خلافت را نمد مال ساخت.

تاریخ حمله تازیان و ویرانگری­ها و قتل و غارت­های اعراب را هیچ گاه در مدارس تدریس نکردند تا عمق این مصیبت بر ایرانیان معلوم شود. چرا؟

مطرح نساختن این پرسش نتیجه­ای جز انقلاب اسلامی نداشت که عملأ نه یک نظام فاسد بلکه خشونتی جهنمی است. جهنمی که چندین بار ایرانیان در تاریخ خود به آن گرفتار آمده­اند. برای مثال به قصیده شماره 70 انوری که با بیت :

به سمرقند اگربگذری ای باد سحر نامهٔ اهل خراسان به بر خاقان بر

مراجعه شود. معمولأ ملت­های زنده از این مصیبت­ها پند می­گیرند. اما ملّت ایران در وضعیتی گرفتار شده که حتی توان یادگیری هم ندارد. این مصیبت در تشریح توپولوژی قدرت ولایت فقیه بازگو می­شود.

در این مقاله به فرآیندی که انسان را مطیع قدرت می­کند "آدم سازی"، محصول آن را رعیت (آدم کوکی) یا مردم و چنین قدرتی را سلطه گوئیم. هرسلطه­ای ذاتأ می­خواهد انسان را مطیع خود بکند. مگر این که این قدرت سازمان یافته و به وسیله مردم قابل کنترل شده باشد. دراین صورت آن را "سلطهﻯ مردمی" می­خوانند.

توپولوژی قدرت ولایت فقیه

  1. 1. ایجاد فضای سیاسی لازم برای سلطه ولایت فقیه (توپوگرافی)

دراینجا فضا نه به معنی فیزیکی که هر تجربه­ای را مشروط به وجود خود می­کند (آپریوری)، بلکه به معنی امکان تشریح مناسباتی مکانی چون فرهنگ و رسانههائی چون قدرت به کار می­رود. یعنی وجود مناسبات مکانی ممکنه شرط تشریح و توسعه آن است (برخلاف موارد فیزیکی). واژه ممکنه اشاره به وجود مدل­های مختلف از مناسبات دارد (مانند فرهنگ به صورت مناسبات افراد در یک محل، کشور، سازمان).

به عبارت دیگر از قرن بیستم به بعد واژه فضا نه تنها برای کسب معرفت (اسحاق نیوتن) بلکه بیشتر به خاطر درک مسائل سیاسی به کار برده می­شود.

مسئله گفت­وگو، به معنی دیسکورس ( مذاکرات منطقی، استدلالی ) اساسی­ترین فرآیند در سازماندهی مغز و با آن ذهن آدمی و جامعه است. کودکان بدون آموزش و تربیت نمی­توانند درجامعه زندگی مسالمت آمیز داشته باشند. ذهن ابتدا با آموزش و تربیت سازمان می­یابد، "من" می­شود. ساختارهای ویژه­ای پیدا می­کند تا فکر کردن در چارچوب معّینی صورت بگیرد، صورتی که با ایجاد کلاسه­ها، اشکال و تشابهات، ضرب­المثل­ها، علائم معنی­دار و قابل درک جمعی و سمبل­ها، شکل می­گیرد. مارتین هایده گر دریک سخنرانی رادیوئی [5] فکر و فکر کردن را شرح می­دهد. متأسفانه زبان فارسی مفاهیمی را که هایده گر به کار می­برد در طول تاریخ سلطه عرب برخود از دست داده است.

اما آموزش و تربیت بدون یک تکنولوژی ممکن نیست (همه قواعدی که دراین کار لازم­اند). مثلأ، "سخن آموزگار"، را یاد گرفتن با تکرار، مثال آوردن و به کار بردن آنچه یاد گرفته شده است، بخشی ازاین قواعد یادگیری است.

به عبارت دیگر با گفت­وگوی معیّنی می­توان ذهن سازی نمود، کاری که تکنولوژی لازم دارد. موضوعی که تأثیر سخن بر ذهن و شکل آن را به خوبی معلوم می­کند. تمام مذاهب جهان نیز این خصوصیت را به کار می­برند تا به ذهن شکل مذهبی بدهند.

متأسفانه این گونه ذهن سازی به باز بودن مغز لطمه می­زند. یعنی هر ذهن مذهبی ( همین طور ایده­ ئولوژیکی ) شکل بسته­ای است که در برابر اشکال فکری دیگر سخت مقاوم، یعنی بدون انعطاف، است، باز نیست. درست این نکته پایه بردگی انسان یعنی آدمک شدنش به طور تاریخی شده است. هر سلطه­ای با سخن، یعنی قواعد و مقرراتی به روش انضباط (متعهد به پذیرش این قواعد ) و تنبیه (مجازات) می­تواند بر ذهن­ها استیلا پیدا بکند. به کسانی که ذاتأ قدرت چنین ذهن سازی را دارند به زبان فارسی کرشمه دار و به لاتین کاریسماتیک گفته ­اند.

ایرانیان از دوران صفویه تا دوران رضاشاه پهلوی همیشه با تعلیم و تربیت ویژه­ای (مکتب خانه­ها) که دراصل نه گفت­وگو، دیسکورس، بلکه گفتنی یک سویه است، مطیع سلطه دینی و دنیائی شده­اند. به این دلیل نیز مردم یا رعایا، در تمام این دوره، هیچ نقشی در رفتن و یا آمدن سلطه و یا نظام سیاسی کشورخود نداشته­اند.

عجب این که در سوّم شهریور بیست (شمسی) که رضاشاه به دست بیگانگان و عماّل آن­ها از کشور اخراج شد ایرانیان شادی کردند و ادارهﻯ کشور را دوباره غیرمستقیم به دست روحانیت سپردند. مسئله­ای که بسیار مهّم است و با آن در این مقاله برخورد خواهد شد. این دخالت غیرمستقیم و خشک و خالی را روحانیت که بازگشت عهد صفویه را آرزو داشت نمی­پسندید. وقایع دوران محمدّ رضاشاه همه دانسته روی داد تا کشورداری به حاکمیت مطلقهﻯ روحانیت سپرده شود.

مثلأ در شلوغی­ها و هرج و مرجی که در دوران ملّی کردن صنعت نفت به وجود آمد و چند ترور به وسیلهﻯ اخوان­المسلمین صورت گرفت پیام آور وضعیت تأسف بار کنونی درایران بود(اما چشم دلی نبود). از جمله می­بایستی از ترور احمد کسروی در جلویِ کاخ دادگستری، ترور عبدالحسین هژیر (وزیر دربارو نخست وزیر) و ترور حاجعلی رزم­آرا نخست وزیر یاد کرد که قاتلین این ترورها نه مجازات، بلکه از زندان نیز آزاد شدند.

از دید مشروطیت چنانچه مجرمی مطابق متون قانونی وضع شده و بنا بر داوری یک قاضی(برپایه منطق) بی­طرف، محکوم نشود، گناهکاراصلی نه مجرم بلکه کسی است که قانون را نقض می­کند. اما پایهﻯ متون قانون همانا "آزادی اراده "است. یعنی در پیشگاه قاضی می­بایستی معلوم شود آیا جرم دانسته یا ندانسته صورت گرفته است. مادامی­که چنین بررسی­هائی انجام نگردد آزادی مجرم کاری خود سرانه است، لذا شکلی مستبدانه دارد.

مملکتی که قوّه قضائیه­اش بنابر رأی مجلس شورای­ملّی باشد نه تنها خلاف استقلال قوای کشور عمل کرده است بلکه دارای سلطه­ای چند گانه است. پایه­های این حاکمیت ناقض یکدیگرند. پس می­بایستی به کلّی بساطش برچیده می­شد که نشد. زیرا در جوهر سلطه (پادشاه با فّرایزدی و روحانیت با کلام خدا) به گواهی تاریخ حق دست اندازی بر جان و مال و ناموس مردم یا بهتر جان و تن هر فردی ثبت است. متأسفانه ایران روشنفکرانی را نداشت که هدف این ترورها را که دستیابی به حاکمیت مطلق مذهبی بود به چشم جان ببیند و با شمشیر سخن براین هدف بتازد.

عاقبت این بی­فکری انقلاب اسلامی و همراه آن عمل تیرباران شبانه نظامیان و مردان سیاسی دوران پهلوی بربام مدرسه علوی است که هیچ الگوی حقوقی جز الگوی ترور ندارد. تحلیلی که تا به حال صورت نگرفته است.

امروز می­توان گفت : تیرباران­های هزاران نفری دوران انقلاب اسلامی همه بر پایهﻯ هیچ قانونی و براساس داوری هیچ قاضی معتبری صورت نگرفته (قانون اساسی مشروطه لغو شده و جای آن چیزی نبود) است. لذا این اعدام­ها صرفأ "ترور" محسوب می­شوند، تروری که قصدش ایجاد فضای رُعب و وحشت از یک­سو و بی­اعتبار نمودن مدارس رضاشاهی و کاخ دادگستری از سوی دیگر بوده است. در این اعمال ابزار جا اندازی اقتدار دینی انسان است.

ملاحظه بفرمائید، درچنین جوّی ولایت فقیه خواهان پنج بار روزانه نماز در سرتاسر مملکت و حجاب اسلامی برای زنان شد. زنانی که گروهی از آنان پیش از این با حجاب اسلامی و کالاشنیکف به دست در خیابان­ها رژه رفته بودند. این دستور انقلابی همراه با تهدید به مجازات در صورت سرپیچی ازآن، آن­هم به وسیله کمیته­های انقلابی خودش همه را از چپ تا راست مجبور به اطاعت نمود(تأثیر سخن همان طور که در بالا گفته شد). اما چنین دستوری با خود پیام تأسیس کارخانه آدم سازی را می­آورد. ولی روشنفکران ایرانی آن زمان چنان در عظمت طلوع انقلاب اسلامی بیهوش شده بودند که برای فهم مسائل روز هوشی باقی نمانده بود. این دستور دو بخش داشت:

1 : "زندگی (اجباری) و مرگ " در اختیار سلطه دینی است که گونه و شیوه آن را معلوم می­کند. چنین دستوری با حق تاریخی سلطهﻯ برآمده از سبک عراقی دوران صفویه همخوانی دارد و می­توان مثال­های فراوانی از جمله دستور پند آموز آغامحمدخان قاجار به کشتن دو نوکر خود (به دلیل خوردن یک قاج هندوانه یا خربزه) وجود دارند.

2 : زنان مطابق مردان در صف جلوی مبارزه برعلیه مخالفان اسلام قرار دارند. مبارزه اینان نه لفظی بلکه رزمی نیز می­باشد. البته این تساوی مبارزه درواقع درجهت دوبرابر کردن نیروی دفاعی ولایت فقیه است که همانند مساوات اسلامی تنها ظاهر و عینیت ندارد. این عدم مساوات را بعدها زنان در دادگاه­های خانواده لمس کردند.

با این تکنولوژی فرد سازی (انضباط و مجازات و وسایل لازم برای این فرآیند) آشکار می­گردد که انقلاب شکل توتالیتر(تمامیت خواه ) جدیدی از حاکمیت را پدید آورد که اتصالی دوجانبه با مردم دارد (درونی و بیرونی : امامت و امارت). اما این اتصال تنها در یک جامعه همگن کارآئی دارد. جامعه ایران به شدّت ناهمگن (هتروژن) است.

به علاوه چنین نظامی هنوز برای حفظ خود دو گرفتاری دارد : یکی دشمنان درونی متشکل از چپ­های به اصطلاح روشنفکر و مشروطه­خواهانی که طعم خودمختاری و تجدد را چشیده بودند و دیگری کشورهای همسایه که همه شکل توتالیتر و یا چون پاکستان و افغانستان رنگ خشونت و ترور برچهره داشتند.

ازاین گذشته حکومتی که در قرن بیستم در جامعه­ای ناهمگن برپایه اقتدار دینی پایه گذاری بشود هرگز نمی­تواند در تابش آفتاب عقل یک لحظه نیز دوام بیآورد. به ویژه که در اواخر قرن بیستم دنیا دیگر نه دنیای خلق شده بلکه دنیا دنیائی است که انسان آن را آفریده است. لذا مسئله دوام نظام ولایت فقیه وابسته به ضرایبی هستند که ضمن داشتن اتصالی شبکه­ای درجامعه سبب باور مطمئن به وجود چیزی و مقصود آن بشوند (در اینجا ولایت فقیه است). شاید بتوان به این ضرایب "پیش شرط­های تاریخی" گفت.

ضرایبی را که ولایت فقیه برای ایجاد باور مسلم مردم به حق حاکمیت خود به کار برده است عبارتند از :

کمرنگ ساختن فرهنگ که به طور تاریخی صورت گرفته (به توضیحات بعدی توجه شود)، جنگ، شهادت پروری، تبلیغ دفاع از میهن و از اسلام (با سابقه تاریخی)، شعار آزاد کردن اورشلیم، اقتصاد برپایه چپاول و غارت منابع طبیعی کشوروسهیم کردن پیروان خود دراین چپاول، دگرگون ساختن دستگاه آموزش و پرورش و دانشگاه­ها و امورعلمی برای استفاده عموم بدون توجه به امکانات معنوی کشور، ایجاد سپاه و بسیج برای حفظ ولایت، دگرگون سازی امور دادگستری برای برقراری رابطه میان حق و حکومت (دولت آقای روحانی برای رضای خدا کار می­کند)، ایجاد قلعه و حصار برای متمردین( کاری که درجهت دوام ولایت است)، تولید آخوند و توّاب برای امر نظارت و مجازات، درسیاست خارجی بی­اعتبارکردن ارزش­های دیپلماتیک، انتخاب سیاست تهاجمی به معنی بی­توجهی به تعادل سیاسی و بالاخره رد ارضی بودن کشور به خاطر باور به جهانی کردن اسلام (ایران اسلامی پیش از اروپا گلوبال شده بود).

آشکار است این ضرایب با کشته شدن بیش از یک میلیون جوان ایرانی که غالبأ در پیاده روی­های خیابانی به نفع خمینی به خیابان­ها می­آمدند، کشته شدن هزاران جوان چپ دردوران نخست وزیری آقای موسوی و گور دسته جمعی آنان در گلزارخاوران (شادروان بانو نوری علاء یکی از مادران این گلزار سعی فراوان نمود توجه جامعه بین­المللی را به این مصیبت جلب کند که نشد) و قلعه و حصارهایی چون کهریزک و توّاب خانه­ها و شنکجه در تک سلّول­ها همراه با پدیده ای به نام چاه جمکران، همه کوشش هائی برای مطیع بی­چون و چرا ساختن مردم نسبت به ولایت فقیه­اند.

اما این ضرایب با ساختار شبکه­ای که دارند تابع زمانند. از سوی دیگر ساختار شبکه­ای آن­ها کمک می­کند تا فونکسیون آن­ها نسبت به زمان تغییر نکند. به این دلیل ملاحظه می­شود که ایمان به ولایت فقیه در این چهل سال با همه تغییراتی که در جامعه رخ داده است به طور مؤثری آسیب ندیده است. مطلبی که اپوزیسیون را حیرت زده کرده است. غافل از انکه توده های همزمان (از نظرمذهبی بلاتغییر) خود مشمول نیستی هستند.

2 : توپولوژی قدرت ولایت فقیه

توپولوژی قدرت ولایت فقیه بسیار ساده بر اصل استثناء قرار دارد. اصلی که یکی از عواقب حمله تازیان به ایران است. اصلی که خود ریشه در اخلاق فاتحان این جنگ دارد. فاتحانی که عجم را در برابر عرب " پست" می­شمردند. همین تناسب نیز نازی­گرائی قرن بیستم را در آلمان به وجود آورد، که یهودی­های آلمانی تبار را از دیگر آلمانی­ها جدا کردند و در محل­های معینی چون "آسشوویتس" Auschwitz محصور ساختند. حصاری که حصار بی­قانونی و بی­اخلاقی بود. حصاری که محصورینش لخت و عور(بی هویت و شرافت)، دارای بدنی بیجان و بی­اراده ، بی­ارزش، بی­حقّ و بی­سهم، حتی در تنفس، ولی درعوض همه شریک در خفت و آزار و صدمه بودند.

ایران به هنگام اشغال تازیان "ملک اسلامی" شد. این املاک با تمام دارائی­هائی که داشت به تصّرف بزرگان عرب آن دوران (از طایفه بنی امیه و بنی هاشم) درآمد. آن­ها که بسیار زود به ایران کوچ کردند و ساکن این سرزمین شدند. غالبأ به آن­ها "سید" می­گفتند. لقبی که به معنی آقا و ارباب است. لقبی برای منحصرین، بیگانگانی که در کشور ایران منحصرأ شرافت داشتند، دارای برتری­های مادّی و معنوی بودند.

البته هر انحصار و یا استثنائی به جز استثنای مطلق قابل مهار است. استثنای مطلق استثنائی است که باید محصورشود تا پیوستگی زندگی دیگران به خطر نیافتد. مانند جذامی­ها که در محل خاصی برای سلامت دیگران نگه­داری می­گردند. از دید ریاضی یک فضا با استثنای محصور[6](یا مطلق) ساختاری توپولوژیک دارد. این ساختار در شکلِ زیر نشان داده می­شود :

zarf.jpg

به طوری که ملاحظه می­شود هر گونه تغییر شکلی (دفرماسیونی) "استثنای محصور"(استثنای مطلق: رانده شدگان، آنها که هیچ رابطه ای با زندگی ندارند، حصار بی قانونی) را (مانند زندان کهریزک) از بین نمی­برد، بلکه حفظ می­کند.

لذا کشتار وحشیانه استثناء ها، به قول انقلابیون " مفسدان فی­الارض"، یک استثنای مطلق، بر بام مدرسه علوی در دوران انقلاب نشانهﻯ قدرت هیولائی است که فقط مرگ را می­شناسد، دستگاه کشتن دارد و کشتن درانحصار وی است. امروز تقریباً هیچ خانواده­ای درایران نیست که عزیزی را از دست نداده باشد (به استثنای خودی­ها). این قدرت در این چهل سال اخیر این کار انحصاری خود را کامل­تر کرده است. تکاملی که بر محور "انضباط اسلامی و مجازات" از یک­سو و شرط "توبه" ازسوی دیگر می­چرخد. نتیجه­ی این کار تقسیم مملکت به خودی و غیرخودی است. آن­هائی که همه بدن­های لخت و عورند. یعنی در هیچ کاری حق مشارکت ندارند. این­ها فقط به صورت دم دراز کوسه­ای هستند که این کوسه با جنباندن آن ترس و وحشت در محیط تولید می­کند و از نظر بیولوژیک کم خرج است. نه تنها این بلکه این بدن­های لخت ابزار اقتصادی، ابزار جنگی و ابزار دفاع از رژیم نیز می­باشند.

دراین چهل سال نهادهای مختلفی برای تحقق "انضباط اسلامی و مجازات" درایران ساخته شده­اند مانند :

سپاه پاسداران، بسیج، سپاه قدس، وزارت اطلاعات، زنان چماق به دست، مأمورین مخفی، انواع کمیته­ها، دادگاه­های انقلابی ، قضات متعهد، زندان­های مختلف، حصارهای بی­نام و نشان، مدارس ویژه ..............

این نهادها برای بازسازی قدرت لازم­اند. قدرت به معنی تولید مناسبات و تولید واقعیات و شکل دادن به آن و شکل دادن به افراد تا آدم مورد پسند سلطه بشوند. لذا این قدرت و ابزارهای آن با دانائی و دانش پیوند مستقیم دارد. اما تحقق این قدرت یعنی باز سازی آن کما کان بنابر نظر پارا مندیس صورت می­گیرد که سخن یا کلام را عامل حرکت می­شمرد. بنابراین ابزارهای قدرت ولایت فقیه همه نه به صورت دیسکورس بلکه در شکل آمرانه­اش برای مکالمه با مردم به وجود آمده­اند(مانند برخورد با پلیس، دادرس و قاضی ....).

پس فرد شدن در ایران فرآیندی است که درآن انسان عبد و عبید سلطه می­شود. بنده­ای بی­جیره و مواجب (نذری بگیر) ؛ اگر دیروز کسی چاکر پادشاه بود، امروز چاکری کافی نیست. امروز باید لخت و عور مادّی و معنوی شد. کسی که حیاتش به دگرگونی چروک­های لب و لوچه سلطه وابسته است. سلطه ای که همه را زیر نظر دارد و بر بالای سرهرکسی شمشیر "کُفر" و مفسد فی­الارض" آویخته است.

حّد و مرز روش انضباط مرگ و زندگی است. زندان و شکنجه، تحمّل اعمال غیر انسانی و یا قبول توبه است. قبول نه داشتن شرافت و ناموس، پذیرفتن بی نامی به معنی اینکه توآدم کس دیگری هستی، یک زندگی بی مقصود، بدن خشگ و خالی است. بدنی که با شلّاق منقبض و منبسط می شود. انقباض و انبساطی که در کف ارادهﻯ سلطه است. آنچه که نه تنها لازمهﻯ خودسازی قدرت است بلکه علامت قابلیت باربری و اطاعت پذیری وی است.

آغاز فرآیند آدم سازی با لفط خواهر و یا برادر مرتبط است. الفاظی که نزدیکی به قدرت را نوید می­دهند. حال این که این نزدیکی یک دوری مصیبت بار است. چه این نزدیکی تقلّبی و یک­طرفه است. آخر نزدیکی خدمه با قبول کردنِ دستورات سلطه همراه است. اما سلطه با این نزدیکی بازی می­کند. افراد را به سوی فساد و جنایت می­کشد تا با این پرونده آن­ها نه تنها از سلطه بترسند بلکه بدانند هر گونه سقوط سلطه نابودی آن­ها نیز هست.

تمام این بازی و و بازسازی قدرت و خراطی فرد یک هدف را بیشتر دنبال نمی­کند و آن استثمار ایرانیان و غارت و چپاول منابع مالی و انسانی مملکت در راه خدمت به نئو لیبرالیسم جهانی و حفظ رژیم ولایت فقیه است.

سلطهﻯ ولایت فقیه جامعه را به دوقسمت دارا و ندار قسمت کرده است. این دوبخش به کلّی ازهم جدا هستند. بخش دارا، بخش مرفه­ایست که با دیوار از بخش ندار جدا و محافظت شده است. در درون این دیوار، دایره خوبان، همه گونه وسائل خوشگذرانی و خوش­پوشی و خوش­خوری وجود دارد. این خوبان دارای فرهنگ ویژهﻯ خودشان­اند و در نتیجه در درون این دایره فضای فرهنگی یکنواختی (پیوسته­ای) شکل گرفته که بی­استثناء است. در عوض خارج از دایرهﻯ خوبان، آنجا که بینوایان زندگی می­کنند، فرهنگی ناهمگن و لذا فضائی ناپیوسته شکل گرفته است. این ناپیوستگی تنها به مذهب مربوط نمی­شود. بلکه این ناپیوستگی دلیل اجتماعی دارد. چه این محله­ها، خانوده­های پاسداران انقلاب، کمیته­ای­ها .....، تحصیلکرده­های واسط میان دولت و مردم، کسانی که در چپاول مملکت سهمی دارند، را نیزدر بر می­گیرد. درست به دلیل این ناپیوستگی فرهنگی فضای آن محله­ها فضای فساد، رشوه، تجاوز و خشونت است.

اما چون فرزندان شهدای جنگ، کسانی که به دایره خوبان تعلّق ندارند، کشته شدگان عراق و سوریه و برخوردهای تروریستی در خاورمیانه از امتیازات ویژه برخوردارند (دارای کارت شناسائی خاصی هستند) و فرزندان عوامل رژیم که درچپاول مملکت میلیون­ها ثروت بادآورده به دست آورده­اند می­خواهند از همه امکانات کشور برای خوشگذرانی بهره­مند شوند، این دو گروه در پارک­ها و جنگل­های ایران همه جور آزادی دارند و کسی هم چندان مزاحم آن­ها نمی­شود. زیرا از دید دولت از یک­سو پول خرج کردن اینان برای اقتصاد خصوصی آقازاده­ها سودمند است و از سوی دیگر این جوانان نیز با خوشگذرانی مانع سیاسی برای دولت نیستند.

نتیجه ­گیری

دراین مقاله سعی شد حقیقت آنچه مطرح می­شود درمقایسه با اندیشه دیگران آشکار گردد. این قیاس که "من" را در "تو" می­بیند (مارتین بوبر) لازمه نه تنها وجود جمعی است (جامعه) بلکه دستگاه بیداری انسان، آنچه که سخن (انفورماسیون) را به انرژی تبدیل می­کند بدون تو نمی­تواند تکوین یابد. "من" در برابر "تو" زبان و با آن فرهنگ می­سازد. چیزی که به یک جمع هویت می­بخشد.

درست دشواری اساسی جامعه در ایران همین دشواری فرهنگی است. دشواری که در مفهوم من یا فرد و هویت خلاصه می­شود. زیرا من ایرانی نه با تو بلکه در آئینه "کلام"، "من" می­شود. منی که نظراتش جلای گفت­وگو، دیسکورس را پیدا نکرده است. او یا تقلید می­کند و یا خود اندازه هر چیزی است (باور به ارزش­ها و هنجارهای سنتی خود). به این جهت نیز او همه مسائل را شخصی، تا حدّ مطلق، جزمی، دُگماتیک می­کند. لذا او نمی­تواند مسئله را موضوعه کند و آن­را با محک تجربه یا دید دیگران بیآزماید. به دومثال توجه داده می­شود :

  1. آقای دکتر حسن روحانی، تحصیلکرده فرنگ، در برابر تهدیدات "دونالد ترامپ" رئیس جمهور امریکا که روبه نهادها و گردش کارها در ایران در رابطه با وقایع بین­المللی دارد پاسخش ناسزا گوئی است. او ترامپ را آدم دیوانه­ای می­شمارد که جایش نه ریاست جمهوری بلکه در دیوانه خانه است.

این گونه برخورد در جامعه ایرانیان روزانه مشاهده می­شود که به فرهنگ برآمده از تو ربطی ندارد.

  1. دراین چهل سال این منم­ها حاضر نشدند یک ما به وجود بیآورند که بتواند مسئله ایران را از سطح شخصی بودن به سطح موضوعه بودن منتقل کند. به عبارت دیگر همین یک دندگی مفهوم دانش و دانشمند را توخالی ساخته است.

آخر دانشمندانی که در آسمان راه حلّ دشواری­های ایران را می­جویند متوجه نیستند که در آسمان حقایق را می­توان دید؛ حال این که در روی زمین، یعنی در جامعه، وقایع برآمده از اندیشه و یا اندیشه­های واقعیت ساز، تسلسل تاریخ­اند. اپوزیسیون اگر می­خواهد هیولای ولایت فقیه را از صندلی قدرت به زیر بکشد، یعنی یک واقعیت بسازد لاجرم می­بایستی اندیشه­ای برتر داشته باشد (برتر به معنی مورد پذیرش همگان ). اما اندیشه برتر در کلام ققنوس نیست که مرغی ازبیگانه عاریه گرفته شده است. مرغی که سمبل یا نماد باور بهائیت شده است (گورستان محله "بادکان اشتات" در شهر اشتوتکارت آلمان bad cannstatt) . یعنی چیزی نه علمی بلکه متافیزیکی است. از دید فُرمال انتخاب "سیمرغ" ارجحیت فرهنگی داشت. به ویژه تنها فردوسی سیمرغ را اسطوره وارنیآورده است. بلکه اثری از صادق هدایت [7] آن را نماد خردی کامل و در جهت حلّ دشواری­ها روی زمین با همه امکاناتش و نه درآسمان می سازد. ازاین گذشته وظیفه دانشمندان ایران روشنگری است، روشنگری که به ایرانیان نشان بدهد چه نکبتی "برجام" برای ملّت ایران به ارمغان آورده است.

ازاین گذشته نگاه آماری به خصوصیات جامعه در یک فرآیند اشتوخاستیک (نظرسنجی) که الزامأ می­بایستی با احزاب پلاریزه بشود رقصی بی­ریتم و بی­قواره است.

این کج فکری­ها را هیچ رهبری نمی­تواند رفع و رجوع بکند. اصولأ این اپوزیسیون چهل ساله از شاهزاده رضاپهلوی گرفته تا چپ­ها و راست­هائی که خودشان نمی­دانند چه می­خواهند، به سان پهلوان رمان سروانتس اسپانیولی، "دون کیشوت" که با کلاه خود و لباس آهنین و نیزه ای دراز به جنگ آسیاب­های بادی می­رفت، با افکار کهنه وپوسیده گذشته به جنگ ولایت فقیه­ای می­روند که توپولوژی قدرتش توصیف شد. اینان این حکومت را اگر می شناختند[8]مبارزهﻯ قهوه خانه ای نمی کردند.

امروز نه پادشاهی گذشته در ایران ممکن است و نه دمکراسی که به قول محمّد خاتمی "باکدام مردم" اش مورد پرسش است. این اپوزیسیون نه فعالّ بلکه "پاسیو"، غیر فعّال است. منتظر امریکاست.

از سوی دیگر چهل سال درد و رنج، آوارگی و کشتار در هر کشوری، به جز ایران، فراموش شدنی نیست . ایرانی که حافظه ندارد، حافظه ای که به او گذشته خودش را نشان بدهد.

هرگذشته ای تنها با نمادهای ویژه ای می تواند به خاطر به نشیند. در ایران نمادهائی که نشان دهنده گذشته باشند تنها امام زاده ها و مساجد هستند. نمادهائی مذهبی که نه رو به گذشته و یا آینده بلکه رو به روز قیامت دارد. درست به این دلیل نیز می بینیم کسی به آینده در این دنیا نمی اندیشد.

روزیکه (در 25 مرداد و در انقلاب اسلامی) مردم مجسمه رضاشاه و محّمد رضاشاه را از میدانها پائین کشیدند و خراب کردند نمی توانستند درک کنند که با این عمل نه تنها حافظه تاریخی خودشان را نابود می کنند، بلکه هویت خویش را نیز مخدوش می سازند. کاری که دراین چهارده قرن گذشته درایران شیعه و نه در ایران سنی (افغانستن، تاجیکستان) صورت گرفته است.

اجازه بدهید به کشور پیشرفته آلمان برویم و برای مقایسه بناهای تاریخی مذهبی شهر Alttöting و شهر Speyer را بنگریم. دراین کلیساهای بزرگ بسیاری از امپراتورها، پادشاهان و بزرگان کشور آلمان (چه زن و چه مرد) دفنند. به این شکل هویت آلمانیها (ایمان و تاریخ) حفظ شده است. چنین ملّتی امروز چه از نظر فرهنگی و چه از نظرسیاسی سرآمد جهان است. آنها هیچگاه با مجسمه و یا مقبره پادشاهان خود با بی احترامی برخورد نکرده اند. زیرا میراث فرهنگی هر کشوری آئینه وجود تک تک شهروندان هرمملکتی است. درحالیکه مردم بی هویت ایران، با بی حرمتی به پادشاهان خود میروند تا ایمان خویش را نیز از دست بدهند.

اندیشه "نهادمردمی" یک استبداداست (همانطور آنها که قانون اساسی نویسی را شعار خود کرده اند). زیرا ترکیب با مردمی است که مردم نیستند و نهادی که ذات خودش را گُم کرده است. آنچه ایرانیان در مشروطه خواهی می خواستند، ولی آن را نمی توانستند بیان بکنند "مردم نهادی" بود. مفهومی که عدالتحواهی را ذاتأ در خود می پروراند. کلامی که بر سردر مجلس شورای ملّی در تهران حکّ شده بود و ولایت فقیه آن را پاک کرده است.

اما "مردم نهادی" بدون "رعیت زدائی" هرگز نمی تواند شکل بگیرد. پس درایران پس از دفع ولایت فقیه (دوران گذر) لازم است دانسته به کسی و یا کسانی اجازه داده بشود (شاید برای 5 سال) با قدرت نه تنها "رعیت زدائی" بشود و ریشه این سلطه از بیخ برکنده گردد، بلکه افزون براین شرایط "مردم نهادی" را نیز فراهم آورند. دانسته دراینجا یعنی مرز "چنین قدرتی" نه دیکتاتوری بلکه مردم سالاری است.

اما دفع ولایت فقیه نه با جنجال بی معنی و بی ثمری (مانند پاسخ و پرسش در مورد نامه 14 تن ) که تا بحال به دفعات صورت گرفته، بلکه تنها با دیسکورس یا گفتگوئی علمی ممکن می گردد. گفتگوئی در جهت وفاق و نه در جهت پریشانی، گفتگوئی برای طراحی آینده ای که افق امیدی برای همه جوانان از 12 تا 25 ساله در کشور باشد. چه اینان می بایستی به واقع نعشی که در روی زمین افتاده از جا بلند بکنند. وظیفه همه آنهائی که مسبب این وضعیت بوده اند مدد دهی به این قشر اجتماعی است که می تواند کوه را نه با یک ایده ئولوژی بلکه با اندیشه ای پاک به حرکت درآورد.

ن. واحدی

: منابع

[1] W. Benjamin, Uber den Begriff der Geschichte. In: W. Benjamin, Gesammelte Schriften, Bd. I, 2, Frankfurt am Main 1974, S. 695

[2] Wahrheit der Geschichte. Rhetorik und Beweis [dt.: W. Kaiser]. Berlin 2001, S. 11ff.

[3] J. Habermass : Theorie des Kommunikativen Handeln Band 1, s.369-426,Suhrkamp 1995

[4]تاریخ اسلام به قلم پطروشفسکی : از انتشارات شرکت کتاب

[5]M. Heidegger : WAS heißt Denken , Reclam Stuttgart 1951/52

[6] Friedrich Balke : Zaun des Gesetzes" und „eisernes Band , - 2007 - In Ludger Schwarte (ed.), Auszug Aus Dem Lager: Zur Überwindung des Modernen Raumparadigmas in der Politischen Philosophie. Transcript Verlag. pp. 133-143.

[7] صادق هدایت: آب زندگی ، بخش هفتم

[8] تاریخ پرسش نگاری مشروطه ، گوهر مینوئی ، در فیس بوک: بهرام چوبینه



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy