پرده اول: جامعهها از ابتدای آفرینش طبقاتی نبودند، شاید صدها سال و در بعضی از جوامع هزاران سال طول کشید که جامعهها طبقاتی شدند. یک تفاوت میان غرب و شرق این بود و هست که در جوامع مغرب زمین، قدرت اقتصادی طبقات اجتماعی را به وجود آوردند، اما در جوامع مشرق زمین مثل جامعه ما، این قدرت سیاسی بود که طبقات اجتماعی را به وجود آوردند. درهم ریختن نظام طبقاتی جامعهها که حاصل هزاران سال بوده است، کار سادهای نیست. اما ایدئولوژها وقتی به مدد قدرت سیاسی میآیند، میتوانند جامعه طبقاتی را بهم بریزند. قدرت سیاسی این درهم ریختگی را تحت عنوان ایدئولوژی عدالت خواهانه و برابری خواهانه انجام میدهد. تحت این عنوان که نظام طبقاتی یک رویکرد ستمکارانه به وضعیت مردمان است، و جامعه باید به وحدت اولیه دوران باستانی خود بازگردد. انقلاب ۲۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ که شروع شد، ما که جوانتر بودیم تحت تاثیر شعار جامعه بیطبقه توحیدی قرار گرفتیم. اکنون که ۴۰ سال از آن زمان میگذرد، به پختگی کامل هم که رسیدیم، این شعار جاذبه خود را دستکم برای نویسنده این یادداشت از دست نداده است. از آن زمان تا کنون تجارب مختلفی را پشت سر گذراندیم. هم تجربه انقلاب ایران و هم تجربه انقلابات در بلوک شرق سوسیالیستی، این واقیعت را ثابت کرد که قدرت سیاسی وقتی به کمک ایدئولوژی میآید، و یا درستتر اینکه، ایدئولوژیها وقتی از قدرت سیاسی کمک میگیرند، اگر در از بین بردن نظام طبقاتی موفق نبودهاند، اما در از هم پاشیدگی نظام طبقاتی موفق عمل کردهاند. این ایدئولوژیها خیلی زود، نظام طبقاتی جدیدی را پی نهادند، که در حقیقت سیر طبقاتی کردن جامعه را مانند ملل مشرق زمین از نو آغاز کردند. به این معنا که قدرت سیاسی و نه قدرت اقتصادی، منشاء طبقاتی کردن جامعه میشود. چیزی که ویتفوگل از ان به عنوان الگوی استبداد شرقی یاد میکند و مارکس از آن به عنوان شیوه تولید آسیایی یاد کرد.
پرده دوم: میلوان جیلاس کتاب بسیار جذابی نوشته است تحت عنوان طبقه جدید. کتاب دیگری هم به نام طبقه صاحب امتیازان در اوایل انقلاب منتشر شد که متاسفانه نویسنده آن به خاطرم نمیآید. اشاره این دو کتاب گزارش و تحلیل جامعه سوسیالیستی اتحاد جماهیر شوروی بود. میلوان جیلاس گزارش میدهد که چگونه حکومت سوسیالیستی اتحاد جماهیر شوروی که بعد از انقلاب بنا داشت طبقات اجتماعی را از میان ببرد، به تدریج یک نظام طبقاتی جدیدی را به وجود آورد. جالب اینجاست که طبق تئوری لنین و استالین، جامعه وقتی به مرحله سوسیالیسم میرسد، به تدریج هم از قدرت دولت کاسته میشود و هم سایه طبقات اجتماعی کمرنگ میشوند، تا جامعه به مرحله کمونیستی برسد. وقتی به مرحله کمونیستی رسید، دیگر نه اثری از دولت دیده میشود و نه اثری از طبقات اجتماعی. میلوان جیلاس نشان میدهد که چگونه از یک طرف دولت در اتحاد جماهیر شوری روز به روز قدرتمندتر میشد، و متقابلا جامعه در اشکال تازهای، نظام طبقاتی را بازتولید میکند. طبقات قدیمی که مربوط به دوران تزار میشود، از بین میروند، اما خود دولت، حزب حاکم و وابستگان حزب حاکم، به موجب امتیازاتی که به کمک قدرت سیاسی کسب میکنند، به طبقه جدیدی تبدیل میشوند.
پرده سوم: یکی از همکاران من حدود ۳۰ سال پیش با نمرات کاملا منفی در آزمون سراسری در دانشگاه جندی شاهپور اهواز در رشته فیزیک قبول شد. یادداشتی در همان زمان به استناد مطالعهای که از کتاب میلوان جیلاس داشتم، توضیح دادم که چگونه سیستمی که کوشش میکرد طبقات را از بین ببرد، به تدریج خود به یک طبقه مسلط تبدیل میشود. در همان مقاله اشاره کردم به تفاوت حکومت امام علی و حضرت عمر. شیوه حکومت داری حضرت عمر مثل همین وضع موجود در نظام اداری کشور بود. حضرت عمر به خواصی که وابسته به سیستم او بودند و به کسانی که مثلا در رکاب پیامبر شمشیر میزدند، و یا از صحابه نزدیک پیامبر بودند، از بیت المال امتیاز میداد. اما وقتی حضرت علی به حکومت رسید گفت، هرکس در رکاب پیامبر شمشیر زده و یا از اصحاب نزدیک پیامبر بوده است، اجر خود را در آخرت از خداوند بگیرد. امام علی گفت تمام هزینههایی که چنین خرج شده است، اگر شده از کابین زنانتان خارج و به بیت المال باز میگردانم. نظام اداری کشورهم آگاهاانه یا ناآگاهانه از الگوی روسی طبقاتی کردن جامعه تبعیت میکرد، به عبارتی از الگوی شرقی طبقاتی جامعه استفاده کرد. همین شرقی که ایران ما هم جزئی از آن، و بلکه بخش مهمی از آن است. من از نزدیک در سازمان خود شاهد بودم که چگونه بعضی از همکارانی که تحت عنوان جانباز استخدام شدند، از همان آغاز با امتیازگیری، شروع به کار کردند. مقرراتی که در سازمان وجود داشت، سالیانه به آنها امتیاز میداد. به غیر از احتساب یک درجه ترفیعی مدرک تحصیلی (مثلا دیپلم فوق دیپلمه، فوق دیپلم لیسانسه، لیسانس فوق لیسانس، و سرانجام فوق لیسانس به عنوان درجه دکترا هم حقوق میگرفتند و هم سمت میگرفتند)، امتیازات دیگری هم میگرفتند که جلوتر توضیح میدهم. در عسلویه هم که بودم، وضع عجیب و غریبی را هم شاهد بودم. دیگر از جانبازان خبری نبود، بلکه این فرزندان آنها بودند، که با سهمیه استخدام شدند و از فردای بعد از استخدام از این اتاق به آن اتاق به شکل دیوانه واری دنبال گرفتن امتیازات خود بودند. جنون امتیازخواهی این قسم از همکاران تعجب همگان را به خود جلب کرده بود. از جمله مهمترین امتیازی که در صنعت نفت از اول انقلاب به اینها داده شد، ارزشیابی سالیانه بود که به طور اتوماتیک امتیاز A به آنها داده میشود. مبلغ ریالی آن در سالهای اول اختلاف کمی ایجاد میکرد، اما شاهد بودم که طی چند دهه کار کردن سرجمع این امتیازات به گونه عجیبی رشد میکرد. به طوری که زنجیره امتیازات سالیانه همکاران جانباز و یا فرزندان جانباز را در طبقه دیگری، به لحاظ حقوق و درآمد تبدیل میکرد. در سالهای حاکمیت دولت اقای خاتمی، وقتی علاوه بر دولت، مجلس هم کاملا بدست اصلاح طلبان افتاد، فرصتی بود تا بساط این مفسده امتیازطلبانه برچیده شود، اما متاسفانه نه تنها این، بلکه بکی از فسادهای اصلاح طلبان این بود که در مجلس ششم این امتیازها را با آوردن یک لایحه تثبیت و تشدید کردند.
پرده آخر ماجرا: ابن خلدون در کتاب مقدمه عوامل ظهور و سقوط تمدنها را در مفهومی به نام عصبیت شرح میدهد. اگر بخواهیم نظریه ابن خلدون را به زبان ماکس وبر ترجمه کنیم، باید از دو مفهوم ایدئولوژی و مشروعیت یاد کنیم. عصبیت، همان ایدئولوژی است که موجب مشروعیت یک سیستم میشود. یک حکومت وقتی موفق شود ایدئولوژی خود را در جمع کثیری از جامعه مشروعیت ببخشد، میتواند قدرت سیاسی را به تصرف در بیاورد. پایبندی نسل اول به عصبیت عامل بقاء و دوام و حتی گسترش حکومت میشود. با عصبیت میتوان جامعه را و قدرت سیاسی را تصرف کرد، اما با عصبیت نمیتوان به اداره قدرت سیاسی و جامعه پرداخت. اداره قدرت سیاسی و جامعه نیاز به بودجه و سرمایه گذاری و ایجاد یک ساخت منظم اداری دارد. گسترش نظام اداری به تدریج عقلانیت بورکراتیک را جایگزین عقلانیت ایدئولوژیک میسازد. پیوندهای عصبیت و ایدئولوژیک در نسل دوم و سوم به تدریج سُست میشوند. بطوریکه در نسل سوم و چهارم هیچ اثری از عصبیت و ایدئولوژی وجود نخواهد داشت. نسلهای سوم و چهارم بشدت تحت تأثیر تجارت و بازرگانی قرار میگیرند. خوی تجارت پیشگی و بازرگانی در پیکره نظام سیاسی رخنه میکند. نسل اولیها همه یا خسته و فرسوده و تابع و گرفتار انواع مصحلت اندیشیها میشوند، و یا از گردونه قدرت حذف میشوند. سهمیهها که در نسل اول موجب پیوند ایدئولوژیک نظام میشدند، در نسلهای بعدی به یک خوی و خصلت امتیازطلبانه و تجارت منشانه تبدیل میشود. متعاقب این وضعیت ایدئولوژی و عصبیت، نزد جامعه و حتی نزد حکمرانان مشروعیت خود را از دست میدهند. از ایدئولوژی و عصبیت یک نماد ظاهری و یک رنگ ولعاب بیش باقی نمیماند. و یک رشته شعارها و استدلالهایی که تنها از عقول توجیهگر برمیآیند. این نماد و رنگ و لعاب ظاهری، تنها به کار مشروعیت سازی در درون حاکمیت و تصرف نهادهای قدرت میآیند. خوی تجارت پیشگی و سودطلبی مدیران، خود را در پس نمادهای ظاهری پنهان میکند. آنچه در نکته آخر و در تجربه خود در مجتمع پارس جنوبی شرح دادم، جنون امتیازطلبی نسلی را نشان میداد که باورهای خود را به ایدئولوژی و عصبیت کاملا از دست داده بودند.
طبقه صاحب امتیازان هرچه به بدنه دولت و نهادهای اجرایی نزدیک میشوند، ایدئولوژی و عصبیت خود را بیشتر از دست میدهند. در واقع دولت منظمترین و سازمان یافتهترین ماشین بوروکراسی است. در نهادهای دولت نمیتوان اسب سواری کرد. بر اسب میتوان تاخت و فتح کرد، اما وقتی پای اداره قلمروهای فتح شده به میان میآید باید از اسب بر زمین فرود آمد. بر اسب میتوان رجزخوانی کرد و پاسخگوی خدا هم نبود، اما دولتمندی جای رجزخوانی نیست. دولتمندی محل اجراء، تکنیک، نظم و پاسخگویی است. هرچند معدودی از مدیران هنوز کرسی دولت و صدارت را با اسب سواری یکسان میپندارند. اما همانها هرگاه از اسب فرود بیایند، ناگزیر از تسلیم شدن در برابر نظام تکنیکی و اجرایی هستند. نمونه آن دولت احمدی نژاد و قبل از آن دولت مرحوم هاشمی رفسنجانی بود. همینکه از اسب پیاده شدند و بر کرسی دولتمندی فرود آمدند، حساب کار خود را با اسب سواران جدا کردند. اسب سوارانِ ناآگاه از وضعیت جبر تکنیکی و دیوانسالاری دولت، جدا شدن هاشمی و احمدی نژاد را به حساب انحراف گذاشتند. نظام اجرایی و دولت دارای یک رشته از ویژگیهایی است که هرکس وارد آن شد، نمیتواند از تأثیرات بی چون و چرای آن پرهیز کند. خاصه آنکه اندیشه راهنمای قدرت، به سادگی میتواند در برابر مصلحت اندیشیهای نظام اداری، تسلیم جبر تکنیکی نظام دیوانسالاری شود. ویژگیهایی چون: تگناهای اداری و مالی، تگناهای اجرایی، چالش با نظام انتظارات مدیران تکنیکی و اداری در اجرای امتیازهای ارشدیت، چالش و الزامات پاسخگویی در برابر صورت حساب سود و زیان شرکتهای دولتی، هیمنه بورکراسی در اجرای قوانین و مقرارت و سلسله مراتب بوروکراتیک، ناسازگاری ساخت اداری و صنعتی با ارزشهای سنتی، واکنش مدیران و کارکنان دولت با هنجارهای رسمی، ماهیت نظام صنعتی و پیوند با خاستگاه فرهنگی و تاریخی خود، رابطه ماهوی فرهنگ و تکنیک و تبلور آن در اجرا، نظام توقعات سازمانی، این ویژگیها و رشته دیگر از ویژگیهای خود نظام تکنیکی، چیزی نیست، که بتوان در برابر آن مقاومت کرد. گریس آرگریس تئوری پرداز دانش مدیریت میگوید: وقتی افراد به استخدام یک سازمان در میآیند، نوع مقررات، نوع آموزشها و روابط و سلسله مراتب سازمان، از آنها میخواهد که تمام ویژگیهای دوران بلوغ را ترک بگویند و به دوران کودک خود بازگردد، و با کودک خود در سازمان زندگی کنند. بدینترتیب رابطه والد و کودک در سازمان و در نقش والد و کودک ظاهر شدن، و فارغ شدن از عقلانیت بلوغ، از جمله جبرهایی است که اعضای سازمان با آن به تدریج خصلت میگیرند.
بدین ترتیب نسل سوم و چهارم طبقه صاحب امتیازان با خصلت گرفتن از نظام تکنیکی و از دست دادن عصبیت و ایدئولوژی و با از دست دادن مشروعیت خود، به پایان کار خود نزدیک میشوند. دیگر نه از تاک نشانی میماند و نه از تاک نشان. طبقه صاحب امتیازان اکنون تنها یک رشته مدارک ارشدیت را در جیب خود حمل میکنند. هم طرز تفکر آنها و هم خوی و خصلت آنها، کم از طرز تفکر و خوی و خصلتهای بورکراتها، تکنوکراتها و کنش گران سیاسیای که در نسل اول با وصله ناجور بودن، حذف شدند، ندارند. نه تنها این، بلکه در شیب تنزلی زیاد هم قرار دارند. تفکر لیبرالیستی و اقتصاد بازار که در نسل اول ذنب لایغفر محسوب میشد، اکنون نقل مجالس مدیران کردیت دار (دارای اعتبار) نظام اداری کشور شده است. اگر تغییرات تا همینجا بود، درنگی نبود تا تحول نظام اداری کشور را از چپ کودکانه به اقتصاد بازار تفسیر کنیم. اما شیب نزولی تند این مدیران در جایی است که تفکر لیبرالیسم در نولیبرالیسم (لیبرالیسم وحشی به قول هابرماس) تنزل پیدا میکند، و با ملغمهای از وسوسه سودانگاری، امتیازطلبی و آریستوکراسی در هم میآمیزد. بدینترتیب پایان کار طبقه صاحب امتیازان، ایجاد جامعهای است با نابرابری و تبعیض فزونتر. اکنون اگر این واقعیتها و تجارب را در کنار مقالاتی چون مدیریت آریستوکراتیک، تحلیل سازمانی فساد و بنیادهای تفکری که منجر به فساد اداری میشود، آثاری از همین قلم قرار دهید، درک جامعی از وضعیت فساد سیستماتیک در نظام اداری کشور بدست خواهید آورد.
Ahmad_faal@yahoo.com
www.ahmad_faal.com
https://t.me/BayaneAzadi
چرا ایران را دوست دارم؟ عمادالدین باقی