Tuesday, Sep 17, 2019

صفحه نخست » موسس پارک خرم تهران، وطن‌پرستی که اعدام شد

khoram.jpgایران وایر - شیما شهرابی - کتاب خاطرات مادربزرگش به زودی منتشر می‌شود اما می‌گوید: «آرزو دارم روزی کتاب خاطرات پدربزرگم را منتشر کنم. بلایی که انقلاب ۱۳۵۷ سر خانواده پدری‌ام آورد، خیلی وحشتناک‌تر از آن‌چیزی است که سر "مرضیه" و خانواده مادری‌ام آمد.»

مادر مادرش «مرضیه»، خواننده پرآوازه ایرانی است و پدر پدرش «رحیم‌علی خرم».
رحیم‌علی خرم بنیان‌گذار «پارک خرم»، «هتل خرم»، کارخانه شن و ماسه و شرکت «آسفالت راه» و از سرمایه‌داران و کارآفرینانی بود که پس از انقلاب ۱۳۵۷ بازداشت و اعدام شده است. جانان تنها دو سال داشت وقتی پدربزرگش اعدام ‌شد: «۱۹اردیبهشت ۱۳۵۸ که "حبیب القانیان"، کارآفرین و سرمایه‌گذار ایرانی را دادگاهی و اعدام کردند، پدربزرگ من هم اعدام شد. چند ماه بعد پدرم را هم دستگیر کردند و به زندان فرستادند.»

نفس عمیقی می‌کشد و می‌گوید: «بعد از این که پدربزرگم را بردند زندان، یکی یکی ملک‌هایش را مصادره کردند تا روز دادگاه. دادگاه به مصادره تمام دارایی‌های خرم رای داد. در کیفرخواست از کلمات زشتی مثل داشتن "عیاش‌کده" که منظورشان "کاباره" بود، استفاده کرده بودند. یکی از ملک‌ها مال مادربزرگم بود که اصلا با ارث پدری‌ خود خریده بود. امروز آن‌جا به "اردوگاه ابوذر" در "دارآباد" تهران تبدیل شده است. در حکم نوشته بودند که این ملک شامل مصادره نیست اما آن‌جا را هم گرفتند و تا همین امروز هیچ‌کدام را پس نداده‌اند. پدر و مادربزرگم تا آخرین سال‌های عمرشان دنبال پس گرفتن این ملک بودند اما نتوانستند کاری کنند.»

بعد از دادگاه رحیم‌علی خرم که حکم مصادره تمام اموالش صادر می‌شود، اعضای خانواده خرم را از محل سکونت‌شان بیرون می‌کنند: «پدر من و تمام خانواده‌ها را با همان لباس‌های تن‌شان از خانه بیرون کردند. پدرم تا سال‌ها دنبال شناسنامه و دیگر وسایل شخصی خود مثل پاسپورت و... دوید.»

مطالب بیشتر در سایت ایران وایر

کمی مکث می‌کند و می‌گوید: «مادرپدرم همان سالی که خمینی مرد، از دنیا رفت. مریضی بدی داشت و چند باری شیمی درمانی کرده بود. با لهجه ترکی حرف می‌زد. زمانی که تلویزیون نشان داد که قبر خمینی را می‌سازند، گفت الان که این مُرد، من با خیال راحت می‌توانم بمیرم. شهریور همان سال فوت شدند. یادم می‌آید آن زمانی که مادربزرگم فوت کرد، پدرم شناسنامه و مدارک رسمی نداشت که بتواند کارهای کفن و دفن مادرش را انجام دهد.»

جانان فرش‌های دست‌باف و تابلوها و وسایل ارزشمند خانه پدربزرگش را هم در موزه «دفینه» دیده بود: «چیزهای ارزشمندی مثل فرش‌های دست‌باف و... هم تا سال‌ها در موزه دفینه که مال بنیاد مستضعفان بود، گذاشته بودند و همه می‌توانستند بروند بازدید کنند. اما نمی‌دانیم چه شد که یک‌دفعه درش را بستند و رفتند. سال‌ها بعد یک روز من و پدرم رفته بودیم جمعه بازار و دیدیم پلاکی که پدربزگم در شرکت "آسفالت راه" روی میز کارش می‌گذاشت و با برنز و سنگ مرمر ساخته شده بود، برای فروش گذاشته‌اند.»

او معتقد است بعد از انقلاب ۱۳۵۷ بیشتر از خانواده مادری، خانواده پدری او ضربه خورده‌اند و زندگی‌شان زیر و رو شده است. در یک رشته توییت درباره پدرش نوشته است: «پدرم، غلامحسین خرم، مهندسی راه و ساختمان از سوییس داشت. به غیر از فارسی و ترکی، فرانسوی، آلمانی، ایتالیایی و اسپانیولی رو حرف میزد و در راه‌اندازی پارک خرم درکنار پدربزرگم بود. تمام قراردادها با شرکت‌های ایتالیایی و فرانسوی رو برای مانژهای پارک، او بسته بود. برای همین بعد از افتضاح ۱۳۵۷، چندین بار دستگیر شد تا جواب پس بده تا این که یک بار همون موقع به مدت یک سال و یک بار هم سال ۱۳۶۳ به مدت شش ماه زندانی شد.»

او دوران زندان پدرش را به خاطر دارد: «برایم با خمیر نان، مهره شطرنج درست می‌کرد و با پاکت سیگار قاب عکس. »

غلامحسین خرم و دکتر «سیروس آموزگار»، روزنامه‌نگار، نویسنده و وزیر اطلاعات و جهانگردی در کابینه «شاپور بختیار» در زندان هم‌بند بوده‌اند و در یک روز با هم آزاد می‌شوند: «زمانی که آزاد شدند، چون از طرف پدری همه چیز را مصادره کرده بودند، ما در منزل "مرضیه" در "صاحبقرانیه" زندگی می‌کردیم. شبی که پدر من و دکتر سیروس اموزگار آزاد شدند، مادربزرگم برای هر دو میهمانی گرفت.»

پدر و مادر جانان زمانی که او پنج ساله بوده، از هم جدا می‌شوند: «تا قبل از این که پدرم از مادرم جدا شود، با ما در منزل مادربزرگم در صاحبقرانیه زندگی می‌کردند و بعد به خانه‌ای که مادرشان در ساختمان‌های "آ. اس. پ" اجاره کرده بودند، رفتند و بعد هم با خانم دیگری ازدواج کردند. پدرم تا آخر عمر ممنوع‌الامضا و ممنوع‌الخروج بود. برای همین به عنوان کارشناس عتیقه در خیابان "منوچهری" کار می‌کرد. کاملا دستش بسته بود. چند پروژه ساختمانی بزرگ با شرکت‌های معروف گرفته بودند و انجام دادند اما چون هیچ مدرکی نداشتند، قرارداد رسمی با ایشان بسته نمی‌شد. کارشان را انجام داده بودند اما حق‌شان را نمی‌دادند و کاری هم نمی‌توانستند بکنند.»

تنها اطلاعاتی که در اینترنت درباره رحیم‌علی خرم وجود دارد، توییت‌های جانان و روایت «محمود قربانی»، صاحب «هتل میامی» از روز دستگیری خرم است. او نوشته است رحیم‌علی خرم را پیش‌خدمت هتل میامی لو داده بود؛ زمانی که انعام خوبی از او دریافت کرده است.
اما جانان این روایت را این گونه تصحیح می‌کند: «پدربزرگم با "هژبر یزدانی" رفیق بوده و هژبر، ساکن هتل میامی برای دیدن او به آ‌ن‌جا می‌رود. هژبر متوجه بوده دنبالش هستند و فرار کرده بود. پدربزرگم در لابی هتل منتظر او می‌ماند. پاسدارها که برای بردن او آمده بودند، متوجه نبودنش می‌شوند اما وقتی می‌خواستند بروند، پیش‌خدمت هتل که از پدربزرگم انعام خوبی گرفته بوده، می‌گوید این آقا خیلی پول‌دار است و یکی از آن‌ها او را می‌شناسد و این می‌شود که پدربزرگم بازداشت می‌شود.»

هژبر یزدانی از ثروتمندان و چهره‌های سرشناس اقتصاد ایران پیش از انقلاب ۱۳۵۷ بوده است. او پس از انقلاب با گذرنامه جعلی از ایران خارج شد و در کاستاریکا زندگی می‌کرد.

چرا پدربزرگت از ایران نرفته بود؟ این را که می‌پرسیم، جانان چند ثانیه سکوت می‌کند و می‌گوید: «یک موضوعی را باید برای اولین بار این‌جا مطرح کنم. یک بار پیش از انقلاب که ایران شلوغ ‌شده بود، پدربزرگ من از کشور خارج می‌شود و می‌رود پاکستان که از آن‌جا برود امریکا. آن‌وقت تیمسار "نصیری" سفیر ایران در پاکستان بود. پدربزرگم با نصیری رفیق نزدیک بوده است. تماس می‌گیرد و می‌گوید من این‌جا هستم. نصیری می‌گوید به به، چه عالی! کجایی بیایم ببینمت؟ بعد قرار می‌گذارند. بعد از چند دقیقه پلیس می‌آید پدربزرگم را می‌گیرد و او را به ایران برمی‌گرداند. در ایران هم او را به زندان می‌برند. وقتی انقلابیون در زندان‌ها را باز می‌کنند، ایشان هم فرار می‌کند. ماه‌ها خانه دخترشان بودند تا این که برای دیدن هژبر به هتل میامی می‌رود.»

وقتی پدربزرگش در زندان بوده، از طرف «صادق خلخالی»، حاکم شرع وقت که حکم بسیاری از اعدام‌های اول انقلاب را صادر و اجرا کرده بود، برای پدرش پیام می‌برند که اگر پول بدهی، پدرت را اعدام نمی‌کنیم: «خانواده پدرم که دیگر چیزی نداشتند اما جواهرات مادرم در خانه مادربزرگم در امان بوده است؛ طلاهایی که سر عقد هدیه گرفته بود و همه جواهراتش. یک چمدان هم تمبرهای سلطنتی داشتند که مثل شمش طلا می‌ماند و دورش میناکاری بود. پدرم همه این‌ها را می‌برد برای خلخالی که پدرش را از اعدام نجات دهد اما هم همه چیز را می‌گیرند، هم پدرش را اعدام می‌کنند.»

جانان برمی‌گردد به آن‌چه از روز دادگاه و اعدام پدربزرگش شنیده است: «وقتی از او می‌خواهند که کیفرخواست را امضا کند، ایشان بلند می‌شود و در دادگاه شروع به فحش دادن می‌کند. پاسدارها می‌ریزند و با قنداق تفنگ به قفسه سینه‌اش می‌کوبند. همان جا سنکوپ می‌کند. می‌گویند سنکوپ موجب مرگش شده بود. اما باز هم حکم اعدام را برایش اجرا می‌کنند. یعنی جنازه‌اش را روی دیوار می‌گذارند و تیرباران می‌کنند.»

از کجا می‌دانید که بر اثر سنکوپ می‌میرد و بعد نمایشی اعدام می‌شود؟
او در جواب این سوال، روایت جالبی را تعریف می‌کند: «جنازه پدربزرگم تنها جنازه اعدامی بود که فردای آن روز توسط روستاییان دزدیده شد.»

رحیم‌علی خرم اهل روستای «زنبر» ساوه بود و به قدری به هم‌شهریان و آشنایانش خدمت کرده و بین آن‌ها محبوب بوده که تصمیم می‌گیرند، شبانه جنازه او را بدزدندو خودشان مراسم خاک‌سپاری او را برگزار کنند: «روستاییان به پزشکی قانونی می‌روند و روی کفن پدربزرگم نام یک زن را می‌نویسند. داستان مثل فیلم‌های وسترن است و کسی دقیق نمی‌داند واقعا چه طور او را می‌دزدند. اما به‌هرحال جنازه را به روستا می‌برند و تمام مردم ده شب را در مسجد کنار جنازه می‌خوابند تا فردا او را به خاک بسپارند. بعد از خاک‌سپاری هم یک مقبره برایش می‌سازند و برای مقبره در آهنی می‌گذارند.»

روستاییانی که جنازه رحیم‌علی خرم را دیده‌اند، تایید کرده‌اند که او قبل از اعدام فوت کرده است: «می‌گویند تمام تن‌ او سفت شده بوده و تیرها بدون این که بدن را سوراخ کنند و بیرون بیایند، همان‌طور در بدن مانده بوده‌اند.»

همسر و فرزندان خرم هیچ کدام در مراسم خاک‌سپاری او حضور نداشته‌اند: «یکی دو روزبعد مادربزرگ و عمه‌ام به ده می‌روند اما پدرم مدام احضار می‌شده و نمی‌توانسته است برود.»

آن‌ها بعد از مرگ خرم، روایت‌های انقلابیون را از زندگی او خوانده‌اند؛ روایت‌هایی که شبیه داستان‌های تخیلی است اما انقلابی‌ها آن را باور داشته‌اند: «زمان انقلاب یک مجله‌ای به نام "مفسدین‌فی‌الارض" منتشر می‌شد. پدربزرگم به عنوان مفسد معرفی شده بود. بعد در مجله نوشته بودند رحیم‌علی ‌خرم آدم‌ها را جلوی شیرها می‌اندازد! پدربزرگم دو تا توله شیر هدیه گرفته بود که ابتدا در خانه پدر و مادرم در خیابان "دروس" تهران نگه‌داری می‌شدند. این شیرها مریض بودند و از آدم‌ها می‌ترسیدند چون غذای اشتباه به آن‌ها داده شده بود؛ یعنی مرغ پخته داده بودند به شیر. بعد هم که بزرگ‌تر شدند، به باغ‌وحش "دولتشاهی" اهدا شدند. اما نوشته بودند خرم مردم را برای تنبیه جلوی شیرها می‌انداخته است!»

یکی دیگر از روایت‌های انقلابیون درباره پدربزرگ جانان، غرق کردن آدم‌ها در دریاچه پارک خرم بوده است: «این موضوع را در دادگاه هم عنوان کرده بودند. از ته استخر پارک یک جمجمه سگ را به عنوان شاهد برده و گفته بودند خرم به زن‌ها تجاوز می‌کرده، آن‌ها را کتک می‌زده و بعد می‌انداخته است داخل دریاچه. من نمی‌دانم این سگ بدبخت چه طوری داخل دریاچه افتاده اما شنیدم وقتی در دادگاه یکی از آدم‌ها که منصف‌تر بوده، گفته این جمجمه سگ است، نفر بعدی در جوابش گفته نه، این‌ها همان زن‌ها هستند، قبل از تجاوز آن قدر کتک خورده بودند که فرم جمجمه‌هایشان عوض شده است.»

نفس عمیقی می‌کشد و می‌گوید: «پدربزرگم وطن‌پرست بود. زحمت کشید، زمین ارزان خرید و با کمک همسرش دور آن‌ها را دیوارکشی کرد و درخت کاشت. زمین‌ها گران شدند و کارآفرینی کرد. در تمام این مدت حتی یک آپارتمان کوچک در اروپا و امریکا و جاهای دیگر دنیا نخرید اما...»

جانان آرزو دارد روزی همه این‌ها را در کتاب خاطرات پدربزرگش بنویسد؛ خاطراتی که با روایت‌های عمه و عمویش که در ایران زندگی می‌کنند، کامل‌تر می‌شود: «پدرم هم از همسر دومش دو فرزند دارد که آن‌ها می‌توانند در جمع‌آوری خاطرات زندگی پدرم کمک کنند. پدرم سال‌ها در سکوت زندگی کرد، دو سال با سرطان جنگید و فوت کرد.»

چند لحظه سکوت می‌کند و می‌گوید: «انقلاب ۱۳۵۷ زندگی او و خانواده‌اش را زیر و رو کرد؛ انگار که آوار آمده باشد روی زندگی‌شان.»



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy